22.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی هنرمندانه از خاطرات اسارت آزاده یزدی، سید حسین سالاری
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
724.4K
مداحی آزاده گرانقدر ،سید هادی غنی جهت شفای بیماران آزاده
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#صوت #هادی_غنی
44.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیوی آزمایشی کانال خاطرات آزادگان
تمامی افراد معرفی شده در ویدیو آزاده هستند.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
شهید حسین پیراینده بعد از حدود چهار سال اسارت در اولین روز تبادل در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ در اردوگاه ۱۸ بعقوبه عراق در جریان سرکوب اسرای ایرانی توسط نگهبانان عراقی بشهادت رسید.
پیکر مطهر وی بعد از سال های طولانی به کشور بازگشت و عجیب اینکه پیکرش سالم بود و از بین نرفته بود که باعث تعجب افراد شده بود. این شهید در بهشت زهرا مدفون است.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر
💐احمد چلداوی| ۱۱۹
در ملحق ب هر روز برنامه شکنجه داشتیم
▪️وقتی در جریان رحلت و عزاداری برای حضرت امام رضوان الله تعالی علیه من و تعدادی از بچه ها، به ملحق ب اردوگاه ۱۱ تکریت تبعید شدیم آنجا خیلی خیلی بما سخت گذشت. یکبار که بچه ها نزدیک هم نماز می خواندند نگهبان عراقی با عصبانیت فریاد زد و گفت: «والله العظيم مره ثانيه اشوفكم اتصلون جماعه عقوبات شديد». یعنی؛ به خدا قسم اگه یه بار دیگه ببینم نماز جماعت می خونید عقوبت شدیدی در انتظارتونه. چانه زدن با کسی که چیزی از نماز جماعت نمی فهمد بی فایده بود؛ لذا قرار شد بچه ها دوتا دوتا یا چهارتا چهارتا و با فاصله خیلی زیاد از هم نماز بخوانند.
▪️در ملحق ب هر روز برنامه شکنجه داشتیم. هر روز صبح، قبل از این که سایر اسرا را بیرون بیاورند ما ۷۲ نفر را بیرون میآوردند و به صف می کردند و همه را یکی یکی با سیلی و کابل میزدند و بعد به دست شویی یا حمام می فرستادند.
سیلی های وحشتناک حسین مجید
تمام شکنجه ها و برنامه ها تا قبل از آمدن نگهبان بدطینت و چاق عراقی ها به نام حسین مجید بود. قبلترها این نگهبان چند روزی به بند یک آمده بود، ولی به خاطر چاقی زیادش، ولید او را مسخره میکرد و دیگر او را ندیدیم. با آمدن او بدبختی های ما هم شروع شد. حسین مجید هر روز برای بیرون آمدن مان برنامه سیلی داشت و به هر یک از ما یک سیلی میزد. فقط یک سیلی، اما چه سیلی ای! او به خاطر قد خیلی کوتاهش روی یک بلندی می ایستاد تا بتواند بر اسرا مسلط باشد و بعد انگشتان دستش را گره میکرد و با مشت سنگینش چنان به صورت ما می گویید که کمتر کسی میتوانست خودش را نگه دارد و نقش زمین نشود. ضرب سیلیهای حسین مجید دست کمی از ضربه لگد کریم نگهبان کوتوله بند ۳ نداشت.
حاج آقا باطنی از شدت سیلی گیچ شد ...
یک روز حاج آقا باطنی بعد از اینکه سیلی محکمی از حسین مجید خورد، گیج شد و روی زمین افتاد. وقتی او را بلند کردیم شروع کرد به خندیدن و گفت: «الکی بود بچهها فیلم بازی کردم اما فکر میکنم واقعاً گیج شده بود. ولی برای روحیه دادن به ما میخندید و دردش را مخفی میکرد.
نگهبان لفته
▪️همان گونه که گفتم در میان عراقیها یک نگهبان بدقیافه به نام لفته وجود داشت که بعضی وقتها به قدری کارهای مسخره انجام میداد که باعث خنده و مسخره بچهها و حتی عراقیها میشد. این نگهبان ظاهراً نسبتی با فرماندهی داشت که هم درجه به او داده بود و هم کارهایی میکرد که نشان میداد کمتر از بقیه عراقیها از فرمانده میترسد. متأسفانه این نگهبان بدجوری با ما بد شده بود و مرتباً گیر میداد. خصوصاً به من گیرهای الکی میداد. صدایش جوری بود که خود به خود باعث خنده ما میشد.
عادتهای حسین مجید
▪️از عادتهای او این بود که در اوقات استراحت از پنجرهای که بالای درب بود داخل را نگاه میکرد، اگر کسی را مشغول قرآن یا نماز یا صحبت کردن میدید. بلافاصله گیر میداد.
گاهی هم صدا میزد: «ونه سعيد الخرگوش» سعيد بسیجی اهل اصفهان بود که کارهای دستی خوبی با صابون یا خمیر درست میکرد. لفته معتقد بود سعید شبیه خرگوش است، لذا هر وقت میآمد پشت پنجره صدا میزد ونه سعید الخرًگوش؟ با این حرف گاهی خندهمان میگرفت که اگر لفته متوجه خنده ما میشد یا باید دلیل قانع کنندهای برایش میآوردیم و یا باید منتظر چند سیلی و کابل بیشتر در نوبت هواخوری بعدی میشدیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان #رحلت_امام
50.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مراسم گرامیداشت همسران صبور ازادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درگذشت آزاده گرانقدر و دلاور، صمد اژدری بر همه آزادگان و ملت آزاده ایران تسلیت باد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
ابراهیم تولایی| ۵
صمد اژدری گمنام زندگی کرد
🔹مرحوم صمد بعد از اسارت گمنام زندگی سپری کرد و گمنام به دیدار برادر شهیدش رفت.
🔹 مرحوم در عملیات های قبل از اسارت چه شجاعتهایی از خودش نشان داد و همینطور در اسارت . مرحوم صمد حتی در بین هم اردوگاهی ی خود ناشناخته گمنام بود چون انسان صادق و خالصی بود و کمتر از خود می گفت.
🔹زمانی که وارد بند سه و چهار شدیم بعضی از بچه ها چند روز می خواستند با صمد ارتباط تشکیلاتی برقرار کنی صمد تن نمیداد ایشان برای بچه ها زحمت می کشید ولی گمنام زندگی کرد و گمنام از دنیا رفت.
🔹روز خاکسپاری صمد فقط تعداد 50 نفر زن و مرد در مراسم حضور داشتند و پسرش سروش از بنده سوال می کرد که ایا پدر من در جبهه و اسارت دوستی نداشته است که یک تماس تلفنی با خانواده داغدار ما گرفته شود و همچنین همسرش و دو دخترش این گلایه داشتند.
🔹خانواده مرحوم توقع حضور فیزیکی دوستان نداشتند و ندارند، اما امروز می توان از راه دور در فضای مجازی و ارتباط تسلی خانواده عزادار شد.
🔹 اما دوستانی که در اسایشگاه چهار حضور داشتند یادتان نرفته که قبل از اینکه مرحوم صمد وارد اسایشگاه چهار بشود در چه شرایط سخت خفقانی که بخاطر مسئول اسایشگاه ( اقای ج ) نفس کشیدن برای همه سخت بود ،آن جو وحشتناک که مسئول اسایشگاه برای همه فراهم کرده بود فراموش نکردیم حتما !
🔹مسئول اسایشگاه ( ج ) نان و غذای ما را جلوی چشمتان ما بر می داشت و خودش و نوچه هایش را سیر می کرد و ما جرات اعتراض نداشتیم و تنها بعد از آمدن صمد به اسایشگاه چهار، ظرف مدت چند ماه، شرایط محیط اسایشگاه عوض شد.
🔹با فرماندهی و مدیریت مرحوم صمد بود که عدالت در جیره غذایی و سایر مسائل و آرامش در آسایشگاه برقرار شد. برنامه مراسمات مذهبی و ملی با مدیریت کسی جز صمد اجرا نمی گردید!
🔹تشکیل و اجرای گروه سرود و تئاتر و مسابقات ورزشی ..... و تمام سرگرمی ها همه این کارهای با ارزش و خوراک روحی و ...... همه این برنامه ها با مدیریت مرحوم صمد اجرا می گردید.
🔹صمد با تهدید به مرگ مسئول اسایشگاه که بعضی عراقیها روی حرفش حساب می کردند شاخ او را شکست او را رام و تسلیم کرد .
🔹روحت شاد صمد جان که آمدید آنجا تشکیلات را سازماندهی کردی و از بچه ها دفاع کردی و برای همه وجودت ارامش بود.
🔹برای دفاع از دوستانت کتک خوردی و در اخر به اسایشگاه ده تبعید شدی! درود خدا و شهدا به روح پاکت، صمد جان!
در اسارت مرد میدان تو بودی!
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
صادق گلستانی(شیدالله) | ۱
اینها را با گلوله نمیکشند، حیف از گلوله!
من آسایشگاه ۴ بودم و (ج) مسئول آسایشگاه بود ایشان نه اینکه اشتباه و خیانتهای کوچولو نداشت داشت، اما مثل ناصر یا دیگر جاسوسها نبود واقعا آنقدر بد نبود، اما آنقدر هم دست پاک نبود.
یک بار متوجه شدم (ج) و دوستانش به حقوق بچهها دست درازی کرده و سیگار خریدند من رفتم گفتم: این حقوق بچهها را چکار کردید؟
جلیل با من رودرواسی داشت چون دو سه مسئله پیش آمده بود و من ۱۶ روز بخاطر اعتراض به تلویزیون، انفرادی رفته بودم و کلا آدم معترضی بودم (ج) گفت: پول تو که نبود پول بقیه بود! من عصبانی شدم گفتم: کدام بیشرف ... این پول را صرف سیگار کرده؟ به هرحال در آن جریانها (ج) فردا صبح شیطنت کرد و برگشت سر صف آمار گفت: شما نباید سیگار بکشید! گفتند چرا چون فلانی یعنی من شیدالله گفتم!
نامرد مطلب را با خباثت یک چیز دیگه جلوه داد من کی گفتم سیگار نکشند من گفتم: چرا از حقوق دیگران سیگار برای خودشان خریدند که من پاشدم و اعتراض کردم.یادم نیست آن مسأله ختم بخیر شد یا نه.
صمد اژدری از بچه های شجاع و مومن اردوگاه بود. قبل از ورود به آسایشگاه 4 شناختی از ایشون نداشتم. با ورود ایشان کفه رفقای فعال انقلابی سنگینتر شده بود. آدم با صلابت و شجاعی بود. روزی نام یکی از دوستان انقلابی فعال آسایشگاه توسط یکی از جاسوسها به نگهبانها رسیده بود. قرار بود فردا برای شکنجه آماده شود.به رغم آنکه یقین به جاسوسی فلانی در این مورد خاص نداشتیم؛ ولی رفتارهای غیرطبیعی وی ظن دوستان را به یقین تبدیل کرده بود. مرحوم صمدی اژدری با اشاره به رفتار خیانت آمیز او و برای تهدید وی میگفت: بعد بازگشت به ایران، تاوان رفتار خود را با یک تیر پس خواهد داد، سپس با کنایه ادامه داد البته این افراد ارزش ندارند که یک تیر برایشون حرام شود؛ بلکه ریسمان جهت حلق آویز کافی است.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#صادق_گلستانی
💐 محسن جامِ بزرگ | ۲۸
نتوانستم نام همسرم را به یاد بیاورم!
🔹بعد از اسارت به جهت مجروحیت مدتی را در بیمارستان گذراندم. بعد ما را به پادگان یا زندان الرشید بغداد منتقل کردند. با یکی دو روز آمدن به پادگان الرشید، خلاصی از این زندان وحشتناک آرزوی من هم شد، چه برسد به این بچهها که نمیدانم چندین روز در این زندان گرفتار بودند. پادگان الرشید مخوفترین زندانها بود. در آنجا فقط گاهی اجازه میدادند بچهها برای یک ساعت آن هم زیر نگاه تند نگهبانان آفتاب بگیرند.
🔹محل زخمها میخارید و کلافهام کرده بود. به احمد فراهانی که بالای سرم بود گفتم: احمدجان! این زخمها میخارد، یک کاری بکن، پدرم درآمد!
نمی دانم چطور، ولی یک تکه تیغ مستعمل با خودش داشت، او با زحمت زیاد موفق شد گچ محل زخمهای دردناک را سوراخ کند و ببرد. برخلاف تصور من، فقط روی گچ خشک شده بود. گچ از زیر همچنان خیس و نمناک بود و با ترکیبی از عفونت زخمها واویلایی شده بود! بچهها مرا به حیاط بردند تا محل زخمها را پانسمان کنند.
🔹در حیاط بودیم که ناگهان غرش فانتومهای نیروی هوایی خودمان آن هم در دل بغداد ما را ذوق زده کرد. لحظاتی بعد صدای بمبها و بعد از آن پدافندهای غافلگیر شده به گوشمان رسید که خیلی کیف کردیم. نگهبانها با عصبانیت دستور دادند که به داخل ساختمان برگردیم.
🔹شرایط قرون وسطایی بیمارستان و پادگان بطور کل خانه و خانواده را از یادم برده بود. یک روز که خیلی به ذهنم فشار آوردم، یادم آمد که من تازه ازدواج کردهام! ولی هرچه به خودم فشار آوردم که نام همسرم را به یاد بیاورم، نیاوردم.
در همین فکرها تازه یاد پدر و مادرم افتادم. خدایا! آنها چکار میکنند؟ همسرم الان کجاست؟ سعی میکردم تصویر آنها و خواهر و برادرهایم را به یاد بیاورم. اسمهایشان چه بود؟ چه شکلی بودند؟
🔹دوباره به یاد خانمم افتادم. اول خیلی سعی کردم چهره او را در ذهنم بازسازی کنم و به یاد آورم. چند بار با خودم اسمها را مرور کردم: نام خانمم فاطمه بود؟ زهرا بود؟...
کلّی اسم را در ذهنم مرور دادم، اما یادم نیامد.
🔹دو سه روز از انتقالم به پادگان الرشید بغداد گذشته بود که همه ما را به مقصدی نامعلوم سوار اتوبوسهایی پرده کشیده کردند. فکر میکنم چشمهای بچهها را هم بسته بودند! من هم که تکلیفم معلوم بود، باید سقف اتوبوس را نگاه میکردم. دو نفر مسلح در داخل اتوبوس و چند خودروی نظامی وظیفه مراقبت از ما را در مسیر به عهده داشتند.
🔹نمیدانم ساعت چند صبح حرکت کردیم، ولی وقتی به مقصد رسیدیم، هوا تاریک شده بود.
اتوبوسها توقف کردند. شاید قریب یک ساعت منتظر و نگران در اتوبوس ماندیم. نه چیزی میدیدیم و نه میدانستیم کجاییم، ولی صدای ناله و فریاد یا حسین و یا زهرای بچههای اسیر از بیرون به گوش میرسید. از همین صداها معلوم بود که باید منتظر پذیرایی باشیم.
🔹بالاخره نوبت اتوبوس ما شد و بچهها یکی یکی پیاده شدند. این بار صدای نالهها نزدیکتر بود و دلخراشتر. من چشم به راه پیاده کردنم دراز به دراز و نگران در نگران روی پتو در اتوبوس مانده بودم.
سرانجام مرا هم پیاده کردند و روی زمین درست مقابل در اتوبوس گذاشتند و تازه چشمم به روی شنیدهها باز شد.
🔹کانال انسانی به طول شاید بیست متر توسط پنجاه شصت نفر سرباز و درجهدار عراقی از دم در اتوبوس تا دم در آسایشگاه ایجاد شده بود که اسرا باید از میان آن عبور می کردند! (تقریباً همه اسرای ایرانی از این تونل وحشت عبور کردهاند، من فکر میکنم این بچهها از سختی و خوف و عِقاب پل صراط در قیامت (انشاءالله) در امان باشند)
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ #خاطرات_آزادگان #ازادگان #احمد_فراهانی
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای تمامی زوار اباعبدالله الحسین علیه السلام از جمله آزادگان زائر آرزوی سلامتی و تندرستی داریم.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