eitaa logo
〖یـٰارانِ آخرالزمانۍ〗
322 دنبال‌کننده
561 عکس
48 ویدیو
2 فایل
﷽ #وقف‌علمدارِارباب :) مَن یَخافُ‌الیلِ و أنتَ القَمَر؟! چه کسی از شب‌ میترسه وقتی که تو ماهی .. #عمیَ‌_العباس♥️ . - مطالب‌هدیه‌به‌‌محضر #حضرت‌صاحب - کپی؟ چرا که نه .
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸• آشنایـے من و از یکــ مراسـم مذهبـے شروع شد. سال۱۳۸۵ مراسـمے در بروجـن برگـزار شد و دوسـت ایـشان واسـطۂ آشنایی مـا شدند. سـال۱۳۸۷ بہ خواسـتگارےام آمدند. شغـل ایـشان آزاد بود. ارادت خـاصے بہ حضـرت زهــرا"سلام اللہ علیہا" داشت.عـاشق حضـرت زهــرا"سلام الله علیـہا" بود. یکـے از دلایلے کہ مرا براے ازدواج انتخاب کـرد،ایـن بود کہ از سـادات بودم.😊 مادرشان مےگفت، تنہـا ملاک موقع انتـخاب همـسر این بود کہ همسـر آینده شان از سـادات و ذریۂ حضـرت زهــرا"سلام‌الله‌علیـہا" باشد،چرا کہ دوسـت داشت دامـاد خانـم حضـرت زهـرا"سلام‌الله‌علیـہا"باشـد. بسـیار هم بہ جایـگاه سیـدے من احـترام مےگذاشـت.🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــ دو شرط براے من گذاشـت. یکے از شرط هایش این بود کہ هرزمان طبـل جنـگ کوبیده شد،ایـشان راهے میـدان جہـاد شوند.🙃 شـرط دومـش هیئـت بود. ایـشان هیئتے بہ نام فاطـمیون در بروجن داشت و با من شرط کرد در مـاه محـرم ودهۂ فـاطمیہ وقف ایـن هیئت است و من مانـع کارش نشوم. براے من شرطش جاے سـوال داشت! با خودم گفتم حالا کہ جنگے درکـار نیست، این چہ درخواستے بود کہ از من کرد؟😕 بعـدها فہمیدم این شرط ناشے از علاقہ و ارادتش بہ شھـدا،شھـادت و جھـاد بود کہ سال ها پیش از آشنـایی و ازدواجمان در وجودش متلاطـم شده بود. این را از فیلم ها و کلیپ هایے کہ از راهـیان نور تہیه کرده بود،متوجہ شدم. ایشان در یکے از آن کلیپ ها خودش را شہـید زنده معرفـے کرده و از شھـادت مےگوید. عاشـق شہادت بود.عمویش هم بہ نام علیـرضا جیلان بروجنے در دفاع مقدس بہ خیـل شہـیدان پیوستہ بود. بہ هر حال با شرطش موافقت کردم.چون خودم هم با فرهـنگ ایثار و شہـادت آشنـا هستم. •⭐️• •| @yaraneakharozamany |•
•🌿• از تیـپش خوشم نمےآمـد.😕 دانشـگاه را با خط مقـدم جبہـہ اشتباه گرفـتہ بود. شلوار شـش جیب پلنـگے گشـاد مےپوشیـد با پیراهـن بلند یقہ گـرد سہ دکمہ و آستین بدون مچ کہ مےانداخت روے شلـوار.🙂 در فصـل سرما با اورکت سپـاهےاش تابلو بود.😌 یک کیف برزنتے کولہ مانند یک ورے مےانداخت روے شانہ اش. شبیہ موقع اعزام رزمنده ها بہ جنگ. وقتے راه مےرفت،کفش هایش را روے زمـین مےکشید.😕 ابایـے هم نداشت در دانشگاه سـرش را با چفـیہ ببندد. از وقتے پایم بہ بسـیج دانشگـاه بازشد،بیـشتر مےدیدمش. بہ دوستانم مےگفتم:این یـارو انگار با ماشـین زمان رفتہ وسط دهۂ شصـت پیاده شده و همونجـا مونده! •🌸• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• من‌همیشہ‌مےگویم ازدواجمـان از شروع‌شد.💞 ماجراےاین توسـل‌کردن براےخودمان هم خیلےجالب‌بود. همیشہ مےگفت:مـن،شمارا از حضـرت‌زهـرا"سلام‌اللہ‌علیہا"گرفتم. تعریف مےکرد یک‌روز کہ‌بہ رفتہ بود،درحـرم امام‌رضا"علیہ‌السلام"نذر مےکند۴۰ بہ حضرت‌زهـرا"سلام‌اللہ‌علیہـا‌"هدیہ بدهد تا خـدا یک همـسرخوب نصیبش بکند.ایشان ۴۰شب پشت‌سرهم این زیارت‌عاشـورا رامےخواندودقیقا درآخـرین شبـے کہ زیارت‌عاشورا را مےخواند،فـردایش شوهـرخالہ‌اش مرا بہ ایشان معرفےکرد. آن‌زمان خودم درکنگـرۂ‌شہـدا کارمےکردم و یک‌هفتہ‌اے مےشدکہ بہ متوسل شده‌بودم و مےخواستم نصیبم کنند. نتیجۂ‌توسل‌هایـمان این شد کہ‌در اسفندسال۱۳۸۸، بہ خواستگارے من آمدوباهم آشنا شدیم وبعداز آشنایـےهاے اولیہ،کامـلا سنتے مراسم خواستگارے برگزارشد. ازهمان‌روزےکہ بہ خواستگارےام آمد،مطمئـن بودم با از پیش من مےرود.🙂 ازقبل ازاینکہ بخواهـد بحث را پیش‌من مطرح کند،وقتےکہ هشت‌ماهہ باردار بودم یک‌شب "خواب دیدم همسـرم براے ماموریت بہ رفتہ و شـش‌ماه مےشود کہ خبرے از ایشـان نیست.تااینکہ بعداز شـش‌ماه،یکےازدایـےهایم خبرآورد کہ مجروح شده وبہ حـرم امام‌حسیـن"علیہ‌السلام" پناه برده وآنجا پیدایـش کرده‌اند." دقیقا همین‌خواب بہ‌نوعے برایم تعبیـرشد. چون هنگـام‌شہـادت،من شـش روزاز ایشان خبـرنداشتم دایـےهایم بہ من خبردادند کہ . من‌درهرگزینہ‌اے کہ نگاه مےکنم،ایشان در همۂ‌مـوارد نسبت بہ بقیہ بہترین بود.ازلحـاظ خوشرو و خوش‌اخلاق‌بودن نمـونہ‌بود.وهمیشہ خنده برلب داشت.وبعداز شہـادت کسانےکہ مےخواستند ازشہـیدیاد کنند،از بودنش مےگفتند.☺️ خیلےازغیبت و دروغ بیزار بود.اگرگاهے پشت تلفن حرفے پیش مےآمد،مےگفت من راضےنیستم ازاین تلفن و دراین‌خانہ بخواهےغیبت کنے. نہ‌خودش غیبت مےشنید و نہ مےگذاشت کسے جلویش غیبت کند. ۲۰روز سوریہ‌بود و ۲۹اسفند۹۳،ساعت۸:۴۵ شہـیدشد.🥀 زمان دقیقش را هم بہ خاطـراین مےدانم کہ لحظۂ‌شہـادت ساعتش روے مچ‌دستش بوده و موج انفجـار باعث مےشود باترےساعت بخوابد. حلقۂ‌ازدواج وساعتش را بعدازشـش‌ماه در برایم آوردند. یکبارسـرمزارخواستم هدیۂ‌تولد برایم بفرستد،کہ روز تولدم یکےازهمرزمانـش این وسایل را برایـم‌آورد.کتاب‌ارتباط‌باخـدا بادفترچہ‌اے کہ عربـے جملاتے رویش نوشتہ بودوعکس من‌داخلش بود هم جـزءوسایل بود. اما شہادتشان اینگونہ‌بود: نمازصبح را کہ مےخوانند،درحالت خواب‌وبیدار داعـش غافلگیـرانہ بہ پایگاهشان حملہ مےکندو دورتادور را محاصـره مےکند. سربازان سورےهم درپایگاه ودرخـواب‌عمیقے بودند و تاآمدند بہ خودشان بجنبند،شہـیدشده‌بودند. دراتاقشان،آرپۍجۍ پرتاب مےکنند وراکتش بہ سـر برخورد مےکند و باعث مےشود.😔 "یادشون‌باذڪر" •☘• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• اولین‌دیدارما درکتابخـانۂ‌دانشکدۂ‌ روانشناسےبود. آمده‌بود کتابـےرا بہ امانت بگیرد و من‌رامےبیند.من‌دانشـجوروانشناسے بودم و دانشجوسال‌دوم رشتۂ‌الکـترونیک بود. مدتے بعد وےخانوادهٔ‌خود را بہ دانشگاه آورد و پس ازگفت‌وگویـےکوتاه با خواهرشہـید دردانشگاه،براے بہ منزل‌مان آمدند و سـرانجام زندگےما با یک ازدواج دانشجویـےساده آغازشد.💞 زمانےکہ ما ازدواج کردیم، تامدت‌ها دانشجوبود.اعتقادات همسرم وبہ‌خصوص پاےبندے وے براےخواندن‌ مہـم‌ترین معیارمن براےازدواج‌بود. ایمـان باعث‌شد تابااطـمینان وےرا انتخاب‌کنم. سال۱۳۸۰بودکہ‌ازدواج‌کردیم. تااسفندسال۱۳۸۲ کہ‌پاسدارشود،بیکاربود. بسیارراست‌گوودرست‌کاربود. بہ‌نحوےکہ طے۱۲سال زندگےمشترک هیچ‌گاه از وے نشنیدم. احترام ویژه‌اے براے قائـل بود و همیشہ بہ‌من و بچہ‌ها احترام بہ والدین را تاکیدمےکرد. علاقۂ‌بسیارےبہ‌ داشت.💚 هرکجا کہ مےرفت،هدیہ براےمن تصویرے از حضرت‌آقامےآورد.آخرین مرتبہ گفت: «این‌باربہـترین هدیہ‌رابرایت آوردم». کہ‌چہـارتصویرسہ‌بعدےازحضرت‌آقابود. تمام‌تلاش‌خودرا مےکردم کہ هیچ‌گاه مانع ‌ نباشم. تنہـا یکےازاین موارداست.ما درتمام‌سفرها،حتےبراے پدرومادر را باخود میبردیم.سہ‌سال درکنارآنہـا زندگےکردیم. حتےبراےخریدهاےکوچک خودرا ملزم مےکردکہ پدرومادرش رابیاورد؛ومن هیچ‌گاه کوچکترین ناراحتےرا بروزندادم.چراکہ نمےخواستم مانع‌خیرباشم و درپیشگاه‌خدا پاسخگوباشد. خوشـحال‌هستم کہ‌خداچنین صبرےرا بہ من هدیہ‌نموده‌است. مطمئناً . آخرین نیمۂ‌شعبانےکہ کنارهم‌بودیم،بچہ‌هارا صداکردم کہ بیایند دعـاکنیم. امشب،هرکس هرجایـےدعاکند،برآورده مےشود. بچہ‌هادعا کردند کہ ماشین‌کنترلےبزرگے داشتہ‌باشند.وقتےاز پرسیدم"شما چہ‌دعایـےکردید؟"،خندید و چیزےنگفت. مےدانست اگـرازآرزوےخود بگوید،ما آرزوهاےخودرا ازدست مےدهیم. .💔 "یادشون‌باذڪر" •☘• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• نسبت‌فامیلےباهم‌داشتیم.پسرعموےبنده‌بود.کہ در۲۹دےماه‌سال۹۴پیشنہاد ازدواج داد و ماهم روےپیشنہادش فکرکردیم.🙂 اصلاانتظارنداشتم دراین‌سن ازدواج کنم ولےوقتے بہ خواستگارےام آمد،متعجب‌شدم اما خصوصیاتےکہ در ذهن‌من بود، همۂ‌آن‌را داشت.😌 ومہم‌ترین‌شرطم این بود کہ همسـر آینده‌ام درتہـران باشد کہ وے درآنجا بود.😊 درروز من تازه امتحاناتم تمام‌شده‌بود و دراین وادےنبودم.ولے دوبرگہ بہ‌همراه خود آورده‌بود ودربارۂ‌خصوصیات وزندگےآینده‌اش بہ صورت تیترنوشتہ‌بود. بہ زندگےساده و تاکیدبسیارےداشت.🇮🇷 بسیارمہـربان،خنده‌رو و شوخ‌طبع بود و وقتےدرجمعے حضورپیدامےکرد،همہ‌را بہ‌ خنده مےانداخت. در۲۹دےماه بہ خواستگارےام آمد وما در۲۸بہـمن‌ماه سال۹۴ صیغۂ‌محرمیت را خواندیـم و قراربود تابستان عقـدکنیم.💞 آن‌روزکہ‌مےخواست برود سوریہ،من مدرسہ‌بودم و ازروزهاے قبل هم امتحان داشتم،نتوانستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برایم یک نوشتہ‌بود. وقتےازسوریہ زنگ مےزد،دربارۂ اوضاع آنجا زیاد حرفےنمےزد و بیشتر من دربارهٔ اتفاقاتے کہ افتاده‌بود،برایش تعریف مےکردم.😊 درتلگـرام‌هم باهم درارتباط بودیم و وقتے یک‌هفتہ گذشتہ‌بود،توتلگرام بہـم گفت:"یک‌هفتہ بہ‌اندازۂ‌یک‌ماه‌برایم‌گذشت‌" آن‌روزےکہ‌اعزام‌شد،من مدرسہ بودم.وقتےبرگشتم،دیدم نامہ‌اے روےمیزم است.وقتے آن‌را خواندم خیلے مضطرب‌شدم.چون نوشتہ‌هایش طورےبود کہ‌مشخص مےشد نوشتہ‌هایش است.🌱 خیلےعارفانہ نوشتہ‌بود. همیشہ‌آرزوےشہادت داشت و دردعاهایش مےگفت"اللہم‌الرزقنا توفیق‌الشہادت"❤️ اولین‌بار براےصحبت‌کردن زمانِ‌خواستگارے و آخرین‌بار هم براےصحبت کردنِ‌قبل ازاعزام‌بہ سوریہ بہ گلزارشہـداےگمنام‌قصـرفیروزه تہـران مےرفتیم.😍 قراربود وقتے ازسوریہ مےآیدباهم بہ سمنان بیاییم و همۂ‌اقوام براےاستقبال بہ امامزاده‌اشرف بیایند،کہ این امر با یکے شد و همانطور کہ گفتہ‌بودیم،پیش‌رفت.🌹 وقتےپیکرش‌رابہ تہـران آوردند،من فقط همین جملہ‌را گفتم‌کہ: «یادتہ‌کہ مےخواستیم براےبعداز سوریہ بیاییم امامزاده و خوش‌بگذرونیم»!!!!💔 ✨یادشون‌باذڪر🌿 •🌼• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• عموے همسایۂ‌مابودندواز این‌طریق‌بہ‌یکدیگـرمعرفی‌شدیم.کہ منجربہ ازدواج‌شد وهیچ‌شناخت‌قبلے از نداشتم. جلسۂ‌خواستگارےماحقیقتاً۱۵دقیقہ‌بووهیچ‌بحث ‌مفصلی‌انجام نگرفت و دراین دونوبت،متوجہ ایمان،معرفت و حیـاایشان شدم وازظاهـرمہربان دریافتم کہ‌فردے معتقداست. ایشان اعتقادعجیبی‌بہ داشت ودراین موردنیزاز لحاظ‌فکرے بسیار نزدیک‌هستیم وازلحاظ‌اخلاقی درایشان هیچ‌موردمنفی‌ندیدم.💚 باتوکل بہ ائمہ، راانتخاب کردم ودرطول‌دوران زندگے،بہ‌این انتخاب مطمئن‌تر شدم.🙂 وخـداراشکـرمےکنم کہ‌زندگی مرا بااین ‌مـردبزرگ قرارداد. درجلسۂ‌خواستگارے دربارهٔ‌کارخود صحبت‌کردند کہ‌تعدادو مدت‌زمان ماموریت‌هاےایشان زیاداست‌و خارج‌کشورباید بروند و درادامہ‌گفتندکہ خیلی مسافرت می‌روم و ممکن است روزےهم برنگردم. کہ‌ایشان منظورشان بود. ولی‌کلمۂ‌شہادت‌را بہ زبان نیاوردند ودرمورد کارهاےخود صحبت‌کردندو اینکہ ممکن‌است این‌مسیر بہ‌شہادت ختم‌شود؛ کہ‌درجواب ایشان گفتم:آسمانی‌شدن ویژۂ آقایان نیست و خانم‌هانیز می‌توانند آسمانے شوند.😌 و سکوت‌کرد. زمان‌هایی‌کہ‌ازخارج‌کشور تماس می‌گرفتند،متوجہ تاخیرصدا می‌شدم‌و شک می‌کردم. اماروزے زمان‌اذان‌مغرب تماس‌گرفتند و همیشہ مقیدبہ نمازاول‌وقت بود ودراین موقع تمام‌کارهاےخودرا تعطیل می‌کردندوبہ‌همین دلیل از سوال‌کردم کہ‌موقع نماز تماس گرفتید؟! ایشان هل‌شد و گفت‌نمازم روخواندم وبحث‌را عوض‌کردند واین‌موقع بود کہ اطمینان‌یافتم ایشان خار‌ج‌ازکشورهستند. بعداز دوماه‌ایشان برگشت،بازهیچ‌سوالی نکردم.وزمانی‌کہ‌چمدان‌خودشان راباز کردند،بہ‌ایشان گفتم:بوےحرم‌حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا"بہ‌مشامم مےرسد. لحظہ‌اےسکوت کردوگفت:چـطور؟! بہ‌ایشان گفتم:من‌براےزیارت بہ‌سوریہ رفتہ‌ام،دقیقاچنین‌بویی‌رامی‌دهد.😌 گفت:بلہ,من سوریہ بوده‌ام ولی‌بہ کسی مطلبی‌رابیان‌نکن. ماه‌رمضان‌سال۹۵آخرین‌بار بہ‌سمت‌حرم حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا"رفتند. قبل‌ا‌زاعزام،منتظرتماس براے رفتن بہ سوریہ بودند،کہ بعدازنمازصبح تماسی‌ازمحل‌کارشان انجام نشد،دوباره خوابیدند.این‌اعزام آخر،یک‌ماه عقب افتادو بسیار کلافہ‌بود. یک‌روزبہ‌من گفتند:کہ‌من‌یک چیزےرا فہمیده‌ام واینکہ‌شما ومادرم بہ‌من دل‌بستہ‌اید.بہ‌همین‌دلیل است کہ‌قسمت بہ‌رفتن‌نمی‌شود. درپاسخ‌بہ گفتم:اصلا اینطورےنیست وتورا براےخودم نگہ‌نمی،دارم وبہ بی‌بی‌حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا"می‌سپارم.💔 ۱۰صبح‌بود.برادرم ‌با‌من تماس‌گرفت کہ‌می‌خواهم براےخودم و لباس‌نظامی‌بگیرم. درراه‌کہ‌می‌رفتیم،سوالاتی می‌پرسید. لباس‌راکہ‌براے اندازه مےگرفت،یاد تشییع‌جنازۂ‌شہداافتادم کہ فرزندان‌آنہا لباس‌نظامی‌برتن‌مےکنند. بہ‌برادرم‌گفتم‌اتفاقی‌افتاده‌است؟! ومتوجہ‌شدم شہیدشده‌است.😔 دویاسہ‌ساعت بعدازشہادت بازگشت.کہ‌همان۱۰مرداد،ساعت۲۴درمعراج‌شہدابود.ومن۱۰صبح‌فردا متوجہ‌شدم. وپیکرایشان حتی‌قبل‌ازفہمیدن‌من درتہـران‌بود. "یادشون‌باذڪر" •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• مےخواستم‌گواهینامۂ‌رانندگےبگیرم. بہ‌همین‌دلیل دریک‌آموزشگاه ثبت‌نام کردم،پس ازمدتۍمربۍام گفت:راستۍ یک‌آقایۍ هم‌فامیلۍشما اینجا هنرجواست. پرسید:باهم‌فامیل‌هستین؟! چون را ندیده‌بودم،گفتم:والا خبرندارم. بعدازمدتےهمدیگررا اتفاقےدیدیم وشناختیم.فکرمےکنم یک‌هفتہ بعداز اولین دیدارما بود کہ باخانواده‌اش صحبت‌کردبیایند . آن‌موقع تازه ازسربازےبرگشتہ‌بود وحدود ۲۰سالش‌بود. هنوزکارےهم پیدانکرده‌بود،اما اصرارداشت ازدواج‌کند. یادمہ‌درجلسۂ‌خواستگارے پدرم ازاو پرسید؛درآمدتان‌ازکجاست؟! این‌درحالےبود کہ پدرش هم بہ‌اوگفتہ‌بود:من نمےتوانم کمکۍ در مخارج‌زندگے بہت‌بکنم.اما ایستادوگفت:من روےپاےخودم هستم وازهرکجا کہ‌باشد نانم رادرخواهم‌آورد. سال۸۵کہ رفتیم عقدکنیم،یک دستخطۍ نوشت وخواست‌آنرا امضاکنم. داخل‌کاغذ نوشتہ‌بود دلم‌نمےخواهد یک تارموےشما را نامحرمےببیند.من هم امضاکردم. یک‌سال‌کہ اززندگیمان‌گذشت بہ دنیا آمد.نامش رابا باهم‌انتخاب کردیم.دوست‌داشتم وقتے بزرگ مےشود مانندنامش متین وباوقار باشد.😌 بعدازاو دخترم بہ‌دنیا آمد. وقتےفہمیدیم فرزنددوممان دختراست، خیلےخوشحال شدیم.چون پسرکہ داشتیم وهردو دختر دلمان مےخواست. نام پیشنہادمن بود.اما مخالفت کرد و مےگفت باید نام مذهبـےبرایش انتخاب‌کنیم. اما من این اسم را دوست‌داشتم بہ‌خاطر ظرافتے کہ دراین‌نام حس مےکردم.🌱 بعداز نہـال زمانےکہ فرزند سوممان متولد شد،خیلےها بہ خورده‌مےگرفتند کہ‌چرا اینقدر بچہ مےآورید؟! اوهم مےگفت:چون سلامت روح‌وجسم داریم.هرکسےخودش مےداند چندفرزند براےزندگےاش لازم است. پرچم‌حرم‌حضرت‌عباس"علیہ‌السلام"را آوردند هیئت‌.آن‌را امانت گرفت وبرد چندتا ازروستاهاےهمـدان تا مردم آنجا هم تبرکےدست بزنند و حاجت‌بگیرند. مےگفت بگذار آنہاهم خوشحال شوند. واقعا عاشق بودم وعاشقانہ دوستش دارم.براےاثبات همین عشقم همین بس کہ با علاقہ ووابستگے بہ اواجازه دادم برود ورفت.💔 شب‌هازودتربچہ‌هارا مےخواباندم و دوتایـے بیداربودیم و میوه‌مےخوردیم وباهم صحبت مےکردیم و بعد یہو وسط حرفش مےگفت:خانم!اگر شہـیدشدم بہ‌من افتخار کن. مےگفتم:وا بہ‌چے افتخارکنم؟!بہ‌اینکہ شوهرندارم؟! مےگفت:نہ بہ‌این افتخارکن کہ‌من همہ‌را دوست‌دارم وبہ‌خاطر همۂ‌مردم مےروم.اگر نروم دشمن داخل‌خاک‌ما مےآید. گاهےبراےعزادارے مےرفت غذاے نذرےاش‌را مےآوردخانہ مےگفت این‌را یکدفعہ‌نخورید.بگذار هروقت غذا درست‌کردے توےهرغذا یک‌قاشق بریز براےتبرک. براےاینکہ بتواند داخل‌حسینیہ‌شود ازصبح مےرفت.مےگفتم:خستہ‌نمےشےاین همہ‌ساعت؟! مےگفت‌:نہ. هروقت کہ‌سخنرانےآقا پخش‌مےشد مےزد توے سینہ‌اش مےگفت:آقا,پیش‌مرگ شما شوم.💚 واقعاصادقانہ مےگفت.کہ‌بہ‌آرزویش هم‌رسید. بین‌سہ‌فرزندمان بیشتربادخترمان رابطہ‌اش نزدیک‌بود. مےگفت:بابارفتہ ڪربلا اما راهش را گم کرده ومیاد.😔 روزتشییع‌وخاکسپارے هنوزدر شک بودم.موقعے کہ پیکرش را داخل‌قبرگذاشتند،حلقہ‌ام را انداختم داخل‌قبر واین‌کار را براےدل‌‌خودم کردم کہ مثلا یادم یادش‌باشہ مراشفاعت‌کنہ. درپایان این‌گفتگو بایدبگویم واقعا عزیزتر از همسروفرزند،کسےنیست.🌱 "یادشون‌باذڪر" •🌸• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• همسرم‌پسرعمۂ‌من‌بود وازکودکےیکدیگر را مےشناختیم؛اما بہ‌دلیل فضاواعتقادات مذهبـےفامیل،تداخل‌محرم ونامحرم درآن وجودنداشت وهمین سبب‌مےشدکہ‌ما دردوران کودکےنیز بایکدیگر هم‌بازے نشویم.😊🍃 وقتےبزرگترشدیم،آبان‌ماه‌سال۹۱عقد کردیم‌و یک ‌سال‌پس‌ازآن‌‌نیز‌ هم‌زمان با عروسےبرگزارشد.🎉 روزهایـےازهفتہ‌را درباشگاه‌‌ نزدپدرم بہ ورزش کاراتہ‌مےپرداخت،وےهمچنین مربـے حلقہ‌هاےصالحین بود وهرهفتہ درپایگاه‌شہداےصادقیہ جلسہ‌داشت. همسرم علاوه برانجام وظایف و‌شرکت در رزمایش‌ها ومأموریت‌هاےکارے،در هیئت خیمة‌العبـاس نیزفعالیت‌داشت و پنجشنبہُ‌هرهفتہ درآن حضورداشت.ضمن اینکہ جلساتے بہ‌صورت متفرقہ درهیئت برگزارمےشد.اما درمجموع فکرنمےکردیم عمرزندگےما تااین‌اندازه کوتاه‌باشد.🌷 همسرم‌همیشہ‌نمازاول‌وقت ونمازشب‌مےخواند،ازغیبت‌بیزاربود،اینکہ ميگویند کسےپاےخودرا مقابل‌پدرومادرش دراز نمےکند،درمورد همسرم صدق‌مےکرد.😌 دانشجوےنمره‌الف دانشگاه‌بود،شکم‌،چشم وزبان را همیشہ وبہ ویژه درمہمانےها حفظ‌مےکرد وبہ من بسیاراحترام مےکرد ومحبت‌داشت.💗 خواندن کارهمیشگے اوبود، هرروزصبح پیش‌ازرفتن بہ محل‌کار قرآن تلاوت مےکرد وهمیشہ‌تا ساعتےپس ازپایان‌ساعت‌کار،درمحل کارش مےماند تا حقوقے کہ دریافت‌مےکند،حلال‌باشد.🙂🌿 بسیاردستگیرفقرابود وهمیشہ بہ فقیرے کہ ابتداےکوچہ‌بود،کمک‌مےکرد. درتمام‌مأمورت‌ها قرآن‌بہ همراه‌داشت ودد مأموریت‌سوریہ نیز قرآن‌رادرون ساکش قراردادم کہ‌این‌کار اورا بسیار خوشحال‌کرد.🙃🌷 درمدتےکہ‌سوریہ‌رفتہ‌بود،چندبار تماس گرفت.آخرین بار بسیارخوشحال‌بود واز زیارت حرم‌حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا" تعریف‌مےکرد.😌🌱 ۱۲ساعت‌بعدبہ‌شہادت رسید.آن‌طور کہ هم‌رزمانش تعریف‌مےکنند،خمپاره‌اے درنزدیکے همسرم وچہارنفر از همرزمانش برخوردکرده کہ همسر من ازهمہ نزدیکتر بوده وپاےراستش بہ‌شدت مجروح‌مےشود ، پاےچپ نیز مےشکند وسروصورتش نیز آسیب مےکند وسروصورتش آسیب مےبیند.😔 درلحظات‌آخر چندثانیہ دستش را برپیشانے قرارمےدهد و نام امام‌زمان"عجل‌اللہ‌تعالےفرجہ‌الشریف" وسیدالشہدا"علیہ‌السلام" رامےبرد تابہ شہادت‌مےرسد.🌹 دلم‌مےخواهد آن‌قدردرراه همسرم وائمۂ‌اطہار "علیہ‌السلام" پیش بروم کہ همسرم براے نیز دعاکند ودرجوانےباشہادت بہ‌اوملحق شوم تا زندگےمان را درآن‌دنیا باهم ادامہ‌دهیم.♥️ یادشون‌باذڪرصلوات🌱 •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• سوم‌دبیرستان‌بودم‌وعلاقۂ‌شدیدےبہ شہید سیدمجتبۍ‌علمدار داشتم. یک‌شب‌خواب‌ایشان رادیدم کہ ازداخل کوچہ‌اے بہ‌سمت‌من مےآمد ویک‌جوانےهمراهشان‌بود.🙃 شہیدعلمدار بہ‌من گفت:امام‌حسین"علیہ‌السلام"حاجت شمارا داده‌است و این‌جوان هفتۂ‌دیگر بہ خواستگارےشما مےآید.نذرتان را اداکنید.🌱 . فرداشب سیدمجتبۍ بہ‌خواب‌مادرم آمده وبہ مادرم گفتہ‌بود:جوانے هفتۂ‌دیگر بہ خواستگارے دخترتان مےآید. مادرم‌درخواب‌گفتہ‌بود نمےشود،من دختربزرگتر دارم پدرشان اجازه‌نمےدهد. شہیدعلمدارگفتہ‌بود کہ‌ما این‌کارهارا آسان مےکنیم. درست‌هفتۂ‌بعدانجام‌شد. پدرم بدون هیچ‌تحقیقےرضایت‌داد ودرنہایت دوروز این وصلت‌جورشد و بہ‌عقد یکدیگر درآمدیم.💞 همسرم‌آن‌زمان درس‌طلبگےمےخواند و ميگفت من مالےازدنیا ندارم.الان درس‌مےخوانم و حقوقےندارم و دوست‌دارم همسرم ساده‌زیست‌باشد. همسرم بہ‌احترام بہ‌پدرومادر بسیار تاکید مےکرد. درمدت‌زندگے براے من مثل استاد اخلاق‌بود.😌 قبل‌ازشہادتش خواب‌دیدم رفتم حرم‌حضرت زینب"سلام‌اللہ‌علیہا". تمام عکس‌شہدا را درحرم چسبانده بودند. درمیان عکس‌ها تصویر من هم بود. خیلےنگران بودم تا اینکہ‌خبرشہادت را بہ‌من دادند.♥️ اتفاقا یکبار یک‌خوابۍ‌دید کہ‌براے تعریف‌آن محضرآیت‌اللہ‌بہجت شرفیاب مےشود. آقا هم دست‌روےزانوے گذاشتہ ومےگویند:جوان‌،شغل‌شما چیست؟ همسرم‌گفتہ‌بود طلبہ‌هستم.ایشان فرموده‌بودند:بایدبہ سپاه‌ملحق‌شوے و لباس‌سبزمقدس‌سپاه را بپوشے. آیت‌اللہ‌بہجت‌درادامہ پرسیده‌بودند:اسم‌شما چیست‌؟ گفتہ‌بودفرهاد."اسم‌همسرم‌قبلا‌فرهادبود" ایشان‌فرمودند حتما‌اسمت راعوض‌کن. اسمتان را عبدالصالح‌یا عبدالمہدے بگذارید. ایشان‌فرموده‌بودند شما‌در آغازامامت امام‌‌زمان بہ‌شہادت خواهیدشد.شما یکے ازسربازان امام‌زمان هستید وهنگام ظہورباایشان رجوع‌مےکنید.😌🌱 درشب‌امامت امام‌زمان همانطورکہ‌آیت‌اللہ‌بہجت‌فرموده‌بودندبہ شہادت رسید. ۲۹دۍ‌ماه۱۳۹۴بود. با اصابت موشک کورنت بہ‌شہادت‌رسید.💔 من‌و ۹سال‌باهم زندگےکردیم. ۷سالہ و ۲سالہ یادگارےهاے شہیدم‌هستند.💗 خیلے وابستہ‌بہ پدرش‌بود.خیلے باپدرش حرف‌مےزد. •☘• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• پدرم‌باپدر ارتباط‌دوستانہ‌اےداشت.ضمن آنکہ‌هم محلےبودند وازقدیم‌باهم رفاقت داشتند. یک‌سال شب‌میلادحضرت‌معصومہ"سلام‌اللہ‌علیہا" درحرم امام‌رضا"علیہ‌السلام" بودم. حاج‌آقاراشدے درسخنرانےخود درآن‌شب گفتہ‌بودند:"امشب‌میلاد کریمۂ‌اهل‌بیت است.عاقبت‌بخیرےتان را ازحضرت‌معصومہ "سلام‌اللہ‌علیہا"بگیرید. من۱۹سال‌داشتم،بہ‌همراه‌تعدادےازدوستان آش‌نذرےدرست‌کردیم و من‌یک‌بخت خوب از بۍبۍخواستم.♥️ بعدازاینکہ‌ازحرم بہ‌محل‌اقامتم برگشتم، پدرم ازاصفہـان زنگ‌زدوگفت: "حاج‌آقاشیروانیان،عمورا واسطہ‌قرارداده ومےخواهندشمارابراے پسرشان خواستگارے کنند وقراراست درسالروز میلاد امام‌رضا"علیہ‌السلام" کہ‌چندروز بعدبود،یک هدیہ‌اےبیاورند. چون‌دقیقا این‌پیشنہاد بعدازتوسل بہ‌حضرت معصومه‌داده‌شده‌بود،ازپدر خواستم صبرکند،تابہ‌اصفہان‌برگردم. وقتےزمان‌تعیین‌مہریہ‌شد،پدر گفت:ماخانوادهٔ‌شہیدهستیم و درشأن خانوادهٔ‌شہید نیست کہ‌مہریۂ‌بالاداشتہ باشد. من‌باتعجب‌پرسیدم‌:کدام‌یک‌ازاعضاےخانوادتان شہیدشده‌است؟! گفت‌:ماشہداےزنده‌هستیم. یامن‌مےشوم‌پدرشہید یا مےشودفرزندشہید.🙃 من آدمےباغیرت‌وشجاع‌بود.از انجام‌هیچ‌کارے واهمہ نداشت.ایشان چہ درمحل‌کار و چہ‌درزندگے هرکارےراباتدبیر وشجاعت انجام‌مےداد. غیرت‌دینےداشت.غیرتےکہ ایشان را تاسوریہ و حرم‌حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا" کشاند. مردبود.من بہ‌مردانگے همیشہ تکیہ‌مےکردم. خیلےشوخ‌وخوش‌برخوردبود.😌 یک‌روزسرسفرهٔ‌ناهارنشستہ‌بودیم کہ اخبار خبراصابت گلولۂ‌خمپارهٔ‌تکفیرےها بہ‌گنبدبارگاه حضرت‌زینب"سلام‌اللہ‌علیہا" رااعلام‌کرد. دیدم باغیظ‌وغضبۍکہ تابہ‌حال دراوندیده‌بودم روبہ‌حرم‌بۍبۍ کردوگفت:"مگہ ابوالفضلت مرده‌است کہ مدافع‌حرم نداشتہ‌باشے و تروریست‌ها حرمت‌رانشانہ‌بگیرند.وشروع‌کرد بہ‌گریہ‌کردن. وقتےموضوع‌رفتنش را بامن درمیان گذاشت،ناراحت‌شدم وگفتم اگربروے و برنگردےچۍ؟! گفت‌:"شہدانشانہ‌دارند،من کہ نشانہ‌اےندارم.اجازه بده بروم تا من‌هم در دفاع از حریم‌آل‌اللہ نقشےایفاکنم. من و زندگےمشترکمان را۱۱دے ۱۳۸۶ آغازکردیم وحاصل ۷سال زندگے مشترک‌قشنگ و عاشقانہ‌مان،فرزندے بہ‌نام است.💙 صبح‌روزدوشنبہ،یعنےدوروزبعداز شہادت یک‌نفربہ پدر پیام مےدهدکہ اگر درمورد کارےبود من درخدمتم.ایشان تعجب مےکند کہ کارخاصےندارد والآن درسوریہ است! من هم‌همان‌روز بہ ایشان زنگ‌زدم وگفتم پدرجان امروزپایان همان ۲روزےاست کہ قراربودبیاید.هرچہ زنگ مےزنم جواب نمےدهد.شما پیگیرےکنید ایشان برگشتہ‌یانہ. درادامۂ‌پیگیرےهاےپدر بود کہ همکاران پاسدارایشان بہ دفتر پدر مےروند وخبرشہادت را بہ ایشان مےدهد. بعدمادر تماس گرفت وگفت: پدرگفتہ امروز روز خانواده‌است،بہ همۂ‌بچہ‌ها بگو تاناهار خانۂ‌ماباشند. کمےبعد پدر آمد و گفت: قراراست خانۂ‌ما زنگ‌بزند وبیایدآنجا. بہ‌همین بہانہ مراهمراه خودبہ خانہ‌شان برد. وقتےرسیدیم،دیدم حال‌‌وهواے خانہ طوردیگرےاست. اول‌گفتند تیرکوچکےخورده ومجروح شده‌است.🌿 بعدگفتندخونریزےدارد‌دعاکنید. پدرش‌گفت‌همسرش خواب‌دیده زیارت‌عاشورا مےخواند‌بیایید ماهم زیارت‌عاشورابخوانیم.شوهرخواهرش شروع کردبہ‌خواندن زیارت‌عاشورا تا جمع‌آرام شود. اومےخواندومن‌گوش‌مےکردم.میان زیارت‌عاشورامےگفت:یااباعبداللہ،یااباعبداللہ"علیہ‌السلام"،چہ‌کردے،چہ‌حالےداشتےوقتے ابوالفضل"علیہ‌السلام" شہیدشد. وقتےنتوانستےبہ‌اهل‌حرم بگویۍ ابوالفضل شہیدشده‌است. ستون‌خیمہ‌را بہ‌زمین انداختے. یااباعبداللہ‌اینجا‌ستون‌ندارد.من باچہ‌زبانےبگویم،ماچندروزےاست کہ نداریم.😔 آنجابود‌کہ‌متوجہ‌شدم شہیدشده است. ۲۳آذرماه۱۳۹۲بہ‌شہادت رسید ودرتاریخ۲۹آذرماه بہ‌خاک‌سپرده‌شد.💔 "یادشون‌باذڪرصلوات" •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• پدر درسال‌۷۲ براےخواستگارےبہ منزل‌ما آمد. من‌بسیارعلاقہ‌مندبودم کہ‌همسرم یک‌نظامۍو آن‌هم سپاهۍباشد،براےهمین بہ‌عقد و ازدواج‌سـید درآمدم.🙂 علاقۂ‌زیادےبہ‌فرزندانش‌داشت و خیلۍتاکیدداشت‌کہ‌از دوران‌باردارے تا شیردهۍ وپس‌ازآن بایددررفتار،گفتار و حتۍنوع و شیوهٔ‌تغذیہ‌ مراقب‌باشۍزیرا معتقدبود،غذایۍکہ با اسم‌خدا و باوضو پختہ‌شود،تاثیرات‌‌خوبۍروےبچہ‌ها مۍگذارد.😌 دهۂ‌آخرماه‌مبارک‌رمضان‌سال۱۳۹۳بود کہ توفیق‌زیارت امام‌رضا"علیہ‌السلام"نصیبمان‌شد. چشم‌ودلمان‌گره‌خورده‌بودبہ گنبدطلایۍامام‌رضا"علیہ‌السلام" کہ‌گفت:" یک‌حاجت‌بزرگۍدارم واز آقا خواستہ‌ام کہ‌من‌را بہ‌حاجتم برساند.توهم دعاکن حاجتم‌رابگیرم." چندروزپس‌ازبازگشتمان ازمشہد،عازم سوریہ‌شد. روزخاکسپارے هم‌زمان باروز شہادت‌امام‌رضا"علیہ‌السلام" بود،وآنجا بودکہ‌فہمیدم بہ‌حاجتش‌رسید. درتاریخ۱۶آذرماه۹۴ درجریان آزادسازےروستاےخلصہ دراستان‌حلب براثرانفجارتانک و اصابت‌ترکش‌برپیکرش بہ‌درجۂ‌رفیع‌شہادت‌رسید.♥️ •| @yaraneakharozamany |•