eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
289 دنبال‌کننده
1هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
درچهارشنبه امام رضایی قسمت‌مون شد به نیابت از دوتا جگر گوشه آقا سعید، آقا رضا و آقا محمد صادق محترم، دوتا نهال یاس پایین پای شهیدمون بکاریم 📣 دوستانی که مشرف به مزار می‌شن درصورت امکان آبیاری کنند تا نهال ها خشک نشوند. به امید گوشه چشمی از طرف آقاسعید ☝️اقدام خوب و جالبی که توسط برادر علیرضا صورت گرفت. خدا خیرشان دهد.🤲 @shalamchekojaboodi
سلام . پریروز صبح فقط یه دستنوشته از آقا سعید تو کانال گذاشته شد.تا شب خبری نبود.منم هی کانال رو چک میکردم منتظر خاطره بودم. تا اینکه شب، خاطره‌ی خوابی که خواهرش دیده بود رو گذاشتند کلی ذوق کردم البته اشکمم در اومد از اون قسمتش که گفته بود این یک هدیه بود. واقعا هدیه بوده براش. مطالب رو میخونم حس میکنم با اینکه ندیدمشون ولی دلم براشون تنگ میشه . خدا به داد دل مادر وهمسرشون برسه😭😭 @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حرف سر کانال و جمع آوری خاطرات شد و هر کسی یه چیزی گفت. یکی گفت فلان خاطره منو نذاشتین
پیرو اون مطلبی که راجع به دورهمی ونظر دادن راجع به خاطرات نوشتند یه چیز خیلی جالب شد برای خودم. من نمیدونم این دورهمی وتبادل نظرات کجا وکی انجام شده ولی خود من پریشب نه که هی منتظر خاطره بودم وکانال رو چک میکردم به ذهنم رسید بهتون بگم که کاشکی فیلمش رو بسازند و بدهند هادی حجازی فر بازی کنه.. چقدر قشنگ می‌شد اگه انجام می‌شد این کار. خلاصه این از دل من گذشت فردا صبحش دیدم مطلبی راجع به این قضیه گذاشته شده. قشنگ آقا سعید دل من یکی رو دستش گرفته. خدا روشکر که به خاطر وجودش.هر چند من که لایق نیستم این نظر لطف خودشه روحش شاد باشه ان شاء الله @shalamchekojaboodi
یه شب جمعه تو پایگاه کانون به همه گفت آقا پاشید بریم حرم. اگر چه ایشون مسئول پایگاه نبود ولی چه کوچکتر و چه بزرگتر از خودش، حرفشو گوش می‌کردند، یه دفعه هفت هشت ده تا موتور شدیم و به سمت حرم حرکت کردیم. آقا سعید هم فکر کنم اون موتور هزاره دستش بود و ما هفت هشت تا موتور در این مسیر به صورت ستونی حرکت می‌کردیم. موتور اول به اندازه دو سه کیلومتر که می‌رفت می‌گفت برگرد برو ته، موتور دوم می‌شد سرگروه، بعد موتور دوم یه مقدار که می‌رفت جلو بهش می‌گفت تو برو ته، عین دایره همه این ده تا موتور را جابه جا کرد. ما اصلا نفهمیدیم چرا این کار را می‌کنه؟ خودش هم اندازه ی این ده تا موتور هی می‌رفت و می‌اومد‌ و شاید اندازه سه بار این مسیر تهران تا بهشت زهرا رو طی کرد. هی می‌رفت و می‌اومد و می‌گفت تو دور بزن برو ته واستا و احساس من این بود شاید می‌خواد همه یکسان سرگروه باشند و همه یکسان جلو باشند. فقط موتور سنگینه‌ و موتور خوبه جلو وانسته و اگر من هم یه موتور درب داغون دارم بتونم بشم سردمدار این کاروان که داره می‌ره به سمت حرم. همه رو گردوند تا رسیدیم به حرم. هیشکی هم نفهمید تزش چیه؟ ولی چیزی را که می‌گفت همه گوش می‌کردیم. بعضی وقتها ایشون یه چیزهای سطح بالایی تو ذهنش داشت ولی ادعایی نبود مثلاً بیاد بگه و مطرح کنه و خیلی باز کنه. همونی که احساس می‌کرد درسته پیاده می‌کرد. راوی؛ آقای محمود _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند. (شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ♥️ ‌ @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی از نفس خود دارم گله عاقبت ماندم عقب از قافله همه رفتند و تنها مانده‌ام من ز همراهان خود جا مانده ام من همه سوی خدا گردیده راهی ولی من مانده ام با روسیاهی ..... سر خوان تو یک عمری نشستم نمک خوردم نمکدان را شکستم @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ از شروع این کانال، خدا بوده و خودش یه کسانی رو فرستاده خاطره گفتند، و یا خاطرات رو جمع آوری کردند. اما مدتیه به دلیل مشغله‌ها و بعضا خودداری از بیان خاطره‌ها و ... دیگه مصاحبه‌ای انجام نمی‌شه و خاطرات جدیدی به دستمون نمی‌رسه. اگر چه می‌دونیم هنوز خیلیا هستن که خاطراتی برای گفتن دارند و گفته نشده. ولی خب با شرایط موجود با خودمون کنار اومدیم که الخیر فی ما وقع و شاید باید کم کم بی‌خیالِ بروزرسانی کانال شویم. اخیرا به ذهنمان رسید از دوستان دیگر سعید کمک بگیریم برای جمع‌آوری خاطرات. چون حقیقتا تا الان هم اگر برخی دوستانش پای کار نبودند این کانال به اینجا نمی‌رسید. در واقع کارِ جمع‌آوری خاطرات شاید به خواستِ خانواده شروع شد ولی حقیقتا با کمک و یاری رفقای با معرفت سعید به اینجا رسید. منتها از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون در اثنای این تصمیمات، یه ماهی هست به قول معروف داریم با تفحص و تکاندن مجدد خاطرات و مصاحبه‌ها، صورت کانال رو سرخ نگه می‌داریم که بحمدالله خاطرات خوبی هم پیدا می‌کنیم که تا الان به چشممون نیومده بود. قصدمون هم اینه که تداوم ارتباطی‌مون با سعید را ان شاء الله اگر بتونیم تا یکسال حفظ کنیم و به شهریور ۴۰۳ برسونیم‌. نمی‌دونیم چرا؟! ولی شنیدیم کاری که یکسال بر آن مداومت بشه ملکه وجودی می‌شه‌ و شاید پسِ ذهنمون اینه که رفاقت با شهید، ملکه‌ی ذهن و قلبمان شود و از برکات این نهال یکساله بهره‌مند بشیم. حالا در این میان، بعضی روزها وقتی می‌گردیم و خاطره‌ای نیست ناامیدانه می‌گیم به همین نُه ماهه شدن کانال اکتفا کنیم. اما مگه سعید دست برمی‌داره؟ خدا شاهده سعیدی که بالای کانال نشسته همان سعید ۲۸ سال قبل است با همون دست فرمون و همون عجله و همون بی‌قراری ... باز هم خاطراتش را می‌فرستد و یا می‌آورد جلوی چشم رژه می‌رود و تا در کانال نگذاریم بی خیال نمی‌شود و این خاطراتِ این روزها دقیقا همان‌هایی هستند که با پست سفارشی می‌فرستد مثل همین خاطره که پریروز در اوج ناامیدی به دستمان رسید👇👇 ‌
‌ یادمه حاج حسین سازور بعد بازگشت از اولین حجی که پس از شهادت آقا سعید رفته بود و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌‌ یادمه حاج حسین سازور اولین حجی که بعد از شهادت آقا سعید رفته بود، وقتی برگشتند و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم. این کارِ حاج آقا خیلی به دلم نشست وتو ذهن من موند و از خدا می‌خواستم که این سفر رو قسمتم کنه تا بتونم من هم به نیت آقا سعید این کار را انجام بدهم. بالاخره با عنایت خدا و خود سعید من به سفرحج مشرف شدم و در هر دو سفری که روزی‌م شد، با تقلید از حاج آقا یک حج عمره مفرده به نیابت از آقا سعید انجام دادم. توی این سفر، آقا سعید همیشه و همه جا جلوی چشمام بود. یکی از جاهایی که خیلی یادش کردم اونجایی بود که با چند نفر از همسفرها مِن جمله حاج رضای پوراحمد که سعادت همراهیشون رو داشتیم، رفتیم مسجد تنعیم و برای بار دوم محرم شدیم تا اعمال رو انجام بدیم. من به نیابت از آقاسعید مُحرم شدم و به سمت مسجد الحرام راه افتادیم. توی راه، حاج رضا مناجاتهای مختلفی رو زمزمه می‌کرد و حال قشنگی داشتیم. بعد از سعی بین صفا و مروه گفتن مستحب است از آب زمزم جرعه‌ای بنوشی و بدنت را به آن آغشته کنی. ما در حال انجام این‌کار بودیم که ناخودآگاه تصویری حواس ما رو به خودش جلب کرد؛ پدر و مادری خارجی که داشتند با دست به نوزادی که درآغوش داشتند چند قطره آب می‌دادند. این صحنه خیلی ما رو منقلب کرد. گوشه‌ای از حیاط مسجدالحرام برای ما شد هیئتی که توش روضه حضرت علی اصغر (ع) نجوا می‌شد و من باخودم می‌گفتم آقاسعید به عمره‌ای که به نیابتش بود نمک روضه هم چشوند و در راستای نوکری خودش به من یادآوری کرد که؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا راوی؛ آقای علیرضا ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
یه سفری پیش اومد خانوادگی با آقا سعید اینا رفتیم قم و بعدش هم از کاشان و نطنز سر درآوردیم و رفتیم آق
‌ 👆این خاطره‌ی خانم رسولی را هم بگذارید کنار خاطره اخیر و در روز شهادت امام باقر علیه السلام میهمان روضه‌ی عموی شش ماهه شان شوید و التماس دعا
هدایت شده از صبح حسینی
‌ طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت خرمنش سوخت از برگ و برش هیچ نماند دیگر از حرمت نام پدرش هیچ نماند از سپیدی گلوی پسرش هیچ نماند حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت متحیر وسط خیمه و میدان مانده به دلش حسرت یک قطره ی باران مانده خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت شیشه در قائله سنگ مکسر گردد خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد از خجالت نتوانست حرم برگردد حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت وحید قاسمی   علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
یابن الحسن(عج)! ای که گفتی با غمت دردم مداوا می کنی من که مُردم پس چرا امروز و فردا می کنی؟! یا بکُش یا چاره ای، ای دردمندان را دوا تا به کی جان دادن ما را تماشا می کنی؟! **** در جستجویت دشتها را می نوردم در انتظارت لحظه ها را می شمارم دستم بگیر ای دوست تا که من نیفتم رحمی کن ای آرام جان بر حالِ زارم **** يابن الحسن! به قربان قد و بالایت ای دوست فدای آن رخ زیبایت ای دوست تو ای گمگشته‌ی عشاقِ عالم مرا بنگر به زیر پایت ای دوست @shalamchekojaboodi
‌ سلام امروز داشتم از شبکه یک فیلم سینمایی تک تیرانداز را می‌دیدم. از آنجایی که گفته بودم با خاطرات سعید زندگی می‌کنم، لذا با دیدن این فیلم یاد خاطره ای که از سعید خوانده بودم افتادم؛ از اعزامی که وارد تسلیحات می‌شه و شهید مومنی به‌خاطر کار سنگین تسلیحات، و اینکه سعید ظاهر ریزنقشی داشته، عذر او را از تسلیحات می‌خواهد. فیلم تک تیرانداز هم همین بود؛ شهید رسول زرین عذر تعدادی از نیروها را می‌خواد، ولی یکی که خیلی جُثه ضعیفی داشت، با سِمجی و پافشاری مورد قبول شهید زرین می‌شه و بعدها خودشو ثابت می‌کنه. شهید سعید هم با اینکه کار در تسلیحات خیلی سنگین بود، ولی خودش را در عمل ثابت می‌کنه تا جایی‌که این عملکردش باعث می‌شه آنچنان خودش را در دل شهید مومنی جا میندازه که اخوت و علاقه و برادری شهید مومنی به شهید سعید به حدی میرسه که به نَقل قول از مادر بزرگوار شهید سعید، دیگه حتی نمی‌تونستن دوری همدیگر را تحمل کنن. روح شهدا،خصوصا این دو شهیدعزیز بزرگوار شاد 🤲🌺 پیام آقای ناصر @shalamchekojaboodi
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعید جان! یاد روزهای با تو بودن به خیر روزهایی که در قلب و جانمان رجعت کردی و‌ ما را با خاطراتت به بهشت شهدا بردی ...😭 @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 📝 من از چند سال پیش که این بحثِ هیئتی بودن آقا سعید رو شنیدم برای من خیلی مهم و جذاب بود که تو هیئت نمی ذاشت کارها رو زمین بمونه. این کارش را خیلی الگو قرار می دهم خیلی. یعنی اصلا ممکنه یه جایی بریم که اصلا هیچ ربطی به من نداشته باشه ولی من مثلا هیئتی وار پا می شم کار می کنم. حالا اینا رو می گم می ترسم ریا شه ولی ما یه هئیت ماهانه ای داریم که عملا کسی پا نمی شد کارای آشپزخونه رو انجام بده با اینکه وضعیت کمر من از چند سال قبل خیلی بدتر شده و تقریبا چهار پنج ماه استراحت مطلق بودم و تو کمرم تزریق کردم و نباید کاری انجام بدم ولی سعی می کنم تو هیئت ننشینم و اتفاقا اون شب چهارشنبه که رفتم خیلی یاد سعید کردم، یعنی کار خیلی رو زمین مونده بود و دیدم کسی انجام نمی ده، گفتم درسته کار برای یکی دیگه ست ولی بزار انجام بدم و نه اسمی باشه و نه رسمی. یعنی همیشه سعیم بر همین بوده و خیلی یاد سعید می کنم، مخصوصا حالا که هی کانال رو می خونم. دیشبم شوهرم گفت پاشو بریم مسجد گفتم نه خسته ام اصلا حوصله ندارم شام هم نداریم بیام دیگه از همه چیز می افتیم بعد رفتیم اون مسجدی که شوهرم دخترمو می بره، رفتیم و من صف اول واستادم یه دفعه ای یه خانومی اومد با یک نفر سلام علیک کنه من صداش جلب توجه کرد برام. یه دفعه دیدم همسر آقا سعیده، رفتم روبوسی کردم منو نشناخت. بعد گفتم من فلانی ام. خلاصه خیلی حس خوبی بود از این جهت که انگار یه نشونه ای از شهید برای من داشت. @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا