هفتهنامه زن روز
#زیرگذرتاریخ
خیانتی که علمالهدی را آسمانی کرد (۲)
با همان گروه صد نفرى خودمان که 20 نفرشان را هم زخمى و بى سر و دست روى جاده جفیر جا گذاشته بودیم، قرار گذاشتیم برویم جلو و نگذاریم تانک هاى عراقى بیش از این پیشروى کنند. تا جایى که ما خبر داشتیم عملیات سه مرحله دیگر داشت و قرار بود دست آخر برسیم به خرمشهر! هفتاد نفرى که مانده بودیم پشت سر علم الهدى به طرف تانک هاى عراقى راه افتادیم. علم الهدى، من و حکیم از همه جلوتر بودیم و باقى بچه ها سینه خیز پشت سرمان جلو مى آمدند. تا آن موقع که آن همه آتش روى سرمان مى بارید اخم هاى علم الهدى توى هم نرفته بود. اما همین که پیام عقب نشینى را از توى بى سیم شنید همان طورى نیم خیز، چکمه هاى پلاستیکى اش را کشید روى زمین، چشم هایش را بر گرداند و با ابروهاى درهم گفت: با این اوضاع دستور عقب نشینى براى چیست؟» اگرچه که دستور عقب نشینى بنى صدر با مخالفت جدى شهید سید محمدحسین علم الهدى مواجه شد و بعد از آن که علم الهدى با آیت الله خامنه اى تماس گرفت، دستور بنى صدر لغو شد و رزمندگان در هویزه باقى ماندند اما عدم پشتیبانى از نیروها آنان را مظلومانه زیر تیررس مستقیم دشمن قرار داد و در نهایت تعداد قابل توجهى از دانشجویان از جمله سیدمحمدحسین علم الهدى، به شهادت مى رسند. حیدر رحیم پور ازغدى بعد از این ماجرا چنین نقل مى کند:
« به دیدن آقا (مقام معظم رهبرى) رفتم. ایشان تا مرا دید شروع کرد به گریه کردن. گفت: حیدر آقا ! بنى صدر بسیارى از بچه هاى لانه جاسوسى را کشت. آن جریان هویزه و شهید علم الهدى را مى دانید که؟ جریان را تعریف کرد و زار زار گریه کرد. شدیدا گریه مى کرد و مى گفت [بنى صدر] بچه ها را کشت! بچه ها را کشت ؛ به همین راحتى.» تا این که بالأخره با افشاى خیانت هاى آشکار بنى صدر و با توجه به اطلاعاتى که نیروهاى سپاه در آن زمان کشف و گزارش کردند، وى با حکم امام راحل از فرماندهى کل قوا عزل شد. از آن روز تا 31 شهریور که عدم کفایت او از ریاست جمهورى در مجلس تصویب شد از مخفیگاه خود بیرون نیامد. در این روز 177 نفر در مقابل 12 رأى ممتنع و یک رأى مخالف، بر عدم کفایت بنى صدر متفق القول بودند. وى بعد از مدتى در تاریخ 6 مردادماه همان سال به همراه مسعود رجوى با پوشش زنانه از طریق فرودگاه مهرآباد از ایران گریخت و به فرانسه پناهنده شد.
@zane_euz
#شماوما
باز کردن گره خلائق موهبتى الهى
زنده یاد مرحوم کافى نقل مى کرد که:
شبى خواب بودم که نیمه هاى شب صداى در خانه ام بلند شد. از پنجره طبقه دوم از مردى که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه مى خواهد؛ گفت که فردا چکى دارد و آبرویش در خطر است. مى خواست کمکش کنم. لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردى حاج احمد؟ نه آسایش دارى و نه خواب و خوراك؛ همین. رفتم با روى خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالى فرجه الشریف را خواب دیدم...
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر مى زنى؛ اگر ناراحتى حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگرى؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتى است که خداوند و حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشریف به من دارند...
وقتى در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشى، وقتى از حجت زمان طلب کرده باشى که حوائجش به دست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روى صفاى باطن خواسته باشى؛ خدا هم توفیق عمل مى دهد، هرجا که باشى گره اى باز مى کنى؛ ولو به جواب دادن سؤال رهگذرى
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
فدک هستهای
باران زعیمی
«فدك» مگر چقدر ارزش داشت که دختر پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله با آن حشمت و جلالت پیگیر پس گرفتن آن شود؟ مگر مال دنیا با ارزش تر از جایگاه معنوى آل الله بود که حضرتش در مسجد و میان مردم یک خطبه بلند بالا براى آن بخواند؟! فدك، قریه اى آباد و حاصلخیز با چشمه هاى جوشان و نخل هاى فراوان در نزدیکى «خیبر» بود و از آن رسول الله که با نزول آیه «و آت ذالقربى حقه» آن را به فاطمه سلام الله علیها بخشید. آن سرزمین مى توانست پشتوانه اقتصادى اهل بیت علیهم السلام باشد همان طور که ثروت خدیجه سلام الله علیها پشتوانه اى براى پیشرفت اسلام در آغاز نبوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله گردید. اما چگونه مى توان این ماجرا را با عدم تعلق خاطر مصادیق «و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» به دنیا جمع کرد؟ نکته نهفته در این ماجرانه جدال بر سر مال دنیا که مجاهده براى احقاق یک «حق» بود. آن ها که در زمان سختى هم مال خود را به دیگران مى بخشیدند مسلما با هدف رسیدن به دنیا، آن هم با نیت منفعت طلبى شخصى مدعى نشدند بلکه مطالبه حقى کردند که پایمال شد و عدالتى که محقق نشد. غاصبان خلافت مى دانستند از جمله عواقب دادن این حق، به رسمیت شناختن تمام حقوقى است که قرار بود از پاکان سلب شود تا نتوانند جامعه را از سلطه مستکبرانه غاصبان نجات دهند. «اگر آن روز خلیفه اول، فدك را به مجرد ادعاى فاطمه سلام الله علیها به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى کرد!... و او هیچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت، زیرا با دادن فدك پذیرفته بود که فاطمه سلام الله علیها هرچه را ادعا کند راست مى گوید و نیازى به بینه و گواه ندارد».
این روزهاى ما چقدر شبیه آن روزهاى مدینه شده، با این تفاوت که حامیان حق بیشتر شده اند و پاکان جامعه را تنها نگذاشته، براى حفظ حقوق ملت مجاهده مى کنند. از جمله آن حقوق، حق داشتن صنعت هسته اى است که مستکبران برایش جنجال به پا کرده و پیگیر نابودى داشته هاى دانشمندان ما شدند تا پس از آن، نوبت به حذف سایر حقوق ملت برسد. اگر روزى فدك، مى توانست اهرمى باشد براى آغاز و استمرار حاکمیت «حق»؛ امروز نیز صنعت هسته اى مى تواند نماد حقانیت و توانمندى نظام اسلامى در موجودیت و رشد مستقل از جهان خواران باشد. تقابل بر سر انرژى هسته اى، نقطه آغازین مبارزه حق و باطل در دنیاى تقلب گفتمان ها بود. خواستند همان جا ما را متوقف کنند، چرا که به رسمیت شناختن این حق اولیه، یعنى به رسمیت شناختن تمام حقوق دیگر ملت ایران؛ از داشتن حق دفاع موشکى گرفته تا حق تمدن سازى نوین توحیدى. سازش طلبان دیروز مدینه نیز مانند همتایان امروزشان، با بى ارزش جلوه دادن حقى که غصب شد و تفسیر نگرانى ها براى آینده جامعه به دلواپسى براى دارایى دنیا، نسخه تسلیم در برابر ظلم پیچیدند. نسخه اى که عاقبتش شهادت «محبوبه خدا» و محرومیت جهان از حاکمیت «امام عادل» شد. اما تلخى این تاریخ عبرت آموز آن قدر در جان شیعه اثر گذاشت که امروز به رغم ذلت پذیرى هاى خودفروختگان، با همه وجود از «فدك»هاى خود حفاظت مى کند تا براى روزى که جهان، حاکمیت «عدل» را پذیرا مى گردد، آماده جبران خسارت ها باشد.
@zane_ruz
#داستان_هفته
ماجراهای من و خواهر دوقلویم (۷)
تینا و مبینا خواهران دوقلویی هستند که همراه سه برادر بزرگتر و پدر و مادرشان زندگی شادی دارند. شباهت عجیب این دو خواهر دوقلو در کنار تفاوت شخصیتی شان ماجراهای طنز جالبی ایجاد میکند. این وسط عمه خانم که از بدو تولد دوقلوها در تمام مراحل زندگی آنها دخالت داشته و بر پدر و مادر آن ها تسلط خاصی دارد، کاری کرده که تینا فکر میکند پدر و مادرش امتیازات ویژهای برای خواهرش مبینا نسبت به او و برادرهایش قائل می شوند...
