💗 حاج احمد 💗
🤭 #سرپیچی_از_دستور 😅
🍁
🍂
«...قبل از عملیات #فتح_المبین ، می خواستم منبع آبی را برای نیروهای مینیکاتیوشای اداوت تیپ ببرم.
#شهید_حاج_محمود_شهبازی [جانشین تیپ] از من پرسید: "آبو کجا داری میبری؟!!"
درحالیکه وقتی #شهید_شهبازی به من دستور می دهد بایستی اجرا کنم، منم بسیجی، بی ترمز جواب دادم: "می برم برای پکوک [از مسئولین گردان ادوات ذوالفقار].
#شهید_شهبازی گفت: "آبو به گردان انصار برسون؛ چون اونا بیشتر نیاز دارن."
من گفتم: "ببخشید! آقای ناهیدی [فرمانده گردان ادوات ذوالفقار] باید به بنده دستور بده. فرماندهی من ایشونه."
🙄
گازش را گرفتم، منبع آب را گذاشتم و برگشتم. من میدانستم #حاج_احمد چه مواقعی خشن و خطرناک میشود!!! این دستانش را داخل پل فانسقه می کرد و خیلی شق و رق، سینه جلو و سربالا می ایستاد.
🤔
من که رسیدم، دیدم روی سقف سنگر ایستاده است و شهبازی هم کنار او. محکم زدم روی دستم و پیش خودم گفتم که ای دل غافل! بیچاره شدم، شهبازی مرا لو داده است که از دستورش سرپیچی کرده ام.
😰
#حاج_احمد گفت: "بیا بالا ببینم."
گفتم: "خیلی ممنون! همینجا خوبه!!
میدانستم اگر بروم بالا، یک چک آبدار نوش جان خواهم کرد و اگر این اتفاق میافتاد، میدانست من معلم هستم، احترام خاصّی هم برایم قائل بود، دیگر تا پایان عمر مشکل میشد. هر کاری کرد بالا نرفتم.
😬
گفت: "یک ربع بهت وقت میدم همون منبع آبو برسونی انصار و برگردی."
ماهم که برقی بودیم، برقی تر!!! رفتم منبع آب را رساندم و برگشتم نزد حاجی.
مرا در آغوش گرفت و گفت: "شماها امید اسلام هستید.»
😘
😍
📺 منبع زیرنویس: برنامه #جهان_آرا - مصاحبه با سردار سرتیپ پاسدار #حاج_عباس_برقی ، ویژه برنامه سالروز ربایش #حاج_احمد_متوسلیان - ۱۴ تیر ۱۳۹۷.
🍁
🍂
📸 در تصویر، سردار حاج عباس برقی (سمت راست) در کنار سردار دشمن شکار اسلام، #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان را مشاهده میفرمایید.
✔
🌸
#جهت_شفای_همه_جانبازان_سرافراز_اسلام_صلوات
#جهت_آزادی_همه_اسرا_صلوات
#جهت_شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🤭 #سرپیچی_از_دستور 😅
🍁
🍂
«...قبل از عملیات #فتح_المبین ، می خواستم منبع آبی را برای نیروهای مینیکاتیوشای اداوت تیپ ببرم.
#شهید_حاج_محمود_شهبازی [جانشین تیپ] از من پرسید: "آبو کجا داری میبری؟!!"
درحالیکه وقتی #شهید_شهبازی به من دستور می دهد بایستی اجرا کنم، منم بسیجی، بی ترمز جواب دادم: "می برم برای پکوک [از مسئولین گردان ادوات ذوالفقار].
#شهید_شهبازی گفت: "آبو به گردان انصار برسون؛ چون اونا بیشتر نیاز دارن."
من گفتم: "ببخشید! آقای ناهیدی [فرمانده گردان ادوات ذوالفقار] باید به بنده دستور بده. فرماندهی من ایشونه."
🙄
گازش را گرفتم، منبع آب را گذاشتم و برگشتم. من میدانستم #حاج_احمد چه مواقعی خشن و خطرناک میشود!!! این دستانش را داخل پل فانسقه می کرد و خیلی شق و رق، سینه جلو و سربالا می ایستاد.
🤔
من که رسیدم، دیدم روی سقف سنگر ایستاده است و شهبازی هم کنار او. محکم زدم روی دستم و پیش خودم گفتم که ای دل غافل! بیچاره شدم، شهبازی مرا لو داده است که از دستورش سرپیچی کرده ام.
😰
#حاج_احمد گفت: "بیا بالا ببینم."
گفتم: "خیلی ممنون! همینجا خوبه!!
میدانستم اگر بروم بالا، یک چک آبدار نوش جان خواهم کرد و اگر این اتفاق میافتاد، میدانست من معلم هستم، احترام خاصّی هم برایم قائل بود، دیگر تا پایان عمر مشکل میشد. هر کاری کرد بالا نرفتم.
😬
گفت: "یک ربع بهت وقت میدم همون منبع آبو برسونی انصار و برگردی."
ماهم که برقی بودیم، برقی تر!!! رفتم منبع آب را رساندم و برگشتم نزد حاجی.
مرا در آغوش گرفت و گفت: "شماها امید اسلام هستید.»
😘
😍
📺 منبع زیرنویس: برنامه #جهان_آرا - مصاحبه با سردار سرتیپ پاسدار #حاج_عباس_برقی ، ویژه برنامه سالروز ربایش #حاج_احمد_متوسلیان - ۱۴ تیر ۱۳۹۷.
🍁
🍂
📸 در تصویر، سردار حاج عباس برقی (سمت راست) در کنار سردار دشمن شکار اسلام، #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان را مشاهده میفرمایید.
✔
🌸
#جهت_شفای_همه_جانبازان_سرافراز_اسلام_صلوات
#جهت_آزادی_همه_اسرا_صلوات
#جهت_شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#خجالت_نمیکشی ⁉️😠
☆
•°•
#عباس_برقی ، یکی از یاران صِدّیق و باوفای سردار #حاج_احمد_متوسلیان در برگی از خاطرات خودش - در کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحهٔ ۲۵ - گفته است:
👉
«وقتی در ماههای آغازین جنگ، بنیصدر از اعزام نیرو به کردستان جلوگیری کرد، #حاج_احمد برای رفع این نقیصه و حفظ عناصر موجود در #مریوان به شیوههای مختلفی متوسل شد؛ از جمله سختگیری در اعطای مرخصی.
ما در واحد ادوات کار میکردیم و آموزش خمپاره دیده بودیم. مدت مأموریتمان در مریوان رو به اتمام بود و تصمیم داشتیم به تهران برگردیم. یک روز پای قبضهی خمپارهاندازِ روسی مشغول جابجایی جعبههای مهمات بودیم که حاجاحمد به سراغمان آمد. بعد از حال و احوالپرسی به من گفت:
- شنیدم میخوای بری؟
- با اجازهٔ شما، بله.
- تو خجالت نمیکشی؟
از این حرف او تعجب کردم و پرسیدم:
- چطور برادر احمد؟ خب، مأموریتمون تموم شده، حالا هم باید برگردیم سر زندگیمون.
دست انداخت، شانهام را فشار داد و گفت:
برادر! تو ظرف این مدت لااقل هزار گلولهی خمپاره زدی. هر گلوله دونهای اینقدر قیمت داره. اگه روی هم حساب کنیم، کلّی از #بیتالمال خرج شده تا فوت و فن کارو یاد گرفتی. از هزار گلولهای که زدی، نُهصد تای اون به هدف نخورده. همهی اینها انجام شده تا تو کاردان شدی. حالا همینقدر باید خرج یکی دیگه بشه و هزار گلوله خمپاره را حیف کنه تا تازه بشه یکی مثل تو.
روی همین اصل، برای #حفظ_بیت_المال هم که شده، برادرجون! تو باید توی جبهه بمونی.
صحبتهای برادرانه و منطقی #حاج_احمد تأثیرش را روی من گذاشت و گذاشت و در مریوان ماندگار شدم.»
•°•
°•°
📸 شناسنامهی عکس اول: تابستان ۱۳۶۰، سروآباد، آزادسازی محور مریوان-سنندج - از راست: (عباس برقی، شهید عثمان فرشته، #حاج_احمد_متوسلیان، کاک صمد (بی سیم چی)، ناشناس، کاک حمید)
☆
- عکسهای سوم و چهارم: سردار #حاج_عباس_برقی ؛ فرمانده سابق تیپ ذوالفقار از #لشکر۲۷ ، با آرزوی سلامتی روزافزون برای این سردار عزیز و بزرگوار س.پ.اه اسلام.
#احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#متوسلیان
#احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat