💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#نماز_اول_وقت #تعطیلات #مغازه #قنادی #حقوق #بیمه
✍...ده روزی مانده به عید نوروز ۹۶.آمد که جایی سراغ نداری در وقت های #تعطیلاتی بایستم کار کنم؟ گفتم:اتفاقا این #قنادی که کار می کنم.نیرو می خواد.
🍀خب اگر من بودم قاعدتا برایم مهم بودکه چقدر حقوق می دهد، #بیمه می کند یا نه وساعت کاری اش به چه شکل است.اولین سوالش این بود:سر ظهر می ذاره برم #نماز_اول_وقت بخونم؟تا بعد از سیزدهم عید آمد مغازه.
راوی:مجید صالحی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۱۸۲
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سفر #حرم #زیارت #امام_رضا(ع) #حضرت_معصومه(س) #جمکران #قم #مشهد #شهید_کاظمی
✍...صد رحمت به مارکوپولو! هر بار که زنگ می زدم،در #سفر بود: #حرم_حضرت_ معصومه(س)نایب الزیاره ام؛آمده ام سرقبر حاج احمد؛تازه رسیدم #جمکران؛ جای شما خالی، #مشهدم. تازه اگر ماشین سر حالی هم داشت این قدر دردم نمی آمد.آر.دی که نبود؛یک تکه حلبی مچاله روی چهار تا تایر. صبح ها سپر به سپر هلش می دادم تا زورکی به دنده یک بگیرد و روشن کند.زبانم مو در آورد از بس به محسن گفتم که این آفتابه را ببر بفروش یک ماشین آدم وار بخر؛می خندید و می گفت:توی برنامه چند ساله آینده م هست.
🍀راوی:علی صادقیان،دوست #شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۱۹۷
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۱
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#گلستان_شهدا #شهید_کاظمی #شهدا_سادات #سلام_به_شهید #سبد_غذا
✍رفتنمان به #گلستان_شهدا قطع نمی شد. حداقل ماهی یکی دو بار با هم می رفتیم. گاهی زیر انداز و چای و تنقلات هم می بردیم و یکی دو ساعتی بالاسر حاج احمد بساط می کردیم.
💠البته محسن نه چای می خورد،نه نوشابه و دلستر. بیشتر اهل دمنوش و داروهای گیاهی بود، ولی هیچ وقت کیسه نجف آبادی از #سبد_غذایی شان حذف نمی شد؛کیسه ای پر از نخودچی،کشمش و توت خشک.وارد گلستان شهدا که می شدیم چشم می دواند دنبال #شهیدی از خانواده #سادات.اول به او سلام می کردیم وبعد می رفتیم سروقت حاج احمد.
راوی:علی صادقیان،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۱۹۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۲
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#توفیق_شهادت #لباس_بیت_المال #سوریه #شهادت
✍بعداز اولین ماموریتش به #سوریه،ناراحت بود که چرا #توفیق_ شهادت نداشته است. زیاد هم از این و آن می پرسید. سه چهار شب بعد از برگشتش،به دیدنش رفتم.
💠داغ دلش را تازه کردم که:پس چی شد؟گفتی می ری و دیگه نمی بینیمت؟!منتظر بودم عمودی بری،افقی برگردی.... چند دقیقه در فکر فرو رفت.چای بِه آورد.سینی را گرفت و تعارف کرد بردارم.بعد نشست روی مبل سه نفره و با دستش زد روی پایم. با حسرت گفت:شاید گیرم به این بود که با لباس بیت المال تو منطقه جنگیدم.به حالت برو بابا دلت خوش است،برخورد کردم و گفتم:مگه پویا ایزدی و کمیل قربانی با لباس سیستم شهید نشدن که تو کاسه داغ تر از آش شدی؟روی حرفش پا فشاری کرد از روزی که پرواز کردیم و اومدیم تا حالا ،توی فکر هستم که چرا من شهید نشدم. می بینم همه چیز درست بوده الا این لباس.
🍀راوی:علی صادقیان،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۳
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#پاسخ_به_شبهات #سایت #شکل_شهادت
✍یک روز،خیلی زنگ زدم تا بیدار شد. وقتی آمد پایین با صورت پف آلود گفت: دیشب تا ساعت سه دستم بند بود!با چند تا از رفقایش #سایتی را انداخته بودند برای #پاسخ_گویی_به_شبهات. می گفت:براب هر شبهه ای که مطرح باشه. می ریم مطالعه می کنیم ودر حد توانمون جواب می دیم. موقع برگشت. به شهرک که رسیدیم رو به روی مقبره شهدای گمنام ازش پرسیدم:حالا مثلا فرض کن رفتی سوریه و از دستشون در رفت و شهید شدی،اون وقت دوست داری چه شکلی #شهید شی؟دستی زد روی شانه ام و گفت:خیلی برام مهم نیست فقط میخوام با شهادتم به یه دردی بخورم.
🍀راوی:علی صادقیان،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#کارت_عروسی #شبی_با_شهدا #گلزار_شهدا #شهید
✍...#کارت_عروسی که برایش می آمد. می خندید و می گفت: بازم #شبی_با_شهدا! با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می داد و می رفت #گلزار_شهدا.
همه فکر و ذکرش پیش #شهدا بود. می رفتیم روستا برای سمنوپزان. وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم شده ای دارد. می پرسید:حاج آقا سید این دور و بر #شهید نیست بریم پیشش؟
🍀راوی:سید اصغر عظیمی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۵
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #شهید #اصفهان #دل #ماشین #نماز_جمعه #گلزار_شهدا #شهید_حاج_احمد_کاظمی
✍به قصد #زیارت حاج احمد کاظمی راه افتادیم سمت #اصفهان.خانمم بهش گفت؛شما هم مثل سید به ماشینتون نمی رسید!وسط آن تق و توق ها گفت: همه این ها رو باید بذاریم و بریم،باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون.
