من که در عالم شعر و ادبم،میگفتم
عالمی نیست که از عالم ما گرمتر است
لیک در صحبت یاران عزیزم امروز
عالمی هست که از عالم ما نیز سر است
میبرد چشم سیاهش دل صاحبنظران
وین عجب بین که چه صاحبدل و صاحبنظر است
عالم ذوق و هنر عاشق او باشد و او
عاشقان مژده که خود عاشق ذوق و هنر است
از چه کان کرم این گوهر دریا پرتو
وز کدامین صدف این دّر همایون گهر است
مژه چون سوزن شفقت برفوی دلها
گوید این پاره دل وصله جان و جگر
است
دایره هاله مه کرد و بلفظ ترکی
نغمه ئی خواند و نشان داد که ترکی شکر است
سیلم از دیده نگونسار شد و شوق نثار
طبع را دست بدامن که نه جای گذر است
ساز در دست صبا بود و هوا ابر که گفت
آسمان نیز از این ناله محزون پکر است
هر که را ذوق پسر بیشتر از دختر بود
گو به ببین دختره با ذوق تر از هر پسر است
پسران گر همه سروند بگلزار وجود
سرو ما با همه آراستگی بی ثمر است
بسته بار سفر و آه دل سوختگانش
همره قافله و بدرقه ساز سفر است
ساز را زمزمه در پنجه شیرین صبا
رقت انگیزتر از ناله مرغ سحر است
ضرب در دست و سراینده تصنیف حسین
باطل السحر نواهای ملوک و قمر است
الحق از ناله این ساز و نوای این ضرب
کار ما ساخته چون سکه دولت بزر است
شهریارا به غنیمت شمر این شمع ولی
پر به نزدیک مرو کافت پروانه پر است
#شهریار
یاحق✋
🌹هرصبح خدا
🍀یک غزل از دفتر عشق است
🌹سرسبزترین
🍀مثنوی از منظر عشق است
🌹هرصبح
🍀سلامی به گل روی تو "زیبا"
🌹چون یاد گل
🍀روی تو یادآور عشق است
🌹 سلام_صبحتون_بخیر
@zarrhbin
📌 #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که آن فرج و گشایش شماست
👇👇👇
#دعای_فرج
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
#التماسدعا
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
#کلیپ_تصویری
📌 اقامه نماز جمعه این هفته در اردکان با تصمیم ستاد استانی کرونا
✅ دعوت امام جمعه اردکان برای شرکت در نماز جمعه پس از تعطیلی هفته گذشته
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#صابری، کیومرث🌷 ( ۱۳۸۳_۱۳۲۰ ه.ش. ) طنزپرداز و مؤسس مجلهی گُلآقا 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#صابری، کیومرث🌷
( ۱۳۸۳_۱۳۲۰ ه.ش. )
طنزپرداز و مؤسس مجلهی گُلآقا
✅ اهل صومعهسرا و دانشآموختهی رشتهی حقوق و علومسیاسی از دانشگاه تهران بود. در رشتهی #ادبیاتتطبیقی نیز مدرک کارشناسی ارشد داشت.
✅ از نوجوانی ذوق #طنزپردازی داشت؛ از این رو، در سال ۱۳۴۰ وقتی هنوز دانشجو بود، به روزنامهی فکاهی #توفیق پیوست و معاون سردبیر شد.
✅ آشنایی او با #محمدعلی_رجایی در سال ۱۳۵۰ باعث شد این دو در سالهای پس از انقلاب اسلامی نیز همکار شوند. #صابری مشاور فرهنگی رجایی در دورهی نخستوزیری او بود.
✅ کار طنزپردازی صابری با امضای #گلآقا از "روزنامه اطلاعات" با عنوان "دو کلمه حرف حساب" آغاز شد و سپس به انتشار هفتهنامه گلآقا در سال ۱۳۶۷ رسید.
✅ #هفتهنامهیگلآقا خیلی زود مورد توجه و علاقهی مردم قرار گرفت. اما صابری در سال ۱۳۸۱، با یک تصمیم ناگهانی، انتشار آن را متوقف کرد و دو سال بعد نیز خودش بر اثر بیماری سرطان خون در گذشت.
✅ پس از مرگ او دخترش، #پوپکصابری "ماهنامهی گلآقا" را منتشر کرد. در سال ۱۳۸۳، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در مراسم بزرگداشتی، از خدمات شادروان #کیومرث_صابری تجلیل کرد.
🍃 نام و یادش گرامی، اندیشه و راهش سبز پر رهرو باد🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
( آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۳
📌 و اما از #گلآقا بیشتر بدانیم او با کار خود، میزان تحمل مسئولان حکومتی ایرانِ پس از انقلاب را تا حدّی بالا برد، به گونهای که اگر طنزِ او فقط گزنده بود تا این اندازه تأثیرگذار نمیبود.
📝 پس از گذشت نزدیک به شش سال از انتشار اولین «دو کلمه حرف حساب»، #صابری تقاضای امتیاز یک هفتهنامه طنز با نام «گل آقا» را کرد و توانست در آبان ماه ۱۳۶۹ اولین شماره هفتهنامهی گلآقا را منتشر کند. استقبال #مردم از این مجله، غیرقابل تصور بود و تمامی نسخههای اولین شماره هفتهنامه گلآقا، در سراسر تهران، ظرف کمتر از نیم ساعت، به فروش رفت.
📝 او بعد از انتشار هفتهنامه، فعالیتهای خود را گسترش داد و در مرداد ۱۳۷۰ ماهنامه گلآقا، در اسفند همان سال سالنامه گلآقا و در فروردین ۱۳۷۸ مجلهی "بچهها… گلآقا" را منتشر کرد. همچنین #مؤسسه_گلآقا را به عنوان «خانه طنز ایران» معرفی کرد و در این راستا به برگزاری مسابقات داخلی و خارجی طنز و کاریکاتور، تربیت طنزپردازان جوان و چاپ کتابهای طنز و کاریکاتور پرداخت.
📝 #گلآقا در آبانماه ۱۳۸۱ و همزمان با آغاز سیزدهمین سال انتشار هفتهنامه گلآقا، بدون ذکر هیچ دلیلی، انتشار هفتهنامه را متوقف ساخت و جامعه مطبوعاتی و مردم ایران را به حیرت فرو برد. او تا آخرین لحظهی زندگی، روزهی #سکوت خود را در باب دلایل توقف انتشار هفتهنامهی گلآقا نگشود.
📝 هفتهنامه «گلآقا» به مدیریت #کیومرثصابریفومنی سرآمد نشریاتی بود که طی دهههای ۷۰ و ۸۰ با زبان طنز و کاریکاتور به نقد فضای سیاسی و اجتماعی کشور میپرداخت. این نشریه پرطرفدار با این اشعار منتشر میشد:
خنده رو هر که نیست از ما نیست
اَخم در چنتهی گلآقا نیست
و همچنین:
یک زبان دارم و دوتا دندانِ لَق
میزنم تا میتوانم حرفِ حَق
📝 از خاطرات حجِ #صابری: در جوار کعبه قلمم را درآوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: من این قلم را در خانهی خدا با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمیدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن.
📝 #گلآقا به سرطان خون مبتلا شد و به این دلیل که "دلی آزرده نشود و خاطری اندوهگین نگردد" جز سه چهار نفر، کسی از بیماریاش خبر نداشت." گلآقای ملت ایران به خدا پیوست." خبری بود که تیتر همهی روزنامههایِ شنبه، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۳ شد و پیامهای تسلیت از مقامات تا خوانندگان پیدرپی بدرقهی راه بیبازگشتش شد.
📝 #کیومرثصابری علاوه بر طنز، قلم توانایی در نگارش خاطرات داشت از این رو خاطرات ایشان با شهیدرجایی نه تنها بسیار جالب و خواندنی است بلکه یکی از نیازهای این روزهای جامعهی ماست و یکی از خاطرات ایشان تحت عنوان "روزی که امام گوش رجایی را به خاطر نامهی دیپلماتیک من کشید." بسیار خواندنی است.
@zarrhbin
🔶ورزش برای تمام سنین
بخشی از نقش ها و تاثیرات روانی و اجتماعی ورزش
🧒👧کودکی⬅️ تخلیه هیجانات ، شادابی
👦👩نوجوانی⬅️ آزمایشگاه چالش های کوچک و بزرگ زندگی و فراگیری مهارت های اجتماعی(مثل اعتماد به نفس، تاب آوری، تمرکز)
🧑👩🦰جوانی ⬅️ پیشگیری از گرایش به ناهنجاری ها،مقابله با استرس و کاهش اضطراب
🧑🦳👨🦳سالمندی ⬅️جلوگیری از انزوا ، بی حوصلگی و افسردگی
#پیام_سلامتی ۷
#ورزش_جوانان_اردکان
@zarrhbin
❌ عدم رعایت پروتکل های بهداشتی را گزارش کنید
🔹معاون بهداشت وزارت بهداشت گفت: مردم در صورت مشاهده رعایت نشدن پروتکل های بهداشتی، مراتب را از طریق شماره 190 اعلام کنند.
@zarrhbin
کرونا در پمپ بنزین ها جا خوش کرده است!
🔹از زمان شیوع ویروس کرونا پمپ بنزین ها به دلیل تردد مردم یکی از مکانهای پر خطر شناخته شده و علیرغم راهکارهای در نظر گرفته شده همچنان شاهد جولان این ویروس در پمپ بنزین ها هستیم.
🔹یکی از راهکارهای مقابله با کرونا تجهیز پمپ بنزین ها به دستکش های یکبار مصرف، مواد ضدعفونی کننده و سوخت گیری توسط اپراتورها بود، اما علیرغم این اقدامات بعضا دیده می شود که پمپ بنزین ها چندان این مساله را جدی نگرفته اند و حتی متقاضیان سوخت نیز تمایل چندانی ندارند که مسوولیت سوخت گیری را به اپراتورهای جایگاه ها واگذار کنند./ ایسنا
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
با سلام
لطفا و خواهشا اگر صلاح مدونین! دیگه بالاخره این میدون ناقصی رو که در بلوار خاتمی ایجاد کردید لااقل طراحیش رو تموم کنید
ده ساله کار در اوردن این میدون طول کشیده هنوزم تموم نشده
وسط میدون دریغ از کاشتن یه درخت !!!
تل خاکه فقط ؛حتی تابلوی اسم نداره!
ورودیای شهرک ولی عصر از این میدون انقدر بد طراحی شده که هرکی میخواد وارد کوچه اصلی شهرک یا کوچه۶۳بشه کاملا گیج مشه و دور خودش مچرخه تا بالاخره به صورت خلاف وارد کوچه مشه
اهالی واقعا شاکی هستن و هرچی مگن صداشون به جایی نمرسه
از مسیولین عزیز بخصوص شهردار عاجزانه تقاضا داریم این موضوع رو پیگیری کنن
اقای طاهری ممنون مشم پیگیر این موضوع بشید تا لااقل یه کاری کنن
@zarrhbin
❌❌❌
❌ نهایت مهندسی !!!!
میدانهایی که فیالبداهه ساخته میشوند و فقط یدک کش نام میدان برای کاهش حجم ترافیک هستند !!!!
دور زدن و گشتن در این میدان ها استعداد خدایی میخواهد👌
کاش امتحان گواهینامه و تست رانندگی رو بیارن تو این فلکه های تازه تاسیس بگیرن
والا جایزه نوبل مخواد قبولی در این امتحانات😉
خدا خودش عاقبت همه رو بخیر کنه🤲
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
درود
این وضعیت دست فرزند من هست که بارها و بارها نه تنهامن بلکه همه ی اهالی محل به واحد عمرانی شهرداری وحضرت آقای( ا_ی ) مراجعه کردیم که بابا دو سال و اندی هست کوچه توسط برادران زحمت کش شهرادی پهن شده و دو چاله هم جهت گذشتن آب به باغات تعبیه شده ولی تاکنون نسبت به دریچه گذاری و آسفالت آن اقدامی صورت نگرفته و هر وقت تماس گرفتیم و یا حضوری خدمت این عزیز رفتیم قول ۷یا۸ روزه به ما دادند ولی ۷۲۰ روز گذشته غافل از یک اقدام عملی
#خیابان_صدرآباد
#کوچه_۵۶
#نهضت_آسفالت
#آقایا_ر
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#آنچه_شما_فرستادهاید درود این وضعیت دست فرزند من هست که بارها و بارها نه تنهامن بلکه همه ی اهالی
#تصاویرتکمیلی
قضاوت با شما همراهان کانال ذرهبین
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
با سلام
روز جمعه هست و دهان خود را خوشبو کنیم با صلوات برپیامبر گرامی/ص/
اکثر میوه فروشان شهر تهران و بعضی دیگر از شهرها عصر که می شود کلیه میوه و تره بار خود را با تخفیف عرضه میکنند تا بعد از فروش همه میوه ها ، مغازه را آب و جارو کنند برای روز کاری فردا ، با این کار هم مردم قشر متوسط و پایین جامعه که کم هم نیستند به نوایی می رسند هم اینکه همه میوه های مانده در مغازه تا چند روز آینده خراب و فاسد نمی شوند . حال اگر به مغازه های میوه فروشی شهرمان سری بزنید به غیر از یکی دو مورد ،بقیه متاسفانه انبوهی ازمیوه های خراب روی دستشان می ماند که کمی ارزانتر به مردم نمی دهند و باید قسمت و روزی گوسفند و گاو شود . پس انشالله میوه فروشان عزیز در این شرایط سخت زندگی به فکر مردم ضعیف هم باشند و سفره ی آنها را از وجود میوه هایی که نعمت خداوند می باشد خالی نگذارند .
با تشکر/ روز آدینه همگی به خیر و خوشی
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
باسلام
یه چیز دیشب برام سوال شد که میدان چادر ملو با میادین دیگه چه فرقی داره که چراغا روشن با اون جمعیت همه در حال گپ و بخور بخور
چرا قانون خاموشی برایش اجرا نمیشه نکنه یه فرقی داره و ما بیخبریم🤔🤔
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
با سلام
لطفا و خواهشا اگر صلاح مدونین! دیگه بالاخره این میدون ناقصی رو که در بلوار خاتمی ایجاد کردید لااقل طراحیش رو تموم کنید
ده ساله کار در اوردن این میدون طول کشیده هنوزم تموم نشده
وسط میدون دریغ از کاشتن یه درخت !!!
تل خاکه فقط ؛حتی تابلوی اسم نداره!
ورودیای شهرک ولی عصر از این میدون انقدر بد طراحی شده که هرکی میخواد وارد کوچه اصلی شهرک یا کوچه۶۳بشه کاملا گیج مشه و دور خودش مچرخه تا بالاخره به صورت خلاف وارد کوچه مشه
اهالی واقعا شاکی هستن و هرچی مگن صداشون به جایی نمرسه
از مسیولین عزیز بخصوص شهردار عاجزانه تقاضا داریم این موضوع رو پیگیری کنن
اقای طاهری ممنون مشم پیگیر این موضوع بشید تا لااقل یه کاری کنن
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
باعرض سلام وخسته نباشید خدمت مدیر محترم گروه که پیگیر مکاتبات مردم هستید اجرکم الی ا...
ما همسایگان کوچه ۱۸۸ بلوار شهید بهشتی بعد از فروشگاه ابوطالبی مکرر پیگیر آسفالت کوچه بودیم ولی دریغ ازیک بازدید کوچک و مرتفع نمودن کوچه ما که ادعا ثروتمندترین شهر داریم بیاید ازنزدیک تا انتهای کوچه خود ناظر باشید برسید به حرف همسایگان فقط سهم ما مریضی وآلودگی هست فقط موقع انتخابات خوب تبلیغ می کنند که چکارهای انجام می دهیم خواهشا پیام ما را در گروه بگذارید هنوز شاید اشخاصی باشند دلسوز شهر
باتشکر
جمعی ازهمسایگان ک۱۸۸بلوار بهشتی روبروی چوفا
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
با سلام و خسته نباشی
بابت میدونی جدیدی که تو بلوار شهید بهشتی روبرو پلیس ۱۰+
در حال احداثه و نیمه کاره رها کردن یه تقاضایی داشتیم
ما خیلی خوشحال بودیم که میدون ساخته میشه و نباید کوچه پس کوچه ها رو بریم تا به خیابون اصلی برسیم ولی 🤔
خب آقایون مهندس نمیدونم شما از او طرفا گذری ندارین و نمیدونین که چه خطری داره
ماشینایی که از کندرو میان دید خوبی ندارن و یه سرعت گیر گذاشتین اندازه کوه ابوالقوبیس (که یکی هم تو بلوار قبل میدون دو طرف بزارین )
و ماشینایی که از بلوار میان سرعت بالا و دید خوبی نسبت به ماشینایی که از کندرو میان ندارن
و با استرس باید اون قسمت رانندگی کنیم . خواهشا یه تجدید نظری داشته باشین تا خدایی نکرده منجر به تصادف نشه
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
🍃 #علی_به_مدرسه_میرود
▫️آن روز #علی الاغش را میراند. الاغی که بارش مَشک دوغ بود. علی دوغها را به دهکده میبرد. او هر بار که به #دهکده میآمد به خانهی خالهاش میرفت. آبی و نانی میخورد و راهی چادرها میشد. علی همیشه پابرهنه بود. کف پاهایش ضخیم و پینه بسته مثل کف پای شتر بود. سنگلاخها، شنها و خارهای صحرا پوست کف پای او را از شکل طبیعیاش خارج کرده بودند.
▪️#علی با الاغش وارد دهکده شد. بارها این کار را کرده بود. دوغها را به مغازهدار تحویل میداد و چند ساعتی در دهکده میماند. آن روز مثل همیشه الاغ را میراند. جلوِ #مدرسه رسید. بچهها تعطیل شده بودند. کوچه شلوغ بود. الاغ بیچاره از ازدحام و سر و صدای زیاد بچهها رَم کرد. مَشکهای دوغ روی زمین افتاد. یک از مَشکها پاره شد و دوغها کوچه را سفیدپوش کرد. خاکهای کوچه با دوغ در هم آمیخت و گِل سفیدرنگی درست شد. پاهای علی گلآلود شد. حیران و مات مانده بود.
▫️بچهها دورش جمع شدند. چون علی را میشناختند، کمک کردند تا مَشک دیگرش را از زمین بردارد. آنها مواظب بودند تا کفشهایشان گِلآلود نشود. محصلها به #زبانفرانسه از علی چیزهایی را میپرسیدند و او #عربی پاسخ میداد. نمیتوانست به زبان فرانسه خوب حرف بزند، اما معنای جملات را میفهمید. علی غمگین بود. میدانست پدربزرگش به پول دوغها نیاز دارد. چند روز بود که مادربزرگش هم بیمار بود.
▪️#بچهها، علی و الاغش را دوره کرده بودند. پاهای علی به گِل آغشته بود. گِلی که با دوغ و خاک کوچه درست شده بود. یکی از معلمهای مدرسه به نام "بِنجلال" از راه رسید. #علی را میشناخت و با او نسبت فامیلی داشت. برادرشوهر خالهاش بود. بِنجلال به علی کمک کرد تا مَشک دوغش را روی الاغ ببندد. علی مَشک پاره را از زمین برداشت. بیاختیار آن را تکان داد. دوغ و گِل به سر و روی معلم پاشیده شد. صدای انفجار خندهی بچهها به آسمان بلند شد. معلم هم خندید. خندهای آمیخته با ناراحتی.
▫️#معلم با لباس گِلآلود، علی و الاغش را همراهی کرد. مَشک دوغ را تحویل مغازهدار دادند. بِنجلال علی را به خانهی خودش برد. برای اولینبار بود که #علی به خانهی بِنجلال میرفت. خانهی یک معلم. زن بِنجلال به علی کمک کرد تا پاهایش را بشوید. علی میخواست به خانهی خالهاش برود. بِنجلال مانع شد و گفت ناهار آماده است. علی با بِنجلال و بچههایش سر میز نشستند. این اولین بار بود که علی روی صندلی مینشست.
▪️بِنجلال چهار بچه داشت. همه محصّل بودند. دور میز همه فرانسه حرف میزدند. #علی گوش میداد. او نمیتوانست مثل آنها فرانسه صحبت کند. خالهها و دائی علی و بچههایشان در خانه عربی حرف میزدند. اما بِنجلال با همسر و فرزندانش به زبان فرانسه حرف میزد. بِنجلال تحصیلکردهی فامیل بود. خانوادهی بِنجلال با قاشق و چنگال غذا میخوردند. اولین بار بود که علی از قاشق و چنگال استفاده میکرد.
▫️الاغ بیزبان گوشهی حیاطِ بِنجلال ایستاده بود و آرامآرام علف میجوید. بِنجلال در یک خانهی روستایی زندگی میکرد. چند رأس بز داشت و یک طویله. بِنجلال از #علی پرسید: "دوست داری درس بخوانی؟" چشمان علی از خوشحالی برق زد. پاسخ داد: "بله ولی چطوری؟" #معلم گفت: "امروز به چادرها برو، اما تا چند روز دیگر حتماً به روستا برگرد و به مدرسه بیا. من ترتیب ثبت نامت را میدهم."
👇👇👇👇
▪️بعد از ناهار #علی به طرف چادرها حرکت کرد. گاهی بر پشت الاغ مینشست و گاهی آن را دنبال میکرد. علی در فکر بود؛ در فکر درسخواندن و البته دوری از پدربزرگ و مادربزرگ. در فکر تأمين مخارج تحصیل. شب به چادرها رسید. علی به مادربزرگش گفت میخواهد به #مدرسه برود. پدربزرگش گفت: "با کدام پول؟"
▫️#علی گفت: بِنجلال گفته است کمکش میکند. مادربزرگ، پدربزرگ را راضی کرد که علی به مدرسه برود. مادربزرگ گفت: "در این بیابانها علی قربانی ما میشود. بگذار از چادرها برود." پدربزرگ پاسخ داد: "اما بدون علی چرخ زندگی نمیچرخد!" سرانجام، مادربزرگ شوهرش را راضی کرد.چند روز بعد #علی، نوجوان سیزده ساله، راهی روستا و مدرسه شد.
▪️ او با پای برهنه و یک لباس عربی بلند، قدم به حیاطِ مدرسه گذاشت. #شناسنامه نداشت. مدیر گفت: "علی شناسنامه ندارد و سنش خیلی بیشتر از بچههای کلاس اول است." بِنجلال مدیر را راضی کرد که علی ثبتنام شود. او خودش برای علی شناسنامه گرفت. برای گرفتن شناسنامه باید علی همراه با پدربزرگش و بِنجلال به شهر میرفتند. شهر که چه عرض کنم. شهرکی با دو سه هزار نفر جمعیت.
▫️بِنجلال به صحرا رفت. پدربزرگ علی را روی شتر همسایه سوار کرد. دو شبانهروز راه رفتند تا به شهر "آسّا"(assa) رسیدند. علی در اتاق مسافرخانه ماند. بِنجلال و پدربزرگ علی به اداره ثبت احوال رفتند. کارمند ثبت احوال برای #علی شناسنامه صادر کرد. بچهای هفت ساله را به جای علی به ادارهی صدور شناسنامه بردند سنّ علی را در شناسنامه ۷ سال نوشتند. البته بِنجلال چیزکی تقدیم کارمند کرد. هدیه و #رشوه در سراسر دنیا کارساز است. ادارات کشور مراکش، مستعمرهی فرانسه، هم از این ماجرا استثنا نبود.
▪️علی سیزدهساله با شناسنامهی هفتساله وارد مدرسه شد. تاریخ رسمی تولد علی در شناسنامه ۱۹۴۹ درج شد. در صورتی که او به احتمال زیاد در سال ۱۹۴۲ به دنیا آمده بود. #علی به سرعت درسها را فرا میگرفت. انگیزهی بالایی برای درسخواندن داشت. یک بچهی سیزدهسالهی بیابانگرد بزچران و زحمتکش، در درس خواندن هم، کاری و سختکوش است. علی در روستا جای ثابتی نداشت. چند روز را در خانهی این خاله و چند روز در خانهی آن خاله زندگی میکرد. گاه یک هفته در خانهی دائی بود.
▫️علی چند ماه در روستا ماند و درس خواند. حالا فرانسه را به خوبی حرف میزد. تمام درسخواندهها #فرانسوی حرف میزدند. حرفزدن به زبان فرانسه مُد و نشانهی باسوادی بود. دلیل مهم بودن بود. دلیل استخدام در ادارات دولتی بود. بِنجلال در درسها به علی کمک میکرد. علی زرنگ و پرتلاش بود. در مسابقات دوچرخهسواری دهکده اول شد. او دوچرخه نداشت. یکی از #معلمها دوچرخهاش را به او قرض داد. علی ظرف چند روز از همه بهتر دوچرخهسواری میکرد.
▪️او در تمام مدت با پای برهنه به مدرسه میرفت. البته، جز او بچههای پابرهنهی دیگری هم در مدرسه بودند. چند ماه بعد، علی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگش به صحرا بازگشت. پاهای پدربزرگش عملاً فلج شده بود. #پیرمرد خود را روی خاک میکشید. #مادربزرگ هم مریض احوال بود. پسر همسایه بزها را میچراند. او مزد میگرفت. عملاً محصولی برای پدربزرگش نمیماند. علی نتوانست وضعیت پدربزرگ و مادربزرگ را تحمل و آنها را به حال خود رها کند. از این رو، دیگر به روستا و مدرسه بازنگشت. دوباره بزچرانی را شروع کرد و سه سال مشغول آن شد.
✅ قصهی زندگی علی بِن صالح نجیب را در #ذرهبین دنبال کنید.
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin