eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 🏷 ✔ 📸 عکس یادگاری رزمندگان ۲۷ با کودکان سوری، خرداد یا تیر ۱۳۶۱. نفر اول ایستاده از سمت چپ: سردار 🌸 @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🦋 ❤ 📸 از سمت چپ: سردار سردار سردار (باجناق حاج کاظم نجفی رستگار) حرم مطهر عمه سادات حضرت سلام الله علیها سوریه - تیرماه ۱۳۶۱ ✔ 🌸 ✍ جالبه بدونید هم ناصر شیری و هم حاج کاظم رستگار توی (اسفند ۶۳) به شهادت رسیدند؛ امّا پیکر حاج کاظم بعد از بیست و سه سال تفحّص شد و به وطن بازگشت... کارور هم که توی (اسفند ۶۲) فرمانده گردان مالک اشتر بود و تو همین عملیات شهید شد و هنوز پیکرش برنگشته...!⚘🦋🌷 @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🏷 سوم تیر ۱۳۶۱ اقانه نماز مغرب و عشاء در مضجع شریف و نورانی عمه سادات حضرت . 🏷 ✔ 📷 منبع عکس: از آرشیو برادر بزرگوار حاج حمید داود آبادی. ✔ 🏷 @yousof_e_moghavemat
🚩 📷 🎞 تیر ماه ۱۳۶۱ پادگانی زبدانی سوریه از راست: سردار ، سردار حاج منصور کوچک محسنی و سردار ❤❤❤ ✔ 🏷 @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 ✔ ▫️در سحرگاه همین شب [که در منزل خود به همرزمانش گفت: من از لبنان برنمی گردم...] به یادماندنی بود که به همراه تعدادی از نیروها عازم سوریه شد. به محض رسیدن به آنجا، در مذاکره با نمایندگان احزاب لبنانی، تهدید کرد که اگر چند نفر از نیروهای ایرانی که توسط عوامل اسرائیل، یعنی فالانژها دستگیر شده‌اند، آزاد نشوند، دست به اقدام نظامی خواهد زد. این تهدید موثر واقع شد و ربایندگان، مجبور شدند سه نفر از نیروهای ایرانی را آزاد کنند. همزمان با این چالش‌ها، در تهران روند تصمیم‌گیری جهت مراجعت نیروها، می‌رفت تا نهایی شود. به همین دلیل، ده صبح روز سه شنبه هشتم تیرماه ۱۳۶۱، جلسه ای در شورای عالی دفاع تشکیل شده و نتیجه بدست آمده حاکی از آن است که نیرو ها باید هرچه سریع تر برگردند. @yousof_e_moghavemat
👊 😅 👇 ↘️ 💠 [روز ۱۸ تیر ۱۳۶۱، پس ورود قوای محمد رسول الله (ص) به فرودگاه دمشق و همچنین استقبال و سخنرانی و مقامات نظامی سوری برای رزمندگان ایرانی] علی اکبر محتشمی پور، سرهنگ صیاد شیرازی، سرهنگ سلیمی، سرهنگ محسن رضایی، و چند نفر دیگر که لباس فرم سپاه به تن دارند، در بین محافظان سپاهی و ارتشی خود وارد کاخ می‌شوند. دم در ورودی، یکی از افسران به طرف می آید و با احترام چیزی به او می گوید. با تعجب به محتشمی‌پور می‌گوید: «ببخشید حاج آقا، ایشان چه فرمایشی دارند؟» محتشمی‌پور می گوید: «ایشان دارد می گوید لطفاً اسلحه کُلت خود را که به کمر بسته اید، تحویل بدهید.» لبخندی می‌زند و می‌گوید: «یک سرباز، همیشه در حال نبرد است و هیچ وقت خود را خلع سلاح نمی‌کند.» و دست‌هایش را به علامت نفی جلوی او می گیرد. افسر جملاتی به عربی می گوید. رفیق‌دوست می آید کنار احمد و می‌گوید: «حاجی جان! مثلاً داریم می‌رویم خدمت رئیس جمهور کشورشان! این یک قانون است. باید اسلحه ات را تحویل بدهی!» ولی حاج احمد امتناع می‌کند. [با توصیه های محمود مسافری - از محافظین سپاه - باز هم زیر بار نرفته و با نگاه تندی به او می گوید:] «من که متوجه نشدم آقای سفیر چی و چطوری حرف من را به آنها منتقل کرد، ولی از تو که یک سپاهی هستی بعید است این حرف را بزنی. ما باید ابهت مان را در اینجا نشان بدهیم که فردا بتوانیم فرماندهی کنیم. شما محافظ هستید، یک وظیفه دارید، ولی بنده فرمانده نظامی هستم، قرار نیست سلاحم را تحویل بدهم...من می خواهم دو تا لشکر او [حافظ اسد] را فرماندهی کنم، پس بزرگ شان باید این را بفهمد. من با این نگاه این کار را می کنم، وگرنه خودم خوب می دانم که از نظر امنیتی باید اسلحه را تحویل بدهم. » [به هر صورت، آن روز با اسلحه کُلت خودش روبروی حافظ اسد نشست] و [محافظان] حتی نتوانستند از او بخواهند تا خشاب و گلوله های اسلحه های خود را خالی کرده و تحویل آن ها بدهد. ✔ ↘️ ✍ این یعنی اقتدااااااااااااااااااررر....💪👊😅 📝 کلمات و جملات داخل کروشه از بنده است و بقیه مطالب از کتاب بسیار جذاب، ناب و خواندنی به نگارش رزمنده گرانقدر می باشد. 📚 📝 دوستان، هرطور شده این کتاب رو تهیه کنید و بخونید! مطالبی توی کتاب بیان شده که واقعا ناب و دسته اوله و برای اولین باره که عنوان میشه! یا علی...🖐 @yousof_e_moghavemat
🚩 🚓 🕛 💠 [فرماندهان ایرانی به همراه چند تن از فرماندهان سوری، جهت بازدید از خط مقدم نبرد به سمت تپه های جولان حرکت می کنند.] ساعتی بعد ماشین ها وارد شهر قُنَیطَره می‌شوند. شهری کاملاً ویران و بدون هرگونه سکنه‌. تنها کامیون های ارتشی در تردد هستند و چندتایی نیروی نظامی در اطراف به چشم می‌خورند. در جایی ماشین ها متوقف می شوند. همه نفرات که پیاده می‌شوند، سرلشکر سوری به سیم‌خارداری که وسط جاده آسفالت کشیده شده اشاره می کند: « لطفاً مراقب باشید از این جا جلوتر نروید. این مرزی است.» ‼ با عصبانیت می گوید: «سیم خاردار مرزی با کجا؟ با کی؟» سرلشکر سوری می گوید: «با اسرائیل.» حاج احمد متعجّبانه می گوید: «با اسرائیل آن هم وسط شهر خودتان؟ پس چرا جلوتر نمی روید؟» سرلشکر به تجهیزات نظامی و سنگرهای حفرشده در صد متری سیم‌خاردار اشاره می کند و می‌گوید: « اینجا اسرائیل است و آن هم سنگر زرهی شان است. بر اساس قانون آتش‌بس، ما نمی‌توانیم از این سیم‌خاردار جلوتر برویم.» رو میکند به همرزمان ایرانی اش و در حالی که چهره اش از عصبانیت شدیداً سرخ شده، می گوید: « شما را به خدا این ها را ببینید! طرف آمده وسط شهرشان سیم خاردار کشیده و مرز تعیین کرده، آن وقت این ها می گویند چون آتش است حق نداریم برویم جلو! بابا اینجا که خاک خودتان است.» ⁉️ می گوید: «ای وای حاجی! واقعاً ما باید دوش به دوش این ها بجنگیم و خاک شان را پس بگیریم؟» حاج احمد می گوید: « نه! قرار نیست ما خاک این‌ها را پس بگیریم و تقدیم شان کنیم. ما به اینجا آمده ایم تا جلوی اشغالگران صهیونیست این غده سرطانی را سد کنیم تا دیگر نتواند جهان اسلام را تهدید کند. ما آمده‌ایم تا مسلمانان این حقارت و خفّت را تحمل نکنند و خانه و کاشانه خود را از دشمن پس بگیرند و به امید سازمان‌های خائن و پستی مثل سازمان ملل و کشورهای جنایتکاری مثل آمریکا نباشند.» 🚩 همّت می گوید: « کِی فکر می‌کردیم این جوری در برابر صهیونیست‌ها قرار بگیریم؟ ما این طرف و آن طرف در سنگرها ایشان مشغول عیش و نوش آن ها آن طرف در سنگرهای شان مشغول عیش و نوش! آن وقت فقط یک رشته سیم خاردار الکی مانع رسیدن ما به آن ها باشد.» ⛔ 🚫 📘 منبع نوشته: کتاب عزیز و جذاب به نگارش «حمید داود آبادی» ، صفحه ۱۰۹ و ۱۱۰. جملات داخل کروشه از ماست. ☆ ■ @yousof_e_moghavemat
🚩 😍 🥰 📸 خرداد یا تیر سال ۱۳۶۱، پادگان زبدانی سوریه . ✔ □ نفر آخر ایستاده: شهید محمد کیادلیری □ ردیف دوم از راست: ، شهید سیدعلیرضا صادقی، شهید مرتضی زارع □ ردیف پایین: شهید محمد غزانی. 💞 🌸 @yousof_e_moghavemat
💦 💘 ✔ 🖐 شامگاه ۱۳ تیر ۱۳۶۱ پادگان زندانی سوریه چادر فرماندهی ⚘ 💎 از سمت راست: نفر اول: نفر چهارم: سردار نازنین نفر چهارم: سردار عزیز نفر پنجم: سردار 🖐 ✍ فرد مقابل تصویر هم، سردار هستش که طبق معمول در حال شیطنت هست و حاج احمد هم داره چپ چپ نگاه می کنه بهش و قطعاً مثل همیشه با ادب و متانت میگه: «برادر دستواره! رعایت کنید...😅» . حاج احمد آقای متوسلیان در حال تناول خیار هستند. خلاصه شبِ آخره دیگه! گویا آخرین عکس ثبت شده حاجی متوسلیان با آقا سیدرضا دستواره هم هست...! 🌸 💐 @yousof_e_moghavemat
💦 💘 ✔ 🖐 شامگاه ۱۳ تیر ۱۳۶۱ پادگان زندانی سوریه چادر فرماندهی ⚘ 💎 از سمت راست: نفر اول: نفر چهارم: سردار نازنین نفر چهارم: سردار عزیز نفر پنجم: سردار 🖐 ✍ فرد مقابل تصویر هم، سردار هستش که طبق معمول در حال شیطنت هست و حاج احمد هم داره چپ چپ نگاه می کنه بهش و قطعاً مثل همیشه با ادب و متانت میگه: «برادر دستواره! رعایت کنید...😅» . حاج احمد آقای متوسلیان در حال تناول خیار هستند. خلاصه شبِ آخره دیگه! گویا آخرین عکس ثبت شده حاجی متوسلیان با آقا سیدرضا دستواره هم هست...! 🌸 💐 @yousof_e_moghavemat