هر موقع سراغش رو میگرفتم،جواب هایی مشابه می شنیدم:آقا محسن کجاست؟رفته #نماز_جمعه. آقا محسن کجاست؟رفته #گلزار_شهدا.آقا محسن کجاست؟رفته اصفهان سر مزار #شهید_کاظمی
راوی:سید اصغر عظیمی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۶
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سیزده_به_در #اجازه_از_صاحب_زمین #حق_الناس
✍ #سیزده_به_در رفتیم. روستای پدر بزرگ خانمش. تعدادمان زیاد شد. جای نشستن کم آوردند. حصیر انداختند توی زمین بغلی. محسن پرسید:این زمین مال کیه؟
یکی گفت:مال فامیله یکی گفت:نه زمین غریبه است. نیامد توی آن زمین. پایش را کرد توی یک کفش که زنگ بزنید از صاحبش اجازه بگیرید.
🍀راوی:سید اصغرعظیمی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۴
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#موشک #تانک #موج_انفجار #پدر_خانم #اعزام #هزینه_شخصی
✍از فرماندهشان شنیدم در منطقه گل کاشته است. وقتی رفتم دیدنش. تعریف کرد که #موشک خورده به #تانکشان. لو نداده بود که در اثر #موج_انفجار گوشش نمی شنود. فقط خانمش بو برده بود و والسلام. همان شب می گفت:اگر #پدر_خانمم به من حرفی زد،بلند تکرار کن که متوجه بشم. می ترسید اگر بفهمند.برای #اعزام های بعدی جلویش را بگیرند. به لشکر هم گزارش نداد. پیه اش به تن مالید که #هزینه دوا و درمانش را #شخصی پرداخت کند.
🍀راوی:سید اصغر عظیمی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۲۰۵
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۸
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#آسایشگاه #حرم #حسرت_لحظه_ها #خلوت_سحر #زیارت_نامه #اشک #قنوت_نماز #لذت
✍در #آسایشگاه،توی یک اتاق افتادیم،تخت ها هم بغل هم. بعد از کلاس و نماز ظهر دیگر آقا محسن را نمی دیدم.می گفتم:تو #حرم چی کار می کنی؟نه ناهاری،نه شامی .بیا یه چیزی با هم بخوریم.
💠می گفت:حالا یه چیزی پیدا می شه برای خوردن. هربار از خواب بلند می شدم،می دیدم روی تختش خالی است. پرسیدم:کسی رو تو #حرم داری؟ گفت:آره این قدر از این رفقا پیدا می شن که نگو.
💠یکی، دو شب با همین فرمان رفت جلو. دلم تاب نیاورد. قسمش دادم:خدا وکیلی بگو،این همه وقت چی کار می کنی تو حرم؟ بغض راه گلویش را گرفت: میاد روزی که #حسرت_این_لحظه ها رو بخونیم.
💠توی #خلوتی_سحر،گوشه ای #زیارت_نامه می خواند؛ با گردن کج. مثل ابر بهار در #قنوت نماز شبش #اشک می ریخت. می خواستم توی کارش سر در بیارم:خسته نمی شی؟چشماش برق زد:این قدر برایم شیرین و #لذت بخشه که نگو.
🍀راوی:غلامرضا عرب،همکار شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۳۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#بازار #حجاب #امر_به_معروف #نهی_از_منکر #امام_رضا(ع) #امام_حسین(ع) #خون #زیارت
✍ازبازار رد شدیم.خانم بی حجابی را دید.سرش را پایین انداخت. وگفت خواهرم جلوی #امام_رضا حجابت رو رعایت کن. با آرنج زدم به پهلویش ما رو می گیرن تا حد مرگ می زنن! کوتاه بیا نبود: آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ #خون ما که رنگی تر از #خون #امام_حسین نیست
🍀راوی:غلامرضا عرب،همکار شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۲
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#رزمایش #پست_شب #بیابان #نماز_شب #اشک #زیارت_عاشورا #اذان_صبح #نماز_جماعت
✍یک بار هم در #رزمایشی با هم بودیم.از همان روز اول،موقع پر کردن لوح اصرار می کرد که پستش بیفتد #نصفه_شب.بالاخره دلم را یک دله کردم و رفتم ازش پرسیدم:سِرّش چیه که پستت رو می ندازی این موقع؟کی؟ساعت یک شب به بعد؛درست زمانی که همه می خواستند به هر قیمتی شده از زیر پست در بروند. کجا؟وسط بیابان های رامشه.آب #وضویش را چکاند داخل آتش جلوی رویم:
💠اگه می خوای بدونی باید بمونی پیشم.پیه اش را به تن مالیدم.دکمه آستینش را بست و گفت:می خوام #نماز_شب بخونم. از #اشکی که بین نماز می ریخت،بغضم گرفت.دو رکعت می خواند،بعد می آمد کنارم جلوی آتش می نشست.
💠کمی اختلاط می کردیم، بعد می رفت سراغ دو رکعت بعدی.باز آمد کنارم و #زیارت_عاشورا زمزمه کرد.زمان پست تمام شد. گفتم بروم نفربعدی را بیدار کنم.
💠 گفت: بذار بخوابن،ما که بیداریم!موقع #اذان_صبح تا رفت تجدید #وضو کند،چند نفر از چادرها جستند بیرون.فرستادیمش جلو.هی حاجی حاجی کرد که من از همه کوچک ترم.همه قبولش داشتند که بهش اقتدا کنند.
🍀راوی:غلامرضا عرب،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