پنجشنبه ها با ما باشید و ماجراهای جذاب این خانواده را از زبان تینا دنبال کنید.
@zane_ruz
May 11
#حدیث_امروز
امام صادق علیه السّلام فرمود:
ما شجرۀ نبوت و خانۀ رحمت و کلیدهای حکمت و کانون علم و محل رسالت و آمد و شد فرشتگانیم و محل سرّ خدائیم، مائیم امانت خداوند در میان بندگان و ما حرم بزرگ خداوندیم. مائیم امان و پیمان خداوند. هرکس به پیمان ما وفادار باشد به پیمان خدا وفا کرده است و هرکس پیمان خود را با ما بشکند پیمان خداوند را شکسته است.
اصول کافی، ج ۱، ص ۲۲۱
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#ج_مثل_جوان
همسایه ابدی سردار
فائقه بزاز
بزرگى مى فرمود: «شیطان این دشمن قسم خورده انسان ها، جزو به روزترین هاست و با ابزارها و امکانات هر عصرى شرایط گناه، فریب و امتحان را براى انسان هاى آن عصر فراهم مى کند.» اما گناهى وجود دارد که بدون در نظر گرفتن امکانات و پیشرفت هاى بشرى، همواره مورد ابتلاترین گناهان بوده، با وجود آن گناه شیطان همیشه امیدوار است. آن امتحان چیزى نیست جز امتحان «نگاه به نامحرم و پاکدامنى» که فصل الخطاب این روایات قصه فرار از گناه حضرت یوسف علیه السلام و ابن سیرین است. یکى به عزیزى مصر رسید و دیگرى به تأویل خواب و رؤیا. با این مقدمه پنجره دیگرى را به روى عرفان خاص شهید یوسف الهى مى گشاییم. حتما او نیز به گونه اى گره در زلف یار داشته که به مقامات کشف و شهود رسیده و سردار حاج قاسم وصیت کرده ایشان را کنار او دفن کنند. در «ج مثل جوان» این هفته میخواهیم محمد حسین یوسف الهی را بیشتر بشناسیم. در بخشی از این یادداشت میخوانیم:
پنجمین بار که مجروح و شیمیایى شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبافى نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهى تهران شدیم. ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمى دانستیم کجا برویم. جوانى جلو آمد و گفت: شما برادران محمدحسین یوسف الهى هستید؟ با تعجب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت برادران من الأن وارد بیمارستان شدند، برو آن ها را بیاور این جا. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولى مى تواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستى که ما آمدیم؟ او لبخندى زد و گفت: چیزى نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را مى دیدم! محمدحسین حتى رنگ ماشین و ساعت حرکت را گفت.
متن کامل این مطلب را میتوانید در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
#پزشکی
چرا نباید با صورت آرایشکرده ورزش کرد؟
متخصصان مى گویند: ورزش باعث افزایش گردش خون مى شود و رگ هاى خونى نزدیک به سطح پوست را باز مى کند و در نهایت باعث عرق کردن مى شود. این اتفاق موجب آرام شدن شما مى شود و همچنین مواد سمى و آلودگى ها را از طریق سطح پوست دفع مى کند و وقتى شما روى صورت تان انواع کرم یا پنکیک دارید پوست عملا نمى تواند به خوبى نفس بکشد و مواد سمى و آلودگى ها را از سطح خود دفع کند. عرق و چربى طبیعى پوست خودش به تنهایى باعث بسته شدن منافذ پوستى مى شود. حالا فکرش را بکنید چه بلایى سر پوست صورت مى آید وقتى آرایش هم دارید. تنفس نکردن پوست صورت مى تواند باعث انواع آکنه و جوش در سطح پوست شود. بعد از ورزش باید عرق ها پاك شده، پوست خنک شود. اگر شما این کارها را انجام ندهید عملا باعث افزایش احتمال ایجاد آکنه و جوش در سطح پوست خود مى شوید.
@zane_ruz
#منبرک
ایشان آقا و ما نوکر هستیم
حجتالاسلام والمسلمین حسینی قمی
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمى شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم، مرجعیتشان همزمان بود با مرحوم آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى(ره). ایشان در نجف بود و آیت الله العظمى حائرى در قم بود. یک کسى از مقلدین آیت الله العظمى حائرى نزد ایشان مى آید و مى گوید: من مى خواهم وجوهات و خمس بدهم اما نه به شما، مقلد شما هستم ولى اجازه مى دهید به آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى بدهم؟ مرحوم آیت الله العظمى حائرى مى فرماید: عجب، چه حرفى است مى زنى؟ تو مقلد من هستى آنوقت آمدى اجازه بگیرى که به آقاى اصفهانى بدهى؟ ایشان آقاست و ما نوکر هستیم و اجازه لازم نداریم. دو مرجعى که تقریبا در ردیف هم بودند. در حالات مرحوم آیت الله العظمى حجت مى دیدم، آیت الله العظمى حجت درس مى دادند و همزمان با آیت الله بروجردى بودند. مرحوم آیت الله العظمى صدر، آیت الله العظمى خوانسارى و آیت الله العظمى حجت سه مرجعى بودند که تمام موقعیتشان و آبرویشان و شخصیتشان را وقتى احساس کردند یک آقاى دیگر بهتر مى تواند مرجعیت شیعه را اداره کند، خرج مى کردند. یعنى آیت الله العظمى بروجردى، تمام موقعیت و آبروى خود را در طبق اخلاص گذاشتند و تحویل ایشان بدهند. از این بالاتر گاهى براى ترویج آیت الله العظمى بروجردى فریاد مى زدند، یک وقتى مرحوم خوانسارى جلوى جمع مى گوید: یادتان هست خدمت شما قوانین مى خواندم؟ آقاى بروجردى مى گوید: نه، مى گوید: بله، حق دارید چون شما شاگردانى مثل من فراوان داشتید و من استاد مثل شما کم داشتم.
@zane_ruz
#یک_نکته_از_هزاران
✨🌼باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم؛ و این همراه با تحمل مصائب، غربت ها و دورى هاست؛ و جز با فدا شدن محقق نمى شود.🌸✨
شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایى
🍃✨همیشه دلم مى خواست کف پاى مادرم را ببوسم ولى نمى دانم چرا این توفیق نصیبم نمى شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این جا آمدم، بالأخره سعادت پیدا کردم و کف پاى مادرم را بوسیدم. با خودم فکر مى کردم حتما رفتنى ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.🍃✨
سپهبد شهید قاسم سلیمانى
@zane_ruz
#ینگه_دنیا
پنج دقیقه سکوت به احترام سربازان کشته شده
وارد مرکز خرید «وان میلز» شدم و با کمال تعجب دیدم فروشگاه به آن بزرگى برخلاف همیشه، خیلى ساکت و آرومه. تعجبم چند برابر شد چون جاى پارك به سختى پیدا کردم. وقتى دقت کردم دیدم همه مردم مثل مجسمه ایستاده اند. خانمى با صداى خیلى آهسته به من یادآورى کرد که امروز Remembrance Day هست.
تازه متوجه شدم که همه به احترام سربازان کشته شده کانادایى امروز، ساعت یازده صبح، 5 دقیقه از هر کارى که دارند دست مى کشند و سکوت مى کنند.
@zane_ruz
#داستان
دومینوی سرنوشت
ماه منیر داستانپور
چشم هایش را خواب پر کرده بود. لیلا بار دیگر نگاهش کرد و در دل قربان صدقه اش رفت. به قول مرتضى وقتى خوابش مى آمد؛ از پرى کوچولوهاى قصه ها هم خواستنى تر مى شد. لیلا خم شد و روى موهایش را بوسید. بعد سرش را کمى حرکت داد تا روى ساك لباسى که همراهش آورده بود؛ قرار بگیرد. دلش خون بود اما چاره اى نداشت. باید همین الآن کار را یکسره مى کرد. حتى اگر روزى نیلوفر لعن و نفرینش مى کرد؛ یا از او متنفر مى شد؛ باز هم پشیمانى به سراغش نمى آمد. صدایى در کاسه سرش پیچید که از این کار نهیش مى کرد...
از شما دعوت میکنیم ادامه این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید.
@zane_ruz