eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
میبرندم بر سر بازار چشمت را ببند نور چشم حیدر کرار چشمت را ببند کربلا تا شام می گفتم که چشمت را نبند یا اخا اما به شام تار چشمت را ببند شد نقاب صورت من آستین پاره ام بی تو شد کار حرم دشوار چشمت را ببند پایکوبی و کف و دشنام و سوت و هلهله من کجا و این همه آزار چشمت را ببند تاب سیلی خوردن دختر نداری روی نی دخترت را دست من بسپار چشمت را ببند کاری از دست سر ببریده می آید مگر تو فقط یک کار کن یک کار چشمت را ببند من که می‌دانم تو از زینب خجالت می‌کشی در میان این همه انظار چشمت را ببند چشم عباس تو را بستند با تیر جفا تا نخورده سنگ این کفار چشمت را ببند کوچه ها را یک به یک گشتم به همراه سرت می‌روم در مجلس اغیار چشمت را ببند من کجا و این همه نامحرمان بی حیا من کجا و این همه خمار چشمت را ببند رفت انگشت اشاره سمت دخترهای تو ای برادر می‌کنم اصرار چشمت را ببند خیزران تا رفت بالا قلب من آتش گرفت تو بگو با خواهرت اینبار چشمت را ببند *مرحوم ذهنی در کتاب مدینه تا مدینه: حضرت زینب فرمودند بین کوفه تا شام سر برادرم بر نیزه چشمش باز بود و به اطفال و اهل و عیالش نگاه میکرد اما در شهر شام نگاه به سر برادرم کردم دیدم چشمهای مبارکش بسته شده یعنی دیگر طاقت ندارم این همه رقاص و شراب خوار دور اهلبیتم ببینم @shia_poem
این سی شبه ازدست ما راضی شدی یا نه؟ ارباب جانم از گدا راضی شدی یا نه؟ سی روز میخواندیم سی شب گریه میکردیم هم پای تو هم پای زینب گریه میکردیم روضه به روضه گشتن مارا خودت دیدی جانم حسین سینه زنهارا خودت دیدی چه دستهایی که برای دیگ نذری سوخت این سوختن را دخترت اصلا به ما آموخت از برکت تو بینوا هم بانوا میشد هرسفره خالی پر از ظرف غذا میشد یک ماه گرم نوکری شب تا سحر بودیم ازعالم و آدم به جزتو بیخبر بودیم دم را که میدادند نوکرها شنیدن داشت قل قل زدن های سماورها شنیدن داشت هرخستگی را باشراب ناب در کردیم لب را همیشه ما ز چای روضه تر کردیم تا میکده جز با دوپیمانه نمیرفتیم در روضه میماندیم ما خانه نمیرفتیم جارو زدیم و ازقبالش خیرها دیدیم باگریه فرش روضه را صدبار بوسیدیم عشق تو حتی حال بدها را خدایی کرد یک "برمشامم میرسد" مارا خدایی کرد ازنوکرت خوبی بدی دیدی حلالش کن از کارهایش گرکه رنجیدی حلالش کن ما لکه ننگیم خیلی بی کس و کاریم اما به جان مادرت که دوستت داریم دردیم ما اما شفا را میدهد زهرا مزد عزاداری مارا میدهد زهرا او با قلب ما را با غم تو آشنا کرده بادستهای بی رمق مارا دعا کرده... #@shia_poem
فردا اول فراموش نشود محدث جلیل القدر حضرت آیت‌الله شیخ عباس قمى (ره) هم در مفاتیح الجنان ، در بخش اعمال ماه صفر ، و هم در وقایع الایّام ، به این موضوع اشاره کرده است. بدان که این ماه (صفر) معروف به نحوست است و شاید سبب آن ، واقع شدن وفات رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است در آن ، هم چنان که نحوست دوشنبه به این سبب است. و یا به جهت آن است که این ماه ، بعد از سه ماه حرام (ذى قعده، ذى حجّه و محرم الحرام) واقع شده که در آن سه ماه ، حرب و قتال نبوده و در این ماه ، شروع به قتال مى‌نمودند و خانه و منازل از اهلش خالى مى شد. و این هم یک سبب است در وجه تسمیه آن ، به صفر. به هر حال ، از براى رفع نحوست ، هیچ چیز بهتر از تصدقات و ادعیه و استعاذات وارده نیست. و اگر کسى خواهد محفوظ بماند از بلاهاى نازله در این ماه ، در هر روز ده مرتبه بخواند این دعایى را که «محدث فیض» روح الله روحه، در «خلاصة الاذکار» ذکر فرمود: یا شدید القوى ، و یا شدید المحال ، یا عزیز ، یا عزیز ، ذلّت بعظمتک جمیع خلقک ، فاکفنى شَرّ خلقک ، یا محسن ، یا مجمل ، یا منعم ، یا مفضل ، یا لا اِله الّا‌انت ، سبحانک إ نّى کنتُ مِن الظّالمین ، فاستجبناله و نجّیناهُ من الغمّ ، و کذلک ننجىِ المؤ منین ، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین. @shia_poem
دل گرفت از من و فرمود دلت را بردار پای رفتار شکستند و عنانم دادند ز محرّم نروم بار مبندید مرا... سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند @shia_poem
یادت می آید زیر پرچم گریه کردیم هرجا حسین گفتند , در دم گریه کردیم تا کربلا رفتیم و با هم روضه خواندیم تا کربلا رفتیم و با هم گریه کردیم این که روایت گفته زائر عرشیانند یعنی کنار نوح و آدم گریه کردیم در زیر بارانی که نم نم بود , ما هم از اصغرش خواندیم و نم نم گریه کردیم چندین سه ساله در میان راه دیدیم بر روضه ای که شد مجسّم گریه کردیم خسته شدیم و با قد خم راه رفتیم یک لحظه بعدش بر قد خم گریه کردیم گفتند تا کی گریه بر آقای مظلوم ؟ گفتیم که اللهُ اَعلم ... گریه کردیم تنها نه بر کرب و بلا و هر مقامش بر عکسهای کربلا هم گریه کردیم این اشک ها آبیست بر دوزخ , به والله فردا پشیمانیم اگر کم گریه کردیم ماه صفر تازه به باقی می رسد , چون سی روز بر هفتِ محرم گریه کردیم … @shia_poem
بر ظلمت ما نور جلی بخشیدند لایق که نبودیم، ولی بخشیدند دیدند که بین روضه بی تاب شدیم ما را به حسین بن علی بخشیدند @shia_poem
دستور رسید حفظ مکتب واجب فهمید که هست گریه در شب واجب با گریه ی فاطمی خود کاری کرد در شام شد احترام زینب واجب @shia_poem
پلکی به هم زدیم و محرم تمام شد صد زخم دارد این دل و مرهم تمام شد بر کوچه ها سیاهی معصیت آمد و ... در کوچه ها سیاهی پرچم تمام شد نذر و نیاز و خدمت و عرض ارادتم آقا اگر زیاد و اگر کم تمام شد باور نمیکنم که محرم به سر رسید من که هنوز گریه نکردم , تمام شد از روضه های مقتل زینب شروع کن گیرم که روضه های "مُقَرَّم" تمام شد از هرچه بگذرم سخن یار خوش تر است یک بیت عرض روضه و عرضم تمام شد دستت کجاست تا بشود سایه بان حسین زینب کجا و مجلس نامحرمان حسین ... @shia_poem
راء، رفعت، راء، رحمت، راء، رضوانِ حسین راء، رازق، راء، رأفت، راء، ریحانِ حسین قاف، قدر و قاف، قُدس و قاف، قُرب قلب ها قاف، قاهر، قاف، قبله، قاف، قرآن حسین یاء، یاس و یاء، یوسف، یاء، یاقوت یقین یاء، یاسین، یاء، یکتا، یاء، یزدان حسین هاء، هیبت، هاء، همت، هاء هستی، هاء، هو هاء، هامون، هاء، هیزم، هاء، هجران حسین طورِ نام تو کجا و پای لنگ طبع من؟! ای کلید منزلِ اسرارِ پنهان حسین کُلُّکُم نورید اما این چنین فهمیده ام از همه عاشق تری بین یتیمان حسین گریه کن تنها تو بودی و پس از تو هیچ کس یک سر سوزن نشد بی تاب و گریان حسین از دهانت کنده شد دندان لق شیری ات تا که با چوب یزید افتاد دندان حسین حال و روز شامیان را هم پریشان کرده ای گوشه ی ویرانه با موی پریشان حسین شام وصلت آنقدر مبهم شده، معلوم نیست شد پدر مهمان تو یا که تو مهمان حسین؟ @shia_poem
سر به سـرم نگذار من بابا ندارم  بال و پرم زخمیست حتی پا ندارم  جای کتک ها بر تنم خیلی سیاه است از درد حتـی در صدا آوا نـدارم حالا که پاهایم رفیق نیـمه راه است نامرد نزن، من با کسی دعوا ندارم از چشم هایم می توان فهمید راحت دیگر به تن آن صورت زیبا ندارم از بس که سیلی خورده ام این چند روزه بابا برای ضربه هاشان جا ندارم از شدت افتـادنم از روی نـاقـه حالا برای زنده ماندن نا نـدارم گوشواره هایم را پدر یادت می آید؟ یادش بخیر، میبینی آن ها را ندارم؟ چشم تو روشن پهلوی من را شکستند  دیگر نگویی ارثی از زهرا ندارم ؟  اصلا تمام این کبودی ها فدایت  من مشکلم این است که بابا ندارم   @shia_poem
به دخترت زده ای سرفدای سرزدنت فدای آتش داغی كه بر جگر زدنت چه قدر داد كشيدم دگر نخوان قرآن ولی توخواندی و باسنگ ای پدر زدنت به هيچ جای سر تو كه جای سالم نيست ز بسكه هر سر بازار و هر گذر زدنت خودت بگو سر نيزه چه بر سرت آمد؟ به روی نيزه كه بودی چرا مگر زدنت؟ ميان مجلس و در پيش روی عمه ومن برای كشتن ما بوده بيشتر زدنت @shia_poem
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟! چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟! آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟! من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند @shia_poem
آخر از راه می آید پدرم صبر کنید... می رسد نور دو چشمان ترم صبر کنید... خواب دیدم که به من گفت می آید پیشم من که از آمدنش با خبرم صبر کنید... عمه جان از تو خجالت زده هستم اما به خدا کم بشود درد سرم صبر کنید... ناقه آهسته برانید دگر خسته شدم به خدا درد گرفته کمرم صبر کنید... با طنابی که به دستم زده اید ای لشگر نَکِشیدم که شکسته است پرم صبر کنید... پیش چشمان عمو نیزه به کتفم زده اید من شکایت به عمویم ببرم صبر کنید... آنقدر ناله زنم یا ابتا می گویم تا خودِ حشر بماند اثرم صبر کنید... شب شد و ناقه زمینم زد و عمه هم رفت بی امان داد زدم در خطرم صبر کنید... کاش پاهای مرا هم به شتر می بستند تا نیفتد به بیابان گذرم صبر کنید... زجر نگذاشت بگویم که چرا جا ماندم گفتم اینقدر نکش موی سرم صبر کنید... گفتم ای زجر مزن من که خودم می آیم همه جا تار شده در نظرم صبر کنید ضربهء زجر مرا یاد مدینه انداخت یاد زخم فدک و پهلو و سینه انداخت #@shia_poem
لالا لالا بخواب بابا ، که معلومه چشات خسته‌س چشِ من تار می‌بینه ، یا نه چشمای تو بسته‌س ؟! بشین مثل قدیما تا ، یه کم بازی کنیم با هم بابا تو بچه‌ی من شو ، منم که مادرت میشم چشاتو روی من وا کن ، به من که دخترت هستم دیگه این بازی نیس بابا ، شبیه مادرت هستم به جون تو همین دیشب ، نگاتو آرزو کردم نسیمی رد شد از موهات ، تو رو از دور بو کردم لالا لالا نخواب بابا ، بشین یه ذره نازم کن به این دنیای بی بابا ، گره خوردم تو بازم کن تموم عمرمو میدم ، یه لحظه دستاتو میخوام یکیش رو صورتم باشه ، یکی‌شم باشه رو موهام ببین موهام پریشونه ، لباسای تنم پاره‌س رو دَس ردّ طنابه و ، رو گوشام جای گوشواره‌س تا اینجاشو خبر دارم ، که روی نیزه‌ها بودی چرا موهای تو سوخته ، مگه بابا کجا بودی ؟ خبر دارم تو رو کشتن ، خبر داری که تب کردم ؟! خبر داری کتک خوردم ، کبوده صورت زردم ؟! روشون به روی ما وا شد ، همونا که تو رو کشتن از اونجا صورتم زخمه ، همونجا که تو رو کشتن نمک نشناس ، بد می‌زد ، برای دخترت بد شد همینکه رفت از دستت ، چقدر انگشترت بد شد یه دختر اومد اینجا گفت ، ببین موهام چقد لَخته می‌خندید به سر و وضعم ، یتیم بودن چقد سخته یکی هم دست باباشو ، گرفت و نیشخندی زد بابا گوشواره مو دیدم ، تا یه ذره جلو اومد ببین که مرگمو میخوام ، شبیه مادرت زهرا بیا با هم بریم اصلا ، از این دنیای بی بابا #@shia_poem
گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش هر چه می خواهی بزن اما سرش را پس بده چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام تکه ای از روسری خواهرش را پس بده عاقبت جان می دهد از این پریشانی رباب جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد داد زد خلخال پای لاغرش را پس "نده" روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده... #@shia_poem
آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم خندید بی حساب  حلالش نمیکنم چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم از موی سر گرفت مرا و بلند کرد میبرد با شتاب حلالش نمیکنم حتی به  اسب لعنتیش خوب آب داد بر ما نداد آب حلالش نمیکنم خیلی مرا کنار رباب و سرت زده جان تو و رباب حلالش نمیکنم او زیر سایه از وسط ظهر تا غروب من  زیر آفتاب! حلالش نمیکنم مارا خرابه ای دم بازار شام برد ای خانه اش خراب!حلالش نمیکنم درسفره غریبی ما نان خشک بود برسفره اش کباب حلالش نمیکنم حرف کنیز آمد و ترسید خواهرم شد حرف انتخاب حلالش نمیکنم هرجور بود بی ادبی کرد با سرت با چوب و با شراب حلالش نمیکنم @shia_poem
روی پا آمده ای دیدن دختر مثلا تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلا مثل شب های مدینه تو زمسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلا فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلا من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلا یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی لب ها رو به لب های علی رسوندی بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلا دست داری مثلا غسل بده جسم مرا عمه اسما مثلا من تن مادر مثلا تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلا میشوم من تن بی سر به زمین میفتم همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلا مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی به رخم بوسه بزن بوسه ی آخر مثلا @shia_poem
بزم حسن حال و هوایش فرق دارد از ابتدا تا انتهایش فرق دارد اینجا همه کاره کریم اهل بیت است آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد با دست خالی برنمیگردی از این در بیت الکرم جود و سخایش فرق دارد چشمی که گریان عزای مجتبی شد بر او خدا لطف و عطایش فرق دارد گریه نکرده مزد کارت را گرفتی گریه کنی که ماجرایش فرق دارد آقا خودش فرموده از کوچه بخوانید اصلاً گریز روضه هایش فرق دارد دارد صدای سیلی از کوچه می آید این مجلس روضه عزایش فرق دارد @shia_poem
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً «مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً @shia_poem
در جهان مفتخر از عزت نام حسنیم متحیر ز کمالات مقام حسنیم با عنایات خدا محضر زهرا رفتیم با ید حیدر کرار به نام حسنیم جبرئیل از ره ما بال و پرت را جمع کن ساکن عرش خداییم غلام حسنیم نسل سلمان رجزش در صف محشر این است ما مسلمان شدۀ دست امام حسنیم نا سزا گفته به او یک شبه مستغنی شد مست و آواره این مشی و مرام حسنیم لحظۀ سینه زدن جلوه طوفان اما در عبودیت حق بنده ی رام حسنیم خون دل خوردن از اول شده سهم شیعه غرق دردیم ولی تشنه جام حسنیم @shia_poem
از نگاهت شکیب می‌بارد چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است همهٔ عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسهٔ صبر است خاطرات کبود آیینه چقدر زود موسپیدت کرد مرگ تدریجی چهل ساله... داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد حضرت آسمان! چهل سال است جهل این قوم خسته‌ات کرده چقدر این قبیله بی‌دردند بی‌وفایی شکسته‌ات کرده در صف رزم بودی و ناگاه باز دوران غمی نثارت کرد دست بیعت‌شکن‌ترین یاران خیمه‌ات را چه زود غارت کرد چشم‌های تو پر شفق اما ابروانی پر از گره داری لشکر تو عجب وفادارند! در نمازت به تن زره داری آسمان هم به هق‌هق افتاده همنوا با صدای زخمی تو در مدائن هنوز شعله‌ور است غربت کربلای زخمی تو حاجت تو روا شده دیگر شب اندوه رو به پایان است ولی از داغ این غریبستان چشم‌هایت هنوز گریان است لحظه‌های وداع جاری بود شعلهٔ غربت و مروری سرخ چه گریزی به کربلا می‌زد از دل لحظه‌ها عبوری سرخ: هیچ روزی شبیه روز تو نیست تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه به تن تو دخیل می‌بندند نیزه در نیزه، نیزه در نیزه @shia_poem
از نگاهت شکیب می‌بارد چشم‌هایت خلاصهٔ صبر است همهٔ عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسهٔ صبر است خاطرات کبود آیینه چقدر زود موسپیدت کرد مرگ تدریجی چهل ساله... داغ این کوچه‌ها شهیدت کرد حضرت آسمان! چهل سال است جهل این قوم خسته‌ات کرده چقدر این قبیله بی‌دردند بی‌وفایی شکسته‌ات کرده در صف رزم بودی و ناگاه باز دوران غمی نثارت کرد دست بیعت‌شکن‌ترین یاران خیمه‌ات را چه زود غارت کرد چشم‌های تو پر شفق اما ابروانی پر از گره داری لشکر تو عجب وفادارند! در نمازت به تن زره داری آسمان هم به هق‌هق افتاده همنوا با صدای زخمی تو در مدائن هنوز شعله‌ور است غربت کربلای زخمی تو حاجت تو روا شده دیگر شب اندوه رو به پایان است ولی از داغ این غریبستان چشم‌هایت هنوز گریان است لحظه‌های وداع جاری بود شعلهٔ غربت و مروری سرخ چه گریزی به کربلا می‌زد از دل لحظه‌ها عبوری سرخ: هیچ روزی شبیه روز تو نیست تیر و شمشیر، تیغ و سر نیزه به تن تو دخیل می‌بندند نیزه در نیزه، نیزه در نیزه @shia_poem
دارم به خاطر حَرَمَت گریه می کنم از شوق سفره یِ کرمت گریه می کنم در روضه هایِ مُحترمت گریه می کنم وقتی برای درد و غمت گریه می کنم حتی علی و فاطمه خوشحال میشوند در خانواده ات همه خوشحال میشوند دنیا ندید وسعتِ بالاتر از تو را سائل ندید جز خودت آقاتر از تو را دستی ندید دستِ بفرماتر از تو را یثرب ندید حضرتِ تنهاتر از تو را تنها میانِ خانه و تنها میانِ شهر زخم زبانِ همسر و زخم زبانِ شهر پایِ غریبی تو به پا برنخواستند یا دشمنت شدند و یا برنخواستند مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند وارد شدی به پایِ شما برنخواستند اهل مدینه ناز شما را کشیده اند یک عده جانماز شما را کشیده اند با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند گاهی عصا به رویِ پرت میگذاشتند یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است قنفذ در این مسیر مُکَرَر نشسته است در پیش تو مُغیره به منبر نشسته است درخانه پایِ قتل تو همسر نشسته است این زهر و دردِ سوختنت فرق میکند تو طرز دست و پا زدنت فرق میکند زانو بغل مکن چقَدَر آه میکشی تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی با راز خویش تا به سحر آه میکشی داری به جای چند نفر آه میکشی در آه آهِ خویش تو مویت سفید شد در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست تقصیر تو نبود دلِ اطهرش شکست تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست گیرم که دست تو سپر مادرت نشد تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد بیرون بریز این جگر پاره پاره را بیرون بریز غُصه یِ این گوشواره را زینب رسیده است بگو راهِ چاره را خونابه هایِ دور لبِ پُر شراره را با مقنعه دهان تو را پاک میکند این خاکِ گیسوانِ تو را پاک میکند خون لخته رویِ پیرُهنت ریخته شده آلاله وقت آمدنت ریخته شده هفتاد تیر در بدنت ریخته شده هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده دارد حسین پیش تو از حال میرود او از کنار تو تهِ گودال میرود شکر خدا که پیرُهنت در نیامده با زور خاتم یمنت در نیامده دیگر لباسهایِ تنت در نیامده یا چوبِ نیزه از دهنت در نیامده شکر خدا که پیکرِ پاکِ تو پا نخورد سرنیزه ای میانِ گلویِ تو جا نخورد اما حسین صورتِ از خون خضاب داشت در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت جا در میانِ مجلس و بزمِ شراب داشت با چوبدست رویِ لبش مینواختند یک عده مست رویِ لبش مینواختند @shia_poem
خیلی سخته اسیر بلا بشی زیر بار درد و غصه تا بشی از کوچه تا خونه راهی نباشه اما واسه مادرت عصا بشی وقتی آهت توی سینه سد میشه برای دل تو خیلی بد میشه چادر  مادرتو  لگد  کنن به خدا غرورتم لگد میشه به خدا دلی که نا امید میشه خوشیاش یک دفعه ناپدید میشه یکی دست رو مادرت بلند کنه یه روزه همه موهات سفید میشه حرفایی هست تو گلو گیر میکنه آدمو از زندگی سیر میکنه  مادر جوون اگه خمیده شه معلومه که بچه شو پیر میکنه مادرم غماشو با ما نمیگفت بعضی حرفاشم به بابا نمیگفت میدونستیم که همش درد میکشه شب تاصبح بیداره -امّا نمیگفت برا رفتنش خدا خدا می کرد دلامونو به غم آشنا می کرد باهمون دست شکستش تو نماز شبا همسایه هارو دعا میکرد حالا هر اتفّاقی که بود گذشت منم و یک جگر سوخته و طشت جیگرم تو کوچه سوخت اونروزی که مادرم با دست دنبالم می گشت میذارم رو دوش گریه سرمو می زنم ناله های آخر مو بخدا میمیرم و زنده میشم تا می بینم  قاتل  مادرمو حق بده بشینم و زاری کنم سیل گریه از چشام جاری کنم اومد و تو کوچه راهمونو بست به خدا نشد که من کاری کنم حق دارم اگه پرم درد میکنه هم دلم هم جیگرم درد میکنه سر مادرم تو کوچه داد کشید از همون موقع سرم درد میکنه @shia_poem
اگر که روضه کرده رو به راهم اگه دائم حسین تو زندگیمه همش واسه دعاهای حسن بود آقا لطفش به ما از اون قدیمه میون روضه ها حس کردم اینو گدا اینجا طمع داره همیشه یه کاری کردی که پر رو شدم من دلم آقا به کم راضی نمیشه منه مفلس در خونه ات نشستم نه آبی نه غذا هیچی نمیخوام فقط رد شو چشام روتو ببینه کریم اهل بیت دستاتو میخوام تو آقا با جزامی ها نشستی بیا فرض کن ما هم مثل اوناییم همیشه جنس بد پس داده میشه شما هرجا بری ما با شماییم دلم تنگه برا اون قبر خاکی که قلب نوکرا صحن و سراشه ایشالله می رسه روزی به زودی که درهای بقیع بسته نباشه شنیدم که موهاتون زود سفید شد میشه توضیح بدی علت چی بوده؟ باشه من لال میشم عیبی نداره بهم برخورد آخه کار کی بوده؟ بمیرم توی طشت بیچاره زینب جگرهای تو رو دید پاره پاره که هر تکه نشون از کوچه ها و یه رد از سیلی مغیره داره از اون "لایوم کیومک"میشه فهمید مثه جنگ جمل آماده بودی چهار فرزندتو تجهیز کردی خودت کرب و بلا فرمانده بودی @shia_poem