یا صاحبنا
"ﺃَﯾْﻦَ ﺍﻟﺴَّﺒَﺐُ ﺍﻟْﻤُﺘَّﺼِﻞُ ﺑَﯿْﻦَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﺍﻟﺴَّﻤﺎﺀ"
"ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﻣﻮﻻﯼ ﻣﻦ، ﺁﻥ ﺳﺒﺐ ﻣﺘﺼﻞ ﺑﯿﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﻭ ﺁﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﻭ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻓیض ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺁﻥﻣﯿﺮﺳﺪ؟"
به گفتهٔ علما ﺩﺭ عصر غیبت و برای کسب ﻣﻘﺎﻡ ﺻﻌﻮﺩ به سوی خدا، ﻫﺮ گامی ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺩﺍشته شود، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ الطاف ﺣﻀﺮﺕ حجت بن الحسن روحی فداه است، ﭼﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﻭ ﭼﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ، ﭼﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻭ ﭼﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
همچنین ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻋﺎ(دعای ندبه) ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﯿﻢ: "ﺃَﻳْﻦَ ﺑﺎﺏُ ﺍﻟﻠّٰﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻣِﻨْﻪُ ﻳُﺆْﺗﻰٰ" ﯾﻌﻨﯽ "ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻮﻻﯼ ﻣﻦ، ﺁﻥ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺭ ﻗﺪﺱ ﺍﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻭﺭﺩ؟"
🍃کاش زمستان ما بهار شود با آمدنت یا مهدی، اللهم عجل لولیک الفرج🍃
طراح پوستر مریم قاسمی(دختر دایی عزیزم)
آدرس اینستاگرام با آیدی👇
@ai_da_6
پ.ن: نشد آدرس اینستاگرام را بگذارم، شنیدم بخاطر طرح صیانت، لینک اینستاگرام قابل انتشار نیست...الله اعلم
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
اگر به جای او بودم...
اگر به جای او بودم غربت تنهایی و دوری از وطن و بی همزبانی را تحمل میکردم؟
اگر به جای او بودم، حاضر میشدم از لباس فاخر شاهزادگان در آیم و لباس اسارت بپوشم؟
اگر به جای او بودم به دنیای پر زرق و برق، به خاطر عقیدهام پشت میکردم؟
شاهزادگی، قصر، ملکه شدن، کنار خانواده بودن، خدم و حشم داشتن و....یک مورد از اینها کافیست تا دست و پای دل بلرزد که نکند از دست داده شود، مرد میدان میخواهد تا بتوانی از این امتیازات چشمگیر، چشم بپوشانی...
اما قرنها پیش یک نفر بود که توانست! زن بود اما مردانه وارد میدان شد! از رفاه زندگی، ناز و نعمت دنیایی خود را خارج کرد تا به آرامش و آسایش واقعی وارد شود و لبخند بزند به آخرتی تضمینشده.
خود را به لباس کنیزان در آورد و در بین کنیزان پنهان شد و پس از اسارت به بازار برده فروشان سپرده شد، تحمل کرد همو که بارها خوابش را دیده بود؛ همو که در خواب به او معرفی شده بود.
دل به بهترین دلدار سپرد تا پلههای بندگی را در کنار او بالا رود و عزت یابد. در خواب بود که مادرش فاطمه سلام الله علیها از او خواستگاری کرد، بعد از این خوابها آشفته شد، فکر کرد و تصمیم گرفت.
حالا در میان اسیران منتظر دیدار یار است و لحظهٔ دیدار برایش بهترین زمان! تحت تعلیم بانو حکیمه قرار گرفت تا بشود آنچه که یارش میخواهد و شد بهترین بانو! بانوی بهترین همسر جهان و مادر خاصترین پسر زمان!
بانوی روم در دیار خود با زمانه پیش نرفت و همرنگ جماعت هم کیش خود نشد، دل کَند از دیار خود تا شود همسر بهترین خلق زمان و مادر منتظرترین خلق جهان.
