◽️و سلام بر او که میگفت: «انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد بد نیست، بهترین موقع بعد از نماز وقتی سر به سجده میگذارید مروری بر اعمال صبح تا شب خود بیندازید آیا کارمان برای رضای خدا بود؟!»
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
🌸 #عید_غدیر_مبارک 🍃
☆
♡
تصویری ملکوتی و روحانی
از فرماندهی دلاور گردان سلمان
#لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
سردار #شهید_سید_محمد_اینانلو 🌺
•°•
°•°
#شال_سبز_سیدی ☘
#سید_شهید
#شهید_سید
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
❤ #شهدا_در_بقیع 🚩
♡
☆
- داشتم آلبوم عکس «بیستوهفتیها» رو نگاه میکردم. یهو چشمم افتاد به این عکس. گشتم تا بالاخره تو عکسای «حاجمجید رمضان» پیداش کردم.
°•°
•°•
📷 مدینه - قبرستان بقیع - سرداران: #شهید_حاج_محمد_عبادیان : فرمانده لجستیک و تدارکات و #شهید_حاج_مجید_رمضان : رئیس ستاد #لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
سالش رو نمیدونم دقیق!
یا ۶۳ هستش یا ۶۴.
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید محسن نورانی؛
✅ روایت یک شاهد زنده از روزهای پایانی فرمانده تیپ ذوالفقار
◀️ در غروب روز چهارشنبه، نوزدهم مردادماه سال ۱۳۶۲، سه تن از فرماندهان تیپ ۴ مکانیزه ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)؛ از شهرستان اسلامآباد غرب، عازم اردوگاه قلاجه بودند که در میانه راه در کمین پنج نفر از عناصر مسلح گروهک ضدانقلابی کومله گرفتار آمدند.در این واقعه، تنها عباس برقی که تروریستها حتی تیر خلاص هم به سمت او شلیک کرده بودند، همراه با یک نفر دیگر، به نحوی معجزهآسا زنده میمانند....
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
تصویر: شهید محسن نورانی نفر اول نشسته از سمت راست در کنار ایشان شهید همت هستند
#شهید_محسن_نورانی
#سالروز_شهادت
#بیست_و_یکم_مرداد_1362
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#به_روایت_همت 📜
#درس_گفتار_حاج_همت ✍
☆
♡
● ادامهی فرازهایی از سخنرانی #شهید_حاج_همت در اردوگاه قلّاجه به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۶۲ به مناسبت شهادت #شهید_محسن_نورانی و #شهید_محمدتقی_پکوک ⚘❤
☆
♡
...وقتی در ۱۷ بهمن ۱۳۶۰ #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در #دوکوهه تشکیل شد، باز این عزیزان مسئولیت ادوات تیپ را به عهده گرفتند. ما همان موشکاندازها را از مریوان و پاوه به جنوب آوردیم و در عملیات فتحمبین، این عزیزان از همان موشکاندازها برای کوبیدن مواضع دشمن، با مهارت و تسلّط استفاده میکردند. این عزیزان، فعالیت رزمی خودشان را از کوهها و ارتفاعات صعبالعبور و مناطق به شدّت ناامن و بحرانی کردستان آغاز کردند؛ از پاکسازی ۱۲۰ کیلومتر نوار مرزی و پاکسازی جادههای مرزی مریوان، تا اتصال دامنهی پاکسازیها به پاوه در جنوب و اتصال دامنهی این پاکسازیها از شمال به سمت بانه و سقّز. همچنین باید از حرکت عظیمی که از تابستان سال ۱۳۶۰ در امتداد مرزها با تصرّف ارتفاعات سوقالجیشی قوچسلطان؛ مشرف به شهر پنجوین عراق آغاز کردند، یاد کنم.
جا دارد به یک نکتهی بسیار تاملبرانگیزی اشاره کنم؛ این برادرهای عزیز ما، برای نرفتن به مرخصی، با همدیگر مسابقه گذاشته بودند که سرانجام در آن مسابقه، #شهید_علیرضا_ناهیدی نفر اوّل شد!
#شهید_ناهیدی ۱۱ ماه متمادی در جبهه ماند و حتی به یک مرخصی کوتاه ۲۴ ساعته هم نرفت. با این که مشکلات خانوادگی هم داشت و به خاطر اسارت خواهرش در جبههی خرمشهر، پدر و مادرش در تهران، دچار وضعیت روحی و عاطفی پیچیدهای شده بودند. به محض شهادت #ناهیدی در عملیات والفجر مقدماتی، از آنجا که ایشان کادرهای قابلی را ساخته و پرورش داده بود، کار واحد ادوات #لشکر۲۷ حتی برای یک روز دچار اختلال مدیریتی نشد و بلافاصه، مسئولیت فرماندهی این واحد، به شهید بزرگوارمان #محسن_نورانی واگذار شد.
با اینکه خلا بوجود آمده بر اثر شهادت ناهیدی در ذهنیت امثال ما پُرشدنی نبود، اما #شهید_نورانی به قدری محکم و باصلابت در این مسئولیت جدید عمل کرد، که ما حتی یک روز، خللی در عملکرد واحد ادوات، تفنگهای ۱۰۶ و موشکاندازهای لشکر ملاحظه نکردیم...
•°•
°•°
📝 قسمت دوم
✍ منبع: #به_روایت_همت ، جلد سوم ، صفحات ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹.
📸 شناسنامه عکس: اواسط مرداد ۱۳۶۲، قلّاجه، اردوگاه تیپ۴ مکانیزه ذوالفقار لشکر۲۷.
از راست: عباس برقی، #شهید_محسن_نورانی ، #شهید_همت ، #شهید_محمد_تقی_پکوک ، #شهید_اکبر_زجاجی و ناشناس.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله_ص
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌷 #شهیدی_که_در_سردخانه_زنده_شد!
▫️سال ۶۲ بود که بار دیگر در عملیاتی مهران پاکسازی شد و بچهها به اردوگاه قلاجه، همانجا که محل زندگی پشت جبههشان بود، برگشتند. اردوگاه ابوذر هم محل زندگی بچههایی بود که همسرانشان را به مناطق جنگی آورده بودند و شهید نورانی، همت و پکوک هم جزء همانها بودند. فیلم سینمایی ویلاییها بخشی از شرایط اردوگاهها را به تصویر کشیده است. آن روز شهید نورانی و پکوک قصد داشتند برای سر زدن به خانوادههایشان به اردوگاه بروند و مرا هم دعوت کردند. آخر آن روزها من به اردوگاه ابوذر راهی نداشتم. میخواستیم به سمت مهران حرکت کنیم، ابتدا پکوک پشت فرمان نشست و چون گواهینامه نداشت، من با او جابجا شدم تا اينکه به حوالی میدان اسلام آباد رسیدیم.
🔹بچهها گُله به گله دور هم نشسته بودند و با دیدن ما، پانزده نفری از آنها پشت تویوتای ما سوار شدند. با هم همنوا میخواندند: با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد.... شور و شوق بچهها، دل ما را هم گرم میکرد، اینها همانهایی بودند که امام به وجودشان افتخار میکرد و میگفت من مفتخرم که خود بسیجیام و به قول سید مرتضای شهید، اصحاب آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. جاده پستی و بلندی بسیار داشت و همین مرا نگران میکرد که نکند آنها بیفتند، پیش از آنکه سرعت بگیرم، پیاده شدم و گفتم: برادرا بنشینید تا من حرکت کنم و سپس به سمت قلاجه راه افتادیم. در مسیر کرمانشاه به اسلام آباد، انفجار شدیدی از پشت سرمان به گوش رسید. من اول گمان کردم که بچههای ارتش در حال مانور هستند. تا آمدم....
▪️تا آمدم ذهنیتم را به محسن بگویم، گرمای خونی را که بر روی دست راستم سُر میخورد حس کردم و چند دقیقهای به حالت نیمه بیهوش سرم روی فرمان ماشین افتاد و دیگر چیزی نفهمیدم تا اینکه به خود آمدم و ماشین را بر لبه پرتگاه دیدم. همه توانم را در دستم جمع کردم تا بتوانم در ماشین را باز کنم، اما نمیشد که نمیشد و تازه متوجه شدم که دستها و پایم تیر خورده و خونریزی شدید برایم هیچ قوتی نگذاشته است، به هر سختی بود خودم را کشان کشان از ماشین پایین انداختم و فریاد زدم: محسن کجایی؟ که یکی از بچهها تلنگر زد که داد نزن، کمین خوردهایم. تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، همهمان را مانند ستونی ردیف کرده بودند تا رگبار گلولههایشان را بر جانمان بنشانند، صحنهای که شاید....
🔺صحنهای که شاید بسیاری فقط آن را در فیلمها دیده باشند، صحنهای که در جنایات داعش بارها به تصویر کشیده شد و من که از قبل هم تیرهایی بر دست و پاهایم نشسته بود، دوباره از هوش رفتم و بعدها متوجه تیری شدم که به قفسه سینهام شلیک شده بود. برای لحظاتی به هوش آمدم، خون کف ماشین را پر کرده بود. ماشینی از نیروهای خودی همه بچهها را سوار کرد و به سمت بیمارستان اسلام آباد حرکت کرد. من گاهی به هوش و گاهی از هوش میرفتم. وقتی چشمانم را باز کردم، لهجهای هندی از پزشکی شنیدم که بالای سرم در حال صحبت کردن بود و دوباره از هوش رفتم و صداهایی گنگ به گوشم میرسید، اما یک لحظه شنیدم که گفت این دیگر نبض ندارد، باید ببریدش سردخانه. سردخانه نه مانند سردخانههای امروزی که فقط اتاقی بود که دمایی پایین داشت و سرد بود.
⚪️ انگار در خلسه بودم و همه صداها را در هالهای از ابهام میشنیدم. خانم پرستاری را میدیدم که کنار پیکر شهدا قدم میزد، با خودم فکر میکردم اگر من شهید شدم پس چرا او را میبینم؟! همین انگیزهای شد همه انرژیام را لااقل در یکی از انگشتانم جمع کنم و تا اینکه بالأخره موفق شدم انگشت پایم را تکان دهم و همین شد که صدای فریاد خانم پرستار سقف اتاق را به لرزه در آورد و چندین نفر خود را سرآسیمه رساندند و اینگونه من به دنیایی بازگشتم که ای کاش بر نمیگشتم. بار دیگر که چشمانم را باز کردم، خود را روی تخت بیمارستان دیدم و فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دور تختم را گرفته بودند و سر به سرم میگذاشتند و صدای خندهشان فضای اتاق را آکنده از نفس پاکشان کرده بود. مدتی گذشت و وقتی شرایط جسمیام بهتر شد و مرا به بیمارستان شریعتی منتقل کردند....
— (راوی: جانباز شیمیایی سردار حاج عباس برقی)
#شهید_محسن_نورانی
#سالروز_شهادت
#بیست_و_یکم_مرداد_1362
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
🍂 #شهدای_والفجر_چهار 🍁
۱۲ آبان ۱۳۶۲
#عملیات_والفجر_چهار
سالروز شهادت سردار پاکباز سپاه اسلام
مدیر داخلی #لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله ﷺ
#شهید_منوچهر_رضایی ☘
ولادت: ۱۵ آبان ۱۳۳۵، تهران
دیپلم ریاضی
عضویت سپاه بعد از انقلاب
ازدواج در سال ۶۰ و صاحب ۲ دختر
حضور در جبهه و پیوستن به #لشکر۲۷
نحوه شهادت: اصابت ترکش به دست و قطع شدن آن.
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
#عاشق_کتاب 📚
تا جایی که بضاعت مالیاش اجازه میداد، از مراکز انتشاراتی معتبر تهران نظیر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، انتشارات بعثت، نشر صدرا و واحد تبلیغات حزب جمهوری اسلامی، آثار مفید نویسندگان و اندیشمندان مذهبی و انقلابی کشور را خریداری و آنها را در سطح منطقهی لواسانات، بین علاقمندان توزیع میکرد.
مادر ارجمندش درخصوص اشتیاق شدید مهدی به ترویج فرهنگ اسلامی از طریق توزیع کتب مذهبی میگوید:
«...اصلاً از فردای پیروزی انقلاب، تمام زندگی این بچّه خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتابهای #شهید_مطهری علاقه داشت. مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان، امام گفت که من تمام آثار او را تایید میکنم. البته بیشتر از تمام کتابها، به #قرآن علاقه داشت. دائم میدیدیم به هر دوست و آشنایی که میرسد، کتابی به او هدیه میدهد؛ کتابهای مذهبی...»
💎 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی #سالار_تیپ_عمار ؛ سرگذشتنامهی فرمانده تیپ یکم عمّار #لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ #شیر_کوهستان سردار #شهید_مهدی_خندان به اهتمام گلعلی بابایی و حسین بهزاد، صفحه ۴۴.
#کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_بهم_معرفی_کنیم
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
#شهدای_کربلای_پنج 🚩
۱۹ دیماه ۱۳۶۵
سالروز شهادت سردار پاکباز سپاه اسلام
مسئول پرسنلی #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهید_جواد_واضحی_فر ❤
● این شهید عزیز، دو برادرش نیز به #شهادت رسیدند که هردو روحانی بودند.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
#سالروز_شهادت 🚩
۲۸ دیماه ۱۳۶۶
#عملیات_بیت_المقدس_2
سالروز شهادت سردار دلاور سپاه اسلام
مسئول اطلاعات-عملیات تیپسوم #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهید_مهدی_قیومی ❤
ولادت: ۱۳۴۳، قم
محل شهادت: ماووت عراق
محل مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا - قطعه۴۰، ردیف۲۶، شماره۱۸
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_بیت_المقدس_2
@yousof_e_moghavemat
#سالروز_شهادت 🚩
۲۸ دیماه ۱۳۹۳
القنیطره سوریه، منطقه الامل (بلندیهای جولان)
سالروز شهادت سردار کمنظیر و خستگیناپذیر سپاه اسلام
همرزم و یار وفادار شهید حاج قا.سم سل.یما.نی
متشار نظامی ایران در جبههی سوریه
#شهید_محمدعلی_الله_دادی 🚩
ولادت: ۱۳۴۱، پاریز از توابع شهرستان سیرجانِ استان کرمان
پیوستن به نهادهای انقلابی با شروع انقلاب
عزیمت به کهنوج جهت خدمت در مناطق محروم
پیوستن به #لشکر_41_ثار_الله و تیپ ادوات
مسئولیت فرماندهی تیپ ادوات لشکر۴۱
برخی از مسئولیتهای ایشان عبارتند از:
• فرماندهی سپاه سیرجان
• معاون تیپ۲ صاحبالزمان عج
• معاوت تیپ۳۸ ذوالفقار
• فرماندهی سپاه الغدیر یزد
• فرماندهی تیپ۲۰ رمضان از #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
● سرانجام این فرماندهی دلاور و شجاع سپاه اسلام در منطقهی الامل سوریه به همراه جه.اد م.غن.یه توسط شلیک مستقیم هلیکوپترهای توپدار رژیم ص.هیو.نیس.تی به شهادت رسید.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_مقاومت
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#مشاور_ارشد 🗣
🌷❖═▩ஜ••🍃
این را خوب دقّت کن؛
روزگاری #تقی_رستگار در نقشِ مشاورِ #حاج_احمد از کنارش تکان نمیخورد که #احمد هنوز در کردستان بود و #تیپ۲۷ شکل نگرفته بود. میخواهم بگویم «تقی رستگار» به تعبیری برای #حاج_احمد_متوسلیان جزو السابقون السابقون به حساب میآمد. آنهایی که بعدها در تیپ و #لشکر۲۷ با #حاجاحمد جوشیدند و عاشقش شدند باید رابطهی تقی و احمد را میدیدند و متوجه میشدند معنی مُرید و مُراد را. این را هم برایت بگویم که همهی نیروهای مستقر در کردستان یکجورِ خاص عاشق «حاجاحمد» بودند امّا تقی خاصتر! شجاع و زبل و زرنگ هم بود و خودش را در دلِ حاجی جا کرده بود. حاجاحمد خوشش میآمد از آدم زرنگ و دلیر. تقی را خیلی تحویل میگرفت.
حدود یکی دو ماه در قالب سپاه مریوان در فرمانداری مستقر بودیم که برنامهریزیها انجام شد برای عملیات آزادی مریوان از دست اشرار. اینجا هم تقی رستگار عصای دست برادر احمد بود. با موتور ایج، یکسره در رفت و آمد بود و وظیفهی پیک بودن احمد را انجام میداد. بیشترین ترددش به پادگان مریوان بود و پیام احمد را منتقل میکرد برای سرهنگ نخعی که فرمانده پادگان ارتش در مریوان بود. تقی نقشی بسیار فراتر از یک پیک را داشت برای برادر احمد. یکبار که از طرف دفتر رئیسجمهور #بنی_صدر آمده بودند به فرمانداری مریوان تا احمد را برای کار اشتباهی که به زعم آنان مرتکب شده بود با خودشان ببرند، یادم هست که برادر احمد با قاطعیتِ خاصِ خودش به تقی رستگار گفت از فرمانداری بیرونشان کند.
🌷❖═▩ஜ••🍃
↲ برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #چشم_احمد ، صفحات ۸۲، ۸۳ و ۸۴.
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat