eitaa logo
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
7.3هزار دنبال‌کننده
789 عکس
116 ویدیو
3 فایل
🔖 تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قم را اینجا بخوانید. 📩 هماهنگی تبلیغات: @Admintarikhqom 📩ارسال سوژه، نظر، پیشنهاد و...: @admin_tgh 🔰تلگرام: t.me/tarikhqom1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀یهودیان قم ✏️ابوالفضل قیامی 🔺️در تکمیل یادداشت آقای محمد مهیار 🔸️مرحوم پدرم همواره از یک #پزشک
🌀یهودیان قم ✏️ اکرم صادقی 🔸️همیشه از مادربزرگ مرحوم و مادرم راجع به اطبای زیاده شنیده بودم؛ اطبای بسیار خبره. دکتر مهدی یا به دعوت علمای وقت مسلمان شده بود. همین‌طور دکتر نجات یهودی که برادرزاده حکیم میتی بوده است. اما دکتر ناهید مسلمان بوده و بیشتر شک بر صوفی بودن ایشان بوده است. 🔹️در بین یهودیان قم خانم دکتر یهودی دیگری هم بوده به نام معروف به خانم که ایشان هم برادرزاده حکیم میتی بوده است و رایگان طبابت می‌کرده است. بسیار دل‌رحم و خیّر بوده است. 🔸️آیت‌الله العظمی یکی از حامیان ایشان در مقابل اعتراض دکترهای دیگر بوده است و نزدیک تکیه شاه خراسان می‌نشستند. دکتر نجات تا زمان فوت که وصیت می‌کند در قبرستان دفن شود کسی اطلاع بر مسلمان شدنش نداشته است. 🔹️حمام یهودیان در قم جدا بوده و نزدیک پامنار قرار داشته است. حکمای یهودی به‌جز زن غیاث که طبابت می‌کرده، نرخ برای طبابت مشخص نمی‌کردند و بیمار بر حسب توان مالی هزینه پرداخت می‌کرد. 🔸️حکیم میتی قبل از انقلاب فوت می‌کند. دکتر نجات بعد از در تهران ساکن می‌شود، اما زن غیاث از ایران می‌رود. 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🎙روایت آیت‌الله از دستگیری معاون ساواک قم بخش اول 🔸️يكى از اتاق‌های منزل ما كه حضرت بعداً در آن ساكن شدند، به طور كامل در اختيار بود و از دست ما و خانواده، جدا شده بود. 🔹️يک روز كه در منزل نشسته بودم و افراد، مى‌آمدند و مى‌رفتند، ناگهان شخصى وارد شد و گفت: «يكى از افراد كه انقلابيون را شكنجه و به قتل مى‌رسانده، توسط بچه‌ها شناسايى و شده است و هم اينک نزديكى پل در اختيار بچه‌هاى انقلابى است و اگر شما سريعاً در اين خصوص تصميم نگيريد، بعيد نيست بچه‌ها بدون توجه به جنبه‌هاى قضيه او را سر به نيست كنند.» 🔸️گفتم: «او را به فلان محل ببرند و نزد فرد بخصوصى كه مورد نظرم بود، بسپارند تا در اين فاصله بگيرم كه چه بايد كرد.» ساعتى بعد اطلاع دادند كه او را به محل مورد نظر برده‌اند و منتظر دستورند. 🔹️من عرض كردم: «با توجه به اينكه فرد مزبور از شناخته شده است، از نظر من كشتن او اشكالى ندارد؛ منتهاى مراتب بنده جرأت نمى‌كنم فتواى را صادر كنم. اجازه بدهيد با علما مشورت كنم.» 🔸️بعد سريعاً خودم را به جلسه جامعه مدرسين كه در همان روز در منزل آيت‌الله واقع در خيابان تشكيل شده بود، رساندم و صحبت‌هاى عادى جلسه را قطع كردم و اجازه خواستم كه يک سؤال فورى را مطرح كنم. 🔹️بعد گفتم: «سروان در طول دادگاه از خود دفاع كرد و مدعى شد كه هيچ وقت كسى را مورد ضرب و جرح قرار نداده و به نرسانده است.» ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
📸 دیوارنگاره‌هایی از روزهای در قم 🗓دهه پنجاه شمسی 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
📸روزهای در قم ( ۲ ) 📍میدان آستانه 🔸️تصویر دکتر در کنار امام 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