مسلما سخت بود این تصمیم، اگر جای او بودیم میتوانستیم؟؟؟!!
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#امام_زمان
#نرجس_خاتون
#میلاد_امام_زمان
#یامهدی
#نیمه_شعبان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
💞سلام بهار دل خزانیام
قُرّة العين علی
نـور حـی سرمـدی
آینـــۀ محمّـــدی
شمع جمـع عالمی
معـز الاولیـا
امیـد انبیـا
عطر نرگس
یوسف زهرا
وارث تاج نبی
به جهان خوش آمدی💞
💞آرزویم این است در حضورت سلام دهم!💞
🍃السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ🍃
#جمعه
#انتظار
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
انتظاری همچو سیبم آرزوست
سیب منتظر روزهای زیادی بر روی درخت نشست. او چشم به راه بود ودُمش بند شاخه. روزها صدای او را شنیده بود که بلند از خود می پرسید چرا سیب از پایین به بالا نمی رود . مرد انتظارهای معکوس به دنبال جرقه آن سیب بود و بالاخره انتظار به سر آمد و تحول شکل گرفت و انقلابی در جهان پدید آورد.
جهان، تغییر و تکنولوژی، پیشرفت کرد. به تدریج بشر به دلیل سودجویی برخی از افراد بشر، گرفتار کویر هستی سوز و ظلمی جهان سوز شد، تفکرات لائیک ، اومانیسم ، مارکسیسم و.... بشر را اسیرجریان خطرناک بحران هویت کردند. متفکران برای کشف راه نجات بازگشت به مقوله معنویت و چشم به راهی مرد نجات بخش از جنس نور را تجویز کردند.
چشم به راهی پویا و سازنده که نوید بخش تجدید هستی کویر وجود انسان است و زندگی را از مرگ تدریجی عدالت نجات می دهد. چشم به راهی فردی که به گفته معصوم(ع) عدالت را مانند سرما و گرما وارد منازل می کند.
اگر مثل سیب منتظررسیدن باشیم یعنی هدف را انتخاب کردیم پس باید تلاش برای بهتر شدن و ساختن کنیم و این چشم انتظاری نیاز به مهندسی دارد، آن هم از نوع فرهنگی.
مهندسی فرهنگی آن هم در همه مجراهای اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی و مجرای صحیح خانواده هم از مادر شروع می شود. هنگامی که ۵۰ نفر از یاران منجی بانوان هستند و ۴۰۰ بانوی برگزيده همراه حضرت عیسی (ع)به کمک حضرت یار(عج) می آیند، انگیزه پویایی و آمادگی وسازندگی بانوان بیشتر خواهد شد. آمادگی که توام با شناخت مولا و خودسازی و دگر سازی است.
بانو، چشم به راه است پس به جای سکون و گوشه نشینی در کنج خانه، تلاش می کند تا به اندازه وسعش باری را از روی زمین بردارد. او قلبش برای مهدی فاطمه(عج) می تپد و انتظار را با حرکت می سازد و تا رسیدن به هدف دست از تلاش بر نمیدارد.
✍️نجمه صالحی
#باز_نشر
#ماه_شعبان
#انتظار
#امام_زمان
#جمعه
ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
آخرین سیب
با صدای تلقتولوق طلق زردرنگی که روی شیشه شکسته اتاق زده بود به آرامی چشمانش را باز کرد، طبق عادت همیشگیاش نگاه مهآلودش را به سمت تخت گوشه اتاق چرخاند تا ببیند از کپسولاکسیژن بابا چقدر مانده که به یادش افتاد نفس او دیگر در قفس ماسک پلاستیکی اکسیژن نیست!
تخت چوبی زهوار در رفته با پتوی قهوهای پلنگی رویش مدتها بود که سنگینی تن بیرمق بابا را نچشیده بود.
نگاه خوابآلود و کمیخیسش به میخهای روی زمین افتاد، دستان سفید و بلندش که زبرزبر شده بود را روی فرش کنارش کشیدتا عینکش را پیدا کند. عینک سرمهای مستطیلیاش را به چشم گذاشت و موهای خرماییاش را از صورت کنار زد. گذر زمان را از روی ساعت کوکی قدیمی که خروسی در آن نوک به زمین میزد و گوشه شیشهاش ترک خورده، مشاهده کرد. ساعت ۱۱:۴۷دقیقه با حساب سر انگشتی که کرد تقریبا ۳ ساعت وقت مانده بود و یک کوه میخی که باید صاف میکرد و به اصغر آقا نجار تحویل میداد. از جا بلند شد، موهایش را محکم با کشسفیدی بست و سمت یخچالسبز رفت. یخچال غرغرویی که همیشه دور دهانش نمدار است و با صدای جیغ، کار میکند. داخل آن که گوشه دیوارههایش زنگ زده بود و پلاستیک طبقههایش زرد شده بود جز یک شیشه کشک و یک دبه ترشی و آخرین سیب نذری مادر شهید همسایه، چیز دیگری نبود؛ سیب را برداشت و همانطور که با آب سرد آن را میشست با خودش گفت:«اگر حسین تک پسر همسایه که هر ماه سیب سرخی را مهمان یخچال غرغرو ما میکند نبود، جواب صدای نالهٔ شکم گرسنهام را کشک و ترشی میداد ؟»✍️فاطمه خانی حسینی
#پودمان_چهار_داستان_نویسی
#انیمیشن
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
.
#یا_صاحبنا
تولد تو،
تولد امید بود.
و انتظار تو
بلوغ رنج،
ما در بلوغ، به یأس رسیدیم
ما در بلوغ رنج، به مرگ رسیدیم
اما تو در بلوغ رنج و یأس و مرگ، بر دل ما نشستى.
بلوغ رنج با تو به فریاد رسید.
و اکنون انتظار تو، تولد اقدام است.
ظلم سرشار تو را صدا زد.
و تو ما را صدا زدى.
اى زبان گویاى خدا،
اشاره هاى ما را بپذیر.
که حجم فاجعه بر زبانمان نشسته است.
✍️عین.صاد(استاد علی صفایی حائری)
#انتظار
#تولد
#امام_زمان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
چراغانی
با کفش جلو بسته که رویش ازشوره سفیدک زده بود، پاهایش را محکم روی پله های زنگ زده نردبان گذاشت با یک دست تیر چراغ برق را گرفته بود و در دستی دیگر ریسه ها را، با قدمهایی قوی و استوار پله های سست و زنگ زده نردبان آهنی را بالا رفت با وصل کردن ریسهها، ترکیبات شربت را دوباره در ذهنش مرور میکرد که صدایی نگاهش را به پایین کشاند.
_ «تو چرا رفتی بالا میگذاشتی یکی از این بچه ریزه میزهها بالا برن تو با این وزنت ...نردبان خرد میشه!!»
با همان خندهٔ پر از مهربانی، نگاهی به او کرد و دوباره به کارش ادامه داد. با بستن آخرین گره، با صدای بلند گفت: «برق را وصل کنید!»
بچهها مثل جوجه اردک دنبال هم دویدند تا برق را متصل کنند، کمی گذشت و از دور صدای پسرک جوانی آمد که میگفت: «حاجی، برق وصل نمیشه!»
نفس بلندی کشید و از پلهها پایین آمد، با پشت دست عرق پیشانی بلندش را پاک کرد؛ با چهارسو که در جیبش بود به چندتا پیچ و مهره ضربه زد، تکان تکانش داد، طولی نکشید نورهای رنگی را سقف بلند کوچه کرد.
با یک دستش صدای ضبط را زیاد کرد تا مولودی با وسعت بیشتری پخش شود و با دستی دیگر اسپند روی ذغال را تازه کرد.
با صدای یاصاحبالزمان دیگ بزرگ شربت را بلند کردند و روی میز پذیرایی کنار خیابان گذاشتند. با پارچ لیوانها را پر میکردند و دیگ شربت را خالی...
پ.ن: به یاد پدرم که سالها برای باشکوه برگزارشدن جشننیمهشعبان تلاش کرد.
✍️فاطمه خانی حسینی
#پدر
#نیمه_شعبان
#چراغانی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بِسمِ رَبِّالمَهدی
گردش ایام و گذر فصلها و آغاز بهار، نوید جوانه زدن و رویشی تازه میدهد، روزهای سال نوی شما سرشار از رشد، قلبهایتان مملو از مهربانی و صفا و تمام لحظههایتان همواره احسن الحال.
دعا کنیم مفرد مذکر غایب همه جمعهایمان، متکلم وحده شود و ندای «انَا المَهدی» سر دهد.
دعا کنیم که این شجره طیبه به دست موعود آبیاری گردد و جهان در سایهسارش آرام گیرد.
امیدوارم سال ۱۴۰۱ شمسی برای همه پر از نام و نگاه مولا و صاحب عصر و زمانمان باشد.
🍃اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ...🍃
✍️ملتمس دعای خیر_نجمه صالحی
#یامهدی_ادرکنی
#نوروز
#ماه_شعبان
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیک_نوروزی
قدیما اون موقع که دانش آموز بودیم آخرهای تعطیلات عید، پیک بهاری تکمیل میکردیم، فاطمه بانو و دوستش هم نوروز امسال انیمیشن بهاری درست کردند...
🍃 الحمدلله علی کل حال🍃
#دخترم(فاطمه خانی حسینی)
#نوروز
#بهار
#انیمیشن
#پویا_نمایی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
#پیک_نوروزی قدیما اون موقع که دانش آموز بودیم آخرهای تعطیلات عید، پیک بهاری تکمیل میکردیم، فاطمه
شادی یا عذاب؟
با شنیدن نامش استرس میگرفتم، فکرم درگیر میشد، همیشه به آخرش فکر میکردم، ذوقی برای دیدنش نداشتم، بهتر بگویم دوستش نداشتم.
البته بهار و نوشدن طبیعت را دوست داشتم، سبزه و دورهمی و مهمانی و دیدارها و سفر را دوست داشتم اما از عید و نوشدن سال و تعطیلاتنوروزی بیزار بودم.
سالها گذشت و با مطالعهٔ بیشتر به ضرورت سوال پرسیدن و واکاوی خودم پی بردم. از خودم پرسیدم و سعی کردم علت این بیزاری را بیابم، البته سخت همنبود، مدرسه و تکالیف فراوان و بیش از حد نوروزی باعث ایجاد این بیزاری شده بود، این حس مشترک تعداد زیادی از همنسلهای من هم بوده و هست. تنها خلاقیت مدارس در آن سالها تغییر اسامی بود، اسمهای مختلفی هم روی آن میگذاشتند، پیک بهاری، پیک نوروز، پیک نوروزی، پیک شادی!!!
به خیال خودشان با تغییر نامها به دانشآموزان شادی هدیه میدادند، غافل از آنکه شادی را به اضطراب تبدیل میکردند و لحظات شیرین دورهمی و بازی کودکانه و لذت بردن از شروع تغییر فصلها را به کاممان تلخ تلخ میکردند.
ناگفته نماند در این میان عدهای هم بودند که بیخیال تکالیف میشدند و پیک نوروزی کذایی را سفید یا نیمه کاره تحویل میدادند و طعم شیرین بهار را با شهد تلخ پیک نامیمون زهر نمیکردند، شاید هم بهترین کار را آنها انجام میدادند!!!
انجام آن حجم از نوشتن خارج از طاقت و حوصله یک کودک بود و برای همین بود که من از بهار و سال نو لذت نمی بردم.
پرسش از حسهای قدیمی تا حدودی میتواند علت حالات درونی را کشف کند، هیچکس بهتر از خودمان در بهتر شدن حالمان یا تغییر آن نمیتواند کمک کند، باید با خودمان مهربان باشیم و فرصتهای بیشتری را برای شناخت خود و باز کردن گرههای زندگی در نظر بگیریم.
لازم است برای کشف هر ناشناختهای به درون خودمان سفر کنیم تا ذره ذره ریشه مشکلات را پیدا کنیم.
بهار فصل نوشدن و تغییر است، شاید این بهار فرصت خوبی باشد تا ما هم نو شویم.
✍️نجمه صالحی
#جوال_ذهن
#عیدانه
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
سلام و نور
بهار در بهار
بهار امسال با بهار قرآن مصادف شده، ماه رمضان میآيد تا روح پرورش یابد و قویتر شود. ماه رمضان می آید تا دلها بهاری شود و تلاوت قرآن و تدبر در آیات یکی از راههای جان بخشیدن و حیات دوباره روح است.
قابل توجه کسانی که تمایل دارند در ماه مبارک رمضان، ختم قرآن را با فایل صوتی انجام دهند...
👇👇👇
سامانه درک حضور
ختم قرآن با قابلیت تنظیم سرعت | درک حضور
http://www.f19.ir/tartil/
🌸پیشاپیش حلول ماهرمضان ۱۴۰۱، بهار قرآن، بهار در بهار مبارک🌸
ملتمس دعای خیر_ نجمه صالحی
#آخر_ماه_شعبان
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
بچه که بودیم...
«... وقتى بچه بوديم، ما را به حمام مى فرستادند. چند تا بچه بوديم، گاهى سه ساعت در حمام مى مانديم؛ همديگر را مىزديم و پوست همديگر را مى كنديم. ولى وقتى مىآمديم خانه، پشت گوش ها و پاهامان همه كثيف مانده بود. ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم...رمضان ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشتهايم و جدّى نبودهايم!!»
✍️ استاد مرحوم علی صفایی حائری
پ.ن: حالا که قرار است ماه رمضان، گناهان را پاک کند؛ کاش با باران رحمت ماه رمضان از شدّت حرارت خطاهایمان کم شود و آخر ماه مبارک سبکی روح و وصل شدن به سیم اهل بیت علیهم السلام را با تمام وجود درک کنیم. الهی به حق مولا و صاحب این ماه که بتمامه، انسان کامل بود و با کلام فُزت و ربالکعبه به دیدارت آمد... یا امیرالمؤمنین مددی!!
🕊الهی که اونی میخواهیم بشه🕊
#بازنشر
#ماه_رمضان
#ماه_طهارت
ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
و اما مرگ پایان نیست
آغاز دویدن هاست
در این سو ، پای ما آماده میگردد ، با رنج و فشار و درد
در آن سو سخت می تازیم تا آن مقصد بی مرز
✍️استاد علی صفایی حائری
پ.ن: حتما باید یک چیزی پیش خدا و اهل بیت علیهم السلام به ویژه امام رضا علیه السلام داشته باشی که تو ماه خدا، تو بغل امام رضا علیه السلام پر بکشی سوی خدا، شهادت مظلومانه طلبه مخلص حجه الاسلام اصلانی تسلیت!!
#ماه_رمضان
#روزه
#شهادت
#حجه_الاسلام_شهید_اصلانی
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🥀 یاد شهیدان، رونق بهار است
و چه بهار در بهاری شد شهادتت
پرواز از بهشت تا بهشت
اللهم ارزقنا همین حال قشنگت 🥀
#حجه_الاسلام_شهید_اصلانی
#ماه_رمضان
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
کتاب جزء از کل رمانی نوشته استیو تولتز
جزء از کل
مدتها بود تعریفش را شنیده بودم فقط تکههای از آن را در فضاهای مجازی خوانده بودم، بالاخره در تعطیلات و سفر نوروزی دیدمش.
آن روز برای خرید به زعم من کالاهای غیرضروری به مرکز خرید رفتیم! اما به طور ناخودآگاه و طبق عادت قدیمی که با دیدن آنها چشمانم برق میزند و حالتم تغییر میکند، گامهایم آهسته شد و کنار خیابان متوقف شدم.
خانم جوانی کنار جدول بساط کرده بود، فقط کافی بود کنار بساطش آهسته قدم برداریم! با مهربانی و وقار در مورد آنها توضیح میداد و دعوت به توقف کامل می کرد؛ از همه نوع کتابی داشت، تاریخی، سیاسی، طبی و ادبی و...
اغلب موضوعاتی که دوست داشتم از نویسندههای معروف بودند که یا خوانده بودم یا در حد تورق آنها را لمس کرده بودم و یا فایلش را داشتم.
در میان آنها کتاب «جز از کل»رمانی نوشته استیو تولتز استرالیایی را دیدم، برق چشمانم بیشتر شد چون از دوستی شنیده بودم کتابی خواندنی است و جملات مهمی از آن را هم در کانالهای مختلف خوانده بودم؛ فوری کتاب را خریدم.
پس از بازگشت به شهر و دیار دوست داشتنیام شروع به مطالعه کتاب کردم و بالاخره چهار روزه تمام شد.
به عنوان یک داستان مدرن که در سال ۲۰۰۸ میلادی به چاپ رسیده باید گفت جز از کل ارزش یک بار خواندن را دارد.
نویسنده کتاب از یک درد روانی دنیای مدرن حرف میزند. دغدغه هویت یابی برای انسان مدرن در جهانی مدرن با شتابی بیش از گذشته!
البته نویسنده تلاشی برای ریشهیابی علت این بیهویتی، سردرگمی و انزوا نمیکند. حتی تلاش برای درمان یا نشان دادن راه درمان نیز نمیکند! اما حداقل خواننده را به تفکر وامیدارد.
شیوه زندگی، شیوه عمل اجتماعی، شیوه تفکر و حتی نحوه درک انسان در هر دوره زمانی، تابعی از وضعیت و بستر اجتماعی سیاسی حیات اوست.
میتوان گفت جز از کل به عنوان یک رمان تا حدی از بن مایههای اندیشههای فلسفی، بهره برده و نقل قولهایی هم از اندیشمندان غربی در کتاب آورده شده که گویای همین مطلب است.
از نظر یک رمانخوان نیمهحرفهایی چون من، مطالعه این کتاب نسبت به برخی آثار زرد که چیزی جز روایت تک خطی عاشقانه با بن مایههای درام نیستند! ارزش بیشتری دارد؛ حداقل تا حدودی خواننده را به مطالعه و تفکر وادار میکند.
البته این کتاب از نظر اعتقادات و تفکر ایراداتی دارد و دید نقادانه در مطالعه کتاب لازم است!!
از نظر ادبی بیان داستان از زبان شخصیتهای اصلی داستان با زاویه دید متفاوت است و چندین طرز تفکر مختلف درباره رویدادهای داستان را مطرح میکند.
این کتاب چند ترجمه دارد و ظاهراً بهترین آن را پیمان خاکسار انجام داده است ولی من ترجمه خانم زهره باژن را گرفتم، این ترجمه هم روان و خوب بود.
خلاصه چند روزی درگیر مطالعه یک کتاب ادبی تفکر برانگیز بودم و بالاخره تمام شد...
🍃 الحمدلله علی کل حال🍃
#معرفی_کتاب
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
شلوار سرمهای
#تمرین
سعی میکرد سرش را بالا نگیرد تا کسی برق شیطنت چشمان آبیاش را نبیند. همیشه همین برق نگاه بود که کار دستش میداد!
آقای فلاح، تن مربعی شکلش را با کت و شلوار نوک مدادی پوشانده و شکم بزرگش را زیر شلوار پنهان کرده بود. ناخودآگاه دستش را نزدیک بینی برد تا بوی عطر آقای فلاح را که با بوی تنش مخلوط شده بود استشمام نکند. فلاح دستان لاغر او را در دست راستش محکم گرفته بود و با دستچپ درهای بستهای را که در سالن طولانی و نیمه تاریک، بود باز میکرد. ساختمان به ظاهر ترسناکی بود، چندتایی از دیوارپوشهای سنگی سالن شکسته و مهتابیهای نیمهسوز هم به سروصدا افتاده بودند.
از آزمایشگاه و اتاق پرورشی گذشتند، این را از تابلوی بالای سر اتاقها فهمید. صدای معلمها که از درز درهای کلاس بیرون میآمد، استرسش را بیشتر میکرد.
همان طور که دستش در دست آقای فلاح بود، تلاش میکرد عقبتر بایستد، تندتند نفس میکشید و سعی میکرد لرزش پای چپش را کنترل کند. آقای فلاح نزدیک در رنگ و رو رفتهای ایستاد و او نیز مجبور به توقف شد. هر دو وارد کلاس شدند، سرش سنگین شده بود، صورتش را آرام و سخت بالا آورد و سلام کرد.
آقای اخوان دستانش سفید شده بود و گردی از گچ روی صورت، کفش و پیراهن و شلوار مشکیاش نشسته بود. با لبخندی که تا کنارگوشهایش کش میآمد، جواب سلامش را داد. فلاح با اشارهای به او، علی را به سمت آقای اخوان هول داد و از کلاس خارجشد. اخوان بعد از معرفی او، با دستان بلندش به میز انتهای کلاس که کنار پنجرهای رو به حیاط بود، اشاره کرد و گفت:« برایت آنجا را در نظر گرفتم، برو بشین!.»
نیمکت چوبی کهنهٔ آخر کلاس، کنار یک نوجوان تپل و خوابآلود که معلوم بود هنوز متوجه تغییرات جدید نشده است.با بیمیلی و «هِن و هِن» کیفش را در بغلش گذاشت. علی همانطور که اطراف را نگاه میکرد به آرامی نشست و صدای قیژقیژ نیمکت قدیمی، سکوت چند ثانیهای کلاس را، قورت داد. نورخورشید خود را از پنجره به داخل کلاس پرتاب کرده و چوب میز داغداغ شده بود.
بچهها مستقیم به علی نگاه میکردند و با حرکات او نگاهشان میچرخید. آقای اخوان با پشت دست موهای کم پشتش را خاراند و با صاف کردن گلو نگاهها را به سمت خودش چرخاند و دوباره ادامه درس را توضیح داد.
آقای اخوان چند دقیقه یک بار سرش را به عقب بر میگرداند و نگاهی از پشت عینک به بچهها میکرد و یکی یکی از آنها سوال میپرسید. نگاهش به پاهای علی افتاد که ریزریز زمین را لگد میزد، با صدای مهربانتری گفت:«از تازه وارد بعدا میپرسم.»
باصدایی که بیشتر شبیه بلندگوی پذیرش بیمارستان بود؛ زنگ تفریح اعلام و کلاس خالی شد؛ آقای اخوان به سمت علی آمد. بعد از چند سوال و جواب کوتاه در مورد درسها و مدرسهقبلی علی، نگاهی به سرتاپایش انداخت. تصویر چهره علی با پیراهن و شلوار سرمهای و عینک دایرهای در عینک اخوان دوتا شده بود. پوست گندمی و آفتاب سوختهاش زیر نگاه دقیق اخوان تیرهتر شد.
هنوز زیر ذرهبین آقای اخوان بود که صدای فریاد مدیر را شنیدند:«اخراج!!!»؛ صدای نالهٔ پسر بچهای هم از حیاط مدرسه به گوش میرسید: «کمک!!»
✍️فاطمه خانی حسینی
#ادامه_دارد
#مدرسه
#تمرین_یک_مکان_جدید
#طراحی_شخصیت
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
جزء از کل مدتها بود تعریفش را شنیده بودم فقط تکههای از آن را در فضاهای مجازی خوانده بودم، بالاخر
«...چیزى که نمىفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمىکنن، نشخوار مىکنن. هضم نمىکنن، کپى مىکنن.
اون وقتها یه ذره مىفهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى.
تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکانهایى که وجود خارجى ندارن...»
گزیدهای از کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز
#استیو_تولتز
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60