eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نیتی داری اگر سربسته در سر ، نذر کن در بساطت هرچه شد با خود بیاور ، نذر کن دست خالی پیش‌ ارباب کرم رفتن خطاست شاعری؟ باشد ، مداد و چند دفتر نذر کن می روی مشهد  دل از بند زمینی ها بکن آسمانی باش ، گاهی هم کبوتر نذر کن هرکجا کارت به مشکل خورد اهل روضه باش بعد هم یک سفره ی موسی بن جعفر نذر کن ده برابر ده برابر عشق جبران می کند بر در این خانه سائل ! ده برابر نذر کن مادرم را که خدا رحمت کند ، در کاظمین گفت : مادر ، حاجتی داری؟ بر این در نذر کن @shia_poem
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم روزی ایران می‌رسد از مشهد و قم «حب‌الوطن» ثبت است در قاموس ایران لبریز ایمان است اقیانوس ایران باید در این دوران، جهانی گام برداشت در هر زمینه، آسمانی گام برداشت در این ولایت آسمان‌ها خاک‌بوس است این مُلک، زیر پرچم شمس الشموس است ایران‌زمین آیینۀ هفت‌آسمان است هر طایفه یک طیف از این رنگین‌کمان است ترک و لر و کرد و عرب همراه با هم یکپارچه با پرچم «الله» با هم زنجان و آذربایجان می‌گوید از جان قربان جمهوری اسلامی ایران از یُمن موسی وادی طور است ایران نُورٌ عَلَی نُورٌ عَلَی نُور است ایران از نسل موسی باز خضر راه داریم عیسی‌دمی مانند روح‌الله داریم.. اکنون که گام دوم این انقلاب است ایران پس از یک چله، تیری پرشتاب است در کشور ما پُست، جای پَست‌ها نیست در گام دوم، ترسی از بن‌بست‌ها نیست در سایۀ شور و شعور انتخابات گرم است در کشور تنور انتخابات گرچه فقط یک روز، روز اخذ آراست تاثیر آن تا سال‌های سال با ماست ما پاسداران حریم اهل‌بیتیم در رجم شیطان ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتیم ایران اسلامی حریم اهل‌بیت است چشمش به دستان کریم اهل‌بیت است ما هم‌قسم با حاج قاسم ایستادیم مثل ابومهدی مقاوم ایستادیم مرد و زن ما مرد میدانند امروز «حب‌الوطن» را قدر می‌دانند امروز هم لیلة‌القدر نظام است انتخابات هم مطلع‌الفجر قیام است انتخابات دنیا نگاهش بر حضور ماست امروز هر انتخاب ما جهان‌آراست امروز ما فتح خرمشهرها در پیش داریم تا سجده بر بیت‌المقدس بی‌قراریم هر رأی ما در حکم موجی بی‌کران است یک مشت محکم بر دهان دشمنان است.. روح شهیدان ناظر آراست امروز چشم‌انتظار انتخاب ماست امروز این انتخابات آبروی ملت ماست تجدید بیعت با شهید خدمت ماست گرچه رئیسی رفت اما مکتبش ماند در یاد ملت خدمت روز و شبش ماند تابید زیر سایۀ خورشید چون ماه سبقت گرفت از سایرین با «صِبْغَةَ اللّه» با مردمش جوشید و بر دشمن خروشید در این سه سال اندازۀ ده سال کوشید.. داغش عیان در اشک دانه‌دانۀ ماست هجران او باری گران بر شانۀ ماست آری رئیسی فاطمی و حیدری بود همواره در خط امام و رهبری بود دلخسته بود اما چراغ صبر افروخت قلب صبور رهبر از مظلومی‌اش سوخت این هشت گل، دسته‌گلی از مردم ما با عشق، تقدیم امام هشتم ما رحمت به روح آن شهید دیپلماسی آن قهرمان دیپلماسی حماسی هر کس به دل دارد هراس از خشم دشمن خود را به ذلت افکند در چشم دشمن از منظر تاریخ این نکته ظریف است پامال دشمن می‌شود هرکس ضعیف است آن هشت سال صلح برجامی ضرر بود از جنگ تحمیلی خسارت‌بارتر بود ننگ است دل بستن به امضای شیاطین بدتر از آن، گفتند این امضاست تضمین! صد روز در جام ولایت زهر کردند یک شب «به وقت شام» بی‌خود قهر کردند آن‌کس که هم‌گام است گاهی با «کری»ها پا می‌گذارد روی خون «باکری»ها وقت است تا اشعار پرشوری بخوانم جا دارد از اقبال لاهوری بخوانم تا چند در خوابی در این ملک جوان‌خیز ای دوست «از خواب گران خواب گران خیز».. در چشم بعضی درهم و دینار، دین است اسلام امریکایی اینان، همین است آنان که دنبال شعار برد-بردند برخی برادرهایشان خوردند و بردند در خواستگاه خستگان، جزء خواص‌اند این اشعری‌ها هم‌نوا با عمروعاص‌اند در حق حزب‌الله شک کردند اینان همواره شیطان را بزک کردند اینان.. یک عده امریکاپرست افسوس، دربست قبله‌نمای قلبشان مایل به غرب است اینان که مهر غرب را در سینه دارند بی‌خود همیشه با خودی‌ها کینه دارند در سفرۀ ابلیس گویا کاسه‌لیس‌اند انگار در ایران، سفیر انگلیس‌اند خیری ندیدیم از مدیران نفوذی یارب بکن شر منافق‌های موذی ملک علی را حفظ کن از خودسری‌ها از مکر اشعث‌ها و شر اشعری‌ها.. آری چه بیم از فتنه‌جویی‌های دشمن در پیش روی ماست فرداهای روشن والفجر! با زهرا لیالٍ عَشر داریم والشمس! با خورشید حشر و نشر داریم در سایه‌اش آیات فتح و نصر با ماست والعصر! الطاف ولی‌عصر با ماست @shia_poem
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرخ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار @shia_poem
محمد(ص) آمد و نورٌ علی نور است همراهش علی(ع) یک سمت و آن سو حضرتِ زهرای دلخواهش حسن(ع) محکم گرفته مهربان؛ دستِ حسینش(ع) را قدم برداشت و رویید گل ها بر سرِ راهش خدا دلدادۂ این پنج تن بود و سفارش کرد که بی وقفه بگردد دورشان، خورشید با ماهش مسیحیانِ نجران آمدند اما عقب رفتند پیمبر(ص) بود و خانوادۂ از غیب آگاهش هراس افتاده بر جانِ کلیسا، میزند ناقوس ترک خورده صلیبِ سنگی از اندوهِ جانکاهش علی(ع) بر هم گره اندازد ابرو را، همین کافیست که عیسی میرسد بیتاب و سرگردان به درگاهش خدا داده به زهرا(س) آنچنان اعجاز که والله به ویرانی مبدّل میکند یک آهِ کوتاهش پسرهای علی(ع) هم که اگر نفرین کنند ای وای... زمین می مانَد و کوهی که نه! آری بخوان کاهش مبادا لحظه ای بیرون بیاید از غلاف خود امان از ذوالفقارِ مرتضی(ع) و خشم گهگاهش! @shia_poem
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن چند نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام @shia_poem
عالم تمامْ پیکره،این پنج تن سَرَند برهفت چرخ وشش‌جهت این پنج،محورند این پنج،هریکی به جهانی برابرند گفتم برابرند؟غلط بود،برترند! @shia_poem
فضائل علی از حد بود فزون چه زیان که بر مباهله منکر شوند یا به غدیر @shia_poem
نظر به گفته ی "جرداق"، هم نظیرش نیست دل کدام مسیحی مگر اسیرش نیست ؟ علی مسیح زمانه ست ، آن ‌مسیحی که چهارمین فلو اندازه ی حصیرش نیست دوجا به دست نبی دست او گره خوردست علی مباهله اش کمتر از غدیرش نیست فدای انفسنایی که در کلام خدا به جز علی ، احدی مرجع ضمیرش نیست هوای حضرت عیسی دمیست سلمان را نمیرد آنکه کسی جز علی امیرش نیست @shia_poem
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را @shia_poem
شکوفا می‌کند انفاس تو "شن‌زار قحطان" را که حاصل‌خیز کردی با نگاهی هر بیابان را همین که آمدی با پنج‌تن از اهل‌بیت خویش مسلمانی مسلّم شد مسیحی‌های نجران را نمی‌بینند نقش‌تازه‌ای جز نام تو بر آن چو بردارند مُهر کهنه‌ی هر لوح پنهان را به حقانیّتت شک داشتند و با خود آوردند به همراه "شُرَحْبیل"و"جَهیر"و"کَرزْ"، شیطان را می‌آوردند اگر موسی‌و‌عیسی را؛ علی را بود اگر انجیل‌و‌تورات‌وصحف؛ داری تو قرآن را به لبخند و لباس ساده بودی فاتح دل‌ها گرفتم این که آوردند صد ملک سلیمان را به حکم "قُل تَعالوا نَدعُ"،"ثُمَّ نَبتَهِل" دیدند که تو از بین خواهی برد با یک‌آیه ایشان را به اعجازی که پیدا شد فقط روح‌القدس باید ببندد دیده‌ی آیینه‌های مانده حیران را علی این‌بار بی‌شمشیر ختم ماجرا را خواند مشخص کرد تا دست خدا پیروز میدان را @shia_poem
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است حرف‌هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد از سرانجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است! زخم‌های دلش نمک خورده، بارها این چنین محک خورده از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است یاد آن روزهای خوب به خیر! که علی بود و میثم و سلمان جمعشان جمع بود و می‌‌گفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود چوبۀ دار او همین نخل است، لیف خرما طناب این دار است با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است، که بمیرد فقط به عشق علی «که علی دست قادر ازلی‌ست رشتۀ ماسوا به دست علی‌ست» سر این رشته ناپدیدار است رشتۀ اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد لحظه‌های عروج میثم شد، که همان لحظه‌های دیدار است @shia_poem
🔹علی علی گفتن🔹 چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست هر چند رطب‌های تو شیرین باشد شیرین‌تر از آن علی علی گفتن توست :: آیینه‌اش از غبارها تار نبود بر لوح دلش به غیر دلدار نبود بر دار زبان او بریدند ولی از گفتن عشق دست بردار نبود @shia_poem
راهبان آمده بودند ، که جولان بدهند اهل تثلیث به ابلیس سر و جان بدهند گره ِ کار ، به پرداختن ِ جزیه نبود... کارشان جز به علم کردن ِ حاشیه نبود طرفی خیر زده خیمه ، در آن سو ، همه شر شده حق ناحق و ، ناحق شده حق ، سرتاسر کعبه با پای خودش ، بین مصاف آمده بود حِجر پشت سر کعبه ، به مَـطاف آمد بود از دل شرجی نجران ، شده وا پای صلیب از مدینه گل احساس ، گل سیب ، حبیب آسمان‌ روی زمین‌ است چه‌ماهی به به ارتش پنج تن آری ، چه سپاهی به به تازه زهرا نکشید آه ، که ناقوس افتاد صومعه خورد ترک ، دِیر به کابوس افتاد سایه در سایه پر از هیمنه ی خورشیدند قُل تعالَوا... که شنیدند ، به خود لرزیدند زَهره بود از جگر ِ خسته ی اُسقف می ریخت ترس در چشم ِ زبان بسته ی اسقف می ریخت ماه در محضر خورشید ، نمایان شده بود همه ذرات به آن سمت ، شتابان شده بود کارزاری شده ، شمشیر در آن ، کاری نیست خون‌وخونریزی و کشتار ، در آن جاری نیست نور ِ زهرا ، نزند تا که بر آنان ، آذر ... به سر ِ فاطمه انداخت عبا ، پیغمبر هیچکس هم که نبود اَبروی حیدر ، بس‌بود چادر خاکی ِ صدیقـه ی اطـهر ، بس بود دست انداخت پیمبر ، به سر ِ بازوی مرد جان خود ، در کف اخلاص به میدان آورد _ بار چندم ، به همه گفت علی ، انفسنـٰاست مشعرست این ، عرفاتست‌ علی سعی‌وصفاست همه‌ دیدند که حق در نفس ِ پنج تن است ... که نبی هست‌وعلی هست‌وحسین‌وحسن است جار زد جار ، در اَنظار ، نگار آوردم پنج تا باغـچه لبریز ِ بهار ، آوردم آنچه گفتیم شنیدید و ، همین جا دیدید ... چشـم‌ ها باز ، نگوییـد نمی‌ فهمیدید ... سَـأل َ سائِـل ِ قرآن ، که شنیدید همه ... سنگ ، آن واقعه ، آن مرد که دیدید همه آمده بود که جهل عرضه ی اندام کند ... فصل رسوایی ِ خود بر همه اعلام کند ای‌ مگس عرصه‌ی سیمرغ؟!... چه می پنداری؟ عـِرض خود می بری و زحمت ما می داری ابر و باد و مه و خورشید ، تمام ملکوت ... آیه ی « نَصر من اللّه » نشسته به قنوت ابر و باد و مه خورشید ، همه لشکر اوست آفرینش همه در ، دایره ی حیدر اوست باغ ِ سیبند ، گلابند و یا زیتونند ... ؟! کیستند این همه معصوم ؟ حواریونند ؟ واژه در واژه بدانید ، کلامم جلی است که علی هست محمد ، که محمد علی است کوچه پس کوچه‌ی یثرب همه پر مِه شده‌بود همه جا مست از احساس گل بِـه شده بود حرف کوتاه کنم ، قَـل َّ وَ دَل َّ به کلام ... حق به حقدار رسید ، آخر این قصه تمام @shia_poem
بسم ربّ النّور، ربّ مؤمنون و هل أتی میرسند از راه با خورشید؛ آیاتِ خدا ابرها بالا سرِ آنها شبیه سایه بان خاکِ نجران ميشود زیر قدم هاشان طلا صف کشیدند و میانِ راه؛ بوسه ميزنند بر قد و بالایِ پیغمبر(ص) تمام ِ أنبيا رزقِ عالم میشود تأمین زمانی که علی(ع) خاک را با دستهایش می تکانَد از عبا پیشِ پایِ حضرتِ زهرا(س) ملائک ریخته در مسیرِ چادرش روئیده یاس و لاله ها از عقیقِ کوچکِ دستِ حسن(ع) در هر قدم میرسد پیوسته نانِ تازه دستِ بینوا ای فدایِ لحظه لحظه کودکی هایِ حسین(ع) زیرِ پایِ کوچکش گستره شد أرض و سما آمدند و آمده جبرییل استقبالشان گفت حق؛ تا به قیامت هست با آلِ کسا(ع) رفعِ نفرین کرد و از حضّار، رفعِ شبهه کرد اینچنین شد از تمام عالمی رفعِ بلا رونمایی کرد از آیاتِ تطهیرِ ازل قوم عیسی را خدا با پنج تن کرد آشنا! @shia_poem
ای روح کرم که مظهر احسانی «آنی» که اشاره کرد «حافظ» آنی خورشیدی و ذرّه پروری آیینت آیینهٔ «هَل اَتی عَلَی الاِنسانی» @shia_poem