eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.6هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔳 بلای خانمانسوز..... 🍂 نمی دانم آیا تا کنون به این جمله که "اعتیاد بلای خانمانسوز" است، توجّه کرده اید؟! تا چه حد ذهنتان را درگیر این نموده اید؟! و یا اینکه آیا به صورت ملموس و عینی با آن برخوردی داشته اید؟! شاید این قصّه که در ادامه خواهد آمد کمی تلخ و گزنده باشد اما واقعیتهایی را در خود نهفته دارد که می تواند برای ما باشد. 🍃 چندی پیش یکی از دوستان دوران دبیرستانم را دیدم که در آن زمان یک دختر چهار یا پنج ساله ای داشت، (که حالا باید دختر عاقل و بالغی شده باشد) که همراه دوستم نبود جویای احوالش شدم. از چهره و چشمان معصوم هم کلاسیم پیدا بود که شکوه ها و گلایه های زیادی از دارد، از او پرسیدم از زندگی چه خبر؟! گفت: خدا را شکر، ما که روی خوشش را ندیدیم؛ احوال نور دیده اش را پرسیدم و گفتم: دختر خانمت کجاست؟ گفت: ازدواج کرده و در پیِ سرنوشتِ خویش است، گفتم: سنش برای ازدواج پایین نبود؟! چرا اینقدر زود؟! او هم گفت: از دوران تحصیل من و تو یک دهه می گذرد که آن زمان در زندگی نداشتم امّا مدّتی نگذشت که همسرم شد و به دام این بلای خانمانسوز گرفتار آمد و کارش به جایی رسید که تنها فرزندمان را در قبال دریافت پانصد هزارتومان، به یک خانواده واگذار کرد، تا بدین وسیله خرج را جور کند، من آن روزها با حالتِ قهر به خانه ی مادرم رفته بودم با شنیدن این خبر سراسیمه را به او رساندم و از او خواستم تا بگوید دخترم را کجا برده و به چه کسی داده است؟! او نیز که در به سر می برد، آدرس را به من داد و من به سراغ جگر گوشه ام رفته و او را از آنها پس گرفتم و برای زندگی به خانه ی مادرم رفتیم، بعد از آن حادثه ی تلخ گرفتم از همسرم جدا شوم و این کار را نیز کردم و دخترم را عوض از او مطالبه نمودم. 🍂 بعد از چندی موقعیت ازدواج مجدد برایم پیش آمد و برای اینکه زندگی والدینم نباشم، تن به ازدواج دوم دادم، که ثمره ی این ازدواج هم یک دختر و دو پسر شد که با ازدواج دوّم، مشکلات جدیدی، سر راه زندگیم سبز شد و اوّلینش این بود، همسرم از اینکه دخترم با ما زندگی کند چندان رضایت نداشت و از این وضعیت هم بود! بنابراین او را باز به خانه ی مادرم فرستادم تا اینکه یکی از همشهریانم او را برای پسرش، از مادرم خواستگاری کرد، و من برای اینکه هم خودم و هم دخترم را از این وضعیت کنم با این امر موافقت نمودم و به زودی هم مادربزرگ می شوم و حالا دخترم در از شهری به دور از اینجا، مشغول زندگی است. 🍃 دوستم بعد از تعریف کردن ی زندگیش سکوت کرد و از من خواست تا از خودم برایش بگویم، من نیز تا جایی که را نشکنم، دهان به سخن گشودم. 🍂 راستی نه رئیس می شناسد نه مرئوس، نه مُراد می شناسد و نه مُرید، نه پول دار می شناسد نه بدبخت و فقیر، اگر به گرفتار آمدی ، سَرور است و بنده و به هر کجا که می خواهد تو را می کشاند و حتی به (انتخاب ها) و امتیازاتِ زندگیِ اجتماعیِ تو نیز توجهی ندارد. ⬅️ ادامه ی داستان در پست بعدی @zarrhbin 👇👇👇👇
🔘دوست داشتن، از عشق برتر است.⁉️ ✅ از برتر است. عشق، یک جوشش کور است، و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن، خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. ✅ بیشتر از آب می خورد؛ و هر چه از غریزه سر زند، بی ارزش است. و از طلوع می کند، و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز، همگام با آن اوج می یابد. ✅ با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد. اما ، در ورای سن و زمان و مزاج، زندگی می کند، و بر آشیانه ی بلندش روز و را دستی نیست. ✅ ، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. امّا ، چنان در روح غرق است و گیج و زیبایی های روح، که زیبایی های محسوس را به گونه یی دیگر می بیند. ، طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است؛ امّا ، آرام و استوار و پروقار و سرشار از . ✅ ، با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد، می شود؛ اگر تماس یابد، به ابتذال می کشد؛ و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز" امّا ، با این حالت ؛ دنیایش، دنیای دیگری است. ✅ ، جوششی یک جانبه است. به نمی اندیشد که کیست؟ یک "خودجوش ذاتی" است؛ و از این رو همیشه می کند، و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند. امّا ، در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور، می شود و رشد می کند؛ و از این رو است که همواره پس از پدید می آید. ✅ ، جنون است؛ و جنون چیزی جز خرابی و پریشانیِ "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. امّا ، در اوج ، از سرحد فراتر می رود، و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کَند، و با خود به قله ی بلند می برد. ✅ زیبایی های دل خواه را در می آفریند؛ و ، زیبایی های دلخواه را در می بیند و می یابد. ✅ یک بزرگ و قوی است و ، یک راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق. ✅ در دریا شدن است؛ و ، در دریا کردن. عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد. ، خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و و ، لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار . ✅ همواره با شک آلوده است؛ و ، سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق، هر چه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم؛ و از دوست داشتن، هرچه بیشتر تشنه تر. عشق هر چه دیرتر می پاید، کهنه تر می شود؛ و دوست داشتن، نوتر. ✅ ، نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند؛ و ، جاذبه یی است در دوست، که دوست را به دوست می برد. عشق، تملک معشوق است؛ و دوست داشتن تشنگی شدن در دوست. ✅ ، معشوق را مجهول و گمنام می خواهد، تا در انحصار او بماند؛ زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه یا جانورانه ی آدمی است؛ و چون خود به بدی خود آگاه است، آن را که در دیگری می بیند از او بیزار می شود و بر می گیرد. امّا ، دوست را محبوب و می خواهد؛ و می خواهد که همه ی دل ها، آن چه را او از در خود دارد، داشته باشند. که دوست داشتن، جلوه ای از روح خدایی و فطرت آدمی است؛ و چون خود به ماورایی خود بیناست، آن را در دیگری می بیند، دیگری را نیز دوست می دارد، و با خود آشنا و می یابد. @zarrhbin 👇👇👇👇
🌍 ..‌.⁉️ 🍃 ما فرزندانِ جغرافیا هستیم! محصولِ اتفاق! گاهی فکر می کنم وقتی یک کودک در سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک قبیله آفریقایی با این بیدار می شود که نکند امروز به وسیله مردانِ قبیله دیگر که به دین و آیینِ آنها نیستند کُشته شود! 🍃 اگر در عربستان به دنیا می آمدیم احتمالاً اسممان عبدالعزیز می شد، جوراب نمی پوشیدیم، سوار می شدیم اما به زن هایمان اجازه نمی دادیم رانندگی کنند...! 🍃 اگر در جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند می خوردیم، می رقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم جوج بزنیم! نمی فهمیدیم چه می گوید! 🍃 اگر در دانمارک به دنیا می آمدیم اسطوره هایمان وایکینگ ها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای می دادیم و به جای استاد از یورِن اینگمَن لذت می بردیم. 🍃 وقتی همه چیز تا این اندازه می تواند در عین سادگی، این همه و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره ی زمین چقدر دارد⁉️ 🍃 حالِ شما چطور است ...⁉️ سعی کن کسی که تو را می بیند، کند مثلِ باشد ... 🍃 از سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند. از برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد. از برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند . از برایش نگو ! بگذار آن را از طریقِ مشاهده ی تو بپذیرد . از برایش نگو ! بگذار مردم با اعمالِ تو خوب بودن را بشناسند. 🍃 فرزندِ جغرافیا اگر همه ی عالم بد باشند تو و مهربان باش؛ بگذار به سنگینی و وقارِ گام ها و قدم های تو بنازد و سقف زیبای از آن بالا به داشتنِ تو افتخار کند و نیز به خاطر آفرینشِ تو روزی هزاران بار به خود گوید. 🌹 فرزندان جغرافیا امیدوارم در هر کجای این کره ی خاکی که هستید موفق و پیروز و سربلند باشید و چرخِ بر وفق مُراد و خواسته هایتان بچرخد و بگردد....ان شاء الله💚 @zarrhbin
▫️#مهندس‌ها.... 🍃 #مهندس‌ها را اطراف خودتان نگه دارید آدم باید کمِ کم دو سه تا رفیق مهندس داشته باشد تا #روزگار را با آنها بگذراند؛ 🍃 #مهندس‌ها و دست به آچارها، آنها که فوت و فن کارها را می دانند، تا چیزی در زندگی خراب شد دورش نمی اندازند، #تعمیرش می کنند. 🍃 تا جایی از #رابطه ترک برداشت، غُر نمی زنند، بهانه نمی گیرند، می گردند دنبال پیچ و مهره های ریز تا #درد را دوا کنند؛ مهندس ها ساختن و ماندن و علاجِ #دل بودن را خوب بلدند. ✅پنجم اسفند، روز بزرگداشت #خواجه‌نصیرالدین‌طوسی روزِ #مهندس گرامی باد. فارغ از مدرک تحصیلی اگر پلی ساخته اید برای عبور از افکار منفی شما نیز یک #مهندس هستید. 🌹 @zarrhbin
همه چی اونقدر گرون شده که امسال واقعاً واسه باید هممون واسه مامانامون به جای کادو، نقاشی بکشیم.🍂 ولی اگه چیزا گرون شده، الهی شکر خلاقیت ها گرون نشده، دوستی می گفت امسال وضعم طوری نیست که بتونم کادوی قابلی برای مادر بِخَرم، بنابراین تصمیم گرفتم برای دربست در خدمت مادرم باشم❣ راستی ، هنوز مونده که ماها رو خوب بشناسه، ما پوستمون کلفت تر از این حرفاست که احساسمون رو پای قربونی کنیم، حرف که حرف دل باشه ما چه کاره هستیم هر چی حکم کنه، سرسپرده ایم و گوش به فرمانِ ، حالا حکایت مادر است و روزش لبخند خداست، رضایت پروردگار است، را باید راضی نگه داشت.💚 پیشاپیش روز مادر مبارک🌹 @zarrhbin
رنج کشیده ی دوران❣ 🍃 گاهی چشم های ما از دیدن واقعیتهایی که در زیر پوست شهرمان می گذرد غافل می شود. 🍃 روزی از روزهای خدا بود که برای انجام کاری به مرکز شهر رفته بودم، هنگام پارک ماشین کنار خیابان متوجه ی شدم که در حدود ۸۰ یا ۹۰ سال سن داشت؛ چادر کهنه و رنگ و رو رفته ای به سر، دمپای پاره ای به پا و عصایی نیز زیر بغل و یک پاکت پر از نیز در دست، با حالتی بسیار و ناراحت، که حتی اشک نیز در حلقه زده بود برای ماشینهایی که از مقابلش می گذشتند دست بالا می کرد تا شاید کسی برای خدا او را به مقصدش برساند، اما متاسفانه همه از کنار او، بدون آنکه را درگیر کنند، می گذشتند. 🍃 من با دیدن این پس از اتمام کارم، خودم را به او رساندم و از او خواستم تا سوار ماشینم شود از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد نذر کرده بودم اگر راننده ی خِبره ای شدم تا آنجا که در توانم است زنانی که در مسیرم برای رفتن به مقصدی دست بالا می کنند حتماً توقف کنم و آنها را به مقصدشان برسانم؛ جالب است هر کدام از آدم هایی که من به مقصد رسانده ام قصّه ای داشته اند جالب و شنیدنی، چون خیلی پیش می آمد، بدون اینکه از آنها بخواهم؛ خود سفره ی دلشان را برایم باز می کردند. (ولی خانواده به خاطر اینکه امروز اردکان شهر هفتاد و دو ملت شده است مرا از این کار نهی کرده اند ولی من همچنان توچین شده نذرم را اَدا می کنم :)؛) 🍃 بگذریم... قصه ی ما دل پری از روزگار داشت بدون اینکه از او چیزی بپرسم خودش شروع کرد به کردن. او گفت: هستم که از مال دنیا دو دارم. امروز مجبور شدم برای بیماری که از آن رنج می برم به پزشک مراجعه کنم. بعد از اینکه داروهایم را از داروخانه گرفتم منتظر ایستادم تا کسی مرا به خانه ی دخترم برساند. 🍃 بی بی قصه ی ما از و اهلش گله های زیادی داشت و با بغضی که گلویش را می فشرد از نامهربانی های گفت؛ از اینکه با او مانند یک غریبه رفتار می کنند. از اینکه غذای مانده ی چند روز پیش را گرم کرده و با عصبانیت جلوی او می گذارند و به او می گویند: "می خوای بخور نمی خوای نخور!!" از اینکه فرزندانش هفته ها می آید و می رود و از او نمی کنند. 🍃 از اینکه فرزندان آدم فکر می کنند پیری و درماندگی تنها برای پدران و مادرانشان است. از اینکه به علت ترس از باید به خانه ی دخترانش پناه ببرد و گوشه ی خانه ی آنها بنشیند تا شاید کسی او را نه به عنوان بلکه به عنوان فرد بیچاره ای که از درمانده است قبول کنند و محلش بگذارند. 🍃 که با این کهولت سن خود را به پزشک می رساند تا مبادا فرزندانش برای بردن یا نبردن او به مطب، با یکدیگر نکنند و درگیر نشوند. که از این می نالید که حتی دخترانش در برخورد با او در بعضی موارد، الفاظ رکیکی به کار می برند که حتی شایسته نیست یک فرزند و یا یک مسلمان آن را به نوکرِ خود بگوید چه برسد به .... 🍃 و ای کاش ما آدم ها قدر داشته هایمان را بیشتر می دانستیم نه آن زمان که از دستشان می دهیم تازه به این فکر می افتیم که چه را از دست داده ایم و ای کاش برای چند دقیقه هم شده، چندین بار کلمه ی ، تنها این کلمه ی زیبا را با خود کنیم تا بفهمیم، این کلمه ی چه بار معنایی و احساسیِ زیبایی به همراه دارد. و در پایان بدانیم "مادر جلوه ی حق است، رضایت خداست، باید خدا را راضی نگه داشت." ✍ سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
✍امام على عليه السلام: ✨ از دیگران خوشحال مباش زیرا نمی دانی با تو چه خواهد کرد👌 📚غررالحكم، صفحه ۷۵۱ @zarrhbin