هفتهنامه زن روز
#ینگه_دنیا
بسته سبزیجات و خوراکی
همسایه در زد. در را که باز کردم یک جعبه سبزیجات و خوراکی گذاشت پشت در خانه و گفت: این ها را برای شما آوردم. همسایه ما کارمند قراردادی یک هتل است. وقتی قرنطینه شروع شد به من گفت احتمالا ما قراردادی ها با تعطیلی هتل کارمان را از دست می دهیم. من هم بدون تعارف گفتم اگر از نظر مالی مشکل یا محدودیتی برایت ایجاد شد روی ما حساب کن. چند وقت پیش که همدیگر را دیدیم از اوضاع کار و بار پرسیدم. گفت هتل ضمانت کرده تا شش ماه حقوق ما را قطع نکند. از شنیدن این خبر خوشحال شدم. هرچند حدس می زدم این اتفاق بیفتد چون بیشتر مکاسب و مشاغل چنین تصمیمی گرفته بودند. ما هم در آخرین جلسه اولیا و مربیانی که در مدرسه داشتیم به اتفاق آرا تصویب کرده بودیم در صورت تعطیلی مدرسه حقوق کارمندان قراردادی تا چند ماه از درآمد پس انداز شده بوفه مدرسه پرداخت شود. حالا همسایه با جعبه سبزیجات پشت در بود و من نمی دانستم چرا برای ما خوراکی آورده است! تعجب مرا که دید گفت: هر چند وقت یک بار هتل برای ما بسته های حمایتی مواد خوراکی می فرستد. ما این همه احتیاج نداریم. آوردم برای شما! نمی فهمم هتلی که مهمان و مسافر ندارد چرا به کارمندانی که برایش کار نمی کنند خدمات می دهد. اما می دانم آن که به دنبال رحمت است به دیگران رحم می کند.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#مدافعان_حرم
بیا برویم ببینیم بابا کجاست؟
گفتگویی صمیمانه با همسر شهید مدافع حرم «جواد الله کرمی»
وقتى خبر شهادت آقاجواد را دادند یکى از نگرانى هاى اصلى من این بود چطور به على اکبر خبر بدهم. زهرا رابطه عاطفى شدیدى با پدرش داشت و البته آقاجواد هم به دختر خیلى علاقه مند بود ولى چون زهرا کوچک بود و نمى توانست حرف بزند خیلى متوجه احساسش نبودیم اما وضعیت على اکبر فرق مى کرد. او تمام تفریح و گردشش با پدرش بود. وقتى آقاجواد به مأموریت مى رفت على اکبر صبورانه تحمل مى کرد تا او برگردد و دوباره روزهاى خوشى اش شروع شود.
سر قضیه مجروحیت پدرش هم خیلى چشمش ترسیده بود. البته زیاد حرف نمى زد ولى گه گاه جملاتى مى گفت که من مى فهمیدم چقدر نگران است. آقاجواد که رفت چند روز اول على اکبر خیلى بى تاب بود و مدام بغض مى کرد. تا اینکه آقاجواد تماس گرفت و با على اکبر صحبت کرد و کم کم از بى تابى اولیه اش کم شد. گفتم: دیدى بهتر شدى و مى توانى تحمل کنى؟ گفت: نه، من به حرف بابا گوش دادم. او گفت ناراحت نباش و بى تابى نکن به خاطر همان گریه نمى کنم. چون شرایط پیکر آقاجواد مشخص نبود من فرصت پیدا کردم کم کم این قضیه را به على اکبر بگویم. روزهاى اول اصلا نگذاشتم او متوجه شود. آن برخوردهاى اول خیلى مهم است. اگر آه و زارى باشد آن تصویر اول در ذهن بچه ها یک اتفاق غم انگیز مى شود. من اصلا نگذاشتم على اکبر ناراحتى ام را ببیند. دیگران هم که مى آمدند، نمى گذاشتم گریه کنند. على اکبر با بحث شهادت آشنا بود. وقتى اطمینان حاصل شد که شهادت آقاجواد قطعى است، خیلى آرام آرام با مقدم چینى هاى خاصى، از شهادت و بهشت و مقام شهدا براى او صحبت کردم و گذاشتم با حرف هاى من خودش به این نتیجه برسد که پدرش شهید شده است. تا اینکه یک روز به من گفت: بابا چرا زنگ نمى زند؟ گفتم: خودت چه فکرى مى کنى؟ گفت: شاید بابا شهید شده باشد. گفتم: بله، ممکن است. اول از اینکه من حرفش را تأیید کردم، تعجب کرد ولى بعد گفت: بیا برویم جایى که بابا رفته ببینیم او کجاست؟ خلاصه با حرف هایى که زدیم على اکبر شهادت پدرش را پذیرفت و خیلى هم به این موضوع افتخار مى کند. چون ما شهادت را به صورت آرزویى که همه دوست دارند به آن برسند، براى او توضیح دادیم. به خاطر همین هم دوست نداشتم گریه و زارى ببیند. چون بچه نمى تواند این چیزها را با هم در ذهنش جمع کند. مى گوید اگر شهادت چیز خوبى است پس چرا گریه مى کنند؟!
یاد کنیم همه شهدا را با ذکر #صلوات بر محمد و آل محمد
@zane_ruz
#هاج_و_واج
ذخیره انرژی اتوماتیک
سیستم بدن انسان دارای جالب ترین واکنش ها در برابر رفتار ماست! برای مثال اگر ده ساعت غذا نخورید بدنتان به صورت اتوماتیک، روی وضعیت ذخیره انرژی قرار می گیرد. در این حالت سوخت و ساز بدن ۴۰ درصد کاهش می یابد و می تواند زمینه ساز مشکلاتی شود.
@zane_ruz
#داستان
بماند به یادگار
ماه منیر داستانپور
تازه چشمش به شیرینی خواب گرم شده بود که گوشیش آلارم بیدارباش زد. دلش می خواست عین کارتون های زمان بچگی که طرف با یک پتک دو برابر قد و هیکل خودش ساعت را درب و داغان می کرد؛ فاتحه گوشیش را بخواند اما نه دنیای او مثل کارتون های آن سال ها الکی بود و نه گرانی دلار و افزایش سرسام آور بهای خرید موبایل می گذاشت چنین حماقتی به خرج دهد. پس عین خانم های تمام عیار و البته کلافه از بی خوابی شبانه، با چشم های نیمه باز سرجایش نشست و دهان آوازه خوان گوشی را با احترام بست. آوازه خوان گوشی را با احترام بست. یک هفته از بیمارستان مرخصی گرفته و حال و حوصله کار کردن نداشت. تمام ساعت های شب قبل را تا صبح چشم روی هم نگذاشته و افکار مغشوش امانش را بریده بود...
در ادامه میتوانید این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید.
@zane_ruz
بسم الله الرحمن الرحیم...
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم✨
سلام!😊✋
صبح اولین روز تابستانیتون بخیر
امام صادق عليه السلام میفرمایند: «المَسجونُ مَن سَجَنَتهُ دُنياهُ عَن آخِرَتِهِ؛ زندانى [واقعى] كسى است كه دنيايش او را از آخرتش باز داشته باشد.» (الكافی : ج۲، ص۴۵۵، ح۹)
☘روزتون پر روزی و بابرکت☘
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#مشاوره
خجالت میکشم
یاسمین رضوی
ندا می گوید من اعتماد به نفسم کم نیست، فقط کمی خجالتی ام. یعنی این که به توانایی های خودم واقفم، می دانم که می توانم از پس کارهایم برآیم. اما بلد نیستم «نه» بگویم. خیلی وقت ها چون خجالت کشیدم از نه گفتن مجبور به کاری شدم که نه تنها هیچ علاقه ای به انجامش نداشتم که حسابی هم برایم مضر بوده. مثلا می دانم که سر و وضعم درست و حسابی است، مشکلی ندارم، اما همین که وارد جمع می شوم گویا یک سطل آب یخ خالی کرده باشند روی سرم، خیس عرق می شوم، زبانم بند می آید، البته با جمع دوستان و آشنایان نزدیکم، وقتی که کمتر از چهار پنج نفر باشند مشکلی ندارم، اما اگر وارد یک جمع بیست نفره بشوم، حسابی دست و پایم را گم می کنم. خجالتی بودن صرفا مربوط به بچه ها نیست. آدم بزرگ های زیادی هستند که کم رو و خجالتی اند و از این بابت در عذابند. ما در «مشاوره» این هفته می خواهیم درباره کم رویی و راه های مقابله با آن صحبت کنیم. در بخشی از این یادداشت میخوانیم:
بعید است که کسی در تمام زمان و مکان ها خجالتی باشد. آیا شما زمانی که تنها هستید هم خجالت می کشید؟ هنگام ارتباط با والدین یا همسرتان هم خجالتی هستید؟ زمانی که قرار است کار جدیدی را شروع کنید یا کار و مهارت تازه ای را فرابگیرید خجالتی هستید؟ قرار گرفتن در جمع آدم های غریبه یا ارتباط با کسی که قرار است شما را ارزیابی کند و... باید بدانید که چه زمانی خجالتی هستید. لیست این موقعیت ها را یادداشت کنید. از خلال این لیست چیزهای خوبی دستتان می آید. ممکن است شما در مقابل کسانی که احساس می کنید از شما زیباتر و جذاب تر یا قدرتمندترند احساس خجالت می کنید و در باقی مواقع چنین حسی نداشته باشید.
متن کامل مشاوره این هفته را در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz