eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
562 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گریه کردم که به من سر بزنی باباجان آمدی با سر... عجب آمدنی باباجان گفتم از راه برایم کفنی آوردی یادم آمد تو خودت بی کفنی باباجان کم شده موی سرم چونکه میان بازار مانده در پنجه ی یک پیرزنی باباجان کاش دندان مرا آنکه شکسته گیرد از عمو پاسخ دندان شکنی باباجان من کتک خوردم و بر خار دویدم اما بیشتر خسته ام از بد دهنی باباجان فاطمه زاده نمانده که نخورده سیلی لاله شد صورت هر یاسمنی باباجان زده با چوب عدو روی لبت طوری که با من اصلا تو نگویی سخنی باباجان خواستم سر بگذارم به روی زانوی تو من بمیرم که نداری بدنی باباجان مانده دیگر به خدا فاصله ی من بامرگ قدر یک چشم که بر هم بزنی باباجان @shia_poem
می رسد روضه به یک طشت خدا رحم کند خیزران کاش به زخم دل ما رحم کند چند جای لبت از چوب ترک خورده حسین زخم چشمان ترت باز نمک خورده حسین با سرت خنده کنان حرمله بازی می کرد خیزران با دل یک قافله بازی می کرد مگر از خاطره ام می رود آن بزم عذاب می چکید از لب آن مردک سرمست شراب خواهرت می رسد از راه طنابی بر دست دشمنت دور سرت پیک شرابی در دست مست بود و به دهانش غزلی کفر آمیز تکیه می کرد به ضرب المثلی کفر آمیز دخترت خواست روی پنجه ی پا برخیزد به تماشای تو در طشت طلا برخیزد هر چه کردم نگذارم به تو سوگند نشد خیزران از لب و دندان تو دل کند نشد @shia_poem
بعد دروازه‌ی ساعات چه ساعاتی بود کوچه کوچه همه‌ی شهر سرم ریخت حسین آنکه آورد مرا گوشه‌ی بازار انداخت عاقبت اشک زِ چشمان ترم ریخت حسین زن و نامرد و حرامی همه قاطی بودند در حراجی عرقِ اهل حرم ریخت حسین سرِ زنجیر کشیدند و همه اُفتادند به زمین قافله‌ی دربه‌درم ریخت حسین بال من بود سپر  چادر من بود سپر آنقدر تَرکه به ما خورد  پرم ریخت حسین هرچه زد  بر تن من هیچ نگفتم اما تا که بر روی لبت زد جگرم ریخت حسین سنگ هربار به ما خورد  به سرها هم خورد آنقدر سنگ  زد و دور و برم ریخت حسین که رُباب تو نگفت از سر نیزه اُفتاد ناله زد از سر نیزه پسرم ریخت حسین میهمان بودم و این شهر به زحمت اُفتاد هرقدر داشت زباله  به سرم ریخت حسین @shia_poem
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟ نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر تک‌تک آمار زخم صورتت دست من است این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر! این اواخر راه می افتم شبیه مادرت هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر گوشوارم باعث این گوش‌های پاره شد تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان... تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا... رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد... حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر! ▪️ جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر @shia_poem
دردهایی کشیده ام که مپرس زهرِ هجری چشیده ام که مپرس اصلا از حال خسته ام که نگو از دلِ رنج دیده ام که مپرس از هراس عدو پدر آنقدر در بیابان دویده ام که مپرس با زبانِ کنایه از دشمن حرف هایی شنیده ام که مپرس اضطرابِ بدون وصفی داشت دلِ در خون تپیده ام که مپرس آنقَدَر تشنه ی پریدن بود جانِ بر لب رسیده ام که مپرس از هیاهوی باد و سایه ی زجر زجرهایی کشیده ام که مپرس خواب دیدم شبی،برای شما خاتمی را خریده ام که مپرس آه بابا شبیه مادرِ تو آنچنان قد خمیده ام که مپرس @shia_poem
در مجلس یزید جان‌ها به لب رسید جان‌ها به لب رسید در مجلس یزید زد خنده بر غمِ  زن‌های قافله وقتی شراب از  کنج لبش چکید دستی به خیزران ، دستی به نَرد داشت آورد طشت زر  یک مرد زر خرید واشد طناب‌ها  از دور گردنش طفلی پس از سه‌شب  راحت نفَس کشید از رخت کهنه‌اش  جبریل می‌گریست از زخم پایِ او  زنجیر می‌چشید بوی پدر رسید  غم بر دلش نشست حرف کنیز شد  رنگ از رُخش پرید می‌دید می‌زند  هِی چوب را به طشت قدش نمی‌رسید  قلبش چه می‌تپید «بس نیست نانجیب» دادِ رُباب بود «نامرد کم بزن» از عمه می‌شنید صبرش به سر رسید  بر روی پنجه رفت خیره به طشت شد  آن چشمِ ناامید می‌دید می‌زند  نامرد برلبش زد بر دهانِ خود  لبهای خود گزید مثل حصیر بود لبهای چاکِ او هی ضرب تازه دید هی زخم تازه دید مویش خضاب بود طشت و شراب بود زد خیزران شکست  زد دخترک برید اُفتاد سر ولی  غلطید سمت او اما رُباب زود  سمت پدر دوید سر را زِ کاخ بُرد  یک مرد سرخ مو رفتند و مانده بود یک طفل مو سفید @shia_poem
عمه جانم نیمه شب آهنگ هجران میکنم چون پدر را کنج این ویرانه مهمان میکنم با صدای نالهٔ جانسوز خود در این میان خواب این درباریان را من پریشان میکنم اشـک می ریزم بـه یاد قـتـلگـاه کربــلا همره خود کاروان را بس شتابان میکنم روضه میخانم برای اکـبـر گـلگـون بـدن اهل این ویرانه را با ناله همخوان میکنم این خرابه میشود میدان جـنـگم با یزید هم رباب و هم سکینه شیرمیدان میکنم جنگ نرمی بر علیه ظالمان بـر پـا کنم اشک های بی امانم نـذرجانان میکنم اقـتدا بر اصـغـر شش ماههٔ خونین گـلو جان خود را بر امام خویش قربان میکنم بس که زیبا حاج علی انسانی ما میسرود در ادامه بیتی از آن را نمایان می کنم کُنج ویران با سپاه اشک و آه خویشتن کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان میکنم یادم آمد آیـه های اَلّذیٖ یَدعُ الیـَتـیـم مَخلص این شعر راختم به قرآن میکنم @shia_poem
دخترت امشب از این ویرانه راحت می شود آه دور عمه جانم باز خلوت می شود میزبان دختر ، پدر هم با سر آمد سر زده بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می شود هر چه آمد بر سرم را با دل و جان می خرم مثل زهرا مادرم سهمم شهادت می شود پیر کردم عمه را امشب مرا حتما ببر دخترت دارد پدر ، اسباب زحمت می شود میهمان اولی تو که نمی خندی به من مانع درد دلم وقتی که لکنت می شود صبح فردا تازه می فهمند از عالم که رفت ... صبح فردا شام از داغم قیامت می شود صبح فردا کعب نی ها استراحت می کنند دارد از دستم غل و زنجیر راحت می شود صبح فردا زجر گیرد مژدگانی از یزید خون من مثل تو بانی کرامت می شود @shia_poem
گریه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در مصائب یکدیگر؛ در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که روزی حسین بن علی (علیهما السلام) به منزل برادرش حسن (علیه السلام) وارد شد و چون نگاهش به برادر افتاد، اشک از دیدگانش جاری شد. امام حسن (علیه السلام) پرسید: «چرا گریه می‌کنید؟» امام حسین (علیه السلام) فرمود: «گریه‌ام از ظلم و ستم‌هایی است که بر شما وارد می‌شود.» امام حسن (علیه السلام) فرمود: «ظلمی که بر من وارد می‌شود، زهری است که در خفا و پنهانی به من می‌نوشانند و این‌گونه من را به شهادت می‌رسانند. ولی «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» هیچ روزی در عالم مانند روز شهادت تو نیست، زیرا سی‌هزار نفر که همه آنان ادعای اسلام و پیروی از امت جد ما محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را دارند دور تو را می‌گیرند و برای کشتن و ریختن خون تو و هتک حرمت و اسیر کردن زن و فرزندان و غارت کردن متاع تو آماده می‌شوند. در این موقع است که خداوند لعنت و نفرین خود را به بنی‌امیه متوجه می‌گرداند و آسمان خون می‌بارد و حتی حیوانات وحشی و ماهیان دریا در مصیبت تو خواهند گریست.» 📚منبع الامالی، شیخ صدوق، ص ۱۷۷ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/s45629
اگرچه خلقت دنیا ز نور پنج تن باشد کریم اهل بیت ما فقط باید حسن باشد حسن جان و حسن جانان، حسن ایمان، حسن قرآن بگو ذکرحسن هرجا مجالی بر سخن باشد حسین آقاست می دانم، خود من نوکرش امّا حسن اولاست هرجا که شهید بی کفن باشد چه فرقی می کند وقتی کریمی دوستت دارد... گدای پشت در مانده، گدایی مثل من باشد به کاهی، کوه عصیان مرا بخشیده ممنونم ندیدم هیچ آقایی چنین با حُسن ظن باشد شرف دارد بقیع او به کاخ هر سلیمانی شرف دارد به هر سنگی، اگر سنگ یمن باشد همه‌ گفتند حسین و گفت پیغمبر، حسن جانم که باید بعد زهرا و علی، او ممتحن باشد تصور کن که دور سفره او دشمنان جمعند تصور کن زن او هم حسابی بددهن باشد کنار ذکر یامحسن، خدا اسم حسن آورد* به آن معنا که پشت در یکی شان خط شکن باشد همانکه هیزم آورده، دو تا دست ِبزَن دارد حسن شد مادری اصلاً که کارش سوختن باشد کنار چادر خاکی به خاک افتاد و بعد آن مقرر شد مزارش خاکی و بی سینه زن باشد @shia_poem
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود تشت از حرارت جگرم داد می کشید از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود «زهری که می شکافت دل سنگ خاره را » با من چه کرد که نفسم در شماره بود خون دهان  مجال سخن را زمن گرفت در بسترم وصیت من با اشاره بود خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر این راز سر به مهر گریبان پاره بود درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز آهی که از شکستن  یک گوشواره بود قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود من که نخفته  بودم از  این غم تمام عمر تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود قسمت نبود در دل تابوت خفتنم تشییع تیر روضه این سوگواره بود تشییع من دومرتبه  بود و ولی حسین ... تشییع جسم پر پر او چند باره بود بس که  ستور از تن او رفت و باز گشت چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود @shia_poem
◾️ سیدالشهداء علیه‌السلام در لحظات احتضار إمام حسن علیه‌السلام، از شدّت گریه از هوش رفتند ... در نقلی آمده است: امام حسن علیه‌السلام در لحظات آخر عمر مبارک خود، به برادران و فرزندان واهل بیت و پیروان خود دستور فرمود که از برادرش حسین بن علی علیهما‌السلام تبعیت کنند سپس خطاب به برادر فرمود: ای برادر من به تو در مورد اهل و عیالم به نیکی سفارش می‌کنم و تبعیت نما از همان سفارشاتی را که جدّت رسول خدا و پدرت امیرالمومنین ومادرت فاطمه علیهم‌السلام نموده اند. ثُمَّ إنَّ الحسینَ بَکٰی بُکاءاً شدیداً حتّی غُشیَ علیه ▪️سپس امام حسین علیه السلام شدیدا گریه نمود تا اینکه از هوش رفت. هنگامی که به هوش آمد امام حسن علیه‌السلام به برادر خود فرمود: ای برادر! بر من غم مخور؛ همانا مصیبت تو عظیم‌تر از مصیبت من است و سختی‌های تو بزرگ‌تر از سختی‌های من است. 📚معالی السبطین؛ ص۴۸