eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
943 دنبال‌کننده
798 عکس
507 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_89 #آبرو ملکا: چطور می‌خوای به مامان و بابا بگی نازنین رفته ترکیه؟ محمد‌حسین: اگر بگم دوباره
هاکان با دیدن نازنین گل از گلش شکفت، لبخندی زد و جلو اومد. دستش را دراز کرد و سلام کرد. هاکان: از آشنایی با شما خوشبختم. نازنین مردد نگاهی به دست دراز شده سمتش انداخت، هنوز برای کاری که داشت انجام میداد مردد بود. نازنین نگاهی به تیپ خودش انداخت و قبل از اینکه هاکان دستش را پس بگیرد دستش را دراز کرد و جواب سلامش را با خوش رویی داد. هاکان خوشحال و لبخند بر لب به نازنین تعارف کرد بشیند، صندلی را عقب کشید و با دست به نازنین تعارف کرد. نازنین‌زهرا: خیلی ممنونم. هاکان: برادر آرشام همه چی رو برام تعریف کردن، نمی‌دونم بگم متاسفم یا خوشحالم. اما از یه چیز خوشحالم، از اینکه شما رو بدست آوردم. نازنین‌زهرا: منم خوشحالم. هاکان: فکر کنم شما رو باید جمره خانم صدا بزنم درسته؟ نازنین‌زهرا: بله، جمره دنیز. هاکان: بسیارعالی، من معماری می‌خونم، تو یه مجموعه معروفی توی استانبول مشغول به کار هستم، پروژه‌های خوبی هم تا حالا گرفتم و به نتیجه رسوندم، شنیدم شما جز نخبگان ایران بودید و رشته ریاضی می‌خوندید‌ نازنین‌زهرا: بله درسته، قصد دارم اینجا هم ادامه بدم. هاکان: بسیار عالی، اگر موافق باشید من می‌تونم کمکتون کنم. نازنین‌زهرا: واقعا!؟ هاکان: من اینجا خودم خونه مستقل دارم، دیگه لازم نیست با آرشام و مجموعه‌اش کار کنید، تو شرکت معماری ما بنده به دستیار نیاز دارم، خودم هم مدیر مجموعه هستم هم مدلینگش، وجود شما برای ترقی مجموعه ما خیلی خوبه، نگران حقوقتون هم نباشید. نازنین‌زهرا: خیلی هم عالی آقا هاکان، امیدوارم بتونم خوب و در شأن مجموعه شما عمل کنم. هاکان: خیلی عالی، اجازه میدید یه کار دیگه هم بکنم؟ نازنین لبخندی زد و سر تکون داد که چه کاری!؟ هاکان از سرجاش بلند شد، مقابل نازنین قرار گرفت و زانو زد جعبه قرمز رنگ رو باز کرد به نازنین پیشنهاد ازدواج داد. نازنین متعجب نگاه کرد، انتظار نداشت تو اولین دیدار هاکان همچین پیشنهادی بهش بده. هاکان قبل از اینکه نازنین اظهار نظر کنه گفت: دوست دارم وقتی وارد مجموعه میشی، کسی بهت چپ نگاه نکنه. اجازه هست؟ نازنین هنوز گیج و مات و مبهوت به هاکان زل زده بود، آروم آروم دستش رو جلو آورد، هاکان دست نازنین رو بوسید و حلقه رو دستش کرد. دست در دست هم دیگه کنار ساحل قدم زدن، نازنین مدام برا خودش تکرار می‌کرد، تو باید به دختر بودنت عادت کنی، باید این شرایط رو عادت کنی، یکم متفاوت زندگی کن، تو چه فرقی با بقیه دخترا داری؟ یکم لذت ببر. ................... حامدی: دوست همسرم تو استانبول هستن، ایشون میان دنبالمون اونجا. ملکا: خیلی هم عالی. فقط از کجا باید شروع کنیم؟ حامدی: از خود فرودگاه، تاریخ ورود نازنین به ترکیه رو در میارم، حتما اسمش جز مسافرینی که وارد شدن هست. ملکا: درسته، خب مرحله بعدش چیه اگر نازنین واقعا وارد شده؟ حامدی: مریم زاهدی رو هم پیدا کنیم، اون هم که پیدا بشه نازنین پیدا میشه. اطلاعات مریم زاهدی به اینترپل دادیم، منتظر می‌مونیم تا اونا کمکمون کنن. ملکا: امیدوارم اتفاق بدی برا نازنین نیفتاده باشه و بتونیم زود پیداش کنیم. حامدی: ان شاالله ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_90 #آبرو هاکان با دیدن نازنین گل از گلش شکفت، لبخندی زد و جلو اومد. دستش را دراز کرد و سلام
آرشام: نیومده رفتید خانم؟ مریم: کاش بیشتر پیش ما می‌موندی. نازنین‌زهرا: لطفی که در حقم کردید رو فراموش نمی‌کنم، آشنایی من با هاکان خیلی لطف بزرگیه. آرشام: امیدوارم خوشبخت بشید. هاکان: کارداشیم، ممنونم ازت ورود جمره به زندگی من روح تازه‌ای به من بخشید. امیدوارم قبل مراسم عروسیمون ازدواج تو و مریم بانو رو ببینم. آرشام نگاهی به مریم انداخت و دستش را گرفت و گفت: به زودی عروسی ما رو شاهد خواهید بود. هاکان چمدان نازنین را بلند کرد و هردو سوار ماشین شدند و به سمت استانبول حرکت کردند. هاکان: اول می‌ریم خونه، یکم استراحت کنی، غذایی بخوری و بعد می‌ریم شرکت، می‌خوام نامزدم رو به همه معرفی کنم. نازنین‌زهرا: ممنونم آقا هاکان. هاکان: من دیگه آقا هاکان نیستم، هاکان عزیز دلم. نازنین‌زهرا مبلغی سرخ و سفید شد و سرش را پایین انداخت. تا به استانبول برسند، کلی خوش و بش کردند، تا توانستند از آینده گفتند. از ادامه تحصیل تا ازدواج و فرزند آوری. .................. حامدی: مریم زاهدی استانبول نیست. ملکا: کجاست؟ حامدی: اصلا شخصی به اسم مریم‌زاهدی وارد استانبول نشده. تو ایران هم که رفتم اسمش تو لیست پرواز نبود. ملکا: یعنی ما بی‌خود و‌بی‌جهت اومدیم اینجا؟ حامدی: نه، ما درست اومدیم، اما اون دختر قطعا به نحو دیگه‌ای وارد شده. ملکا: مثلا!؟ حامدی: تغییر نام داده باشه. ملکا: رسما دنبال سوزن در انبار کاه هستیم. حامدی: نا امید نباش دخترم، همین که نازنین ورودش تایید شده خودش خبر خوبیه، ان شاالله به زودی با دست پر برمی‌گردیم. طبق چیزی که گفتی نازنین قطعا برا تحصیل اومده ترکیه، پس اولین کاری که می‌کنه اقدام به ثبت نام در مدرسه می‌کنه. باید اسمش تو مدرسه باشه. ملکا: تو این شهر و کشور دنگال بیافتیم تو تک تک مدارس ببینیم نازنین ثبت نام کرده یا نه؟ حامدی: چاره‌دیگه‌ای نداریم. ملکا: پس رسما چندماهی مهمان این کشور هستیم. حامدی: به پیدا شدن نازنین می‌ارزد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رویای صادقه کربلا ببینید ان شاالله😭 شب خوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوب گوش کن! صدای قدم ها؛ صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛ کسی می گوید بیا! چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی. چون تو خوب این صدا را می شناسی. صدای حسین را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا...
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_91 #آبرو آرشام: نیومده رفتید خانم؟ مریم: کاش بیشتر پیش ما می‌موندی. نازنین‌زهرا: لطفی که در
حامدی: تا حالا پنج تا مدرسه رفتم ولی اسم نازنین نبود. ملکا: منم مدارسی که اسمش رو دادید هم رفتم بی‌نتیجه بود. حامدی: ممکنه یه شهر دیگه‌ای رفته باشه، اصلا استانبول نباشه. ملکا: خب ترکیه این همه شهر داره، یعنی همه رو دونه به دونه بریم!؟ حامدی: به من باشه اینکار رو می‌کنم، نمی‌تونم منتظر اینترپل بمونم تا الانش هم دیر شده. ملکا: چرا شما اینقدر برا نازنین دلسوزی می‌کنید؟ پدر و مادرش اینقدر نگرانش نیستن که شما. حامدی: پدر و مادرش هم نگرانن، منتها اونا یکم دارن راه اشتباه می‌رن، هم به خودشون ضربه می‌زنن هم به بچه‌هاشون. ملکا: ما نهایتا یک ماه بتونیم اینجا بمونیم، بعدش چیکار می‌کنیم اگر پیدا نشد. حامدی: اصلا نمی‌تونم به این فکر کنم نازنین رو پیدا نمی‌کنم، اون دختر نباید تو این کشور بمونه. ملکا: ان شاالله زودتر پیداش کنیم. ................ زهره: مادر محمد جان چه خبر؟ محمد‌حسین: ملکاو خانم حامدی دارن می‌گردن دنبالش، فعلا که خبری ازش نشده. زهره: نکنه بلایی سرش اومده؟ ترکیه که امنیت نداره؟ مخصوصا برا ایرانیا؟ خدای من اگر چیزیش شده باشه من چیکار کنم؟ محمد‌حسین: ان شاالله که اینطور نیست، زود پیداش می‌کنن. بابا کجاست؟ زهره: رفته مسجد ختم یکی از افراد محل بود، مرتضی ناجی زاده بنده خدا تو تصادف از دنیا رفت چند روز پیش. محمد‌حسین: خدا بیامرزتش. محمد‌حسین بلند شد که از خونه بره بیرون چشمش به اتاق نازنین افتاد، بغضی گلوگیرش شد، بغضی که دلش نمی‌خواست بشکند. محمد‌حسین فورا از خونه بیرون رفت، حس می‌کرد خونه دیگه خیلی خفه کننده شده. یک لحظه هم از فکر نازنین بیرون نیومد. گزارشات لحظه‌ای از خانم حامدی و ملکا می‌گرفت، اما دریغ از یک خبر خوب. ......‌..... هاکان: خب جمره جون، این از ثبت نام شما، راحت می‌تونید ادامه تحصیل بدید، سوابق تحصیلیت که چک شد چشماشون داشت از حدقه بیرون می‌زد. نازنین‌زهرا: یعنی نیاز نیست از اول بخونم؟ هاکان: نه نیاز نیست، شما همون پایه دوازدهمت رو می‌خونی. نازنین‌زهرا: به کارنامه ایراد نگرفتن؟ هاکان: نه، چرا ایراد بگیرن، همه چیش قانونی بود. نازنین‌زهرا: هاکان خیلی خوشحالم کردی، یعنی الان می‌تونم به رویای مهندس شدن فکر کنم؟ هاکان: تو خودت رو از الان خانم مهندس بدون. نازنین از ذوق داشت بال درمی‌آورد، ته رویاها و آرزوهاش پوشیدن لباس و کلاه مهندس‌ها سر ساختمان نیمه ساخته بود. تو دو قدمی این آرزو داشت پیش می‌رفت، دیگه کسی نبود سرش غر بزنه یا مانعش بشه، هاکان و همه مجموعه هم پشتش در اومده بودن، و این برای نازنین خیلی امید بخش و سرشار از انرژی مثبت بود. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
اذان می‌گویند😃🤲
گیدا فعال آمریکایی: "صبح بخیر صهیونیست ها، ما در حال خوردن یک فنجان چای صبحگاهی هستیم و برای پایان دادن به شرارت شما برنامه ریزی می کنیم، ..☺️      •┈┈••✾••┈┈•
کی میدونه این چیه؟🥺 نوستالژی و خاطره بازی خاطراتم زنده شد☺️😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_92 #آبرو حامدی: تا حالا پنج تا مدرسه رفتم ولی اسم نازنین نبود. ملکا: منم مدارسی که اسمش رو د
محمد‌حسین: یعنی چی نیست ملکا؟ مگه قطره آب که بخار بشه، آدم گنده و با ظاهر مشخص چطور پیدا نمیشه؟ ملکا: مدرسه‌ای نموند که ما نرفته باشیم، از آموزشگاه‌های مخصوص ایرانی‌ها گرفته تا ترکیه‌ای ها و ملت‌های دیگه که اومدن ترکیه، همه جا رو زیر و رو کردیم محمد‌حسین. محمد‌حسین: نازنین‌زهرا وارد ترکیه شده، تو فرودگاه ورودش تایید شده، ولی هیچ جا نیست، با عقل جور در نمیاد. ملکا: ما الان نزدیک سه هفته‌است داریم می‌گردیم، خانم حامدی شهرهای دیگه ترکیه رو هم رفته ولی دست خالی برمی‌گرده. محمد‌حسین: ملکا دست خالی برنگرد، اگر می‌خوای محمد‌حسینت سرزنده باشه، خندون باشه، خواهرش بهش برگردون. کار سختی رو محمد‌حسین از ملکا خواسته بود، کاری که برای حلش از دست ملکا کاری برنمی‌اومد. حامدی: من....من..... ملکا: شما چی خانم حامدی!؟ حامدی: من دیگه هیچ مدرسه‌ای نمونده که نرفتم، دلم نمی‌خواست اینو بگم ولی بیمارستان هم میرم فردا. ملکا: یعنی... حامدی: یه احتماله، اصلا باور ندارم نازنین چیزیش شده باشه، ولی به هر حال... ملکا و خانم حامدی در یک هفته‌ای که باقی مونده بود عکس نازنین رو برداشتن و تک‌تک بیمارستان‌ها رو رفتن دونه دونه سرد‌خونه‌ها رو با استرس و دلهره سر می‌زدن و هربار که جواب منفی بود و اثری از نازنین پیدا نمی‌کردن نور امیدی تو دلشون می‌تابید، نازنین‌زهرا هنوز زنده‌است. ............. هاکان: عشقم امشب دورهمی داریم، به مناسبت یک ماهگی نامزدیمون. نازنین‌زهرا: پایه‌ام، خیلی هم عالی، از ماه بعد سرم شلوغ میشه بخاطر درس از این مهمونی‌ها نهایت استفاده رو می‌کنم. هاکان: نمی‌دونی چقدر خوشحالم که می‌بینم نامزدم اینقدر پایه‌است. هاکان کنار ساحل یه منطقه شنی رو انتخاب کرده بود، با کلی هزینه اونجا رو تزیین کرده بود دکوراسیون چیده بود، یک فضای رویایی و دخترونه آماده کرده بود. مریم و آرشام هم تو این مهمونی دعوت بودن. آرشام: ما چند ساله باهم هستیم مریم؟ مریم: ۶ سال. آرشام: هاکان همون روز اول نامزد می‌کنه اما من و تو هنوز رو هواییم. مریم: آرشام ما یه هدف داریم، تا به اون هدف نرسیدیم حق نداریم به ازدواج و نامزدی و عروسی فکر کنیم. من دوست دارم تو کشور جشن بگیرم، اینجا کشور من نیست، مال من نیست. آرشام: این ایران دوستی تو برام تعجب آور، نه که اونجا زندگی خوشگلی داشتی، حالا می‌خوای برگردی اونجا؟ مریم: برمی‌گردم، کشورم رو می‌سازم اونطور که دوست دارم، بعد شش سال رویاهام داره تحقق پیدا می‌کنه. آرشام: من ۶ سال صبر کردم این زمانی که معلوم نیست چقدر طول بکشه هم روش، من قول دادم تا رسوندن تو به رویاهات نهایت تلاشم رو می‌کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~