eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
358 دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
13.9هزار ویدیو
156 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
عاشقــان را با تعلق هـا چه ڪار ... روز اول عهد با خون بسته‌ایم گر به جـان ما زَنـد مولا محڪ لیت
🌷برشی از کتاب : کناره سفره نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم 👰مهریه رو که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با به من برگشت،😳 🌷ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم💯، حمید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد ☺️و گفت: پس مهریه عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه👌 🌷بعد از خواندن عقد دائم به رستوران 🏫رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم!😇 پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید😄 و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده حمید چرخاندم و داخل صندوق که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر آقای من! 😍 ✍راوی؛همسر شـ‌هید 🌷 📎سالـروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠خاطره اي از شهيد آويني 🌷یادم هست یک روزی شهید ، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم.😊شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جمله جالبی گفت.‼️ من بین این دو بودم. 🌷شهید گنجی به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی❗️ دیگر باب شهادت هم بسته شد».😢آوینی در جواب گفت: «نه برادر، لباس تک‌سایزی است که باید آدم به اندازه آن در آید،👌 هر وقت به سایز این تک سایز درآمدی، می‌کنی،🕊 مطمئن باش» 🌷من که این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی 🕊 می‌کنم؟».شهید آوینی در جواب گفت: «تو در چیزهایی داری»👝 و نام چند منطقه جنگی که در آنها ساخته بودم را آورد 🎥و بعد ادامه داد: «در چیزهای دیگری هم هست که نمی‌دانم چیست، هر وقت کوله‌‌ات شد، خواهی کرد».💯مدتی پس از این گفت‌وگو مرتضی آوینی به رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز شهید شد😔 🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷وقتی که کرد به جبهه برود، به او گفتم: فعلاً دانشجو هستی درس بخوان📚 بعد از تحصیلات برو. گفت: من با یک دست سلاح ⚔و با دست دیگرم را برمیدارم. گفتم: بعد از جنگ مملکت به نیرو برای نوسازی و بازسازی نیاز داره.گفت: ❗️فعلاً امروز زمان است و وظیفهی مهمتری داریم. 🌷یکی از دوستان دانشگاهیاش تعریف میکرد، یک روز به او گفتم: سید، چقدر خوشگل و خوش حالت هستند😍، روز بعد دیدم که موهای سر را تیغ زده که مبادا با این تعریف من، دچار بشه. ما این خانه🏡 را به اسم او کرده بودیم و برای او چیزی کم نگذاشتیم.👌 🌷 امروز وقتی به این جا میآیند و متوجه میشوند که سید عباس در کمال رفاه و آسایش،😇 زندگی را رها کرده و به رفته، برایشان جالب است...سید میگفت بروید به خانوادهٔ سر بزنید؛ به جبهه ها کمک کنید. به فکر حفظ جان فرزند خود نباشید⚠️، در جوانان این مرزو بوم را زنده به گور میکنند.😔 ✍راوی؛مـادر شـ‌هید 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
ما ترس از شهادت نداریم و این تنهـا آرزوی مـاست ... 📎بنیانگذار لشگر ۱۰ سیدالشهدا #شهید_محسن_وزو
🌷او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد☺️ این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ،😔 حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . ❌ 🌷کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار 🎌رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن 🌤هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ 🌷چرا که هواپیما های ✈️دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران💣 می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم📞 شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .»  حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم 😰» همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . 🌷صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش🔥 سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم😭 توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید😔 و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
در نگاهت همه مهربانی هاست: قاصدی که زندگی را خبر می دهد. و در سکوتت همه ی صداها: فریادی که بودن
🌷 مهدی رفتنش به سوریه 🕌در آخرین دیدارمان به من گفت به دلیل اینکه احتمال دارد خطوط تلفن☎️ امن نبوده و این موضوع باعث لو رفتن مکان آنها شده و برای و دوستانش اتفاقی بیافتد نمی‌تواند در تلفنی مکان دقیق خود را اعلام کند.⚠️ 🌷از آنجا که از من و مادرش هم اطلاع داشت و می‌دانست اینگونه نگرانی ما هم افزایش پیدا می‌کند😔 از روی نقشه با ما قول و قراری گذاشت و مسیر مرز تا و حرم حضرت زینب (س) را از عدد صفر تا 10 شماره گذاری کرد و در تماس‌های تلفنی‌اش📞 به جای مکان عددی را بیان می‌کرد. 🌷در آخر قبل از شهادت🕊 و در تماس‌های آخری که با ما گرفته بود می‌گفت در منطقه شماره 9 است و در منطقه شماره 10 که نماد مطهر حضرت زینب (س) بود، به یاد ما بوده است.😍 🌷 📎سالروز ولادت @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
سرمن درد که نه، میل شکستن دارد تا که بیرون بکشم از وسطش فکر تو را... 📎فرمانده گردان سلمان فارسی لش
🌷ارتفاع جاده قدیم به خرمشهر، هفتاد هشتاد سانت است. و گردان سلمان به قجه‌ای در محاصره مانده است. 😰روز اول برادر احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی را فرستاد دنبالش. تا آن موقع سابقه نداشت❌ کسی روی حرف حاج احمد بزند. 🌷 وقتی در افتادند حاج احمد با بیسیم 📞به شهید حسین قجه‌ای می‌گوید: «برادر حسین! بیا عقب.» او می‌گوید: «برادر احمد نمی‌آیم!»⚠️ شهید محسن وزوایی که سه ماه بود با شهید قجه‌ای در بود را می‌فرستد جلو تا او را برگرداند.😥 🌷 وزوایی می‌رود آنجا و قجه‌ای پیغام می‌فرستد که به برادر احمد بگوییدمن نمی‌آیم‼️."اگر مقاومت سه روزه قجه‌ای💪 و گردان نبود معلوم نبود چند سال دیگر آزاد شود... 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷حمید که اطلاعات و عملیات گردان بود با تعدادی از نیروها در جایی به نام انبار🏠 کاه مستقر بود.درگیری که به اوج رسید،باردشدن ازبعضی سنگرها نیروها عقب کشیدند وعملآ قسمت میانی خط گردان شکسته شد❌ ولی تعدادی از نیروها در سمت راست و چپ خط می کردند. 🌷سمت چپ که بود با اتمام مهمات مجبور به عقب نشینی شدند،حمید نیروها را عقب فرستاد😰 آخرکار خودش وابوحسن عقب آمدند.در حال عقب آمدن به پای حمید خورد ولی باز تا جایی که توانست😔 در حال مقاومت 🌷 وباباقیمانده هایش در حال شلیک به سمت دشمن بود، نفر ابوحسن اورادیده بودولی نتوانسته بود به حمید کمک کند‼️.آخرین چیزی را که از گفت این بود:حمید میخندید☺️ و میگفت یاحسین یازینب... 🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی ازین بیشتر نمی خواهم #شهید_جواد_الله‌ک
🌺🍃 من گاهی می‌دیدم 👀که ایشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان می‌کرد😇 و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر می‌گیرد و مسئلت‌ها است. بنابراین، دعای و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود.👌 🌺🍃امکان نداشت بدون دعای فرج، ❌شروع به خواندن دعا، (حتی سوره‌ای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم می‌کرد، تلاوت را قطع می‌کرد 🚫و بعد از دعای فرج، ادامه می‌داد. گویا احساس می‌کرد که بدون فرج اعمال اش مقبول نیست😔 و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم شده و حتی بچه‌ها نیز از ایشان یاد گرفته‌اند😍 که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای امام عصر(عج) آغاز کنیم.💯 🌺🍃بسیار دیده بودم☺️ که ایشان در شرایط و موقعیت‌های مختلف، یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون📺 یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان ❣می‌گذشت و دست بر سر می‌گذاشت و به امام (عج) سلام می‌داد. نمی‌دانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور می‌کرد 🤔ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور و در هر حال، ارتباطشان برقرار است😇. اینگونه نبود که فقط در موقعیت‌های به یاد حضرت(عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند،‼️ بلکه در هر شرایطی در زندگی گویا این ارتباط حفظ می‌شد.😍 ✍راوی؛همـسر شـ‌هید 🌷 📎سالروز شهادت @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
🌺🍃به خانواده اش زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌 🌺🍃 جوان هارو به راه راست میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود 🌺🍃 اواخر بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و شد🕊 🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق! همیشه رفتن و رفتن! ز آمدن چه خبر؟! #شهید_علیرضا_بابایی🌷 #
🔶سال 94 بود که برای دفاع از حرم🕌 ثبت نام کردند و تا زمانی که می‌خواستند شوند مرتب ما را برای این روزها آماده می‌کردند😔. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند یادم می‌آید خواستم بروم مدرسه🏦 و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود با یکدیگر کردیم؛ 🔷 ایشان تا رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان✈️ لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند...صبح با او کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلبف خانه🏡 بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم» بار که اعزام شدند، 🔶 یکی از نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد...هرگز تصور نمی‌کردم❌ که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که شوند با قطعیت می‌گفتم شما چند بار می‌روید و برمی‌گردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس☎️ گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار که می‌زدیم یا جواب نمی‌دادند یا می‌گفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد....⚠️ 🔷پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود🚫، سومین روز در تله انفجاری گروهک‌های تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه و دست چپ دچار جراحت شدیدی می‌شوند😔 بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت بودند چشمانشان را از دست می‌دهند و دست چپشان هم قطع شده بود هفت روز بعد از به شهادت🕊 رسیدند... ✍به روایت فرزند شهید 🌷 📎سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
ای شهــید نردبان نگاهت روی دیوار صبح و دستهایت،خورشید را گرم کرده اند « دوست داشتن » زیباترین روزن
💠خاطره حاج محمود ژولیده از دلتنگی های بعد از شهادت برادرش: 🌺🍃« ما در قطار🚞 بودیم که دیدیم حال سعید شد و از کوپه بیرون رفت. من به دنبالش رفتم، قطار که از روبه‌روی رد می‌شد و به سمت اندیمشک🛤 می‌رفت 🌺🍃سعید به بیرون و ساختمان‌های🏬 دوکوهه نگاه می‌کرد و می‌ریخت به سعید گفتم تو که رفقایت شهید نشده‌اند و هم نداشتی؛ تازه اول کاری، چرا گریه😭 می‌کنی. ما باید کنیم سعید گفت: 🌺🍃 من دلم برای محمد تنگ شده است »💔سعید هم زیاد برادرش را طاقت نیاورد😔 و حدود دو سال بعد از او به رسید 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
سلسله موی پریشان تو صدها سال‌ست علت بی سر و سامانی سامانی هاست... سیب من! بوی بهشتی که جهانم دارد..
✍به روایت شهید آوینی 🌺🍃دوستی داشتم که است بگویم برادری داشتم بنام شهید مهدی (بهروز) فلاحت پور☺️ که سالیان سال در های حق علیه باطل به جنگ و مبارزه با بعثیان کافر 👹مشغول بود و چندین بار تا مرز پیش رفت ... 🌺🍃و هر بار با سنگین به پشت جبهه و بیمارستان🏥 بر می گشت بالاخره با چندین بار مجروحیت و شیمیایی شدن در 8 سال دفاع مقدس نشد تا اینکه در اردیبهشت ماه سال 1371 به لبنان رفت تا درباره سیدعباس موسوی و مبارزان لبنانی برنامه بسازد ؛ 🌺🍃و از طرف موسسه فرهنگی به همراه چندتن 👥از همکاران و دوستانش به جنوب رفت که در 31 اردیبهشت ماه سال 1371 در حین فیلمبرداری 🎥در دره بقاع لبنان ناگهان رژیم صهیونیستی اسرائیل👿 دره بقاع را کردند که ایشان هم در همان مکان به شهادت🕊 رسید و به که وصل به حضرت دوست بود نائل آمد. 😔از ایشان فقط یک کوچک از مچ پایش به وطن🇮🇷 بازگشت، روحش شاد و یادش گرامی🌹 🌷 📎سالروز شهادت @zakhmiyan_eshgh