🖤 نام پدر شهدای خدمت برای خواندن نماز لیلة الدفن:
🖤نام پدر شهید آیتالله رئیسی: سید حاجی
🖤 نام پدر شهید حسین امیرعبدللهیان: محمد
🖤نام پدر شهید آل هاشم: سید محمد تقی
🖤 نام پدر شهید مالک رحمتی: حاج اسکندر
🖤نام پدر سید مهدی موسوی: سیدمحمدعلی
🖤 نام پدر شهید سید طاهر مصطفوی: سید احمد
🖤نام پدر شهید محسن دریانوش: مختار
🖤نام پدر شهید بهروز قدیمی: اسحاق
بعد از اون طواف عاشقانه رفتند یه خونه ای کرایه کردند و سعید گفت آماده بشیم سریع بریم حرم. همه رفتند غسل زیارت کردند و رفتند زیارت.
حال و هوای خیلی خوبی داشتند و سعید که مثل همیشه بیقرار بود و توی همه کارها بال بال می زد، توی اون دو روزی که اونجا بودند بیشترش توی حرم بود و شبها هم که بچه ها خواب بودند زودتر بلند می شد و تنهایی می رفت حرم.
موقعی هم که با هم بودند گوشه ای از صحنها یا رواقها می نشستند و سعید می خواند و مداحی می کرد.
یه روز هم با هم رفتند شهربازی وکیل آباد مشهد، اونجا توی قفس طاووس ها یه طاووس سفید بود که دمش را باز کرده بود.
اتفاقا اون روز سعید لباس سفید پوشیده بود، بچه ها آمدند کنار طاووس عکس بگیرند که سعید گفت برید کنار بزارید من بشینم جلوی طاووس. بدو بدو رفت یه جوری نشست که دُمِ باز شدهی طاووس، هاله ای به دور سعید شد و عکس خیلی قشنگی از آب در اومد... (ادامه دارد)
3⃣
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری خادمان حرم دقایقی پس از خاکسپاری شهید رئیسی😭😭
شنیده بودم بچههای هیئت نریمان یه وقتایی میروند خارج شهر تو بیابونیها مجلس خصوصی میگیرند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
شنیده بودم بچههای هیئت نریمان یه وقتایی میروند خارج شهر تو بیابونیها مجلس خصوصی میگیرند و حسابی روضه خونی و اشک و سینه زنی دارند.
بیدردسر و بدون محدودیت وقت و ملاحظات صابخونه و همسایه و ...
خیلی دلم میخواست یه همچین مجلسی برم. حالا شایدم تو صحبتهامون بین بچهها، این خواسته مطرح شده بود که دفعات بعدیِ اردوهای راپل، آقا سعید هماهنگ کرد حاج داود قادری همراهمون بیاد.
جاتون خالی معمولا ۵شنبهها که میرفتیم اردوی راپل، شب جمعه با نوای آقا داود که دیگه مداح پایه ثابت هیئت عشاق بود، یه مجلس خصوصی باحال در پادگان شهید چمران پرندک برپا میکردیم با میونداری آقاسعید و گریههایی که بعضا تو صورتت نگاه میکرد و اشک آدمو در میآورد.
صدای نالهها و ضجهها هم که دیگه کوههای دور و اطراف مون رو پر میکرد.
خیلی باصفا بود.
اعتقادمون هم این بود و به هم میگفتیم که این کوههای پادگان هم حالی میکنند وقتی ذکر ابیعبدالله(ع) اینجا گفته میشه، اونها هم حس دارند و درک میکنند و شاید از ما ممنون هم هستند بابت این کار.
خلاصه یادمه یکی از اون معدود مجالسی که بچهها به اعلی درجه صداهاشون رو آزاد میکردند و بدون هیچگونه محدودیتی برای اهلبیت(ع) عزاداری میکردند، اونجا بود.
این مجلس باحال و پرشور توی ذهنمون ماندگار شد و دیگه چنین برنامه ای نداشتیم تا اینکه رسیدیم به شنبه دوم دیماه ۷۴ (روز شهادت سعید) که مشابه همون مجلس بیریا و با شور و حرارتی بسیار زیاد دوباره تکرار شد.
همگی بچهها با دلهای غمبار و سنگین و با چشمان تر، توی کانون ابوذر داشتیم مقدمات کارهای روزای بعدی رو فراهم میکردیم که یه دفعه آخرشب حاج حسین سازور و چندتا از دور و بریهاشون اومدن کانون.
همه دورشون حلقه زدیم و همینطوری بی مقدمه شد یه روضهخونی و ذکر مصیبت سنگین، تو همون سالنی که سعید بعضا شبهای جمعه در بازگشت از دعای کمیل عبدالعظیم میومد وامیستاد بلند بلند اذان میگفت تا بچهها رو برای نماز صبح بیدار کنه.
