eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
994 عکس
217 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️دیدار بعد از ۳۲ سال دیدار سه آزاده اردوگاه موصل بعد از ۳۲ سال از آزادی و برای اولین بار در دوازدهمین همایش اردوگاه موصل یک در آبان ۱۴۰۲ در تنکابن استان مازندران تازه شد. 🔻از راست: آزاده سرافراز، احمد شاپورزاده، اهل بافق، ۸ سال اسارت در اردوگاه موصل و اسارت در عملیات والفجر مقدماتی. 🔻آزاده سرافراز، محسن رحیم زاده، اهل اصفهان، ۸سال اسارت در موصل یک - اسارت در عملیات رمضان 🔻ایستاده: آزاده سرافراز، حسن شیری، اهل اردکان، ۸ سال اسارت، و اسارت در عملیات والفجر مقدماتی https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عباسعلی مومن(نجار)| ۷۸ ▪️ حسینی خودش را بخاطر ما گرفتار می‌کرد! خدا رحمت کند سید علی ابوالحسن حسینی، را در اوایل اسارت مترجم بود و کمی عربی هم بلد بود. می‌گفت: می‌تونم مترجم بشم. این‌کار را برای اینکه به بچه‌ها کمک کنه انجام داده بود وگرنه می‌دانست مترجمی در اردوگاه چقدر کار سختی است و همیشه باید از طرف عراقی‌ها فحش و کتک بخوری و همین کار باعث شد اذیت شود. 🔻کتک خوردن بخاطر اشتباه یک روز سرباز عراقی بهش گفته بود، قبل از این‌که من بیام مسئولین غذا آماده شوند تا من معطل نشوم و سریع بیان بیرون‌. این خدابیامرز هم گفته بود باشه ولی متوجه حرف اون خبیث نشده بود، همان روز کتک خورد. 🔻می‌گه گناه داره! نزنید! یه دوست دیگه داشتیم تو آسایشگاه اگر اشتباه نکنم فامیلیش رحیمی بود. ایشان به جرم این‌که با بند بعدی صحبت کرده بود خیلی کتک می‌خورد. نامردا همش کابل را به سر و صورتش می‌زدند. چند سرباز با هم می‌آمدند، چون جاش هم تو یه زاویه و کنج آسایشگاه بود‌ کابل‌هایی که زده بودند سر بعضی از کابل‌ها به دیوار گرفته بود و دیوارها را سوراخ کرده بود. یک روز همین دوستمان خدابیامرز «سید علی» بهشان گفت: گناه داره نزنید! که اون لعنتی‌ها برگشتند مسخره‌اش کردند، خندیدند سید را کتک می‌زدند و می‌گفتند «ایگول خطیه» می‌گه گناه داره نزنید! آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسینعلی قادری|۲۵ ◾چندین ماه در انتظار لباس و کفش سه چهار ماه طول کشید تا به همه لباس و کفش دادند چون روزهای اول که داده بودند به همه نرسیده بود. افرادی مثل ما که لباس نو و کفش به آنها نرسیده بود سه چهار ماه رو با همین وضع یعنی پا برهنه دستشویی برو، حموم برو، تو حیاط برو، تو سنگها برو، حداقل فکر می کنم سه چهار ماهی این شرایط رو داشتیم.‌ 🔻 بدون بهانه هم کتک می زدند به اضافه این که به آسایشگاه می رفتیم یا می آمدیم باید کتک می خوردیم، حالا به چه خاطر! هیچی! حتی بهانه هم نمی گرفتند تا به بهانه بزنند! می خواستیم وارد بشیم کتک می خوردیم، تو حیاط می نشستیم کتک می خوردیم! این دیگه روال شده بود برای همیشه، تقریبا این روال روزهای اول و ماه های اول دیگه عادی شده بود. تو حیاط هم می نشستیم یکی دو نگهبان با این کابل های بلند یک و نیم متری با عرض ۲ نفری! یکی، دو تا به همه می زدند و وقتی که می خواستیم بریم داخل آسایشگاه یکی می خوردیم و بیرونم که می خواستیم بیاییم باز همین وضع رو داشتیم. 🔻از هر کسی خوششان نمی آمد کتکش می زدند! « حاکمیت بربریت » به اضافه این که حالا از کسی هم که خوششون نمی اومد شدیدا کتک می خورد و زیر شکنجه قرار می گرفت که باز شرایط خاص خودش رو داشت و این که باز بهانه گیری می کردند سر یک موضوع خاصی که مثلا چرا صحبت کردی یا چرا حرف زدی یا چرا دو نفری با هم راه رفتید یا مثلا چرا نماز خواندید و شرایط اینجوری اون ها هم که باز شرایط خاص خودش رو داشت. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
در فراق یار آشنا... دیدار تعدادی از آزادگان با خانواده آزاده سرافراز تکریت۱۱، زنده یاد مرحوم «عباس چنانی» در منزل آن مرحوم در مشهد. مرحوم عباس چنانی بعد از ۴ سال اسارت در عراق به وطن بازگشت و چند سال بعد از سکونت در وطن یعنی اهواز، به مشهد مقدس مهاجرت کرد و تا زمان درگذشت در این شهر سکونت داشت و خانواده محترم وی نیز هم اکنون در این شهر مقدس سکونت دارند. https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 سلام الله کاظم خانی| ۱۱ در حوزه، آموزش قرآنی مفصلی را گذراندیم همانطور که قبلاً عرض شد بعد از شرکت در عملیات بزرگ فتح المبین به حوزه آمدم و به تحصیل علوم دینی پرداختم. در حوزه علاوه بر ادبیات عرب، کارهای فوق‌العاده قرآنی هم برای ما طلبه‌ها، تنظیم و هماهنگی نمودند و ما مفصلا از جمله از محضر اساتید در سازمان تبلیغات، دارالتحفیظ قرآن قاری برجسته، مفسر قرآن دکتر سید محسن موسوی بلده، کسب فیض کردیم. 🔻دومین اعزام به جبهه هنوز مدتی از تحصیلات حوزه من نگذشته بود که در ۳۰ آذر ۱۳۶۲ سازمان مرکزی تبلیغات اسلامی، یک کاروان بعنوان قاریان کربلا از طلبه‌های حوزه علمیه قائم (عج) چیذر تهران، جهت آموزش قرآن کریم در جبهه‌های حق علیه باطل به منطقه جنوب کشور اعزام کرد و مردم بسیار پرشور ما را از میدان فلسطین از زیر قرآن بدرقه نمودند. 🔻لحظه‌های ستودنی آنک آن لحظه‌ها ستودنی است. لحظه‌های اعزام به جبهه، لحظه‌های حساس عرفانی بود. در ابتدای اعزام، کاروان ما با صلوات مملو از عشق وافر به قرآن و اهل بیت علیهم السلام منور شد. همه با هم دعای امام زمان (عج) را زمزمه نمودیم. 🔻به حضور در جبهه افتخار می‌کردیم حضور در جبهه برایم افتخاری بزرگ بود. اگر من افتخار جنگیدن در التزام رکاب امام حسین (ع) را پیدا نکردم، امام حسین (ع) زمان، امام خمینی (ره) را یافته بودم و به ندای ایشان پاسخ گفتم و تصمیم گرفتم که تا آخرین نفس و آخرین قطره خونم از ایشان حمایت کنم. 🔻ماموریت ۱۸ روزه سپس به ستاد فرماندهی قرارگاه ارتش جمهوری اسلامی ایران مستقر در منطقه جنوب (اهواز) رسیدیم. ما طلبه‌ها یکی پس از دیگری وارد قرارگاه شدیم. در این قرارگاه برنامه‌ریزی و ساماندهی و سازمان‌دهی صورت گرفت. یک کاروان منسجم بودیم، هر طلبه‌ای را برای یک گردان، تیپ و لشگر در نظر گرفته بودند. لحظاتی بعد بنده را فراخواندند. خدمتشان رسیدم، فرمودند: جنابعالی را برای لشکر 77 پیروز ثامن الائمه (ع) خراسان در نظر گرفته‌ایم، بنده هم خیلی خوشحال شدم. مسئول عقیدتی سیاسی لشکر 77 خراسان به قرارگاه آمدند، ضمن معرفی خود به اتفاق هم به منطقه محل استقرار لشکر 77 خراسان حرکت نمودیم. وارد سنگر عقیدتی سیاسی شدیم. وی حقیر را به دوستان همرزم ارتشی معرفی نمودند و کار را شروع کردیم. 🔻آموزش قرآن خداوند متعال در سوره مبارکه الاسرا آیه 9 می‌فرماید: ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم و یبشر المومنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا کبیرا. این قرآن به راهی که استوارترین راه هاست هدایت می‌کند و به مومنانی که اعمال صالح انجام می دهند بشارت می‌دهد که برای آنها پاداش بزرگی است. ولی امر مسلمین جهان حضرت امام خامنه‌ای (مدظله العالی) می‌فرماید: قرآن کتاب زندگی است، اگر آحاد بشر قواعد زندگی را به قرآن تطبیق کنند، سعادت دنیا و آخرت نصیب آنها خواهد شد. مشکل ما این است که ما زندگی را با قواعد قرآن تطبیق نمی‌دهیم، قرآن هم کتاب معلم و معرفت است. یعنی دل را و اندیشه انسانی را سیراب می‌کند، قرآن برای آن کسانی که اهل معرفت آموزی هستند یک سرچشمه تمام نشدنی است. با مشارکت و همدلی مسئول عقیدتی سیاسی ارتش، سه برنامه را برای رزمندگان اسلام تنظیم و تدوین نمودیم. الف) آموزش قرائت قرآن ب) آموزش ترجمه و تفسیر موضوعی قرآن ج) مسابقه قرآن 🔻آموزش قرائت قرآن کریم: آموزش روانخوانی قرآن شامل مخارج حروف و صفات حروف در سوله عمومی زیرزمین ارتش جمهوری اسلامی به رزمندگان اسلام داوطلب کاملا آموزش قرآن ارائه شد و با استقبال خوبی هم مواجه شدیم. 🔻آموزش ترجمه و تفسیر موضوعی قرآن یک آیه مثلا در مورد جهاد انتخاب نموده و آن‌ را به صورت فرد به فرد بررسی و در نتیجه نهایی از منظر مفسرین قرآن بحث و بررسی مبسوطی به عمل می‌آمد. 🔻مسابقه قرآن مسابقه قرآن با عقیدتی سیاسی هماهنگی نموده بودیم. در فی مابین اقامه نماز جماعت ظهر و عصر، یا مغرب و عشاء سوالات از کلاس‌های برگزار شده مطرح می‌گردید و جوائزی هم از سوی قرارگاه اهداء می‌شد. 🔻مراسم دعا رسول اکرم حضرت محمد (ص) می‌فرماید: الدعاء مخ العباده ؛ دعا مغز عبادت است. در مراسم به ویژه در سوله (زیرزمین) مراسم پرشکوه معنوی دعای کمیل، زیارت عاشورا، دعای پرفیض توسل، با حضور همه رزمندگان برگزار می‌کردیم، در فی مابین برنامه، مداحی هم توسط حقیر صورت می‌گرفت. تلاش بر این بود برنامه‌ها مختصر و مفید باشد. در فی مابین برنامه سرکشی از سنگرهای فرماندهان ارتش بود. برایم خیلی جذاب و جالب برانگیز بود. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 احمد چلداوی| ۱۳۲ سبز شدن مشکلات ناگهانی جلوی راه فرار بعد از این‌که با موفقیت از بیمارستان بعقوبه فرار کردیم اما در تهیه ماشین که ما را به اولین و مهمترین مقصدمان یعنی مندلی برساند ناکام بودیم. راننده وسط راه جا زد . 🔻مسایل بین ما تقسیم بندی شده بود در موضوعاتی که من بعنوان عرب زبان طرف صحبت راننده عراقی یا سایر عراقی‌ها بودم‌ من تصمیم‌گیری می‌کردم و دیگر بچه‌ها روی حرف‌ و تصمیم‌هایم اعتراضی نمی‌کردند. 🔻پرهیز از هرگونه درگیری و‌ حفظ جان برنامه این بود که هیچ‌گونه درگیری فیزیکی با نظامیان و حتی غیرنظامیان نداشته باشیم. بنابر این با هرگونه درگیری مخالفت کردم؛ چون معلوم نبود عکس العمل عراقی‌ها چه می‌شود و مسلماً ما از درگیری جان سالم بدر نمی‌بردیم. هر چند اگر ماشین را از او می‌گرفتیم احتمال موفقیت‌مان کمی بیشتر می‌شد، اما به خطر و آسیبی که در صورت عدم موفقیت متوجه‌مان می‌شد نمی‌ارزید. 🔻باتلاق‌های بین راه از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. باران مسیر حرکت‌مان را کاملاً گل کرده بود و امکان حرکت سریع را از ما می‌گرفت. دیگر هوا داشت روشن می‌شد. نمی‌دانم سردرگمی و تشویش و اضطراب در باتلاق گلی از کجا در تقدیرم نوشته شده! آن از شب اول عملیات کربلای ۴ که در باتلاق‌های کنار اروند گیر کردیم و این هم از شب عملیات فرار در نزدیکی بعقوبه هر دوی این باتلاق‌ها یک مأموریت داشتند، این‌که نگذارند از زندان آزاد شویم. آنجا زندان دنیا و اینجا زندان بعقوبه ۱۸، اما اضطراب امشب کجا و سردرگمی آن شب کجا! .... 🔻دوباره سگ‌ها دنبالمون کردند! همین طور که با فاصله از کنار جاده می‌دویدیم ناگهان یک گله سگ به سمت ما حمله ور شدند. پا به فرار گذاشتیم ول کن نبودند و هر لحظه ممکن بود پاچه‌مان را بگیرند. چاره دیگری نداشتیم، به بچه‌ها گفتم: نباید از سگ‌ها فرار کنیم. بهترین کار اینه که برگردیم و حالت هجومی بهشون بگیریم. برگشتیم و هر کدام با یک سنگ و کلوخی به سمت سگ‌ها حمله کردیم. سگ‌ها ترسیدند و فرار کردند. مدتی که رفتیم رسیدیم به یک زیرگذر جاده‌ای آنجا نماز صبح را خواندیم و کمی هم استراحت کردیم امکان ادامه مسیر در شانه جاده وجود نداشت و از طرفی بیراهه هم كُلاً گِلی بود و سرعت‌مان را می‌گرفت. مشورت کردیم که چکار کنیم. هاشم استخاره گرفت و گفت: بریم سر جاده و تا مندلی رو با ماشین بریم. 🔻بعد از این همه دردسر تازه ۱۰ کیلومتر از بیمارستان دور شده بودیم! رفتیم سرجاده، دیگر هوا داشت روشن می‌شد و لباس‌هایمان هم کاملاً گلی شده بود. با روشن شدن هوا و بیدار شدن بچه‌ها نگهبان‌ها هم بیدار می‌شدند و قضيه لو می‌رفت و ارتش عراق می‌افتاد دنبال‌مان تا اینجا حدود ده پانزده کیلومتر از بیمارستان بعقوبه دور شده بودیم و تازه رسیده بودیم به سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸، صحنه باشکوهی بود. برای اولین بار بعد از سه سال از بیرون اردوگاه و بدون نگهبان بالا سر به اردوگاه نگاه می‌کردم. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 محسن جامِ بزرگ| ۴۲ ◾تفریح با آواز کُر در بیمارستان تکریت، با بچه ها شوخی می کردم یک بار مطالب الکی را که از خودم ساخته بودم بشکلی که در کلیسا می خوانند بصورت کُر خواندم که شجاع بشدت تحت تاثیر قرار گرفت و فکر کرد من مسیحی هستم! و اصرار داشت دوباره بخوانم پس یک بار دیگر برای دادن انرژی به بچه ها با ریتم می خواندم و آنها تک بند بله را تکرار می کردند. این آقا گله؟ - بعله. - خیلی هم شله؟ - بعله. - پایش بد بوئه؟ - بعله. - اخلاقش بده؟ - بعله. - بوی بد می ده؟ - بعله. ( معرکه می گرفتم در بیمارستان تا بچه ها دمی بخندند و غصه ها را فراموش کنند. 🔻خوشی ما به علت وجود چند نگهبان خوب و با انصاف بود! البته این جسارت ها و خوشی ها از رویِ خوشِ این نگهبان های مسلمان بود وگرنه اگر جبار می آمد باید موش می شدیم و در می رفتیم!) 🔻سوال شرعی نگهبان شجاع یک روز شجاع، از من سئوال شرعی پرسید: - محسن؟! -بله. - اِنّی اُصَلّی، دقّ الباب، من نماز می خوانم، در می زنند. می روم و در را باز می کنم... صَحیحُُ صلواه؟ - مو صحیحُُ، درست نیست، باطل! خواستم به او بگویم می توانی در این وقت صدای اذکار را بلند کنی، یادم افتاد که این بیچاره ها نماز خوان بودنشان را از همدیگر پنهان می کنند. گفتم: لا. صلوه تجدید. یعنی دوباره بخوان! گفت: شکراً. رفت و دوباره آمد پرسید: محسن، نماز را قطع کردم، وضو هم باطل؟ وضو را عوض کنم؟ لا باطل. نباید عوض کنی. و مبطلات وضو را یادش دادم. رفت نمازش را خواند و دوباره آمد. باز الکی الکی شده بودم حجت الاسلام و مسئله ها را جواب می دادم. با عرض معذرت! با دهانش صدایی درآورد و پرسید: این هم وضو باطل؟! با خنده گفتم: بله باطل، ناجور باطل! پرسید: آن یکی هم باطل؟ گفتم: بله، آن یکی هم باطل! من جواب سئوالات شرعی شجاع را می دادم و این شش نفر هم‌اتاقی من که چهار نفرشان بچه شمال بودند و همه دست و پا تیر خورده و شکسته، قاه قاه می خندیدند و ریسه می رفتند. یکی از رفقای نوجوان اسالمی، با آن لهجه شیرین تعریف می کرد، می گفت: حاج محسن! باور کن ما در این شمال خودمان، گردوهایی داریم دراز به چه بزرگی؟ گفتم: آخر، اگر دراز باشد که گردو نیست. بابا گردو چون گرد است می گویند گردو. لابد آنکه تو می گویی گردو نیست، درازه! بادامه! می گفت: نه گردو گردو، بادام که جداست، می دانم... استخوان پای او به سختی شکسته بود و عفونت دائمی داشت و باید مرتب تمیزش می کردند. او از این شرایط سخت کم آورده بود! ما به او قوت قلب می دادیم تا بتواند مشکلات را تحمل کند. مسعود، سرباز تهرانی، جوان خوش تیپی که فقط به خاطر یک تیر پایش را از زیر زانو بریده بودن، روزی آمد پیشم و گفت: حاجی من دیگه بریدم، داغونم، داغون! گفتم: بیا بنشین، ببینم چی شده جوان خوش تیپ! گفت: رفته ام پیش سید مهدی یک ساعت عرض حال کردم. آخرش می گوید: حالا یعنی ناراحتی؟! یک کاری بکن تا خوب بشوی، طفلک این بچه ها نمی توانند لباس هایشان را بشویند، برو لباس هایشان را بشور! با عصبانیت ادامه داد، من به او می گویم داغونم، می گوید برو لباس این زخمی ها را بشور! من هم که خودم یک پا ندارم! گفتم: او خیلی هم بی راه نگفته. اعتقادش را گفته، بد هم نیست! از این حرف من ناراحت شد و گفت: برو بابا، ول کن خدا پدرت را بیامرزد! من چه می گویم، شما چه می گویی! گفتم: بنشین. عصبانی نشو مسعودجان. بنشین کارت دارم. اگر دو رکعت نماز بخوانی و با خدا حرف بزنی همه چیز درست می شود. بالاخره آن قدر از خدا و نماز و ایمان و صبر برایش گفتم تا الحمدالله شارژ شد. 🔻جو‌ بیمارستان تکریت معنوی بود! من حدود چهل روز در بیمارستان بستری بودم. جوّ بیمارستان به برکت عبدالکریم ( طلبه گلستانی ) و رفقای دیگر فضای معنوی خوبی یافته بود. گاهی دعای توسل و دعاهای دیگر را می خواندیم. صبح ها همدیگر را برای نماز بیدار می کردیم، البته در بسیاری از موارد همانجا روی پتو تیمم می کردیم و نماز می خواندیم. 🔻بخشی از گچ هایم را باز کردند دو هفته ای طول کشید تا تمام زخم ها و عفونت هایم خشک شد. بعد از اینکه گچ های شکم و سینه را به طور کامل از بدنم جدا کردند( کمر و پایم باید در گچ می ماند زیرا اذیتش باندازه بالا بدنه ام نبود.) . 🔻اگر وزنه وصل نکرده بودند باید پایم را قطع می کردم علاوه بر زخم های فراوان از دو ناحیه کمر و ران و زانوی پای راست، متوجه خشکی و کم توانی در حرکت شدم. پای من چوب خشکی بود که دیگر خم نمی شد. خشک و تکیده و ثابت.( خدا خیر بدهد آن دکتر و پرستارهایی که پای مرا هر چند بدون بی هوشی، با مته سوراخ و با وزنه آویزان کردند، اگر این کار را نمی کردند، قطعاً پایم باید قطع می شد.) آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
💐 محسن جام بزرگ | ۴۳ ◾فیزیوتراپی با کمک سایر اسرا به علت شکستگی‌ها زیادی که بر اثر اصابت تیرهای مختلف در بدنم بوجود آمده بود بعد از اسارت دکتر های عراقی بدنم را گچ گرفته بودند و مدت زیادی بدنم در گچ بودند و تحرکی نداشتند به همین علت بعد از اینکه در بیمارستان گچ‌ها را باز کردند متوجه شدم آن قدر پا و کمر من ضعیف شده بود که توان چرخیدن به پشت را نداشتم. بچه ها کمک می کردند تا بتوانم به پهلو یا به رو بخوابم. باید فیزیوتراپی می شدم، اما مشکلم یکی دو تا نبود. آخر آن دو تا تیر که به لگنم خورده بود،کارم را سخت تر کرده بود، اما تیر مانده در کتف چندان کاری با من نداشت من هم با او کاری نداشتم و ندارم! پا را با کمک بچه های بیمارستان کم کم خم و راست کردم. هر جا که فشار باعث درد شدید می شد، به فرمان و خواهش من نگه می داشتند و به فضل خدا مشکل من تا حدود زیادی رفع شد.( دوستانی که این فعالیت ها را نکردند الان دچار مشکلات حرکتی هستند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65