نظرات خوانندگان عزیز
واقعا با صحبت های ازاده جانباز دکتر هادی بیگدلی در مورد نبود امکانات معمولی پزشکی و قطع پای اون جوان مجروح بسیجی بخاطر نجات جان اش با اره چوب بری واقعا خیلی گریه کردم .
واقعا جوانان الان باید این وقایع ان روزها مطالعه کنند که یک دقیقه ارامش نداشتند اسرا غیور ما .من این مدت که شروع کردم خواندن خاطرت آزاده ها را به عمق عظمت این شیرمرد ها پی بردم . واقعا اینها خود کربلای حسین هستند که مردانگی با ایثار خود برای ما معنی کردند و با مجاهدت خود حجت را بر همه تمام کردند. ما فکر نکنیم این ها به راحتی اسیر شدند می توانستند عقب نشینی کنند واقعا تا اخرین توان خود برای ازادی کشور ناموس ملت جنگیدند یا مجروح شدند یا معاصر شدند چون عاشقانه پذیرای شهادت بودند که به اسارت رسیدند که آنها شهدای زنده این مزر و بوم هستند و اینها تا ابد نامشان در کالبد وجودمان حک شده هست زنده باد تمام ازاده ها .من از طرف تمام مردم سرزمینم سر تعظیم فرود می آورم.
من از ارادتمندان شما و بعد از زندگی، اولویتم خواندن خاطرات ازاده عزیز هست اگر هر روز نخوانم ارامش ندارم .نگاه من به زندگی عوض شده...
کوچک شما، محمد سوسرایی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#نظرات_شما
محمد سلیمانی | ۲۱
▪️مقاومت بخاطر شرف و عفت
زمانی که آسایشگاه ۱۰ بودم یک روز صبح بعد از اتمام زمان هواخوری، همه توی صف آمار نشسته بودیم، آمار گرفته شد، آسایشگاههای کناری رفتند داخل ولی ما هنوز بیرون بودیم و اجازه داخل رفتن به ما نمیدادند. به همین دلیل به ما اجازه دادند تا زمان داخل رفتن در صف روی زمین بنشینیم. بعد از راحت باش نگاه کردم دیدم خبری از یعقوب نیست، در همین حین صدای کریم مارمولک از داخل آسایشگاه شنیده میشد که در حال ضرب و شتم یکی از دوستان بود.
آن موقع علت این تنبیه را متوجه نشدم ولی بعدا با پرس و جو از سایرین فهمیدم کریم مارمولک از این نوجوان درخواست غیراخلاقی داشت که بدلیل مقاومت ایشان و امتناع از قبول این درخواست آن روز صبح او را به همراه یعقوب عرب (جهت ترجمه حرفهایش) داخل آسایشگاه برده و پشت درب ورودی تا جاییکه میتوانست او را با کابل، چَک و لگد ضرب و شتم کرده بود. معمولا سربازها و افسران عراقی به جهت ترس از آبروریزی و واکنش شدید اسرا و شدت برخورد اسرای ایرانی، جرات طرح مسایل غیراخلاقی را نداشتند، اما موارد اندکی که تا این حد وقیح و نادان بودند که این مسائل را به نوعی طرح کنند معمولا با واکنش تند اسرا به سرعت عقبنشینی میکردند و برای حفظ آرامش اردوگاه، افسر عراقی و ارشد اردوگاه مجبور میشد ضمن بازخواست سرباز خاطی گاهی او را به خارج اردوگاه تبعید کند.
(به جهت حفظ حرمت ایشان از بازگو کردن نامش خودداری شده است)
آزاده تکریت۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محمد_سلیمانی #خاطرات_آزادگان
هادی حاجی زمان| ۶
به یاد مرحوم پرویز شریفی
سحری با دو دانه خرما و افطاری بدون نان
روزهای اول ورود به اردوگاه وضع غذا و نون خیلی بد بود. آن روز سرد زمستانی با پرویز تصمیم گرفتیم روزه بگیریم.
دو دانه خرمایی را که داشتیم برای سحری نگه داشتیم. سحری نفری یک دانه خرما را تا جاییکه میشد آرام آرام میمکیدیم تا سحری خوردنمان کمی بیشتر طول بکشد. از خرما فقط هستهای بی مزه باقیمانده بود.
نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. صبح با آمدن ماشین نان سهمیه صمون را تقسیم کردند. نفری یک نان به ما رسید آن را زیر پتویی که حالا متکای ما شده بود گذاشتیم برای افطارمان. شوربای صبحانه و ناهار را نگرفتیم. تا کمی به رفقا بیشتر برسد.
غروب شد وقت اذان و افطار .
کمی آبگوشت بود به اندازه یک نیم لیوان آب و یک قاشق گوشت ولی هرچه دنبال صمونها (نان) گشتیم چیزی پیدا نکردیم. احتمالا یکی از دوستا گرسنه بوده بدون هماهنگی نوش جان کرده بود!
پرویز که ناراحتی مرا دید آرام به من گفت: چیزی نگو! اگه بعضیها بفهمند که این اتفاق افتاده و به گوش عراقیها برسه همه رو تنبیه می کنند آخه اونا دنبال بهانه برای کتک زدن بچهها هستند. بیا با همین آبگوشت تنها افطار کنیم تا فردا هم خدا کریمه!!!
▪️آقا پرویز از بچههای غواص تیپ انصارالحسین همدان بود که از ناحیه کف هر دو پا بر اثر انفجار مین مجروح شده بود و ترکشهای ریز زیادی هم به پشت رانهایش اصابت کرده بود. خیلی صبور بود و یکی از دل نگرانیهاش وضعیت مادرش بود. چون قبل از ایشون اخویش یه نام آقا حسین شهید شده بود.
پرویز میگفت: مادرش در شهادت برادرش خیلی بی تابی میکرد تا اینکه یه شب شهید حسین شریفی به خواب مادر میاد از وضعیتش در بهشت برای مادر تعریف میکنه و یه تکه تربت کربلا به مادر هدیه میده.از اون به بعد دیگه مادر آروم میشه!
ما در شهریور ماه ۱۳۶۹ آزاد شدیم ولی پرویز حدودا آبان ۱۳۶۹ بود که آزاد شد. ایشون مدت بسیار کوتاهی (حدود دو هفته) پس از آزادی در همدان در سانحه تصادف به رحمت حق پیوستند. تصورش خیلی سخته که با این مصیبت چه بلایی سر پدر و مادرش اومده.
روحش شاد و همنشین با شهدا باد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان #شهید #پرویز_شریفی
آزاده سرافراز، شهید پرویز (حسین) شریفی از بچههای نیک، با صفا و با محبت همدان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#شهید #پرویز_شریفی
مصاحبه یکی از همرزمان آزاده سرافراز پرویز شریفی در باره این شهید
https://www.aryanews.com/Print/120170817115704897
رهبرا.m4a
1.34M
این شعر در آخرای اسارت و در رثای معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خمینی رضوان الله علیه سروده شد.
مهدی وطنخواهان اصفهانی،
آزاده اردوگاه موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#صوت #مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️تازههای فراوان چلداوی از اسارت
دکتر احمد چلداوی و استاد تمام دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت تهران و آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با حیات:
🔹تصور شهادت و یا مجروحیت را داشتم؛ اما تصور اسارت را اصلا نداشتم.
🔹وقتی با هدف و معنویت وارد عرصهای میشوید تمام جوانب آن برایتان قابل تحمل میشود.
🔹حضرت زینب (س) در جواب همه مصیبتها گفت: «من چیزی جز زیبایی ندیدم».
ادامه گفتگو در لینک زیر:
🔗 hayat.ir/x3Pjv
✔️ @hayat_news
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۵۹
▪️مرحوم آقا رسول!
یکی از بچههایی که بدون توجه به کسی، کار خود را ایثارگرانه انجام میداد مرحوم آقا رسول جباری معروف به رسول ترکه مسئول سرویس بهداشتی بند ۱ و ۲ بود که در کار خود بسیار دقیق و کوشا بود. زیرا در آن وقت کم، حدودا دو ساعت در دو نوبت صبح و عصر طوری باید زمانبندی را تنظیم میکرد که همه افراد هفت آسایشگاه حدودا بیش از هفتصد نفر بتوانند از سرویسها استفاده کنند و مواقعی بود به علت خالی نکردن چاله فاضلاب سرویسها توسط عراقیها فاضلاب پس میزد و عملا از دسترس خارج میشد که نقش ایشان در این موقع بیشتر نمایان میشد هم در نظافت سرویسها و هم زمانبندی، البته بعضی مواقع سوءتفاهماتی ایجاد میشد، اما در کل اگر نگاه کنیم چارهای نبود زیرا باید کار همه راه میافتاد. بعد از آزادی بر اثر یک حادثه در استاديوم آزادی در سالگرد رحلت حضرت امام(ره) به رحمت خدا رفت. روحش شاد ... یک اصطلاح داشت همیشه میگفت: بشمار سه بیا بیرون. واقعا هم اگه بخواهی برای دستشویی یکی دو دقیقه بیشتر وقت نداشتیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#خسرو_میرزایی #رحلت_امام
سید محمود حسن زاده | ۱
▪️محسن! تلویزیون رو روشن کن!
همون روزی که نامه صدام رو خوندند نوبت بنده بود برای نظافت آسایشگاه ۱۳ وقتی همه رفتند بیرون همراه دو سه نفر تو آسایشگاه موندیم یکی از اونا محسن (بچه غول) معاون آسایشگاه بود.
نمیدونم قبل از نظافت بود یا بعدش یهوئی به محسن گفتم، محسن! تلویزیون رو روشن کن، شاید خبری باشه (روشن کردن تلویزیون اون موقع ممنوع بود)
محسن یواشکی تلویزیون رو روشن کرد که نامه صدام رو خوند و آزاد سازی اسرا رو از روز جمعه اعلام کرد.
بچهها گفتند: چی گفت؟ نمیخواستم بگم چون اگه عراقیها میفهمیدند همه رو تنبیه میکردند ولی با اصرار بچهها گفتم: مثل اینکه قراره تبادل اسرا شروع بشه!
با این خبر یدفعه محسن ملق زد که بهش گفتم: سجده شکر بجا بیار، آنهائی هم که تو آسایشگاه بودند سجده شکر نمودند.
در همین حال دوستانی که پشت پنجرهها بودند متوجه شدند و پرسیدند: چه خبر شده؟ که جریان رو گفتم همین باعث شد خبر به سرعت پخش بشه و ولولهای بین بچهها افتاد. نگهبانها متوجه که شدند همه را جمع و شروع به صحبت همراه با تهدید کردند!
در شروع صحبتها یکی از نگهبانها که نمیدونم کی بود گفت: کی تلویزیون رو روشن کرد؟
یهو یکی از اسرا با صدای بلند گفت: خبر انقدر داغ بود که تلویزیون خودش روشن شد با گفتن این جمله یهو بچهها خندیدند!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
شهید والامقام غریب اسارت، محمد رضایی که سوار بر موتور تریل و در عکس پایین در حال تمرین غواصی دیده میشود. روحش شاد.
با تشکر از ارسال کننده عکسها، آزاده گرانقدر : محسن میرزایی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی #شهید #محمد_رضایی
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۶۰
▪️اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید!
بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ و فکر کنم بخاطر آشتی کنان بین ایران و عراق یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس یک بازی فوتبال دوستانه بین تیم ملی ایران و عراق گذاشت و اسمش رو هم جام صلح و دوستی گذاشته بود!
چقدر آن شب لذت میبردیم که هموطنمان و تیم ملی رو با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران میدیدیم.
هیچوقت آن شب را فراموش نمیکنم. هیچ بازی فوتبالی به اندازه آن شب نچسبید!
سروش جعفربیگی که خاطرات آن شب برایش تداعی می شود مینویسد؛
یادمه آن شب ما تلویزیون نداشتیم! از آسایشگاه بغلی یعنی آسایشگاه ۱۳ نتیجه را سوال میکردیم ولی نگهبان زودتر از بچه ها جواب می داد و میگفت صفر صفر، میگفت: اگر ایران ببره پدرتان را در میآوریم ما دعا میکردیم ایران نبره! حالا شوخی میگفت یا جدی نمی دونم، ولی ما میترسیدیم جدی بگن و عراقیهایی که روی فوتبال تعصبی هستند بعید هم نبود اگر ببازند برای تسکین دلشان ما را زیر کتک بگیرند.
خسرو میرزائی که از یادآوری آن شب فوتبالی بوجد آمده است از حافظه خود کمک میگیرد و اینگونه مینویسد:
فکر کنم بازی در کویت بود. دیدن اون بازی بعد از چند سال فارغ از نتیجه یک ذوق و شوق عجیبی داشت که وصف ناپذیر بود. سروش جعفربیگی هم حرف خسرو را تصدیق میکنه که بله بازی در کویت بود.
عباس نجار هیجان زده مینویسد:
خسرو جان اون شب بعضی از بچهها تا چشمشان به بازیکنان ایرانی افتاد اشک میریختند.
خسرو میرزائی حرفهای عباس را تائید میکند و از حساسیت آن بازی میگوید:
به نظرم اکثر نگهبانها اون شب بازی رو پشت پنجره با بچهها دیدند. البته از پشت پنجره اون آسایشگاههایی که تلویزیون داشتند.
بهمن دبیریان چقدر حرصش درآمده که مینویسد: ما در بند ۳ آسایشگاه ۹ تلویزیون نداشتیم خیلی غصه میخوردیم که چرا باید بخاطر نداشتن تلویزیون بازی ایران و عراق را تماشا نکنیم، به آسایشگاه ۱۳ که روبروی ما بود گفتیم: اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید، اگر عراق بُرد درب سطل قرمز رو بلند کنید. زمانی که بازی تمام شد بچههای آسایشگاه ۱۳ یک دست درب سطل قرمز و در دست دیگری درب سطل سبز بلند کردند و ما متوجه شدیم که مساوی شده و خدا را شکر کردیم که ایران نباخته بود!
خسرو میرزائی آن شب را شبی خاطره انگیز میداند و میگوید: اون شب اصلا دوست نداشتم بازی تموم بشه!
بهمن دبیریان حرف خسرو رو پی میگیرد:
ولی ما که تلویزیون نداشتیم دوست داشتیم زودتر تمام بشه تا نتیجه رو بدانیم
عباس نجار یادش میاد: یادش بخیر همه نشسته بودیم پای تلویزیون منتظر فوتبال، وقتی که اول بازی بازیکنان ایرانی وارد میدان شدند یهو همه صلوات فرستادیم و گفتیم اگر ایران ببرد فردا هم برای فرستادن صلوات و هم باخت عراق کابل و چوب آماده است. یک طرف دلمون خوشحال و یک طرف دلمون غمگین کتک و کابل فردا ولی خب خدا را شکر آخرش مساوی شدند !
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی