eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
پیراهـنے از ستارہ بر تن ڪردند  دل را بہ امید ڪوچ روشن ڪردند آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود محدودہ ی صبح را معیّن ڪردند رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا @yousof_e_moghavemat
❤️ دلها به یاد تو می تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست... ای تجلی آبی ترین آسمان امید ای آرمان همه چشم انتظاران دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسانها به شوق زیارت روی دلربای تو می تپد. ای قلب عالم امکان !!💖 @yousof_e_moghavemat
با تبسم هاےگرمت روز من آغــاز شـد ... صبــح آمد خنده ات جاریست لبخنـــدت بخیــر ... @yousof_e_moghavemat
می خواستم تورا آسمان بخوانم از وسعت آبی نگاهت دیدم که آسمان، سجاده کوچکی است که تو برای عبادتِ مُدامت زیر پا می افکنی.. میخواستم تو را اقیانوس صدا کنم -از بی کرانگی‌ات- دیدم که اقیانوس، جرعه آبی است که تو به لب های عطشناک زمین بخشیده ای. می خواستم تورا نسیم لقب دهم -از لطافت و مهربانی ات- دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس میکنی. به اینجا رسیدم که: زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است. ای کریم ترین بخشنده روی زمین! ای جواد! از کتاب "آسمانی ترین مهربانی📚" به قلم سیدمهدی شجاعی 🌺 @yousof_e_moghavemat
💔 را به ضعف تعبیر مےکنند و به قول خودشان زرنگی کرده و از محبت، سوءاستفاده مےنمایند... اما این بےخبران نمےدانند که از چه بزرگی که و است، محرومند... 🍃🌹 @yousof_e_moghavemat
برای من ؛ که دلتنگ تو هستم همه ی روزها پنجشنبه است و همه ی لحظات ، درد دوری .... @yousof_e_moghavemat
🚩 📬 ✔ ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر سالروز شهادت پیک عاشورایی خیبر گروهان علی ابن ابی طالب علیه السلام از ۲۷ 🌹 . . ولادت: ۱۳۴۴ ، بچه کرج (گرمدره) محل شهادت: جزیره مجنون آرامگاه: گلزار 🌷🌸⚘ 📮 ✔ 🆔 @yousof_e_moghavemat
شیرین ترین خنده های مستانه،سزاوار عاشقانی بود که دنیا را با تمام دلفریبی اش،به بازی گرفته بودند... @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 💠 ۲۰ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر سالروز شهادت رزمنده عاشورایی خیبر فرمانده گروهان شهید دستغیبِ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) 🌹 ولادت: ۱۳۳۸ ، فیروزکوه ، درده محل شهادت: جزیره جنوبی مجنون ⚘ 💠 فرازی از وصیت_نامه شهید: «...پدر مهربان و مادر عزیزم، بنده شاید نزدیک ترین فردی باشم به شما که از مشکلات و ناگواری ها و رنج های شما در زندگی تان مطلع باشم و هر وقت که به یادم می آید آن مشکلات گذشته، باور کنید گریه ام می گیرد ولی با وضعیت کنونی که در پیش است نگهداری و پاسداری از دین خدا واجب تر است...»🌸 @yousof_e_moghavemat
🌷 🚩 💠 ✔ ۶ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر سالروز شهادت بسیجی عاشورایی خیبر رزمنده باصفای ۲۷ 🚩 . . ولادت: ۱۳۴۵ - تهران، شهریار، صفادشت پدری معتقد و مادرش سیده ای مهربان و دلسوز بااخلاق، به شدت مهربان و با حجب و حیا خستگی ناپذیر در امر کمک به پدرش در زمینهای کشاورزی دانش آموزی نمونه و ممتاز از هر نظر علاقه خاصی به فوتبال داشت. فعال در امور فرهنگی بسیج یادگیری فنون نظامی در بسیج و اعزام به جبهه🚩 ✔ ✍ اواخر بهمن ۶۲ برای دومین بار اعزام شد و روز ۶ اسفند در سومین روز عملیات خیبر در جزیره مجنون سر مبارکش هدف تک تیرانداز دشمن بعثی قرار گرفت و در سن ۱۷ سالگی مظلومانه به شهادت رسید...⚘💕⚘ . . . @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی کارها گره می‌خورد، خداوند متعال از گوشه‌ این بن بست راهی را باز میکند... @yousof_e_moghavemat
🚩 💠 ✔ به یاد سردار کبیر سپاه اسلام موسس، بنیانگذار و اولین فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ⚘ 🌸 💕 📷 آخرین عکس یادگاری در کنار فرمانده اش - ۱۴ تیر ۱۳۶۱💖 🌸 💕 🌸 ✍ حاج همت پشت این عکس به یادگار نوشته است: *لبنان - بین بعلبک (شهر شیعه نشین لبنان) و مرز سوریه لبنان ( دره بِقاع - دره جِنِتا) چند ساعت پس از این عکس، احمد - سردار رشید اسلام - در راه بیروت به اسارت فالانژیستها درآمد.*💔 . . . 🌸💕🌸 🌸💕🌸 @yousof_e_moghavemat
💠 مأذنه شهر فاو - زمستان 64 ما منتظریم تـا اذان گفته شود... نه منتظریم ، تـا از "آن" گفته شود... 🌷 یا صاحـب الـزمان(عج) @yousof_e_moghavemat
یک نفر حسرت لبخند تو را می‌بارد ، خنده کن عشق نمک‌گیر شود بعد برو ... @yousof_e_moghavemat
هـر دری بستہ شود جز در پر فیض خدا این در خانۂ عشق است ڪہ باز است هـنوز . . . @yousof_e_moghavemat
📚 ؛ شامل داستان هایی از نزدیکان و دوستان شهید مصطفی صدر زاده است که به قلم فاطمه سادات افقه نوشته شده است . شهید در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا در عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید . @yousof_e_moghavemat
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) 🌹🥀🌺🌸🌼🌼🌺🥀🌹🌹🌺🌸 بايد نيروها براي انتقال به تهران آماده مي‌شدند.👌 همه مشغول بستن اثاثشان بودند كه خبر رسيد حاج همت آمده و مي‌خواهد بچه‌ها را ببيند.😌 صداي صلوات و تكبير و قربان صدقه رفتن‌هاي بچه‌ها بلند بود. بعضي‌ها ريخته بودند سر و كول حاجي و مي‌بوسيدنش. بعد از دوتا عمليات و آن‌همه خستگي، اين خبر واقعاً مي‌چسبيد. حاجي گفته بود براي ديدن امام وقت گرفته‌اند. بچه‌ها از ذوقشان نمي‌دانستند چه كار كنند. دلشان مي‌خواست همان موقع راه بيفتند😉. 😉 حاجي گفت «خب. حالا كه مي‌بينم همه سرحالين، حاضر شين كه امشب يه عمليات داريم. ان‌شاءالله فردا براي ديدار امام مي‌ريم تهران.»👌😌😄 @yousof_e_moghavemat
📚 📙 ✔ 💠 🔸️عنوان کتاب: (درس گفتارهای معلّم بسیجی ) از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ ، دوره ۳ جلدی 🔸️پژوهش و نگارش: حسین بهزاد 🔸️نوبت چاپ: دوم/پاییز ۹۵ 🔸️تعداد صفحه: مجموعا ۲۰۱۰ صفحه 🔸️قیمت: هر جلد ۲۵ هزار تومان 📚 . . ✍ دوستانی که به علاقه دارند، بایستی حتماً این کتاب رو تهیه و مطالعه کنند. این کتاب حاوی جزئیات بسیار فراوان، نکات خیلی مهم و کلیدی در مورد مسائل روز اون زمان داره و همچنین بینش عمیق سیاسی تو فرمایشات حاجی موج می زنه... کتاب بسیار معروف و معتبری هم هست.✔ . . . 🔸️این کتاب رو می تونید با هماهنگی صفحه اینستاگرامی زیر با قیمت و تخفیف مناسب تهیه کنید.⬅️⬅️⬅️ @revayat27 📚 . . @yousof_e_moghavemat
💟 پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن، از فشار تشنگی بی‌حال و خسته خواب‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، "شهید محمد حسن فایده" گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند. فوری رفتیم سراغ قمقمه شهدایی که اطراف‌مان بودند، یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک؛ انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. 💖همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا(س) است سیراب شدیم. @yousof_e_moghavemat
🌷 🌹 💠 ✔ 🔷️ احمد کاظمی؛ فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف در این باب [تلاش همه جانبه همت و نیروهایش جهت حفظ جزایر] گفته است: ✍ . «...من و همّت و باکری و زین الدین، در همان سنگر معروف بودیم. داشتیم نتیجه می گرفتیم که "همه چیز تمام شد"؛ چون موضعی برای دفاع نداشتیم. عراقی‌ها هم آمده بودند داخل جزیره؛ هم نفر پیاده شان آمده بود، هم زرهی شان. کاملاً در سرازیری بودیم. خودمان هم خبر نداشتیم. یادم نیست روز چندم بود. نزدیکی های ظهر، ناگهان همّت از جا بلند شد و رو به ما گفت: خودمان که نمرده ایم؛ اسلحه دست می‌گیریم، می رویم می‌جنگیم.🚩 . رفت از گوشه سنگر، یک تیربار برداشت و گفت: من با این می‌روم. با مشاهده این حرکتِ همّت، مهدی باکری هم گفت می‌رود اسلحه بر می‌دارد و فلان جا می ایستد و می جنگد. داشتیم همین جوری بین خودمان تقسیم کار می کردیم، که آمدند و پیام امام را به ما ابلاغ کردند. قبل و بعدش را البته درست یادم نیست، ولی شور و هیجان و امیدش را کاملاً یادم هست که بچّه ها را انگار زنده کرد. وضع جبهه عوض شد. عراق آن‌قدر کم آورد، که مجبور شد آب ول کند و جزیره را زیر ببرد.✔ . بدجوری در خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، در همان قرارگاه فرماندهی اش که سنگری بود ساخته شده از چند تکه الوار و گونی در نزدیک خط مقدم. داشتیم با همدیگر حرف می زدیم، که یک خمپاره به سنگر خورد.✔ . ابراهیم فقط گفت: بر محمد و آل محمد صلوات. بعد هم، ساکت شد؛ انگار نه انگار که خمپاره خورده آن جا! همین‌طور نگاهش می کردم، از خودم می‌پرسیدم: چرا این قدر خونسرد شده؟»💕 ✏ 🏷 📚 منبع کپشن: کتاب ارزشمند ، صفحات ۷۲۲ و ۷۲۳ 🔸️ . . 📷 منبع تصویر: سایتhttp://www.iichs.ir . . @yousof_e_moghavemat