❗️ضرب و شتم دو طلبه به جرم امر به معروف در قم!
📜 گزارش ساواک:
🔹️تیمسار ریاست معظم ساواک (ستاد ویژه) با نهایت احترام باستحضار عالی میرساند: روز پنجشنبه ۱۳۳۹/۱/۱۸ دو نفر از #طلاب وزین و خوش سابقه از حوزه درسی حضرت آیتالله #بروجردی، در موقع مراجعه به #بیمارستان_فاطمی_قم مقابل درب بیمارستان با زنی برخورد مینمایند که مشارالیها از نظر #محجوب و مستور بودن وضع مناسبی نداشته است.
🔸️آقایان مزبور طبق #عادت جاریه در قم که اغلب روحانیون بطور امر بمعروف تذکراتی میدهند به زن مزبور هم میگویند #سینه و #بدن خود را بپوشاند.
🔹️ناگهان بانوی #معروضه شروع بفحاشیهای #رکیکی را به آقایان طلاب نموده و حتی با اهانت #ضرباتی هم به ایشان وارد و به پلیس شکایت و تقاضای جلب آنان را مینماید.
🔸️پلیس هم بنا به تقاضای زن در صدد جلب دو نفر طلبه برمیآید و نامبردگان از رفتن به کلانتری به عذر اینکه این زن به ما #اهانت نموده برای چه ما را جلب مینمائی از رفتن خودداری مینمایند.
بالاخره پلیس هم با آنان #گلاویز میشود. 🔹️در این اثنا (نامفهوم) #دبیرستان جنب بیمارستان به سر دو نفر طلبه ریخته و با ضربات زیاد آنان را مجروح و #مضروب به طوریکه (نامفهوم) قادر به حرکت بوده و به کلانتری جلب میشوند.
🔸️از کلانتری هم به #شهربانی اعزام، در شهربانی قم رئیس آگاهی به آنان فحاشی زیادی نموده و با زدن #شلاق زیاد آنان را بازداشت میکنند.
🔹️ساعت ۸ و ۳۰ دو نفر مزبور را پیاده با پای #برهنه و بدون #عمامه در حالیکه عباهای خود را بر سر کشیده و بدست آنان #دستبند زده بودند از خیابان #ارم و حجتیه از مقابل مدرسه حجتیه در حالیکه با سه نفر پاسبان مسلح #بدرقه میشدند.
📚 منبع: کتاب قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک - جلد۱ ص۱۸۳
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید :
@tarikhqom
📜شعر قمیها علیه مسئولان شهربانی
📍گزارش ساواک:
🔹️روز پنجشنبه ۲۵۳۶/۱۱/۱۳ [سیزدهم بهمنماه ۱۳۵۶] در مدرسه #حجتیه اعلامیه خطی الصاق و از عموم مردم دعوت کرده بودند که بعد از نماز مغرب و عشاء در #مسجد_اعظم اجتماع کنند که برای شهدای ۱۹ دی مجلس ترحیم گرفته شود.
🔸️ و در اعلامیه اضافه شده بود که چنانچه از برگزاری مجلس ترحیم #جلوگیری کنند، با شعار الله اکبر و درود بر شهدای ۱۹ دی یادی از آنان خواهیم کرد و در ضمن توصیه کرده بودند که #چوب هم با خود بیاورید.
🔹️در آخر اعلامیه اشعاری هم به مناسبت حوادث اخیر قم علیه چند نفر از افسران #شهربانی قم سروده بودند که چند بیت از آنها بشرح زیر به عرض میرسد:
یکی آن شخص بدبخت سیه دل
که می گویند بر آن سگ، #افاضل (سروان افاضلی)
مگو انسان تو بر آن روسیاهی
که ریزد خون چندین بیگناهی
ز اصغر #کامکارِ شوم، فریاد
که باشد ریشهاش فاسد ز بنیاد
یکی آن #اصغرِ_حمال نامرد
نمیدانی که با مردم چهها کرد
دگر آن شخصِ بی وجدان، #جوادی
به ظاهر خوب و باطن بدنهادی
کسانی که مطیع امر شاهاند
به دنیا و به عقبی روسیاهاند
🔸️بعد از نماز مغرب عده کمی از طلاب در مسجد اعظم جمع شدند و چند #شعار درود بر خمینی و ۱۹ دی دادند که سرهنگ #جوادی رسید و مردم بدون مقاومت پراکنده شدند.
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
📜 ارتش شاهنشاهی به دنبال مسببین قیام ۱۵ خرداد؛ بعد از سه سال!
🌀پرونده اتهامی ۱۰ نفر متهمین #غائله ۱۵ خرداد ۴۲ قم
🗓 ۲ خرداد ۱۳۴۵
متن سند:
🔹️به موجب گزارشات واصله از #شهربانی قم و پروندههای مدونه [ تدوینشده] در ساواک قم ۱۰ نفر مشروحه زیر متهمین و #مسببین غائله ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ معرفی که تاکنون با مکاتبات زیاد #دستگیر و معرفی نشدهاند.
🔸️درحالی که هر یک از آنها از اشخاص #سرشناس و معروف قم میباشند که مورد تأیید مراجع مذکور بوده و اظهارنظر نمودهاند و آنچه که تاکنون از طریق #شهربانی قم اقدام شده نتیجه عاید نگردیده تا بتوان پس از معرفی و انجام #تحقیق به صدور قرار نهایی مبادرت گردد.
🔹️علیهذا خواهشمند است مقرر فرمائید دستورات موکدی برای معرفی آنان صادر و نتیجه را امر به #ابلاغ فرمایند. ضمنا به طوری که در نامه ساواک قم ۳ نفر به نام سیدعلی اکبر #بهاءالدینی، سیدحسین بهاءالدینی، سیدعلی اکبر بهاءالدینی به قید ضامن آزاد گردیده اند.
🔸️۱.سیدعلی اکبر بهاءالدینی ۲.سیدحسین بهاءالدینی ۳.سیدعلی #چهل_اخترانی ۴.سیدزین العابدین چهل اخترانی ۵.سیدحسن چهل اخترانی ۶.قاسم #ساره ۷.سیداحمد چهل اخترانی ۸.حسین #کشور ۹.سیدمهدی چهل اخترانی ۱۰. حاج حسین #جمکرانی
📤 ارسال: سیدمجتبی چهلاخترانی
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🌀 شهربانی قم
🔰بخش اول
✍️ محسن بخشینیا:
🔹️در سالهای ۵۳ ، ۵۴ و ۵۵ پایم از خانه و کوچه به خیابان بیشتر باز شد و به دلایل مختلف میبایست از کوچه مخابرات و یا کوچه جنب مدرسه #امیرکبیر خارج میشدم و بیشتر به سمت راست و بازار میآمدم.
🔸️برای رفتن به مدرسه، خرید نان سنگک از نانوایی شاطرخلج، درمانگاه کامکار، مغازه پدرم در سهراه بازار ، خرید لوازم التحریر از آقای #برقعی (نوین) و یا رفتن به خانه پدربزرگم، و یا گاهی همراه مادر و یا پدر به حرم حضرت معصومه برای زیارت.
🔹از کوچه ما تا چهارراه #بازار، مدرسه، بیمارستان، شهربانی، بیشتر برایم جاذبه داشت. مدرسه که دانش آموزَش بودم ، بیمارستان که تنها #اورژانس قم بود و دائم مصدومین را با آمبولانسهای اورژانس تازه راه افتادهی قم خصوصا تصادفیها را میآوردند.
🔸️#شهربانی قم، بخصوص اینکه شهربانی در واقع در باغی ایجاد شده بود سرسبز و با طراوت، در تابستان رطوبت و طراوت فضای سبز بیمارستان با درختهای کاج بلند و باغ #شهربانی دست در دست همدیگر میدادند و هوای خنکی را در محوطه و خیابان به عابرین پیاده و سواره هدیه میکردند
🔹شهربانی قم در اواخر دهه ۳۰ از خیابان #ارم (پیاده راه ارم، بانک ملی فعلی) که در خانهای بزرگ و قدیمی مستقر بود به خیابان باجک منتقل شد در باغی به طول و عرض حدودا ۱۵۰ متر در ۱۰۰ متر که ضلع شرقی آن به خیابان #باجک و ضلع غربی به رودخانه محدود میشد.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀 شهربانی قم 🔰بخش اول ✍️ محسن بخشینیا: 🔹️در سالهای ۵۳ ، ۵۴ و ۵۵ پایم از خانه و کوچه به خیابان
🌀 شهربانی قم
🔰 بخش دوم
✍️محسن بخشینیا:
🔹️در سمت خیابان، نردههای فلزی سبز رنگ تمامی فضا و باغ #شهربانی را از خیابان جدا میکرد و پیدابودن رفت و آمدها، تمرین پاسبانها، مراسم صبحگاه کارکنان شهربانی و تردد خودروهای پلیس که بیشتر #پیکان و جیپ بودند به رنگ مشکی و سفید برایم جذاب بود.
🔸️ورودی شهربانی از طریق خیابان را #دژبانی تشکیل می داد با یک اتاقک به ظرفیت یک نفر ایستاده، با لباسی به رنگ سرمه ای روشن و سلاح "ام یک" با احتساب #سرنیزه که سلاح بلندی بود و نفر دوم برای هدایت مراجعه کنندگان، نفر مسلح به هنگام ورود افسران ارشد شهربانی با پیشفنگ ( احترام نظامی با سلاح ) احترام می کرد.
🔹️هر روز صبح اول وقت نفر دوم دژبان به سمت چهاراه #بازار سرک میکشید و به محض دیدن خودرو رئیس شهربانی که به محل کارش می آمد، #سوت میزد. افسران و درجه داران حاضر در اتاق افسرنگهبان که اولین اتاق کنار نرده و چسبیده به بیمارستان بود و از دژبانی حدودا ۵۰ متر فاصله داشت باید برای استقبال از رئیس به صف می شدند.
🔸️هنگام ورود خودرو رییس شهربانی دژبان مسلح #پیشفنگ می کرد ، رییس پیاده میشد، با هیبت یک فرمانده با صورتی اصلاح کرده، لباس #افسری مرتب به تن کرده، کفشها واکس زده، کلاه افسری را بر سر میگذاشت و به سمت دفترش حرکت میکرد.
🔹️ به دسته #افسران که میرسید، فرد ارشد با صدای بلند دستور ایست خبردار میداد و همه نیروها احترام نظامی میگذاشتند. رئیس "#آزادباش" میداد و به محل کارش در طبقه دوم میرفت.
🔸️این آیین را در سال های ۵۳ تا اوایل ۵۷ در پیادهرو، کنار نردههای #شهربانی، بارها تماشا کردم و لذت بردم.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🌀شهربانی قم
🔰بخش سوم
✍️ محسن بخشینیا:
🔹️ساختمان اداری #شهربانی قم دو طبقه به عرض تقریبا ۱۵ متر و به طول ۵۰ متر در ضلع شمالی باغ ساخته شده بود با اتاقهای تو در تو. اولین اتاق که اتاق افسر #نگهبان بود به پیادهروی خیابان باجک پنجره کوچکی داشت که حتی سروصدای بازجویی از متهمین در آن روزهای خیابان آرام #باجک قابل شنیدن بود.
🔸️اتاقهای همکف این ساختمان با درهای #دولنگهای فلزی با شیشههای ساده که هرکدام مستقل از یکدیگر به محوطه باز میشدند چسبیده به یکدیگر ساخته شده بودند. در یک ردیف، شامل اتاق افسر نگهبان، راه پله طبقه بالا برای دسترسی به اتاق های حوزه #ریاست، اتاقهای صدور گذرنامه، اداره آگاهی , اتاقهای اداری، اتاقهای ارتباطات و بیسیم با دکل مقابلش و...
🔹باغ #شهربانی که در چهار قسمت قرینه هم بود شامل انواع درختان پر حجم، بلند و سایهدار بود. در وسط این باغ میدان دایرهای شکل با یک جایگاه و میله پرچم، میدان #صبحگاه کارکنان شهربانی بود.
🔸️ هر صبح از بیرون از محوطه تا میدان، #آبپاشی میشد. نیروها در دسته های دو سه نفره به سمت میدان میرفتند و منظم مستقر میشدند؛ برای اجرای مراسم #صبحگاه.
🔹️ریزِ برنامههای صبحگاه را یادم نیست؛ فقط نیایش را خوب به یاد دارم که پس از هر دعای مجری، نیروها با صدای بلند #آمین میگفتند. آتقدر بلند که صدای آنها به خانه ما میرسید. هنکام برافراشته شده پرچم سه رنگ ایران، با شیر و خورشیدش، نواختن طبل و #شیپور را به یاد دارم چه سرودی میخواندند، یادم نیست.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀شهربانی قم 🔰بخش سوم ✍️ محسن بخشینیا: 🔹️ساختمان اداری #شهربانی قم دو طبقه به عرض تقریبا ۱۵ متر و
🌀شهربانی قم
🔰بخش چهارم
✍️ محسن بخشینیا:
🔹️از کارکنان دیگر شهربانی در دهه ۵۰ سروان جوادی، محمدی و کلهر را به یاد دارم. محمدی مدتی در اتاق افسر کشیک #شهربانی (اولین اتاق کنار نرده) محل کارش بود.
🔸️افسر کشیک یک پلاکی فلزی برنجی بزرگ به شکل #هلال به وسیله زنجیر ظریفی به گردن میآویخت که با خطی به رنگ مشکی روی آن نوشته بود: "افسر کشیک" و با صدای بلند و برخورد #خشن با مراجعین چه شاکی و چه متشاکی برخورد میکرد.
🔹️بعد ها محمدی به آگاهی منتقل شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با شکایات مردمی، #محاکمه شد. کلهر درجهداری بود در سن حدود ۴۰ سال، قدی نسبتا کوتاه داشت و وسیله نقلیه شخصیاش #موتورگازی بود.
🔸️کلهر بیشتر همراه یکی از افسران مانند #افاضلی یا #جوادی بود و دستورهای میدانی را اجرا میکرد. مانند اینکه افاضلی میگفت: «کلهر بساط این #دکان سد معبر است جمعش کن»
🔹️کلهر هم اجرا میکرد ولی ازآنجایی که کلهر قمی بود و اکثر مردم کلهر را میشناختند و #کلهر هم همینطور، خیلی ملاحظهی مردم را میکرد. خیلی بهتر از افاضلی و جوادی و دیگران با مردم برخورد میکرد.
🔸️ تنها یک بار از کلهر #ترسیدم؛ روز اول مهر ۱۳۵۶ آماده شدم که به مدرسه بروم، مادرم گفت : ببین! گفتن مدرسهها تعطیله، چون #اعتصابه. امام گفته که همه باید اعتصاب کنند. نمیخواد بری، اگر پاسبانی تو خیابون باشه چی؟
🔹️اما من مُصّر بودم که بروم. کیفم را برداشتم و از خانه بیرون آمدم. وارد کوچه مخابرات شدم. یک دفعه #کلهر را با لباس پاسبانی سوار بر موتور دیدم که به سمت انتهای کوچه میآمد. مدتی بود مسیر کوچه #مخابرات به حاشیه رودخانه خیابان #ساحلی فعلی باز شده بود.
🔸️با دیدن کلهر ترسیدم. تصورم این شد که مدرسه #غیبت من را متوجه شده و کلهر را فرستادند تا در کوچه راه دانشآموزان را بگیرد. سریع به سمت خانه دویدم؛ با عجله در زدم ( #کلهر بدون توجه به من رد شد ) ولی نفسم داشت بند میآمد. مادرم در را باز کرد و گفت: "گفتم نرو!"
🔹️نرفتن آن روز مدرسه همان و شروع اعتصاب سراسری مدارس و در ادامه پیروزی #انقلاب همان. همه دانشآموزان را در سال تحصیلی ۵۷-۵۸ که من ۱۱_ ۱۲ ساله بودم، قبول کردند و در مهر ماه سال ۵۸ اولین سال تحصیلی بدون #شاه را در کلاس پایه بالاتر نشستیم.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🌀شهربانی قم
🔰 بخش پنجم
✍️محسن بخشینیا:
🔸️در این دوره (سالهای ۵۴ تا ۵۶) یکی از وقتگذرانیهایم ایستادن کنار نرده #شهربانی و تماشای کسانی بود که به هر دلیل توسط ماموری دستبند زده شده به اتاق افسر کشیک آورده میشدند یا کسانی که با هم #دعوا میکردند؛ مانند دعوای زنان با شوهرانشان.
🔹️ فکر میکردم قیافه دزدان با دیگران فرق دارد. دنبال این بودم که قیافه دزدان چه شکلی است؟ به هر حال کنجکاوی و #فضولی من کنار نرده شهربانی، باعث شد که چندبار #پاسبانها دعوایم کنند که "برو بچه، اینجا وانسا (گویش قمی)، بچه تو درس نداری همش اینجایی؟ "
🔸️چندباری هم شد که از بین نردهها لیوان آب خنکی دادند و خوردم؛ غافل از اینکه سالها میگذرد، حادثهها میآید و بچه ۹ ساله پشت نردههای شهربانی قم خود به پروندههای #قضایی رسیدگی میکند و دائم به خود نهیب میزند که دیگر رژیم پهلوی نیست. تو هم بازجوی ساواک و شهربانی نیستی. مراقب رفتارت باش، تا مردم به #انقلاب و نظام بدبین نشوند.
🔹بعد از ظهر ۱۷ خرداد سال ۱۳۵۴ هوا گرم بود. معمولا از خانه بیرون میزدم یا در حاشیه #رودخانه تنی به آب میزدم (البته بدون اجازه از پدر و مادر؛ میدانستم که اگر بفهمند دعوایم میکنند) یا در آب خنک و تمیز در جوی مقابل مسجد رضوی.
🔸️ آن روز از خانه که بیرون آمدم متوجه سروصداهایی غیرمعمول شدم. فوری به خیابان آمدم. #باجک خلوت بود. میتوانم بگویم کنار خیابان ماشینی پارک نبود. ماشینی هم تردد نمیکرد. خانواده های دارای ماشین شخصی در قم کمتر بودند.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀شهربانی قم 🔰 بخش پنجم ✍️محسن بخشینیا: 🔸️در این دوره (سالهای ۵۴ تا ۵۶) یکی از وقتگذرانیهایم ای
🌀 شهربانی قم
🔰بخش ششم
✍️محسن بخشینیا:
🔹️مقابل #شهربانی جمعی از نظامیها را دیدم؛ سریع خودم را رساندم. دو گروهان کماندو که معلوم بود از تهران آمدهاند، #قدبلند و ورزیده، با چماقهای بلند و سپرهایی که تا آن روز ندیده بودم. همراه با نواخت #باتومها به سپر پاهایشان را به زمین میزدند و به طرف چهارراهبازار حرکت کردند.
🔸️این دو گروهان که شاید تعدادشان به بیش از ۱۰۰ نفر میرسید با ابهت #نظامی و با ضربه پا در خیابان حرکت میکردند و من در پیادهرو همراهشان میرفتم. بدون اینکه بدانم کجا میروند و چرا میروند.
🔹️در بعدازظهر خلوت چهارراه #بازار، از چهارراه رد شدیم و از مسیر خیابان آستانه به طرف میدان آستانه ادامه دادیم. من غرق در نظم و حرکات و ضربه محکم پایشان به زمین و همزمان ضربه باتومها به #سپرها بودم.
🔸️مقابل مدرسه #فیضیه که رسیدیم، سه چهار دستگاه خودروی پلیس و چند دستگاه اتوبوس #ماکروس (سازمانی ارتش) و تعدادی پاسبان در میدان #آستانه حاضر بودند.
🔹تا اینجا که آمدم، هیچ اطلاعی از علت این تحرکات نداشتم. فقط حرکات منظم #کماندوها که تا آن روز ندیده بودم، مرا به میدان آستانه کشانده بود. از چند نفری که در اطرافم بودند، شنیدم که: «کار #طلبههای داخل مدرسه تمام است.»
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀 شهربانی قم 🔰بخش هفتم ✍️ محسن بخشینیا: 🔹اولین بار بود که توجهام به تابلوی سفید مدرسه جلب شد که
🌀شهربانی قم
🔰بخش هشتم
✍️ محسن بخشینیا:
🔹️بعد از دقایقی #کماندوها طلبهها را گرفته و با صورت خونین و دست و پاهای آسیب دیده به زور سوار اتوبوسها کردند. طلبهها ناله میکردند، بعضا داد میزدند و شعار یا مرگ یا #خمینی میدادند. چند نفری را که خونریزیشان بیشتر بود با ماشینهای دیگر به بیمارستان بردند.
🔸️حالا دیگر ساعت حدود ۶ بعد از عصر بود و نگران از اینکه اگر به خانه برگردم باید جوابگوی مادرم باشم. کم کم از معرکه جدا شدم و از کنار قبرستان #شیخان و باغ ملی خودم را به چهارراه بازار رساندم. گوشه و کنار مردم ایستاده بودند و حرف می زدند. «چه شده و چه خبره؟»
🔹️آنهایی که از من خیلی بزرگتر بودند، ماجرا را با آب و تاب برای دیگران #تعریف میکردند. من باید خودم را به خانه میرساندم. مقابل #شهربانی که رسیدم، دیدم که ماشینهای حامل طلبهها رسیده، یکی یکی طلبهها را پایین میآورند و با باتوم از فاصله ورودی شهربانی تا #بازداشتگاه طلبههای جوان و مسن را میزدند. طلبهها هم داد و فریاد میکردند.
🔸️وارد خانه که شدم پدرم رفته بود مغازهاش. مادرم پرسید: «کجا بودی؟ بابات چند مرتبه آمد دنبالت، پیدات نکرد. گفت هر موقع آمد زودی بیاد #دکون (#مغازه).»
🔹️گفتم کجا بودم و چهها دیدم. مادرم مدام آه میکشید و برای طلبهها دعا میکرد و میگفت: «خدا لعنت کنه #شاه رو... زودی از کوچه چال خروس برو بازار و برو دکون، بابات منتطرته. جایی دیگه نریا. جایی دیگه وانستی... .»
🔸️از ترس بابا، خودم را رساندم به مغازه #خیاطی. نگرانم بود ولی حرفی نزد. یعنی به رویم نیاورد. مدتی بعد، زودتر از هر روز یک۱۰ ریالی داد و گفت: «دوتا نون از شاطر #امیر ( روبروی بیمارستان کامکار ) میگیری. زود هم میری خونه.»
🔹️بدون اینکه سرم را بلند کنم، «چشم» گفتم و درحالیکه خوشحال بودم که دعوایم نکرده، از مغازه زدم بیرون. یادم آمد جلوی #شهربانی که رسیدم هنوز داشتند طلبهها را میآوردند و میزدند. دو تا نان که گرفتم و به خانه که رسیدم، #پیشخوانی اذان مغرب شروع شده بود و صدایش از بلندگوهای حرم حضرت معصومه «س» یا مساجد اطراف شنیده میشد.
🔸️دیدم مادرم مانند هر روز عصر فرش دوازده متری را در حیاط جلو اتاق پهن کرده و بساط #چای و شام شب را چیده است.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🌀 شهربانی قم
🔰 بخش نهم
✍️ محسن بخشینیا
🔹آن روز غروب شاید چندبار تا سر خیابان آمدم، از سر کنجکاوی، ببینم سرنوشت #طلبهها به کجا رسید. تابستان بود و پدرم زودتر به خانه میآمد، حدود ساعت ۸ و نیم تا ۹ که شام میخوردیم آماده #خواب میشدیم.
🔸️ ما بچهپسرها در آن دوره خیلی تحرکمان نسبت به بچههای امروز بیشتر بود. رادیو و #تلویزیون هم نداشتیم. با متکایی و ملحفهای و تشکی در حیاط میخوابیدیم.
🔹۱۷ خرداد ۵۴ که یادم نیست چندشنبه بود، خواب به چشمانم نیامد، صدای داد و فریاد و شیون بود که از #شهربانی قم به گوش میرسید، پدرم گفت: "طلبهها رو آوردن بیرون دارن میزنن."
🔸️کمی ترسیده بودم، در عالم بچگی با خودم فکر میکردم الآن سراغم میآیند و مرا میبرند که تو عصر امروز چرا در میدان #آستانه بودی و چه میکردی. کتک خوردنهای طلبهها را دیده بودم. کتک خوردن خودم را تصور میکردم و میترسیدم، چند باری خواب سراغم آمد ولی باز بیدار میشدم، کتک زدن طلبهها در محوطه #شهربانی ادامه داشت، صدای یا حسین و یا علی و یا زهرا طلبهها بلند بود.
ادامه دارد...
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom
🔖 تاریخ شفاهی قم🔖
🌀 شهربانی قم 🔰 بخش نهم ✍️ محسن بخشینیا 🔹آن روز غروب شاید چندبار تا سر خیابان آمدم، از سر کنجکاو
🌀 شهربانی قم
🔰 بخش دهم
✍️ محسن بخشینیا:
🔹️پدرم خواب بود ولی مادرم در سجادهاش رو به #شهربانی و درواقع رو به قبله نشسته بود و ذکر میگفت. برای طلبهها #دعا میکرد و میگفت: "خوبه مادرتون اینجا نیست، بمیرم برا دل مادراتون، خدا یا به دادشون بِرس"
🔸️آن شب، شبی بود برای خودش. اولین شبی که در سن ۹ سالگی #اضطراب را تجربه کردم. البته که سالهای بعد اضطرابهای متنوع به دلایل مختلف را چه در خانه مشترک با اعضای خانوادهام و چه بیرون از خانه را تجربه کردم. تجاربی که امروز به #خاطراتم تبدیل شده است.
🔹صبح روز بعد ۱۸ خرداد ، به بهانه خریدن نان تازه برای #صبحانه از خانه زدم بیرون (در آن دوره خرید نان خانه با پسرها بود، نان را وعدهای میخریدند و کم.) معمولا از #شاطر_امیر یک دانه داغ و تازه و معطر میگرفتم به قیمت ۵ ریال.
🔸️به نانوایی که رسیدم سرکی هم به روبروی شهربانی زدم. طبق معمول در حال #جاروزدن و آب پاشی بودند. در آن ساعت صبح ، خیابان #باجک تا چهاراه هم آبپاشی میشد و دار و درخت شهربانی و بیمارستان کامکار هوای خیابان را با طراوت میکرد و برای عابرین خوشایند.
🔹️در نانوایی از بزرگترها شنیدم که تا سحر طلبههای جوان را به تهران انتقال دادهاند و #مسنترها را هم آزاد کردهاند. تا چند روز هنگام عبور از شهربانی پیادهراه روبرو را انتخاب میکردم ولی نیم نگاهی هم به #پاسبانهای جلوی در شهربانی داشتم که مرا صدا نکنند و نپرسند که در میدان آستانه چه میکردی؟
🔗به کانال #تاریخ_شفاهی_قم بپیوندید:
@tarikhqom