﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#دوشنبـــــہ
☀️ ۶ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۲۱ رمضـان ۱۴۴۰
🌲27 مــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یاقٰاضِـــــےَالْحٰاجٰاٺـــــ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام حســن (ع)
▫️امام حسین (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔷🔹🔹 #معـــــرفے_شهیـــــد ●نام⇦ سعیـــــد قارلقـــــی ●تاریخ تولد⇦ ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ ●تاریخ شهادت⇦ ۱۳۹۴/۳
🔻🔻🔻
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 #ترڪش_سیـــــار
◽️بابا در مدت حضورش در جبهه چند بار مجروح شده بود، اما دنبال پرونده جانبازی نمیرفت.
◽️یکبار در خانه ترکشی از کنار بینیاش خارج شد. آن روز به من گفت: یک خال سیاه بالای لب و کنار بینیاش درآمده است. چون ناگهانی این اتفاق افتاده بود. گفتم حتماً اشتباه میکنی. مگر میشود در یک آن خال به این بزرگی دربیاید. اما بابا گفت: برو یک پنس بیاور انگار قرار است یک ترکش از بینیام خارج شود.
◽️جلوی چشم ما ترکش را درآورد و به من داد. هنوز هم آن ترکش را یادگاری نگه داشتهایم. این ترکش زخم دوران جنگ بود که رفتهرفته جابهجا شده بود و از صورت بابا خارج شد.
راوی 👈 فرزند شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_سعیـــــد_قارلقـــــی🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
animation.gif
1.8M
⬛️◼️◾️▪️
●نـــــاله کن اى دل به عـــــزاى على
○گریـــــه کن اى دیــــــده براى على
●کعبه ز کف داده چو مولود خویش
○گشته سیــــــه پوش عـــــزاى على
●مـــــاه دگر در دل شـــــب نشنـــود
○صـــوت منـــــاجات و دعـــاى على
●واى امیــــر دو ســـــرا کشتـــه شد
○خانـــــه غـــــم گشته، ســـراى على
🏴 شهادت مولای مظلوم عدالت،
تسلیت و تعزیت باد 🏴
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#برگے_از_خاطراٺ
🔻توی یکی از پاتکهای دشمن، پایش ترکش خورد از آن ترکشهای درشتی که هر کسی را زمینگیر میکند، ولی مهدی که وضع روحیهی بچهها را میبیند و فشاری که رویشان هست، تحمل کرد سوار موتورش شد، برگشت عقب..
🔻فهمیدیم یک ساعتی رفت و برگشت، ولی نمیدانستیم رفته عقب، زخمش را باندپیچی کرده و شلوار خونیش را عوض کرده بعدها بچه ها از شلوار خونی که توی سنگرش پیدا کردند، فهمیدند..
راوی 👈 اصغر ابراهیمی
#شهیـد_مهـــــدی_زینالدیـــــن🌹
#ســـــردارخیبر
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتونه 👈این داستان⇦《 تشنه لبیک 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوهفتاد
👈این داستان⇦《 سرباز مخصوص 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎دردهای گذشته ... همه با هم بهم هجوم آورده بود ... اون روز عاشورا ... کابووسهای بیامانم ... و حالا ...
دیگه حال، حال خودم نبود ... بچهها هم که دیدن حال خوشی ندارم ... کسی زیاد بهم کار نمیداد ... همه چیز آروم بود تا سرپل ذهاب ... آرامگاه احمد بن اسحاق ... وکیل امام حسن عسکری ...🍃✨
🔹از اتوبوس که پیاده شدم ... جلوی آرامگاه، خشکم زد ... همه ایستادن توی صحن و راوی شروع به صحبت ... در شأن مکان و احمدبن اسحاق کرد ... و عظمت شهیدی که اونجا مدفون بود ... کسی که افتخار مهر مخصوص سربازی امام زمان "عج" در کارنامهاش رو داشت ... شهید "حشمت الله امینی" ...
این اسم ... فراتر از اسم بود ... آرزو و آمال من بود ... رسیدن و جا نموندن بود ... تمام خواسته و آرزوی من از دنیایی به این عظمت ... آرزویی که توی مهران ... با التماس و اشک، فریاد زده بودم ...🍃🌹
🔸اما همه چیز ... فقط آرزویی مقابل چشمان من نبود ... اون آرامگاه و اون محیط، خیلی آشنا به نظر میرسید ... حس غریب و عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... اما چرا؟ ... چرا اون طور بهم ریخته بودم❓ ...
🔹همون طور ایستاده بودم ... توی عالم خودم ... که دوباره ابالفضل از پشت زد روی شونهام ...
- داداش ... اسم دارم به خدا ... مثل نینجا بی صدا میای یهو میزنی روی شونهام ...😳
🔸خندید ...
- دیدم زیادی غرق ساختمون شدی گفتم نجاتت بدم تا کامل خفه نشدی ... حالا که اینطور عاشقش شدی😍 ... صحن رو دور بزن ... برو از سمت در خواهران ... خانم حسینی رو صدا کن بیاد جای اتوبوس وسائل رو تحویل بگیره ...
🔻با دلخوری بهش نگاه کردم ...
- اون زمانی که غلام حلقه به گوش داشتن و ... برای پیج کردن و خبر دادن میفرستادنش خیلی وقته گذشته ... داداش ... هم خودت پا داری ... هم موبایل📱 ... زنگ زدی جواب نداد، خودت برو ... تازه این همه خانم اینجاست ...😳
🔹به یکی از خانمها پیغام دادم ... ما رو کاشت ... رفت که بیاد ... خودش هم که برنمیداره ... بعد از نماز حرکت میکنیم ... بجنب که تنها بیکار اینجا تویی ... یه ساعته زل زدی به ساختمون ...😳
💢آرامگاه رو دور زدم ... و رفتم سمت حیاط پشتی که ...
نفسم برید و نشستم زمین ...
- یا زهرا ... یا زهرا ...🍃✨
🔸چشمهام گر گرفت و به خون نشست ...😭
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#شهدا_و_ارادت_به_حضرت_مادر....
🍀《بابت مداحی هیچ صلهای دریافت نمیکرد و میگفت: صله من رو باید آقا بدهد...》
●روز شهادت حضرت زهرا(س) ترکش به پهلو و بازوش خورد و شهید شد،
اینها هم صله آقاحجت بود
چه معامله پر سودی کرد...
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
░طلبه بسیجی و ذاکر اهل بیت░
#شهیـد_حجـــــتالله_اســـــدی🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#تلنگـــــر
از شهـــــ🌷ـــــدا آموختیم ⇩⇩⇩
▪️از #محمد_جهانآرا
▫️شجاعت را
▪️از #عبدالرضا_موسوی
▫️ایستادگی را
▪️از #بهروز_مرادی
▫️تواضع را
▪️از #محمدرضا_عسکریفر
▫️مجاهدت را
▪️از #مصطفی_چمران
▫️فرماندهی را
▪️از #حسن_باقری
▫️خود گذشتگی را
▪️از #حسین_علمالهدی
▫️انقلابی بودن را
▪️از #ابراهیم_هادی
▫️پهلوانی را
▪️از #حاج_محمدابراهیم_همت
▫️اخلاص را
▪️از #اسماعیل_دقایقی
▫️جوانمردی را
▪️از #علی_هاشمی
▫️رشادت را
▪️از #احمدیروشن
▫️همت و پشتکار را
▪️از #سیدسیاح_طاهری
▫️خلوص نیت را
▪️از #باکریها_علی_حمید_و_مهدی
▫️گمنامی را
▪️از #علی_خلیلی
▫️امر به معروف را
▪️از #مجید_بقایی
▫️فداکاری را
▪️از #حاجی_عبدالحسین_برونسی
▫️توسل را
▪️از #مهدی_زینالدین
▫️سادگی را
▪️از #سعید_طوقانی
▫️خوشرویی را
▪️از #حسين_همدانى
▫️ایمان را
▪️از #عباس_بابایی
▫️دوری از گناه را
▪️از #علی_صیادشیرازی
▫️نماز اول وقت را
▪️از #شهید_مرتضی_کریمی
▫️صبر را
🔴 با این همه نمیدانیم چرا، موقع عمل که میرسد، واماندهایم!
#شهدا_همیشه_نگاهی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_پنجم 🔹روزی که صالح میخواست باز
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_ششم
🔹فردای آن روز سلما با توپ پر به دیدنم آمد و من در برابر تمام حرفها و غر زدنهایش لبخند😊 میزدم و سکوت میکردم. خودم هم نمیدانستم دلیل ترک آنجا چه بود. فقط این را میدانستم که به حرف دلـ❤️ـم گوش داده بودم.
🔸بعد از کلی حرف زدن از لای چادر رنگیاش پیشانی بندی را با عنوان "لبیک یا زینب" بیرون آورد و به سمتم گرفت.
🔹ــ صالح داد که بدمش به تو. گفت پیشونی بند خودشه اونجا متبرکش کرده به ضریح خانوم.🍃✨
🔸بدون حرفی آن را از سلما گرفتم و روی نوشته را بوسیدم😘. چند روز بعد هم صالح را در مسیر رفتن به هیئت دیدم و سرسری احوالپرسی کوتاهی با او داشتم.
🔹چقدر لاغر شده بود. حسی عجیب تمام قلبـ❤️ـم را فراگرفته بود. حسی که نمیدانستم از کجا سر درآورد و چگونه میتوانستم آنرا درمان کنم❓
🔸یک روز سلما به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به داخل اتاقم کشاند.
ــ بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم.
ــ چی شده دیوونه❓ چی میخوای بگی❓
ــ با خواهر شوهرت درست حرف بزن ها... دیوونه خودتی.😳😳
🔹برق از چشمانم پرید و تا ته ماجرا را فهمیدم فقط میخواستم سلما درست و حسابی برایم تعریف کند. دلـــ❤️ــم را آماده کردم که در آسمان دل صالح، پر بزنم و عاشقی کنم.😍😍
🔸ــ زنِ داداشم میشی؟ البته بیخود میکنی نشی. یعنی منظور این بود که باید زنِ داداشم بشی.
🔹از حرف سلما ریسه رفتم و گفتم:
ــ درست حرف بزن ببینم چی میگی❓
ــ واضح نبود؟ صالح منو فرستاده ببینم اگه علیاحضرت اجازه میدن فردا شب بیایم خاستگاری.😍💐
🔸گونههایم سرخ شد☺️ و قلبم به تپش افتاد. "یعنی این حس دو طرفه بوده؟ ما از چی هم خوشمون اومده آخه؟؟؟"
🔹گلویم را با چند سرفهی ریز صاف کردم و گفتم: اجازهی خواستگاری رو باید از زهرا بانو و بابا بگیرید اما در مورد خودم باید بگم که لازمه با اجازه والدینم با آقا داداشت حرف بزنم.
🔸ــ وای وای... چه خانوم جدی شده واسه من⁉️ اون که جریان متداول هر خواستگاریه اما مهدیه...
🔹یه سوال... تو چرا به داداشم میگی آقا داداشت⁉️
ــ بد میکنم آقا داداشتو بزرگ و گرامی میکنم❓
ــ نه بد نمیکنی فقط...
گونهام را کشید و گفت:
ــ میدونم تو هم بیمیل نیستی. منتظرتم زنداداش.😳😍
🔸بلند شد و به منزل خودشان رفت. بابا که از سر کار برگشت گفت که آقای صبوری (پدرصالح و سلما) با او تماس گرفته و قرار خواستگاری فردا را گذاشته.💞
🔹بابا خوشحال بود اما زهرا بانو کمی پکر شد. وقتی هم که بابا پاپیچش شد فقط با یک جملهی کوتاه توضیح داد
ــ مشکلم شغلشه. خطرآفرینه⚡️⚡️
🔸بابا لبخندی زد و گفت:
ــ توکل بخدا. مهم پاکی و خانواده داری پسره وگرنه خطر در کمین هر کسی هست. از کجا معلوم من الان یهو سکته نکنم⁉️
🔹زهرا بانو اخمی کرد و سینی استکانهای چای را برداشت و گفت:
ــ زبونتو گاز بگیر آقا... خدا نکنه...
🔸بابا ریسه رفت، انگار عاشق این حرکت و حرف زهرا بانو بود، چون به بهانههای مختلف هرچند وقت یکبار این بحث را به میان میکشید و با همین واکنش زهرا بانو مواجه میشد و دلش قنج میرفت.😍
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#هـــــادے_دلهـــــا
▫️هادی مرد مبارزه بود، او در میدان رزم، دست از اعتقاداتش بر نمیداشت؛ همیشه تصویر #رهبر را بر روی سینه داشت.
▫️برای رزمندگان حشدالشعبی عراق صحبت میکرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده میکرد.
░ مدافـــــع حـــــرم ░
#شهیـد_محمدهادی_ذوالفقاری🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
Fadaeian_Ramazan_Sh04_98_6.mp3
12.12M
🌺 نوحه شور جدید 1398
🎤🎤 سید رضا نریمانی
🌺 بیا مهدی امام المتقین العجل یا مهدی
شهادت #امام_علی #صلوات الله علیه
و #شب_قدر
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze22.mp3
8.12M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_بیستودوم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽
#حدیـــــث_روز ⇧⇧
#سهشنبـــــہ
☀️ ۷ خــرداد ۱۳۹۸
🌙 ۲۲ رمضـان ۱۴۴۰
🌲28 مــــــــہ 2019
ذڪــــــر روز ⇩⇩
《 #یااَرْحَـــــمَالرّاحِمیـــــٖنْ 》
✨روز زیارتی ⇩⇩
▫️امام سجـاد (ع)
▫️امام باقــــر (ع)
▫️امام صادق (ع)
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــالْفَـــــــرَج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍃🌸
#فــــرازےازوصیتــــنامــــہ↯💌↯
🔷《هیچ چیزگلوی تشنهٔ مرا؛ سیراب نمی سازد جز شهادت..شهادت..! خدایاتوراشکروسپاس می گویم به خاطرفضل و محبتت که به من حقیر لطف نموده ومستعد شرکت درجنگ علیه کفارتکفیری قراردادی..وبه من لیاقت دادی تابه کاروان شهیدان ملحق شوم؛ ودر«آخرین» روزهای حیاتم،به من فضل و ترحم کردی که سربازی دررکاب امام ومولایم، حسین بن علی علیه السلام وبرادرعلمدارش ابالفضل باشم. . . دوستان وخانوادهٔ محترم ازهمهٔ شماالتماس دعا دارم وازشمامی خواهم برای ظهورآقاامام عصر(عج)دعا کنید و«امام خامنه ای»که از جانم،ایشان رابیشتر دوست دارم،تنها نگذارید و برای سلامتی ایشان دعا کنید. «ولایت فقیه ثمرهٔ خون شهداست، قدرآن را بدانید»...》🔹
🔻مــــدافــــعحــــــرم
#سیــــدجاســــمـ_نــــورے💔🍃
《ســــالــــروزشھــادتــــ♡》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#دلنــوشتــــــہ
دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانـــــونِ شنــــــا محتاجم
عابرانی که گذشتید ز غـــــم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهـــــر!
آه! شرمنده که من، خود به دعا محتاجم
#امان_از_جاماندگی
#التماس_شهـــــادت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوهفتاد 👈این داستان⇦《 سرباز مخصوص 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_آخر
👈این داستان⇦《 چشمهای کور من 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ...
چند سال میگذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...😔
🔹نشستم یه گوشه و سرم رو بین دستهام مخفی کردم ...
خدایا ... چی می بینم❓ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامتهای محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...🍃✨
🔸زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ...
اونقدر تک تک صحنهها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو میدیدم که به انتظار ایستادهاند ...🌷
🔻- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشمهای کور من ...😔😔
🔹داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...
به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمیدونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همهمون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...🍃✨
🔸اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...
🔻از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...👟👟
🔹همه رو گذاشتم توی اون کوله🎒 ... نمیخواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق میافتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس میکشیدم ... نباید جا میموندم ...🌹
🔸چیزی که سالها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ...🍃✨
ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ...
سالهاست ساکم رو بستم ...
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ...
🔹میرم سراغش و برش میگردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ...
تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...
🔻و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... خدایا بپذیر؛ امن یجیبهای این نسل سوخته را .... یاعلی مدد ....
التماس دعای فرج🍃✨🌹
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#پایـــــان
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷🔹🔹
#ڪلیپ
🚨 #دختران_بیحیا_ولی_چادری!
❌ماجرای #حجاب_آمریکایی که اخیرا در کشور بین دختران مذهبی باب شده است و خطرناکتر از بدحجابی است!!!
📽صحبتهای تکان دهنده استاد پورآقایی در مورد دخترانی که به اصطلاح دارن #تبلیغ_حجاب میکنن...
#حجاب
#حجاب_فاطمی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#مناجاٺــــ_شھـــــدا
✨معبودا! به مظلوميت رسولت وحی رسولت و دخت گرامیاش و دو فرزند عزيزش و ذريه پاک و ياران با وفايش گريستيم.
✨عزيزا! به خونخواهی شهدای اسلام و مظلومين تاريخ با مستکبران زمان و طواغيت و نوکران حلقه به گوششان به دستور تو و به پيشوايی سروری از سوی تو جنگيدم؛ اما بسيار میترسم از اينکه مقبول درگاهت قرار نگرفته باشد که گنه بی شمار و غفلت بسيار.
از اين چنين بندهای جز اين هم توقعی نيست که سفره دل پيش تو گشوده است و کفه افکار نزد تو روشن..
يا غياث المستغيثين، ارحم، ارحم، آمين يا رب العالمين.
░ سردار عاشورایی ░
#شهید_علیرضـــــا_نـــــوری🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_ششم 🔹فردای آن روز سلما با توپ پر
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_هفتم
🔹از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرا بانو را دیدم که روی سرم میایستاد و مرا بیدار میکرد
نان بربری... کارد پنیرخوری... کفگیرملاقه... حتی با دستهی جارو برقی
اما من دوست نداشتم از تختم جدا شوم.🛌
🔸اواخر شهریور بود و هوا حسابی خنک شده بود. بخصوص اوایل صبح که از سرما پتو را دور خودم میپیچیدم. حس لذتبخشی بود. بالاخره با هزار ترفند و توپ و تشر زهرا بانو، دل کندم و بلند شدم. هنوز درست و حسابی دست و رویم را خشک نکرده بودم که دستمال گردگیری توی دستم جای گرفت.
🔹همیشه اینطور بود. کافی بود مهمان به منزل ما بیاید کل خانه را پوست میکَند بسکه گردگیری میکرد و جارو و بشوربساب.😱😞
🔸حالا که بحث خواستگار بود و همین امر بیشتر او را حساس میکرد. بهتر بود برای آرامش خودم هم که شده بیچون و چرا امرش را اطاعت کنم.🙏
🔹نزدیک ناهار بود و من هنوز صبحانه هم نخورده بودم. البته زهرا بانو مجال نمیداد. بابا از بیرون ناهار آورده بود که گرما و بوی غذا فضای خانه را دم کرده و داغ نکند. به هزار بدبختی و التماس ناهار خوردیم و بقیهی کارها ماند برای بعد از ناهار.
🔸ساعت از ۲۱ گذشته بود که زنگ🛎 را فشردند. چادر رنگیام را روی سرم مرتب کردم و منتظر ایستادم.
🔹بلوز و دامن بنفش رنگی پوشیده بودم و روسری لیمویی رنگی که خیلی هم به چهرهی سادهام میآمد. به اصرار زهرا بانو کمی کرم زده بودم و رژ لب کمرنگ را از همان لحظه، آنقدر خورده بودم که اثری از آن نمانده بود.😊
🔸صالح با شرم همیشگی به همراه پدرش و سلما وارد شد و دسته گلی از نرگس💐 و رز به دستم داد و بدون اینکه سرش را بلند کند با آنها همراه شد.
🔹من هم دسته گل💐 را به آشپزخانه بردم و توی گلدانی که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم.
🔸کت و شلوار سورمهای و پیراهن آبی کمرنگ، چهره و قیافهای متفاوت از بقیهی ایام به او داده بود. ریشش آنکادر شده بود و بوی عطر ملایمی فضا را گرفته بود.😍
🔹با صدای زهرا بانو سینی چای را در دست گرفتم و رفتم. حتی لحظهی برداشتن چای سرش را بلند نکرد. حرصم گرفته بود. خواستم دوباره به آشپزخانه بروم که به دستور زهرا بانو توی مبل فرو رفتم و چادرم را محکم به خودم پیچیدم.😐
🔸ــ بشین دخترم...
سلما هم جدی بود. سعی میکرد با من رو در رو نشود چون قطعا خندهمان میگرفت.😂
🔹مقدمات گفتگو سپری شد و پدر در مورد شغل صالح پرسید. صالح با دستمال عرق پیشانیاش را خشک کرد و گفت:
ــ والا ما که توی سپاه خدمت میکنیم و خودتون بهتر شرایط رو میدونید.
🔸پدرم گفت:
ــ ماموریتتون زیاده؟ البته برون مرزی...
ــ بستگی داره. فقط اینو بگم که هر جا لازم باشه بیشک میرم حتما. چی بهتر از دفاع⁉️
🔹پدرم لبخندی زد و سکوت کرد اما زهرا بانو درست مثل دیشب پکر شد.
🔸آقای صبوری گفت:
ــ دخترم... مهدیه جان... نظر شما چیه❓
صورتم گل انداخت. نمیتوانستم چیزی بگویم آن هم جلوی این جمع⁉️
ــ والا چی بگم⁉️‼️
🔹سلما به فریادم رسید و گفت:
ــ آقاجون اجازه بدید این مسئله رو بین خودشون حل کنند. اگه پدر و مادر مهدیه اجازه میدن که برن حرفاشونو بزنن.💑
🔸پدرم اجازه را صادر کرد و من و صالح به اتاق من رفتیم و به خواست او درب را نیمه باز گذاشتم.
"واقعا که... خودم باز میگذاشتم احتیاجی به تذکر جنابتون نبود"
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @MODAFEH14
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️◼️◾️▪️
#ڪلیپ
#شـــــب_قـــــدر
■آقا اگہ لایق بدونے ما خاڪــ پاتیــــــم
■از عمق وجود وقتی میگیم یاعلیمولا
■انگـار توی آغوش ایــــوون طلاتیــــــم
🎙با نوای به یاد ماندنی
#شهید_حسیـــــن_معزغلامـــــی🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#شـــــب_قـــــدر
شب قـــــدر است و دلم
شوق #شهــــــادت دارد
بی هوا باز مضامین دعا
#زینـــــــــــــــب شــــــد
ناگهــــــان در وســـــــط
گریـــــه و زاری دیــــدم
بک یـــارب، بک یــــارب
《بك #یـــــازینــــــب شد》
🏴……🏴……🏴
🔻اشکهای مدافع حرم🔻
#شهید_محمدهــــادی_کجبــــاف🌷
《 در شبِ تعیینِ سرنوشتش》
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
Fadaeian_Ramazan_Sh20_98_5.mp3
20.62M
🎧🎧🎧
#زمینه
《صلعلیمولیالموحدین》
🎤سیدرضا #نریمانی
#شب_قـــــدر
#التماس_دعای_فرج_و_شهادت
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⬛️◼️◾️▪️
#شب_قدر است
شب تقدیر و ثبت سرنوشت است
یا رَبْ!
مقدر نما
در این شـــب قـدر
یک جـرعه از اخـلاص
و آن حـالِ شهیـدان را...
به حق شهــ🌷ـدا ،
الهی العفو العفو العفو ....
🍃 دعـــــا
برای سلامتی و
فرج آقا امام زمان (عج)
شفای بیماران و عاقبت بخیری جمیع مؤمنین و مؤمنات فراموش نشود..
#التماس_دعای_فرج_و_شهادت
#شبتــــــون_حیــــدرے
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze23.mp3
8.07M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_بیستوسوم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