گفتند شهید گمنامه ،
پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جان شما نه😭🖤
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
❣یادتان هست که می خواندیم
کربلا #منتظرماست
بیا تابرویم!
جاده واسب مهیـّاست ، بیا تابرویم
🍀 اکنون مدتهاست راه کربلا بازشده
و #کربلا ما را می خواند
عباس خیلے اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتے براے حضور در مجالس اهل بیت استفاده مے ڪرد. او مے گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه مے خواند و بر سینه مے زد به گونه اے ڪه به او مے گفتم عباس جان قلبت پاره مے شود اینقدر بر سینه میزنے. در جواب لبخند مے زد و مے گفت آن ڪس ڪه براے او سینه مے زنم خودش محافظ من خواهد بود.
عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود و گاهے مے گفت اشتباه ڪردم ڪه وارد دانشگاه شدم باید به حوزه علمیه مے رفتم. این اواخر هم ڪتب عربے و حوزه را گرفته بود.
همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود. هیچ گاه از او اخمے ندیدم. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم ڪم گفته ام.
در امور مختلف دینے، فقهے، سیاست و مسائل دیگر بسیار مطلع بود چرا ڪه با مطالعه بسیار خود تلاش مے ڪرد معلومات خود را بالا ببرد.
بعد از شهادتش خانواده اے به خانه ما آمدند و با گریه گفتند مدتهاست این شهید بزرگوار با ڪمک هاے مادے و معنوے خود از آنها حمایت مے ڪند.
مداح حرم
شهید عباس آسمیه🕊🌹🕊
فرازی از وصیت نامه: 🌸
دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم
از ادب دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم...
#شهید_مرتضی_عبدالحی 🕊🌱
#شهیدگمنام✨
💌#خاطرات_شهدا
نماز اول وقت
🕊شهید مدافعحرم #محمدرضا_بیات
یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول اللهﷺ بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به اذان ظهر!
شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
گفت: حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت: "ما پیرو آقا امام حسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟!!"
#نماز_اول_وقت
#شهیدمحمدرضابیات
ایشان در خرداد سال ۱۳۶۱# ازدواج کرد، و یک دختر(فاطمه خانم)به یادگار دارد.
البته ایشان قبل از این که متوجه بشود پدر شده ،به شهادت رسیده بود.
🍃🌷🍃
#شهریور ۱۳۶۰# طی #عملیات بازی دراز ۳، #یک دست ایشان #قطع شد و #جانباز شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
تنها #یکسال از ازدواج ما میگذشت که #علیرضا به #شهادت رسید و در این مدت هم ایشان اغلب در #جبهه بود. یعنی جمعا ما #یک ماه هم در کنار هم نبودیم.
🍃🌷🍃
روز خواستگاری #علیرضا در اول صحبتهایش از #جبهه و #وظیفهای که بر گردن خود میدانست، گفت، که شاید نتواند زیاد کنارم باشد و همچون دیگر مردان نیازهایم را فراهم کند.
🍃🌷🍃
از #شهادت #همرزمان در آغوشش برایم تعریف کرد. همچنین از شرایط #جانبازیش ، صحبتهایش را که گوش کردم، او را #مرد #ایدهآلی دیدم. از این که او فردی #متعهد، #سپاهی و #مسئولیتپذیر بود، خوشم آمد.
🍃🌷🍃
میدانستم که زندگی سختی را با او خواهم داشت، اما #خصوصیات #مثبتش من را به این ازدواج قانع کرد.#حفظ #حجاب برای #علیرضا بسیار مهم بود. او گفت که علاوه بر #حجاب، #خانواده #شهید بودن و آشنایی با شرایط #جنگ، از دلائل انتخاب من بود.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
#خواهر #شهید بودم.
#جانبازی #علیرضا باعث نشد که چشمم را بر روی #خصوصیات #اخلاقی #مثبتش ببندم. #علیرضا به جهت #اعزامهای طولانیش، در نظر داشت تا مراسم عقد و عروسی را زودتر برگزار کنیم.
🍃🌷🍃
اما پیش از علنی شدن نامزدی، خبر #شهادت #محمدرضا را آوردند. خانم دانش پس از #شهادت #محمدرضا گریه نکرد و مثل یک #کوه استوار ایستاد. برخی میگفتند که او شوکه شده.😭
🍃🌷🍃
اما خانم دانش از روزی که #فرزندانش را در این راه فرستاده بود، میدانست که امکان دارد #فرزندانش را از دست بدهد. در مراسم #هفت #محمدرضا، خانم دانش در مسجد نامزدی من و #علیرضا رو علنی کرد.
🍃🌷🍃
#چهل روز بعد از #شهادت محمدرضا، ما به #عقد هم درآمدیم. مراسم عقد را در خانه برگزار کردیم.
🍃🌷🍃
#علی به من گفت اگر تو بخواهی مراسم عروسی را در سالن میگیریم ولی من دوست دارم در #مسجد باشد. از طرفی چون #محمدرضا #شهید شده بود مادرش به شدت مخالفت میکرد و میگفت: آرزو دارم برایت مراسم خوبی بگیرم.😭
🍃🌷🍃
#علی طوری رفتار میکرد که #جای خالی #محمدرضا را برای #پدر و #مادرش پر کند. هر چند ما خیلی او را نمیدیدیم. وقتی از #جبهه میآمد خانه ما تا ساعت ۲ نصف شب از جمعیت پر و خالی میشد.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
همسایهها تا ماشینش را جلوی در میدیدند میفهمیدند #علیرضا از #جبهه آمده و می آمدند دیدنش. گاهی میگفتم: تو را به خدا بدون ماشین بیا.
🍃🌷🍃
علی رغم اینکه با یک دست انجام بعضی از کارها برایش دشوار بود اما اجازه نمی داد کسی کمکش کند. دکمه یا کمربند بستن برایش مشکل بود، جوراب را به سختی پا میکرد ولی حتی به من اجازه نمیداد جلو بروم.😔
🍃🌷🍃
وقتی با هم بودیم زیاد از #شهادت و اینکه ممکن است روزی #شهید شود صحبت میکرد. اعتراض میکردم که لااقل وقتی هستی از این حرفها نزن! اما میگفت: باید برای چنین روزی آماده باشی.😭
🍃🌷🍃
#علیرضا یک #ساک کوچک داشت که همیشه با خودش به #جبهه میبرد. اینبار #ساکش را با خودش نبرد، گفت: نیازش ندارم. هنگام #خداحافظی حس عجیبی داشتم. #علیرضا هر قدم که برمیداشت، برمیگشت و نگاهم میکرد.😭
🍃🌷🍃
چند روز بعد از #اعزام #علیرضا، حس کردم که #باردارم ،باخواهرم به آزمایش رفتم و جواب مثبت بود. #علیرضا خیلی #بچه دوست داشت، منتظر بودم که در اولین فرصت خبر #پدر شدنش را به او بدهم؛ اما شرایطش پیش نیامد.😭😭
🍃🌷🍃
#دخترمون فاطمه بعداز #شهادت #پدرش #متولد شد و #همدیگر رو #ندیدند.😭😭
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran