من آن بغضِ گلو گیرم نبند اینگونه راهم را
کمی آیینه شو با من ببینی بلکه آهم را
تو با یک گوشه ی چشمت جهانی را بگردانی
نکن با شیطنت اغوا نگاهِ سر به راهم را
به روی صورتت سیبِ هوس داری و میدانم_
تو را می بوسمت امشب ببخش اما گناهم را
شبیهِ کولیِ سر گشته ای دنبالِ آغوشم
در این سرمای بی مهری نگیر از من پناهم را
به چشمانت قسم دیوانگی را از تو نوشیدم
نبندی دربِ این میخانه ی مانندِ ماهم را
#نوا #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
نفسِ بادِ صبا مُشکفشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعرهزنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد...
#حافظ #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
بیژن نجدی ، شاعر و داستان نویس بود. او در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ التحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغازکرد.بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار بقعه شیخ زاهد گیلانی قرار دارد.نجدی در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده اند» را در سال ۷۳ منتشر ساخت که در سال ۷۴ جایزه قلم زرین جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثارش پس از درگذشتش توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسروده ها در پاس داشت آیین های ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقی مانده است.
این شاعر و داستاننویس معاصر سرانجام چهارم شهریور ۱۳۷۶ پس از مدتی درگیری با سرطان ریه، درگذشت. او را در لاهیجان و در جوار شیخ زاهد گیلانی به خاک سپردند.
#بیژن_نجدی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
سرزمین من همین قالیست زیر پایههای مبل
که بوی گلهایش
از پوست پاهای شما راه میرود تا دلتان
آینه من این آلبوم مقواییست
گشوده روی میز
با گریههای مقوایی
لبخند و چشمهای مقوایی
آسمان من گچبریها و سقف مسجدهاست
میبینید؟
که من چگونهام؟ مرا میبینید؟
که موسیقی من
صدای شماست که از کوچه میگذرید
#بیژن_نجدی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
🥉🥈🥇تقدیم به ورزشکاران المپیک🥇🥈🥉
همایون باد،این جام سرافرازی
المپیکِ فرانسه را تو میتازی
پلنگی!، شیر"زن"یا"مرد"میدانی
شکوه کشور ایران! تو سربازی
میان صحنهها چون دُر درخشانی
دل ایرانیان را شاد میسازی
به روی دوش خود افراشتی پرچم
به مرز و بوم ایران خوب مینازی
مقام برتر آوردن چه زیبا هست
ولی مردانگی را تو نمیبازی
#فرهاد_کرمی #ارسالی_مخاطب #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
جهان آفرین تا جهان آفرید
چون او مرزبانی نیامد پدید
چو خورشید بر چرخ بنمود تاج
زمین شد به کردار تابنده عاج
چه گویم که خورشید تابان که بود
کز او در جهان روشنایی فزود
ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت
نهاد از بر تاج خورشید تخت
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
بر اندیشهٔ شهریار زمین
بخفتم شبی لب پر از آفرین
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب
چنان دید روشن روانم به خواب
که رخشنده شمعی بر آمد ز آب
همه روی گیتی شب لاژورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد
در و دشت بر سان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی
نشسته بر او شهریاری چو ماه
یکی تاج بر سر به جای کلاه
رده بر کشیده سپاهش دو میل
به دست چپش هفتصد ژنده پیل
یکی پاک دستور پیشش به پای
بداد و بدین شاه را رهنمای
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه
و زان ژنده پیلان و چندان سپاه
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی
از آن نامداران بپرسیدمی
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره است پیش اندرش یا سپاه
یکی گفت کاین شاه روم است و هند
ز قنّوج تا پیش دریای سند
به ایران و توران ورا بندهاند
به رای و به فرمان او زندهاند
بیاراست روی زمین را به داد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین
بر او شهریاران کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست
نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارد گذشتن ز پیمان اوی
تو نیز آفرین کن که گویندهای
بدو نام جاوید جویندهای
چو بیدار گشتم بجستم ز جای
چه مایه شب تیره بودم به پای
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان بر افشاندم
به دل گفتم این خواب را پاسخ است
که آواز او بر جهان فرخ است
بر آن آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پر نگار
از ابر اندر آمد به هنگام نم
جهان شد به کردار باغ ارم
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل
سر بخت بدخواه با خشم اوی
چو دینار خوارست بر چشم اوی
نه کند آوری گیرد از باج و گنج
نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج
هر آن کس که دارد ز پروردگان
از آزاد و از نیکدل بردگان
شهنشاه را سر به سر دوستوار
به فرمان ببسته کمر استوار
نخستین برادرش کهتر به سال
که در مردمی کس ندارد همال
ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر
زیَد شاد در سایهٔ شاه عصر
کسی کش پدر ناصرالدین بود
سر تخت او تاج پروین بود
و دیگر دلاور سپهدار طوس
که در جنگ بر شیر دارد فسوس
ببخشد درم هر چه یابد ز دهر
همی آفرین یابد از دهر بهر
به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که باشد به جای
جهان بیسر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید و شاد
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت
کنون باز گردم به آغاز کار
سوی نامهٔ نامور شهریار
#شعر #فردوسی
📜 @sheraneh_eitaa
آیینه ی نورست ، رخِ یار امشب
ای مه، بنشین در پسِ دیوار امشب
ای مِهر ، بپوش روی خود را در ابر
ای صبح، دمِ خویش نگه دار امشب
#هلالی_جغتایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
می ترواد مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبت می پایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتتاب؛
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.
#نیما_یوشیج #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
من نیز چوخورشید دلم
زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم،که نپویم
هر صبح که در آیینهٔ جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من، من همه اویم...
#فریدون_مشیری #شعر
|صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃
📜 @sheraneh_eitaa
با پسته شیرین تو شکر هیچ است
با سنبل مشگین تو عنبر هیچ است
گویند که هیچ است ز تنگی دهنت
من هیچ ندیده ام سخن در هیچ است
#شعر #کمال_خجندی
📜 @sheraneh_eitaa
از درد دلم خبر نداری
زان فارغی از فغان و زاری
در عشق تو محرمم نسیم است
غم همدم و نالهام ندیم است
آن دم که بنالم از دل تنگ
بس خون بچکانم از دل سنگ
از سوز درون چو برکشم آه
همچون دل شب کنم رخ ماه
خون دل و آه صبحگاهی
این رفت به ماه و آن به ماهی
ای گلبن باغ دلربایی
بگذار طریق بیوفایی
در کینه مپیچ و مهربان شو
بایکدل خویش یکزبان شو
#شعر #ابن_عماد
📜 @sheraneh_eitaa