📸 روزهای در قم ( ۳ ) 🔸️تصویر بالای درب حرم حضرت معصومه (س) 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🎙پیام مخاطبان: 🔹️سلام؛ منزل حاج #قاسم_دخیلی، فرش فروش بازار، بود. چند روز در آنجا بودند؛ نزدیک حسین
🌀 حاج قاسم دخیلی 🔸️حاج قاسم (فرزند حسن متولد ۱۳۰۹) از افراد انقلابی و طرفدار حضرت امام بوده که علاوه بر حضور در مناسبت‌های قبل از ، فعالیتهایی نیز داشته است. 🔹️طبق گزارشی از یکی از اقدامات وی پرداخت مبلغ یکصد هزار تومان به حضرت امام در سال ۱۳۴۷ عنوان شده است که پس از بازجویی از نامبرده، وی آن را انکار نموده و آزاد شده است. 🔸️وی در سال ۱۳۵۴ عضو صندوق بوده و در مهرماه ۱۳۵۶ به علت دعوت از دکتر جهت سخنرانی در مسجد حسن عسکری(ع) بازداشت موقت شده و مورد بازخواست قرار گرفته و تعهد کتبی داده است که اقدامی برخلاف عمومی کشور انجام نداده و از واعظان مخالف کسی را دعوت نکند. 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🌀آب انبار ✍️سیدمحسن محسنی (قم‌پژوه): 🔹️من آب‌انبار سیدعرب یا به لهجه قمی(sed - arab) را دیده بودم. فکر کنم تا چند سال بعد از هم بود. با توجه به عکس ۱۳۶۲ باید یکی دو سال قبل از آن تخریب شده باشد. 🔸️این آب‌انبار انتهای کوچه قرار داشت. نبش کوچه‌ای که به خیابان آذر ختم می‌شد. الان هم کوچه وجود دارد. منتها بعضی جاها گشاد شده‌است. قدیمی‌ها به آن کوچه می‌گفتند. 🔹️ظاهرا طاق‌بندی که کنار عکس دیده می‌شود همان کوچه پشت باره باشد. الان جای آب‌انبار، ساخته‌اند که الان متروک است. 🔸️از همین کوچه مکرر به خانه دایی و خاله مادرم به الوندیه می‌رفتیم. به‌خصوص آن درب چوبی سمت راست که فکر کنم تا هفت هشت سال پیش هم بود. چهره صاحب مغازه را هم یادم هست و در آن نگهداری می‌کرد. 🔹️بچه‌ای که در عکس سینی به دستش هست، ظاهرا از همان باقلوا‌فروش یا دوره‌گرد قدیم است. بیشتر به قطاب‌فروش‌ها می‌خورد؛ چون باقلوا‌فروش‌ها سینی‌شان بود و سینی فرد مزبور گرد است. 🔸️افسوسی که خودم مقایسه محیط قدیم با محیط جدید است و این‌که ما با چه فضاهای زیبا و دلنشینی را از بین بردیم و جایش ساختمان‌های بدون روح گذاشتیم. 🔹️محیط‌هایی که دیدنش آرزوی جهانگردان بیگانه و ایران‌دوستان هم‌میهن است. و صد البته اقتصادی ناشی از این امر را هم از دست دادیم. 🔸️تاسف‌بارتر این که هنوز این بی‌ذوقی‌ها و و تاریخ‌کُشی‌ها باشدت هرچه تمام‌تر ادامه دارد. 🔹️ در کتابش از این آب‌انبار یاد کرده‌است. 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🌀 جناب تولیت 🔰 بخش ششم ✍️ محمدمهدی هادی‌به 🔹️بعد از بازگشت امام خمینی به کشور و پیروزی نیز مرحوم تولیت تا وقتی زنده بود، با انقلاب همراهی داشت. یکی از بستگان نسبی او از خانواده‌شان با خانواده امام خمینی نقل می‌کند که ارتباط خانواده تولیت و با خانواده امام به گونه‌ای بود که قبل از حضرت امام رفت و آمد بین خانواده‌ها کاملا برقرار بود. 🔸️حتی بعد از بازگشت امام و خانواده‌شان از خانم قدس ایران ( امام خمینی) به اتفاق فاطی‌خانم و فریده‌خانم به دیدن برخی از خانمهای ما آمدند. 🔹️ همچنین حضرت امام به اتفاق خانواده‌شان فروردین ماه ۱۳۵۸ را در باغ معروف آقای سید ابولفضل تولیت قم که به چهارباغ معروف بود گذراندند. 🔸️سرکار خانم زهره در مصاحبه با نگارنده چنین نقل کردند: ما یکسالی ۱۳ فروردین رفتیم سمت باغ خودمان در . 🔹️چون ۱۳ بدر بود هم برداشته بودیم. به پیشنهاد پدرم رفتیم سمت باغ آقای تولیت خود مرحوم تولیت و طاهره‌خانم نبودند اما مرحوم آقای و احمد آقا به اتفاق خانواده‌شون اونجا بودند. وقتی وارد باغ شدیم ، امام یک انداخته بودن و نشسته بودند. من با حسن آقا و فرزند آقای اشراقی تا شب بازی کردیم. ادامه دارد... 📸 تصویر: از راست؛ مرحوم تولیت، حجت‌الاسلام فلسفی، حج‌الاسلام صفایی خوانساری 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀داستان محله #یزدان‌شهر 🔰 بخش اول 🎙 سیدعلی محقق داماد: 🔸️#یزدان‌شهر قطعه زمینی بود به مساحت ۱۳۵ هز
🌀 داستان محله 🔰 بخش دوم 🎙سیدعلی محقق داماد: 🔸️ایده ساخت یزدان‌شهر در سال ۱۳۵۶ مطرح شد، اما ابتدا با مخالفت مواجه گردید و پروژه متوقف شد. حدود چهار یا پنج ماه مانده به پیروزی ، با تضعیف قدرت ساواک، عملیات تسطیح و ساخت‌وساز آغاز شد. 🔹️نخستین آجر پروژه در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ برای احداث یک به‌عنوان دفتر کار، گذاشته شد. آقای شاکر در آن زمان در این دفتر مستقر بود. 🔸پس از پیروزی انقلاب، در ۲۳ بهمن وقتی به محل سر زدم، با جمعیتی حدود ۲۰۰ نفر مواجه شدم؛ اغلب کارگر و بنا بودند که برای کار آمده بودند. وحشت‌زده شدم. 🔹️به حاج حسن ، معمار پروژه، گفتم باید کاری بکند تا دست‌کم لوله‌کشی شروع شود تا این افراد مشغول شوند. در همین حین، نقشه‌ها نیز آماده شد و عملیات ساخت و ساز توسط این افراد آغاز شد. ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀شهربانی قم 🔰بخش سوم ✍️ محسن بخشی‌نیا: 🔹️ساختمان اداری #شهربانی قم دو طبقه به عرض تقریبا ۱۵ متر و
🌀شهربانی قم 🔰بخش چهارم ✍️ محسن بخشی‌نیا: 🔹️از کارکنان دیگر شهربانی در دهه ۵۰ سروان جوادی، محمدی و کلهر را به یاد دارم. محمدی مدتی در اتاق افسر کشیک (‌اولین اتاق کنار نرده) محل کارش بود. 🔸️افسر کشیک یک پلاکی فلزی برنجی بزرگ‌ به شکل به وسیله زنجیر ظریفی به گردن می‌آویخت که با خطی به رنگ‌ مشکی روی آن نوشته بود: "افسر کشیک" و با صدای بلند و برخورد با مراجعین چه شاکی و چه متشاکی برخورد می‌کرد. 🔹️بعد ها محمدی به آگاهی منتقل شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با شکایات مردمی، شد. کلهر درجه‌داری بود در سن حدود ۴۰ سال، قدی نسبتا کوتاه داشت و وسیله نقلیه شخصی‌اش بود. 🔸️کلهر بیشتر همراه یکی از افسران مانند یا بود و دستورهای میدانی را اجرا می‌کرد. مانند اینکه افاضلی می‌گفت: «کلهر بساط این سد معبر است جمعش کن» 🔹️کلهر هم اجرا می‌کرد ولی ازآنجایی که کلهر قمی بود و اکثر مردم کلهر را می‌شناختند و هم همینطور، خیلی ملاحظه‌ی مردم را می‌کرد. خیلی بهتر از افاضلی و جوادی و دیگران با مردم برخورد می‌کرد. 🔸️ تنها یک بار از کلهر ؛ ر‌وز اول مهر ۱۳۵۶ آماده شدم که به مدرسه بروم، مادرم گفت : ببین! گفتن مدرسه‌ها تعطیله، چون . امام گفته که همه باید اعتصاب کنند. نمی‌خواد بری، اگر پاسبانی تو خیابون باشه چی؟ 🔹️اما من مُصّر بودم که بروم. کیفم را برداشتم و از خانه بیرون آمدم. وارد کوچه مخابرات شدم‌. یک دفعه را با لباس پاسبانی سوار بر موتور دیدم که به سمت انتهای کوچه می‌آمد. مدتی بود مسیر کوچه به حاشیه رودخانه خیابان فعلی باز شده بود. 🔸️با دیدن کلهر ترسیدم. تصورم این شد که مدرسه من را متوجه شده و کلهر را فرستادند تا در کوچه راه دانش‌آموزان را بگیرد. سریع به سمت خانه دویدم؛ با عجله در زدم ( بدون توجه به من رد شد ) ولی نفسم داشت بند می‌آمد. مادرم در را باز کرد و گفت: "گفتم نرو!" 🔹️نرفتن آن روز مدرسه همان و شروع اعتصاب سراسری مدارس و در ادامه پیروزی همان. همه دانش‌آموزان را در سال تحصیلی ۵۷-۵۸ که من ۱۱_ ۱۲ ساله بودم، قبول کردند و در مهر ماه سال ۵۸ اولین سال تحصیلی بدون را در کلاس پایه بالاتر نشستیم. ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🌀شهربانی قم 🔰 بخش پنجم ✍️محسن بخشی‌نیا: 🔸️در این دوره (سال‌های ۵۴ تا ۵۶) یکی از وقت‌گذرانی‌هایم ایستادن کنار نرده و تماشای کسانی بود که به هر دلیل توسط ماموری دستبند زده شده به اتاق افسر کشیک آورده می‌شدند یا کسانی که با هم می‌کردند؛ مانند دعوای زنان با شوهرانشان. 🔹️ فکر می‌کردم قیافه دزدان با دیگران فرق دارد. دنبال این بودم که قیافه دزدان چه شکلی است؟ به هر حال کنجکاوی و من کنار نرده شهربانی، باعث شد که چندبار دعوایم کنند که "برو بچه، اینجا وانسا (گویش قمی)، بچه تو‌ درس نداری همش اینجایی؟ " 🔸️چندباری هم شد که از بین نرده‌ها لیوان آب خنکی دادند و خوردم؛ غافل از اینکه سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید و بچه ۹ ساله پشت نرده‌های شهربانی قم خود به پرونده‌های رسیدگی می‌کند و دائم به خود نهیب می‌زند که دیگر رژیم پهلوی نیست. تو هم بازجوی ساواک و شهربانی نیستی. مراقب رفتارت باش، تا مردم به و نظام بدبین نشوند. 🔹بعد از ظهر ۱۷ خرداد سال ۱۳۵۴ هوا گرم بود. معمولا از خانه بیرون می‌زدم یا در حاشیه تنی به آب می‌زدم (البته بدون اجازه از پدر و مادر؛ می‌دانستم که اگر بفهمند دعوایم می‌کنند) یا در آب خنک و تمیز در جوی مقابل مسجد رضوی. 🔸️ آن روز از خانه که بیرون آمدم متوجه سروصداهایی غیرمعمول شدم. فوری به خیابان آمدم. خلوت بود. می‌توانم بگویم کنار خیابان ماشینی پارک نبود. ماشینی هم تردد نمی‌کرد. خانواده های دارای ماشین شخصی در قم کمتر بودند. ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom
🌀 شهربانی قم 🔰بخش هفتم ✍️ محسن بخشی‌نیا: 🔹اولین بار بود که توجه‌ام به تابلوی سفید مدرسه جلب شد که با خط سبز بر روی آن نوشته بود: «مدرسه قم». دیدم چند طلبه از درب مدرسه خارج شدند، با یکی از صحبت کردند و به مدرسه برگشتند. 🔸️سروصداهایی از مدرسه می‌شنیدم. مسیرم را تغییر دادم به سمت باغ وسط میدان ، کنار دکه روزنامه فروشی.دقیقا روبروی مدرسه رفتم. حالا صدای شعار طلبه‌ها را می‌شنیدم. یعنی برای اولین بار بود که ناخواسته در صحنه‌ای از رخدادهای قرار گرفتم. 🔹️شعارهایی مانند: «درود بر ، مرگ بر شاه مزدور، ملت ما بیدار است، از پهلوى بیزار است، مرگ بر این سلطنت » صدای ده‌ها طلبه بود که پشت در مدرسه در دالان منتهی به حیاط مدرسه قصد از مدرسه را داشتند. 🔸️وقتی تعدادی از طلبه‌ها خارج شدند. پاسبان‌ها گاز اشک‌آور انداختند، طلبه‌ها به مدرسه برگشتند و در را بستند. کنار دکه روزنامه فروشی از پناه گرفته بودم و پشیمان که اینجا چه می‌کنم؟ پدر و مادرم نگرانم هستند. شاید وقتی برگردم دعوایم کنند. 🔹️یخ کرد بودم و بی‌اراده صحنه هجوم‌ را به مدرسه فیضیه شاهد بودم. چند نفری با زور از در وارد شدند. عده‌ای بیشتر از کوچه بن‌بست جنبی از طریق پشت‌بامِ تقریبا مدرسه را محاصره کردند. 🔸️شنیدم که طلبه‌‌ها در بام مدرسه پرچم‌های نصب کرده اند. هیچ درکی از شعارها و علت حمله کماندوها به مدرسه نداشتم. فقط تماشاچی بودم. ادامه دارد... 🔗به کانال بپیوندید: @tarikhqom