eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند شما خلاصه‌ی خوبی‌هاست ... #رزمنده_اکبر_گیوری #رزمنده_علی‌_خرمجو #رزمندگان_گردان_حمزه #لشکر۲۷حضرت‌رسولﷺ #عملیات_بیت_المقدس۲ @yousof_e_moghavemat
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست #ناصر_جامدی #مادران_انتظار #مادر_حاج_احمد_متوسلیان @yousof_e_moghavemat
بسپار به دستانِ من این خرمن مو را من زاده شدم ساقه‌ی گندم بشمارم ... #آرایشگاه_صلواتی #شهید_سردار_محسن_اکبری @yousof_e_moghavemat
خدایا معبودا! فقط در لباس #شهـید، میتوانم در درگاهـت حضور یابم بہ جز این هـرگز؛ ڪہ شرمنده ام و رسوا . . . #شهید_سردار_مجید_بقایی🌷 #فرمانده_قرارگاه_‌کربلا تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۱۱/۰۱ محل ولادت: بهبهان_خوزستان تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۱ محل شـهادت: فڪه @yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهدا #شهید_رسول_خلیلی 🔹دوست شهید: 🌺چند سالی بود که با محمدحسن هم سرویس بودم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریباً زیاد بود، فرصت مناسبی بود که همدیگر رو خوب بشناسیم... 🌸طی این مدت از اخلاقش لذت میبردم. با اینکه مجرد بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت، بارها توجه کردم که خیلی تلاش میکرد مسائل شرعی رو تو نگاه به نامحرم رعایت کنه! 💐رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میکرد. 👌ازش پرسیدم در رسول چی دیدی که فکر میکنی شد عامل شهادتش؟ ✅گفت: به جرأت میتونم بگم دوری از نامحرمش...بین رفقا دائماً میگیم این صفت رسول باعث شد #شهادت رو از خدا بگیره... 🔻شنیدم از اطرافیان که می‌گفتن: تو صحبت با نامحرم حتی بستگان هم همیشه سرش پایین بود. 🔹مادر بزرگوار شهید رسول خلیلی: 📌پسرم از سنین کودکی مسائل اخلاقی محرم و نامحرم را رعایت میکرد و قبل از سن تکلیف، نمازهای یومیه را کامل میخواند. 🌷شهید مدافع حرم محمدحسن (رسول) خلیلی 🌷تولد: ۲۰ آذر۱۳۶۵-مصادف با ولادت *امام حسن عسکری علیه السلام* 🌷شهادت: ۲۷ آبان۱۳۹۲ 🌷مزار: قطعه ۵۳، بهشت زهرا 🌺🍃 @yousof_e_moghavemat
مبهـوتم از دوام سپرهای عشــق تان کہ اینگونہ درکشاکش سنگ ایستاده اید آهستـہ تر کہ ما بہ شما اقتـدا کنیم ای تڪ سوارها کہ بہ ظاهر پیاده اید #روزتون_شهدایی🌷 #مردان_بی_ادعا @yousof_e_moghavemat
🌷شهید محراب آیت الله دستغیب(ره) : ☘ بزرگترین علاج امراض دل و هواهای نفسانی ، یاد مرگ است. 🍂 ۲۰ آذر سالروز شهادت @yousof_e_moghavemat
خونین ورق، کتاب عشق‌ش دیدم پاکیزه تر از گلاب عشق‌‌ش دیدم هنگام عروج، سر از خاک به عرش بی تاب تر از شهاب عشق‌ش دیدم پ.ن: #سردار_شهید_محسن_ابراهیم‌پور معاون گردان حبیب بن مظاهر، لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بعد از سرکشی به کمین آفندی فاو که به هفت تپه معروف بود، بر زمین افتاد و چون بدنش را نمی شد عقب آورد، عکس گرفتند و بعد از چند روز پیکر مطهرش را به عقب آوردند... #شهادت: فاو، والفجر ۸ @yousof_e_moghavemat
ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت . به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت . توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را ، افسر همراه حاجی بود . برای ضبط صحبت های سردار ، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت . چند لحظ قبل از سقوط هواپیما ، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود . درست در لحظه ی سقوط ،صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود ، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👋 😧 ✔ 💥 💎 در پادگان بانه که بودیم، نه غذایی، نه امکاناتی، هیچ چیز نداشتیم. قیافه ها از زور گرسنگی زرد شده بود. تا اینکه تصمیم گرفت که هر طور شده ما را به کرمانشاه منتقل کند. دنبال این بودیم که شرایط مهیا شود تا بتوانیم از پادگان بیرون برویم و خودمان را به کرمانشاه برسانیم. فرمانده پادگان به هیچ وجه با ما همکاری نمی کرد. بالاخره در اواسط بهمن ۱۳۵۸ چندتا هلیکوپتر آمدند و داخل پادگان نشستند. به فرمانده پادگان گفت: "این هلیکوپتر باید تعدادی از نیروهای ما را ببرد کرمانشاه." فرمانده هم گفت: "نه! ما اجازه چنین کاری را نداریم و چنین کاری هم نمی کنیم." 🙄 بچه ها را جمع کرد دور و خودش هم ضامن یک را کشید و بغل هلیکوپتر ایستاد. گفت: "اگر از اینجا بلند شود، من آن را دود می کنم و می فرستم هوا. مگر اینکه بچه های ما را ببرد." 😊 کار به درگیری کشید. بالای ساختمانی که در آن مستقر بودیم، یک کالیبر ۵۰ داشتیم. یکی از بچه‌ها پشت کالیبر ۵۰ آماده ایستاده بود که اگر درگیر شدیم، هوای ما را داشته باشد. آن زمان در ارتش تک و توک افراد خائنی بودند و چنین مشکلاتی را به وجود می آوردند. پایش را کرده بود توی یک کفش که باید بچه‌های ما با همین هلیکوپترها از اینجا بروند.😡 سرهنگی که فرمانده پادگان بود می‌گفت نمی‌شود. تا اینکه با عصبانیت یک سیلی خواباند توی گوشش و او هم با سر رفت توی و... تسلیم شد. 😄 به غیر از چهار، پنج نفر که من هم جزو آن‌ها بودم، بقیه سوار هلی‌کوپتر شدند. چون دیگر همراهشان نبود. آنها را به جای در پیاده کرده بود. ما چهار، پنج نفر با در پادگان ماندیم. بعد از رفتن بچه ها، چند روز بعد یک هلی‌کوپتر مقداری امکانات آورد و قرار شد ما چند نفر که باقی مانده بودیم، با آن هلیکوپتر به کرمانشاه برویم. این بار هم درگیری لفظی پیش آمد؛ امّا جناب سرهنگ، فرمانده پادگان، سعادت خوردن سیلی های آبدار را نیافت و ما سوار شدیم و رفتیم کرمانشاه و با آن پادگان وداع کردیم.✋ 💌 🔻 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، خاطرات سردار جانباز - فرمانده گردان ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) 🚩 🆔 @yousof_e_moghavemat 🆔