#منوچهر_مدق
#به روایت فرشته ملکی همسر شهید
#قسمت_پانزدهم
منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت. دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت «هر وقت دلت برایم تنگ شد، بیا اینجا. من آن بالا هستم.» دلم که می گیرد، می روم پشت بام. از وقتی منوچهر رفت، تا یک سال آرامش نشستن نداشتم. مدام راه میرفتم. به محض این که میرفتم بالا، کمی که راه می رفتم، مینشستم روی سکو و آرام میشدم؛ همانجا که منوچهر می نشست، روبه رویقفس کبوترها. مینشست پاهایش را دراز می کرد، دانه می ریخت و کبوترها می آمدند روی پایش مینشستند و دانه برمی چیدند. کبوترها سفید سفید بودند یا یک طوق دور گردنشان داشتند. از کبوترهای سیاه و قهوه ای خوشش نمی آمد. می گفتم تو از چی این پرنده ها خوشت می آید؟» می گفت
از پروازشان.» چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کند. دوست نداشت توی خواب بمیرد. دوستش، ساعد که شهید شد، تا مدتی جرأت نمی کرد شب بخوابد. شهید ساعدجانباز بود. توی خواب نفسش گرفت، تا برسد بیمارستان، شهید شد. چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کند، بی خواب است. بدش می آمد هوشیار نباشد و برود. شبها بیدار می ماندم تا صبح که او بخوابد. برایم سخت نبود. با این که بعد از اذان صبح فقط دو، سه ساعت میخوابیدم، کسل نمیشدم.شب اول منوچهر بیدار ماند. دوتایی مناجات حضرت علی می خواندیم. تمام که میشد، از اول می خواندیم، تا صبح. شبهای دیگر برایش حمد می خواندم تا خوابش ببرد. هر جایش درد داشت، دست می گذاشتم و هفتاد تا حمد می خواندم. مدتی هوایی شده بود. یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یک شب تلویزیون فیلم جنگی داشت.
یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریاد زد
حمله کنید. بکشیدشان. نابودشان کنید.» یهو صدای منوچهر رفت
بالا که «خاک بر سرتان با فیلم ساختن تان! کدام فرمانده جنگ میگفت حمله کنید؟ مگر کشورگشایی بود؟ چرا همه چیز را ضایع می کنید؟...» چشمهایش را بسته بود از عصبانیت و بد و بیراه می گفت. تا صبح بیدار بود. فردا صبح زود رفت بیرون.
باغ فیض نزدیک خانه مان است. دو تا امامزاده دارد. میرفت آنجا. وقتی برگشت، چشمهایش پف کرده بود. نان بربری خریده بود. حالش راپرسیدم. گفت «خوبم، ولی خسته ام. دلم میخواهدبمیرم.» به شوخی گفتم «آدمی که می خواهد بمیرد، نان نمی خرد.»
خنده اش گرفت. گفت «یک بار شد من حرف بزنم، تو شوخی نگیری؟» اما آن روز هر کاری کردم سرحال نشد. خواب بچه ها را دیده بود. نگفت چه خوابی. گاهی از نمازهایش می شد فهمید دلتنگ است. دلتنگ که میشد، نماز خواندنش زیاد میشد و طولانی.
دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبیها را ببیند. اماچطوری؟ منوچهر میگفت «اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت، خوابیدنت،خنده ها و گریه هات برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.» و او همه زیبایی را در منوچهر میدید. با او میخندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد،
نردبان این جهان ما و منیست عاقبت این نردبان بشکستنی ست لیک آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست چرا این را می خواند؟ او که با کسی کاری نداشت، پستی نداشت. پرسید.گفت «برای نفسم می خوانم.» اما من نفسانیات نمیدیدم. اصلا خودش را نمی دید. یادم هست یک بار وصیت کرد «وقتی من را گذاشتید توی قبر، یک مشت خاک بپاش به صورتم.»
پرسیدم «چرا؟»
گفت «برای این که به خودم بیایم. ببینم دنیایی که بهش دل بسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی همین.» گفتم «مگر تو چقدر گناه کرده ای؟» گفت «خدا دوست ندارد بنده هاش را رسوا کند. خودم میدانم چه کاره ام.»
حال منوچهر روز به روز وخیمتر میشد. با مرفین و مسکن دردش را آرام می کردند. دی ماه حال خوشی نداشت. نفس هایش به خس خس افتاده بود. گفتم «ولش کن. امسال برای علی جشن تولد نمی گیریم.» راضی نشد. گفت «ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم. نه مهمانی رفتنشان معلوم است، نه گردش و تفریحشان. بیشترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من.» خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر را هم دعوت کردیم.
خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود، چون منوچهر را داشت؛ خوشحال بود، چون على و هدی پدر را دیدند و حس کردند؛ و خوشحال تر میشد وقتی میدید دوستش دارند. منوچهر برای خرید عید قانون گذاشته بود؛ خرید از کوچک به بزرگ. اول هدي، بعد على و بعد فرشته و خودش. ولی ناخودآگاه سه تایی می ایستادند برای انتخاب لباس مردانه. منوچهر اعتراض می کرد، اما آنها کوتاه نمی آمدند. روز مادر، على و هدی
برای منوچهر بیشتر هدیه خریده بودند. برای فرشته یک اسپری گرفته بودند و برای منوچهر شال گردن، دست کش، پیراهن و یک دست گرم کن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود. به بچه ها می گویم «شما خوشبختید که پدر را دیدید و حرف هاش را شنیدید و باهاش درد دل کردید. فرصت داشتید سؤال هاتون را بپرسید و محبتش را بچشید. به سختیهاش می ارزد.»
دو روز مانده بود به عید ۷۹ که دل درد شدیدی گرفت. از آن روزهاییکه فکر می کردم تمام می کند. آن قدر درد داشت که می گفت «پنجره را باز کن، خودم را پرت کنم پایین.» درد میپیچید توی شکم و پاها و قفسه سینه اش. سه ساعتی را که روز آخر دیدم، آن روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا می کردم کسی دم سال تحویل، داغ عزیزش را نبیند. دوست نداشتم خاطره بد توی ذهن بچه ها بماند. تنها بودم بالای سرش. کاری نمی توانستم بکنم. یک روز و نیم درد کشید و من شاهد بودم. میخواستم على و هدی را خبر کنم بیایند بیمارستان، سال تحویل را چهارتایی کنار هم باشیم، که مرخصش کردند. دلم میخواست ساعتها سجده کنم. میدانستم مهمان چندروزه است. برای همان چند روز دعا کردم. بین بد و بدتر انتخاب می کردم. منوچهر می گفت «بگو بین خوب و خوب تر، و تو خوب را انتخاب می کنی. هنوز نتوانسته ای خوب تر را بپذیری. سر من را کلاه می گذاری».....
⬅️#ادامه_دارد..
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#پرسش_انتظار
⁉️چرا او قائم آل محمد (علیه السلام) نامیده شد؟!
🔹️ابوحمزه ثمالی میگوید: از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه! همه قائم به حق نیستید؟ فرمود: بلی! عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان علیه السلام، "قائم" نامیده شده است؟
🔹️حضرت فرمودند: هنگامی که جدم حسین بن علی علیهم السّلام به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیدهترین خلق تو را به قتل رسانده به حال خود وا میگذاری؟
🔹️خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید! به عزّت و جلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از گذشت زمانی باشد. آنگاه پرده حجاب را کنار زده و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد.
🔹️ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند. یکی از آنها در حال قیام نماز میخواند. حق تعالی فرمود: به وسیلهی این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.
📚 علل الشرايع، ص ۱۶۰، باب ۱۲۹، ح ۱؛ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۲۸، ح ۲۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا حافظ ای سفره سبز افطار
#سلام_بر_مادر
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ
✨✨✨✨✨✨
همچنین زیارت می کنیم
حضرت فاطمه معصومه «س»
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_170
🌷 #آیات_152_و_153_سوره_بقره
🌸 فاذكرونى أذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون(152)
🍀 پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و برای من شکر کنید و کفر نورزید.
🌸 یا أيها الذين آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة إن الله مع الصابرين(153)
🍀 اى كسانى كه ايمان آوردید از صبر و نماز یاری بگیرید که قطعاً خداوند با صابران است.
🌺 #خداوند هیچ وقت کسی را فراموش نمی کند منظور از این که تا شما را یاد کنم یاد خاصی است یعنی هر گاه گرفتار خطرها،تنهایی،غم و غصه ها و اندوه و نگرانی شدید من به یاد شما هستم و شما را نجات می دهم. به ویژه اگر #انسان در گوشه خلوتی خدا را یاد کند ، خداوند آشکارا او را یاد می کند و اگر کسی به یاد خدا نباشد تمام رفتار و افکار و نگاه های او شیطانی خواهد شد. یاد خدا یعنی باید طوری زندگی کرد که هر که او را دید و با او همنشين شد به یاد خدا بیفتد. هیچ وقت به نداشته هامان نگاه نکنیم به نعمت هایی که #خداوند به ما داده بیندیشیم و شکر خداوند را به جا آوریم و کفر نورزیم.
🔹 پیام های آیه 152 سوره بقره 🔹
✅ کسانی مشمول لطف خاص خدا هستند که همواره به یاد خدا باشند.
✅ #ذکر_خدا و نعمت های او زمینه شکر و سپاس است. چنانکه غفلت از یاد خدا ، سبب کفر می شود.
🌺 در آیه153سوره بقره #خداوند به مؤمنان می فرمايد که در برابر حوادث سخت زندگی از #صبر_و_نماز یاری و کمک بگیرند. انسانی که همیشه به یاد خدا باشد در حوادث و مشکلات خود را نمی بازد و مشکلات برای او کوچک می شوند زیرا می داند خدای او بزرگتر است. کسی که #نماز را با توجه به یاد خدا می خواند و در هنگام نماز قلبش را فقط سرشار از یاد خدا می کند به #معراج می رود(الصلاة معراج المؤمن:نماز معراج مؤمن است)و هر چه بالاتر رود دنیا و مشکلات برای او کوچکتر می شوند.
🔴 چرا در انتهای آیه می فرماید #خداوند با #صابرین است و نمی فرماید خدا با نمازگزاران است؟ زیرا خود نماز هم نیاز به صبر و پایداری دارد. انسان در برابر گناهان هم باید صبر کند و بتواند خود را کنترل کند و صبر کلید همه کمالات است.
🔹پیام های آیه 153 سوره بقره🔹
✅ #ایمان باید همراه با عمل و توکل و صبر باشد.
✅ #صبر_و_نماز ، وسیله جلب حمایت های الهی هستند.
✅ در همه کارهای زندگی و در همه مشکلات صبر داشته باشیم زیرا #خداوند با صابرین است.
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
مشتاقیم ...
برای یڪ تغییر
به دست شما آسمانےها
ڪه زیر و رو شود،
ناخالصےهاے نفسِ زمینگیرمان..
ســـلام✋
#روزتان_معطر_بعطر_شهـ🌹داء
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#الوداع_ماه_خدا
رمضان رفت و تو در خواب و
محرم در پیش
ترس من کرببلائیست که امضا نشود💚
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_آخر
نیمهشب است. #ابراهیم، در آشپزخانه را قفل کرده تا سرلشکر سرزده وارد نشود.
او اجاق را روشن کرده و سحری را بار گذاشته است.
سربازهای آشپز از ترس به آسایشگاهها رفتهاند. فقط یونس مانده است. او هم هنوز از کارهای #ابراهیم سر درنیاورده است.
یونس به #ابراهیم قول داده هر کاری که میگوید، بدون چون و چرا انجام دهد.
#ابراهیم به او گفته کف آشپزخانه را روغنمالی کند و بعد روی روغنها کف صابون بریزد.
او همه کارها را کرده و حالا منتظر دستور بعدی #ابراهیم است.
#ابراهیم درحالیکه شعله اجاق را زیاد میکند، میگوید: «حالا برو قفل درِ آشپزخانه را بازکن. فقط مواظب باش سر نخوری. کف آشپزخانه طوری شده که اگر زنجیر چرخ هم به کفشهایت ببندی، بازهم سر میخوری! خیلی مواظب باش.»
یونس بااحتیاط بهطرف در میرود و قفل آن را باز میکند.
#ابراهیم درحالیکه #وضو میگیرد، میگوید: «حالا کف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده.
اگر همآواز بلدی، بهتر است بزنی زیر آواز. اینطوری خیالشان راحت است که ما مشغول کار خودمان هستیم.»
یونس با ترس و دلشوره میگوید: «منظورت از این حرفها چیست؟ واضحتر حرف بزن، ما هم بفهمیم.»
الان نمیتوانم واضحتر حرف بزنم. فقط اگر شما دوست دارید کمکم کنید، بروید به همه بگویید که #ابراهیم_همت امشب هم سحری درست میکند...
هر کس میخواهد #روزه بگیرد، سحر بیاید غذایش را بگیرد.
گروهبان که حرص اش گرفته است میگوید: «این خبر، اول از همه به گوش سرلشکر میرسد. می دانی اگر نصف شب بیاید تو آشپزخانه و موقع غذا پختن غافلگیرت کند، چه بلایی سرت میآورد؟»
#ابراهیم با خونسردی میگوید: «اتفاقاً من هم همین را میخواهم.
میخواهم کاری کنم که سرلشکر با پای خودش بیاید تو آشپزخانه»
یونس که از ترس چشمانش گرد شده، میگوید: «میخواهی چه کار کنی #ابراهیم؟»
#ابراهیم میخندد و میگوید: «گفتم که... میخواهم آشی بپزم که رویش یک وجب روغن داشته باشد.»
یونس درحالیکه از کارهای #ابراهیم خندهاش گرفته، کف شور را برمیدارد و میگوید: «چشم قربان»
بعد درحالیکه مشغول کار میشود، با صدای بلند آواز میخواند.
#ابراهیم، #سجادهاش را روی تخت پهن میکند و میایستد به #نماز.
از بیرون، صدای ماشین میآید. اول، ماشین سرلشکر و بعد یک جیپ نظامی جلو ساختمان آشپزخانه میایستند. داخل جیپ، چند نظامی چماق به دست نشستهاند.
سرلشکر و سگش از ماشین پیاده میشوند.
سرلشکر به نظامیها میگوید: «من میروم داخل... وقتی صدا زدم، شما هم بیایید.»
سرلشکر، چماق یکی از نظامیها را میگیرد و بهطرف آشپزخانه راه میافتد.
سگ جلوتر از او میرود. صدای آواز یونس و مناجات #ابراهیم شنیده میشود.
سرلشکر، از پشت در به صداها گوش میدهد.
سگ، پوزهاش را به در آشپزخانه میمالد و عوعو میکند.
سرلشکر، لگدی از سرِ حرص به سگ میزند و سرزده وارد آشپزخانه میشود #ابراهیم در حال #سجده است.
سطح آشپزخانه را کف غلیظی پوشانده است.
یونس پشت به سرلشکر دارد، کف شور را به کف آشپزخانه میکشد.
سرلشکر با دیدن آن دو غرولند کنان به طرفشان حملهور میشود: «پدرسوختههای عوضی، شما هنوز آدم...»
اما هنوز حرفش تمام نشده که سر میخورد و پاهایش در هوا معلق میشود و با کمر و دست به زمین کوبیده میشود.
وقتی از ته دل آه میکشد، نظامیها به سمت آشپزخانه میدوند و یکی پس از دیگری روی سرلشکر میافتند.
سرلشکر زیرِ بدن نظامیها گم میشود و صدای آه و نالهاش با آه و ناله نظامیها قاطی میشود.
سحر است. سربازها با خیالی آسوده در سالن غذاخوری نشستهاند و دارند سحری میخورند.
گروهبان وارد آشپزخانه میشود.
همه آشپزها حضور دارند؛ بهجز #ابراهیم و یونس.
یکی از آشپزها، یک سینی غذا و یک پارچ آب به گروهبان میدهد و میپرسد: «از سرلشکر چه خبر؟»
گروهبان درحالیکه لبخند می زند، میگوید: «خیالتان راحت باشد، بعید است تا #عید_فطر مرخص بشود.»
گروهبان از آشپزخانه خارج میشود و بهطرف بازداشتگاه میرود.
درِ بازداشتگاه را باز میکند و به تاریکی داخل آن خیره میشود.
#ابراهیم و یونس در تاریکی به نماز ایستادهاند.
گروهبان، سینی غذا و آب را کنارشان میگذارد و با حسرت نگاهشان میکند.
یکلحظه به یاد مرخصی #ابراهیم میافتد.
#ابراهیم میتوانست این لحظات را در کنار خانواده و در راحتی و آسایش سپری کند.
او #روزه گرفتن در محله دلنشین خودشان، #نمازهای جماعت مسجد محل و #افطاری در ایوان باصفای خانه آن هم در کنار کربلایی و ننه نصرت را خیلی دوست داشت، اما #روزههای سخت و #طاقت_فرسای بازداشتگاه برای او لذت بخش تر از هر چیز دیگری است.
نثارارواح_طیبه#شهداء_امام_شهداء#اموات#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