همهمون اونجا چنان زار میزدیم مثل یه مادری که تازه بچه از دست داده باشه
سیستم صوتی که نچیده بودیم. دیگه صدای حاج حسین هم توی شیونهامون گم شده بود.
و در آخر سعیدی که دوشنبهها توی هیئت عشاق میونداری میکرد، آخرین دوشنبه شب اومد میون جمعیت عزادار کانون و این بار خیلی عینی و حضوری تمام روضههای حضرت زهرا(س) رو پیش چشم همه، برامون مجسم کرد.😭😭😭
روحش شاد و قرین رحمت الهی
ان شاء الله دستگیر ما هم باشند.🖤
راوی؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
🖤 ختم قرآن به نیت شهید ابراهیم رئیسی و هفت شهید همراهش در سانحه هوایی
کافیه تنها یک آیه قرآن تلاوت کنید و لینک ختم آیهای قرآن رو برای دیگران ارسال کنید. هر ثوابی برای این شهدا بفرستیم اثرش به خودمون برمیگرده.
بسم الله👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
هدایت شده از صبح حسینی
جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست
پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست
غربت سراغم آمد عباسم که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست
زیر بغل های مرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست
تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست
بی دست می شد کاش دستم را بگیری
حالا که بی تو تکیه گاهم هیچ کس نیست
فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ما هم هیچ کس نیست
صابر خراسانی
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
دیشب؛ شب جمعه مورخ ۳/۳/۳ ، سیصد و سیزدهمین خاطره از خاطرات سعید در کانال قرار گرفت.
شبی که پیکرهای مطهر ۸ شهید سانحه بالگرد هر کدام گوشهای در خاک آرمید و شهیدجمهور در آغوش امام هشتم آرام گرفت.
شهیدانی که با رفتنشان چه دلها که خون کردند و با تک تک مقدرات عاشقانهی عجیب و غریبشان، چه آتش غبطه و حسرتی بر جان ها زدند. آنها که سوختند تا با خاکستر و خونشان ظهور را نزدیک تر سازند.
انشاءالله به زودی ۳۱۳ یار حقیقی خودشان را به امام عصر(عج) برسانند و در جمعه ای قریب، بانگ اناالمهدی را از کنار خانه خدا بشنویم.
آنگاه همه شهدا با بدنهای مطهرشان سر از خاک بردارند و رجعت کنند تا در رکاب حضرت بجنگند و انتقام سیلی زهرا( سلام الله علیها) بگیرند.
باشد که در این روز جمعه، این ۳۱۳ خاطره و خاطرات بعد از آن، مورد رضای امام عصر(عج) واقع شود و ما نیز در طریق زنده نگهداشتن یاد شهدا ثابت قدم باشیم.🤲
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
آقای جمال صالحی یکی از بچه های پایگاه که سال ۶۹ از اسارت اومده بود، نذر کرده بود با دوچرخه راهی مشهد شود... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
بعد از اون طواف عاشقانه رفتند یه خونه ای کرایه کردند و سعید گفت آماده بشیم سریع بریم حرم. همه رفتند
آقای جمال صالحی یکی از بچه های پایگاه که سال ۶۹ از اسارت اومده بود، نذر کرده بود با دوچرخه راهی مشهد شود.
جمال پس از یک هفته که تو راه بود دقیقا شبی که فرداش سعید و بچه ها می خواستن از مشهد برگردند، رسید مشهد و مستقیم رفت حرم. دوچرخه شو گذاشت بیرون و با وسایل و کوله ش رفت داخل حرم و زیارت کرد. همونجا بچه ها رو دید و آنها او را بردند محل اسکان شون.
اون موقعی که جمال وارد محل اسکان می شه، سعید دراز کشیده بوده و سریع برمی گرده می گه جمال لپتو بیار جلو ماچ کنم و بعد هم بگو بخند و ... بچه ها به جمال می گن ما فکر نمی کردیم تو بتونی بیای، چون او از لحاظ جسمی وضعیت مناسبی نداشت و با دوچرخه اومدن کار سختی بود.
جمال می گه من امشب می خوام حرم بمونم و تا صبح تنها باشم، بچه ها می گن ما فردا صبح می خوایم برگردیم تو هم بیا با ما برگرد، نذرت بود که با دوچرخه بیای که اومدی، حالا تا تهران که نمی خوای رکاب بزنی.
جمال اولش قبول نمی کنه و می گه می خوام تو مسیر تنها باشم و ضمن اینکه شما ۸ نفرید با ۴ تا موتور، من چرخ دارم وسایل و کوله دارم. سعید می گه همه رو باز می کنیم هر کدوم یه تیکه ش رو بر می داریم. بیا با هم برگردیم.
با اصرار بچه ها جمال راضی می شه و با فیاض مقدم پشت موتور عباس دارابی می شینه و با اونا برمی گرده و می شن نُه نفر، دوچرخه ش رو هم باز می کنند و هر کدوم یه قسمتشو بار موتور می زنند و می آورند.
توی راه به جنگل گلستان که می رسند توقف می کنند و عکس می گیرند و یه شب را هم در بهشهر و یا مصلای آزادشهر می خوابند.
یکی از چیزهایی که در عکسها دیده می شه، پرچمداری و به قول معروف علمداری سعید در این مسیر است که تنها موتوریست که شاید داوطلب شده برای بستن پرچم اباعبدالله الحسین(ع) و هیچ جا از کار فرهنگی و نمادهای هیئتی غافل نبوده. چه در این مسیر و چه در دل معدن و کوههای قروه و سنندج و ...
قطعا در مسیر، هر ماشینی از کنار این کاروان موتوری رد می شده، قاب زیبایی در نظرش نقش می بسته و این حرکت نه تنها یک زیارت خاص رو براشون رقم زده بود، بلکه یک رژه موتوریِ عشقبازانه را برای هر بیننده ای در مسیر به تصویر کشیده است.
4⃣
📝 روایتی از یک سفر مشهد بر اساس خاطرات آقایان؛ عباس#دارابی، اکبر#طیبی، اسد#عسگرخانی، #جمال_صالحی
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
خاطرم هست با تعدادی از برادران رزمنده دوران جنگ به مراسم دامادی شهید رضا مومنی دعوت و راهی چهاردانگه شدیم تا به منزل محل دامادی رسیدیم.
آقا رضا آمد به پیشواز ما و داخل شدیم و از سادگی مراسم بسیار لذت بردیم
یک دیس شیرینی زبان و یک دسته گل که ما آورده بودیم در مجلس خود نمایی میکرد.
به قدری مجلس ساده و خداپسندانهای بود که آنچه در کتابها در مورد مجلس عروسی حضرت زهرا (س) و مولا علی(ع) خوانده بودیم را تداعی میکرد. شبی بسیار دل انگیز برای ما و رضا بود که با عشق و علاقه زندگی خود را آغاز نموده بود.
بعد از اینکه مجدد به منطقه آمد در مورد زندگی اش سوال کردم، گفت الحمدلله زندگی خوبی دارم اما نگرانی هایی در سخن و چهره اش نمایان بود.
آری رضا نگران فرزند و همسر بزرگوارش بعد از شهادتش بود. گویا او میدانست آسمانی میشود و نگران فرزندی بود که بدون پدر به دنیا می آید و نگران همسرش که باید هم پدر باشد و هم مادر.
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_رضا
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
بعد از چند سال که از شهادت رضا گذشته بود یه روز سعید رو دیدم و کمی با هم صحبت کردیم.از همسر و فرزند رضا سوال کردم.
گویا یکی دوبار به واسطه مادر و خواهر خودش و مادر شهید مؤمنی جویای احوالشان شده بود. در همین حد.
گفت آقا رحمت اگر من از همسر بزرگوار رضا خواستگاری و با ایشان ازدواج کنم، نامردی در حق رضا نیست؟
اونجا بود که من بهش گفتم سعیدجان! اتفاقا رضا قبل از شهادتش نگران همسر و فرزندش بود. این کار نه تنها نامردی نیست، بلکه مردانگیست و آفرین به تو اگر چنین کاری بکنی ...
در ادامه گفتم قطعا رضا از ملاطفت های تو با همسر و فرزندش خشنود خواهد شد و تو را دعا خواهد کرد و زندگی با برکتی خواهی داشت.
در خاتمه گفتم درنگ نکن و خبر ازدواج مسرت بخشت را به ما بده، که همینطور هم شد.
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
🕊 زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند …
بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد...
شهید سید مرتضی آوینی
یه بار صبح تاسوعا دسته رفته بودیم، بعد از ظهرم خونه شهید ملککندی برنامه بود و اون روز مداح من بودم و رسید به سینه زنی. آقا سعید خواست دودمه بده، گفت دو دسته بشید اون اتاقیا یه دم بیان، این وری ها یه دم.
دم اول رو که داد، دم دومش که این اتاقیا بخوان بگن یادش نمی اومد، هی به من نگاه می کرد، منم میکروفون دستم، ذکر رو فراموش کرده بودم.
هی نگاه کردم به آقا سعید، دو تا دستشو رو سرش گذاشته بود. مردم هم منتظرند که ادامه شو بگه یادش نمیاومد، باز به من نگاه میکرد، چشمشو باز میکرد می بست، لبشو میگزید، منم دو سه بار پشت میکروفون گفتم آقا سعید ذکر رو عوض کن، آقا سعید ذکر رو عوض کن.
ولی عوض نکرد و همین جور با سماجت تمام، با اینکه دم دوم رو یادش نمی اومد، گفت بیاین همه قاطی شیم و همون دم اول رو تکرار کرد.😅
این دیگه سوژه شده بود برای ما و تا مدتها با همین سوتی، آقا سعید رو دست مینداختیم.
راوی؛ آقای موسی #علینژاد
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi