eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
25.8هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
956 ویدیو
595 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور @Haram75 ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷﷽🌷🍃(غلام قنبرم): 🎼 🔘🔘🔘🔘 ✅بنداول سلام بابا سلام ای بابایی جونم سلام بابا بابای مو پریشونم سلام من به دوتا چشم پرخونت سلام من به اون لبهای گلگونت بگو بابا سرت رو کی برید بابا بگو بابا رگا تو کی درید بابا تو رفتی وهزارو صد دفه مردم هزاران بار باعمه ها زمین خوردم تو رفتی و ازین زندگی سیرم من بزاربابا برات امشب بمیرم من یتیمم من یتیمم من 🔘➖➖➖➖➖➖🔘 ✅بنددوم تو رفتی و به ماسنگ میزدن از بام شنیدیم ما هزاران طعنه ودشنام تور فتی و مثل شب شد همه روزام تو رفتی و حروم شد خنده بر لبهام تورفتی و. شروع شد گریه های من تو رفتی و. کبود شد گونه های من تو رفتی و من و بردن سر بازار تورفتی و. من و بردن بین انظار تو رفتی و. شدم تنها و بی یاور تورفتی و. کشیدن از سرم معجر یتیمم من یتیمم من 🔘➖➖➖➖➖🔘 ✅بندسوم تو رفتی و گذاشتن رو دل من داغ تورفتی و زدن خیلی من شلاق تو رفتی و نصیب ما اسارت شد تو رفتی و به ما خیلی جسارت شد تو رفتی و ما رو ظالمونه بردند به ضرب مشت ما رو وحشیونه بردند دلم تنگه دوچشمام مثل یه دریاس بگو بابا کجا رفته عمو عباس یتیمم من یتیمم من 🔘➖➖➖➖➖🔘 ✅بندچهارم عموجونم ببین قلبم رو آزردن کجابودی وقتی گوشوارم و بردن عمو جونم. ندیدی تو اسیریم و تو شهر شام. ندیدی که حقیریم و عمو جونم. نبودی روی من می سوخت توی اتیش وقتی که موی من می سوخت عمو جونم. نبودی مردک نامرد تو بزم می. کنیز وقتی صدام می کرد عمو جونم. غرورم شد جریحه دار من و بردن. وقتی بین کوچه بازار 😭 یتیمم من یتیمم من 💠💠4⃣9⃣1⃣💠💠 🔘➖➖➖➖➖➖🔘
▪️◾️◼️⬛️ ⬛️◼️◾️▪️ 🎤 خدا نیاره اسم من از قلم بیفته هوای کربلای تو از سرم بیفته هوامو داشته باش آقا  اگه حواسم به تو نیس به پای هر سلام من یه کربلا پام بنویس 2 دعوتم کن/ به حرم / به حرم آقا قسمتم کن/ ببرم / ببرم آقا یا مولانا/ یا حسین / یا حسین مولا 3 در خونت ندیدم  هیچکسی نا امید شه     خدا کنه همینجا موی سرم سپید شه همین که خرج تو میشم         همش برام حساب می شه تا اسم کربلات میاد      دلم دوباره آب میشه از کربلا چه خبر   چه خبر آقا قسمتم کن یه سحر    یه سحر آقا یا مولانا  یا حسین    یا حسین مولا سجده به تربت تو کار همیشگیمه نفس زدن برا تو برکت زندگیمه ارباب من شدی حسین  که نوکری بلد بشم من از کنار اسم تو  چه جوری ساده رد بشم 2 کاری کن هم/ نفسم/ نفسم آقا به اربعین/ برسم/ برسم آقا یا مولانا/ یا حسین / یا حسین مولا 3 🎤 ▪️◾️◼️⬛️ ⬛️◼️◾️▪️
Babolharam Taheri shab9.mp3
1.56M
⇦• #قسمت_اول نجوا با امام زمان روحی له الفدا و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شبِ تاسوعا سال 1397 به نفسِ حاج محمد طاهری✨ •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
⇦• نجوا با امام زمان روحی له الفدا و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شبِ تاسوعا سال 1397 به نفسِ حاج محمد طاهری✨ •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• دو چشم تو محرم در محرم پُر از اندوه و اشک و حزن و ماتم فقط یک حرف از غم هات کافیست زِ یادم می رود غم هایِ عالم بُوَد ذکرِ سوارانت اباالفضل شود لبیکِ یارانت اباالفضل فراتِ خون شده چشمان عالم بیا جانِ عموجانت اباالفضل بیا تا قلبِ خسته جان بگیرد بیا تا غصه ها پایان بگیرد بیاور با خودت مشکِ عمو را بیا تا کودکی عطشان نمیرد ببین از دست رفته صبر و چاره صدایِ مادری آید دوباره شده لالایی اش برگرد آقا به حقِ این گلویِ پاره پاره بیا آرام کن چشم تری را نگاهِ نیمه جان و پرپری را شده چشمان مقتل حلقۀ اشک بیا و پس بگیر انگشتری را *فرمود در امرِ فرج آقارو به حقِ عمه جانش زینب قسم بدین ..* فدایِ اشکهای بی امانت چه بارانی ست امشب آسمانت بیا ای التیامِ رویِ نیلی بخوان از غصه هایِ عمه جانت ____ ┄┅═✧❁۞══۞❁✧═┅┄ .
نگرانی من از چهرهء زردم پیداست تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست نگران توأم ای یار بیا برگردیم با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟ شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش منّت آب از این کور دلان بی معناست از سرت مویی اگر کم بشود می میرم چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست ✅مجتبی صمدی شهاب محرم ۱۳۹۸
. قلم شدم بنویسم  قسم به باور زینب قسم به عشق ، حسین است  نامِ دیگر زینب حسین اول زینب حسین آخر زینب دخیلِ چادر او آسمان و هفت فلک هم فقیرِ درگَهِ او تا همیشه نان و نمک هم نَه ما که مُلک و مَلک هم به زیر شهپرِ زینب ملیکه‌ی ملکوت و   جلیله‌ی جبروت و بهشتِ هر بَرَهوت و  تمام ، غرق ثبوت و و روشن است عَوالم زِ نورِ انورِ زینب اگر به خُطبه نشیند علیست در کلماتش اگر که جلوه کند فاطمه است در جلواتش که زنگِ قافله‌ی عشق هم مسخر زینب خداست مَحوِ حجابش  نبی‌است ماتِ نقابش حسن زمانِ نمازش گرفته است به قابش تمامِ خانه‌ی زهرا به گِردِ محورِ زینب اگر که پَرده تکانَد زمین به خاک نشاند و هرچه هست در عالم  به دورِ خویش دَوانَد که می‌بَرند همه روزی از در زینب حمایل است برایش دو تیغِ اَبروی عباس نشسته نقشِ قدومش به رویِ زانوی عباس به سینه است دو دستش همیشه در بَرِ زینب صدای اکبرش آمد دَمِ اذان که رسیدیم قدم گذار بر این خاک عمه جان که رسیدیم دلش گرفت از اینجا  دلِ مطهر زینب برادران همه هستند در این زمان همه هستند هزار شکر به گِردش که مَحرمان همه هستند دو صف شدند رَوَد خیمه لشکرِ زینب رسید و دید بلا را شنید همهمه‌ها را نشست و ریخت به معجر غبارِ کرببلا را به گریه گفت مَرو آه حسین از سرِ زینب چقدر حول و هیاهو  چقدر نیزه در آنسو چقدر تیغِ بلند و  چقدر تیرِ سه پهلو قسم به اینهمه بانو قسم به مادرِ زینب بجای آب فقط سنگ و خار و سراب است صدای ناله‌ی من نَه  که التماس رُباب است بیا بزن دو سه باره  گِره به معجرِ زینب گذشت روزِ دهم شد دو طفلِ سوخته گُم شد دوباره شانه‌ی خانم اسیرِ زخمِ صدم شد میانِ خیمه و گودال دویده یکسره زینب چقدر نیزه کشیده میان دشت دویده چقدر خورده زمین و  گمان کنم که بُریده و خیره مانده به جایی نگاهِ آخر زینب دوید شیرزن آمد به جنگ تن به تن آمد رسید موقعِ غارت  برای پیرهن آمد ولی چه دیر رسید و شکست پیکر زینب میان آنهمه دشمن صدا زد ای سرِ بی تن حرامی است و حرامی   حسین چشم تو روشن هزار دشمن و یک زن  همه برابر زینب به ناله گفت نخندید  به خاک و خون ننشانید به داد گفت نَدُزدید به هر طرف نکشانید زد آنقدر زِ جگر داد  سوخت حنجرِ زینب "سری به نیزه بلنداست در برابر زینب خداکند که نباشد سر برادر زینب" رسیده ناقه* کجایی  امیر لشکرِ زینب ✅حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۱ *در مقاتل آمده است،امام سجاد علیه‌السلام میفرمایند که ناقه‌ی عریان من لنگ و علیل و ناقه‌ی عمه مان لاغر و استخوانی بود. .
خدا کند به دلت آب هم تکان نخورد نشسته ام غباری به پلکتان نخورد تو خوب باش فدای سرت، سر زینب تو باش باغ دلم سیلی از خزان نخورد امیر امر نموده به بادها امروز که روسری ز سر دختران تکان نخورد دلت نیامد و من هم دلم نمی آید مسیر روضه به شش ماهه ناگهان نخورد خدا کند که بگیرد دعای من امروز خدا کند که مسیرت به ساربان نخورد اگر چه مادرمان روضه خوانده از گودال سرت به نیزه و شمشیر توامان نخورد و کاش عمر دهم پای ناقه ی عریان دوباره چشم من آنجا به این سنان نخورد بمان کنار عزیزم که دخترت روزی هزار ضربه ی سیلی از این و آن نخورد کنار چشم رباب و میان بزم شراب خدا کند که لبت چوب خیزران نخورد احمد شاکری
تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید  یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید  بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید  بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید بیرق افراشته شد ، باد تکانش میداد  کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم  با ادب گفت علمدار بفرما : خانوم  آمد از محملِ خود حضرت زهرا ، خانوم  دست بگذاشت رویِ شانه‌یِ سقا خانوم گِرد او پنج برادر همه می‌چرخیدند  پنج تن دورِ سرِ فاطمه می‌چرخیدند چو بزرگیش قسم در همه‌ی عالم نیست  پرده‌ی محملش از پرده‌ی کعبه کم نیست  گرچه در سایه‌ی عباس نشان از غم نیست  شُکر مَحرم پُر و یک دیده‌ی نامحرم نیست گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود  هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود مادرش آه امان از دلِ زینب میگفت  همه‌ی راه امان از دلِ زینب میگفت  گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت  سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم  جگرم سوخته ، با ناله‌یِ مادر چه کنم میزَند شور دلم تاب ندارد اینجا  دل پریشانی‌ام آداب ندارد اینجا  جانِ من جان رُباب آب ندارد اینجا  بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا به لبش پیشِ تو لبخند نمی‌آید وای  گریه‌ی اصغرمان بند نمی‌آید وای حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم  ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم  کوچه‌ی مادرمان خانه‌ی زهرا برویم  باشد آقا همه‌اش حرفِ تو اما برویم دست ما نیست عطش بِین حرم اُفتاده  مُردم از غم چه کنم بد به دلم اُفتاده همه‌ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد  قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد  به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد  کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود  زینبت کاش که بی پنج برادر نشود عزم کردی نروی کاش خزان برگردد  لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد  زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد  چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد سایه‌ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو  تا‌که من زنده‌ام آقا لبِ گودال مَرو حسن لطفی
شاهی که نور دیدۀ خیر الانام بود ماهی که بر سپهر معالی تمام بود شد روزگار در نظرش تیره از غبار باد مخالف از همه‌سو، بس که عام بود آب از حسین برده و خنجر دهد به شمر انصاف روزگار ندانم کدام بود آبی که خاروخس همه‌سیراب ازآن‌شدند آیا چرا بر آل پیمبر حرام بود خون دیده‌ها چگونه نگرید بر آن شهید؟ کز خون به پیکرش کفن لعل فام بود دادی به تیر و نیزه تن پاره پاره را زان رخنه‌ها چو صید مرادش مدام بود آن خضر اهل بیت به صحرای کربلا نوشید آب تیغ ز بس تشنه کام بود تفتند ز آتش عطش آن لعل ناب را سنگین دلان مضایقه کردند آب را «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان حزین لاهیجی .
میرسد ناله و آه از طرف عرش خدا شد حسینیه گریه همه ارض و سما همه ی عالمیان غرق غم وشور و عزا روضه خوان فاطمه وگریه کنش عالم ها که رسید است حسین بن علی کرببلا کاروانی که پر از نور خداوند جلی است کاروانی که پر از جلوه عشق ازلی است پیش درگاه خدا قافله بی مثلی است کاروانی که پر از فاطمه چند علی است چشم بد دور که این قافله باشد بر پا لحظه ای گشت که افتاد زمان از حرکت  قبل هر کار همه هاشمیان با سرعت می چکید از عرق روی جبین ها غیرت جمع گشتند همه دور خدای عصمت که نبیند نظری سایه ای از زینب را روضه خوان ونگران است و پریشان زینب از غم کرببلا بی سر و سامان زینب پای ارباب شده دست به دامان زینب ترس دارد که به لبهاش رسد جان زینب از برادر بشود آه در این دشت جدا یک به یک خیمه به خیمه همگی گشت بنا  چادر فاطمیون مرکز این چادر ها جراتی نیست به چشمی که بچر خد اینجا تا نگهبان همه اهل حرم شد سقا  وای از روز دهم غارت و بی رحمی ها خیمه اکبر لیلا چه تماشا دارد  این پسر ارثیه از کوثر و طاها دارد مثل عباس علی قامت طوبا دارد لافتی گر که به شانش برسد جا دارد کاش جسمش نشود پخش میان صحرا فرق دارد حرمی با همه چادر ها خیمه نجمه پر از نقل نبات است و قبا  رخت اورده که داماد کند قاسم را  شب عقدش به سرش نقل بپاشد اما سنگ شد نقل سرش سرخی خون گشت حنا مادری بین حرم نغمه لالایی خواند آب اندازه کافی به عزیزش نو شاند  بین اغوش خودش گل پسرش را خواباند تا دم صبح علی در بغل مادر ماند نخورد غصه که این قافله دارد سقا تخت شاهی رقیه است سر دوش عمو مثل زهراست همه هیبت او موی به مو شکرچون فاطمه او نیست شکسته پهلو یا ندارد ردی از سیلی و از هاله به رو  کاش از ناقه نیفتد شب تاریک خدا موسي عليمرادي
میزان حُسن و عشق چو باهم قرین‌فتاد سهم بلای او به امام مبین فتاد عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا کوشید تا که کار به «عین الیقین» فتاد در دشت عشق تاخت سمند آن ‌قَدَر که کار از عشق در گذشت و به عشق‌‌آفرین فتاد از تاب تشنه‌کامی اطفال شد چنان کز تاب، پیچ و تاب به «حبل ‌المتین» فتاد او را چو سنگ کین ز جفا بر جبین زدند از بهر شکر، سجده‌‌کنان بر زمین فتاد ساکن شد آسمان و زمین گشت بی‌سکون از زین چو بر زمین، شه دنیا و دین فتاد در خاک و خون ز سوز جراحات و نوک‌تیر گه جانب یسار و گهی بر یمین فتاد از کینه گشت، سر به سر نیزه‌اش بلند عریان به خاکش، آن بدن نازنین فتاد خاتم برفت از کفَش آن‌سان که جبرئیل بر زد فغان ز دست سلیمان، نگین فتاد دردا! که خصم در حرمش بر زد آتشی کز وی شرار بر فلک هفتمین فتاد غلمان و حور سر‌به‌سر، آسیمه‌سر شدند چون بانگ این خبر به بهشت برین فتاد «زین ‌العباد» نیز کز او مانْد یادگار بر گردنش ز کینه، غل آهنین فتاد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان وفایی شوشتری .
ای ز داغ تو روان خون دل از دیدۀ حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور دیده‌ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آئین سرور پای در سلسله سجّاد و به سر تاج، یزید! خاک عالم به سرِ افسر و دیهیم و قصور دیرِ ترسا و سَرِ سبط رسول مدنی آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده‌است نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی‌تن که شنیده است به لب آیۀ کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیۀ نور؟ قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور غرق دریای تحیُّر ز لب خشک تو نوح دست حسرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کُنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سر گرم حضور «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان نیر
ای غریبی که لب‌تشنه بریدند سرت! لاله‌سان سوخت ز داغ علی اصغر، جگرت تشنه‌لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را تو چه کردی که لب‌تشنه بریدند سرت؟ بی‌کس و تشنه‌لب و خسته‌ومجروح و غریب نه انیسی به کنار و نه طبیبی به سرت کس به پهلوی تو نَنْشست به جز نیزه و تیر کس نیامد به جز از خنجر و پیکان، به برت قدِ چون تیر تو از بهر چه گردیده کمان؟ کوه اندوه که بشْکست بدینسان کمرت؟ نالۀ فاطمه، خشک و تر عالم سوزد گر لب خشک تو را بنْگرد و چشم ترت گاه در شام به طشت زر و گاهی در دیر گه به خاکستر و گاهی به سَنان است، سرت واژگون چون نشد این‌طشت؟که در بزم‌یزید دید سر، زینب دل‌سوخته در طشت زرت بر لب خشک تو، آبی پسر سعد نریخت با وجودی که بُوَد ساقی کوثر، پدرت نامۀ تشنه‌لبان را ببر، ای باد صبا! به سوی تربت زهرا، اگر افتد گذرت بگو، ای بانوی جنّت! سری از غرفه برآر غرقه در لجّۀ خون بین،رخ شمس و قمرت روزی آخر خبری از دل بیمار بپرس مگر از حالت بیمار نباشد خبرت؟ تو دل‌آسوده و از چشمۀ کوثر، سیراب دخترانت همه لب‌تشنه و بی‌سر پسرت بس که جان‌سوز بُوَد شعر روان تو! «هما»! آتش افکنْد به دل‌ها، سخن با اثرت «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان همای شیرازی
▪️مطالب ماه محرم 🏴 کرامات سید الشهدا علیه السلام/۳ ▪️نصرانی مهمان حاجی طبرسی نوری رضوان الله علیه نقل می کند: در بصره یک تاجر نصرانی بود که سرمایه زیادی داشت که از نظر معاملات تجارتی، بصره گنجایش سرمایه او را نداشت شریک هایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حرکت خود را به بغداد فراهم ‌کنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلی بیشتر است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه اش به طرف بغداد حرکت نمود. در بین راه دزدان به او برخورد کردند و تمام موجودیش را گرفتند چون خجالت می کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمان در مهمانسرای اعراب که در هر قبیله ای یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد. بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آن ها انس گرفت چندی هم در مهمانسرای آن دسته ماند. یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند علت افسردگی اش را سوال نمودند؟گفت: مدتی است که من در خوراک تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جز مصرف همیشگی مهمانان خانه ماست. تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده ای نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزی عده ای از قبائل اطراف، به عنوان زیارت کربلا با پای برهنه وارد بر این قبیله شدند. جوانهای آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می کرد و از خوراکشان می خورد. آنها ابتدا به نجف آمدند پس از انجام مراسم زیارت مولا امیرالمومنین(ع) شب عاشورا وارد کربلا شدند اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند: تو روی اسباب و اثاثیه ما بنشین ما تا فردا بعد از ظهر نمی آییم و برای زیارت به طرف حرم مطهر رفتند. تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد دید همراهانش با اشکهای جاری چنان ناله می زدند که درو دیوار گویی با آنها هم آهنگ است. مرد نصرانی بواسطه خستگی راه روی اسباب و اثاثیه خوابش برد پاسی از شب گذشت در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواری از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده اند به هر یک از آن دو نفر دفتری داده یکی را مامور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هرچه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگری را برای داخل صحن ماموریت داد. آنها رفتند پس از مختصر زمانی بازگشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود: هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته اید برای مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: کاملا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم. پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روی اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم را ننوشتیم. حضرت فرمود: چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه ما نیامده؟ نصرانی باشد وارد بر ما است. تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبدالله(ع) گردید که پس از بیدارشدن اشک از دیده گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادی خود را اگر از دست داد سرمایه ای بس گرانبها بدست آورد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۲۱
Shab3_Moharam97_Mirdamad.mp3
7.49M
🔊بای ذنب قتلت به جرم بی گناهی زد یه لات بین راهی زد یکی دو باربه جای من عمه ام رو اشتباهی زد ▪️ 🎤حاج سیدمهدی متن شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها - شب سوم ماه محرم - حاج سیدمهدی میرداماد: بای ذنب قتلت به جرم بی گناهی زد یه لات بین راهی زد یکی دو بار به جای من عمه ام رو اشتباهی زد خدا لعنتش کنه اون کسی رو که روی ما اسم خارجی گذاشت همونی که با غنیمتای ما توی بازارای شام حراجی داشت دلم می خواد بگم به زجر حد اقل برا یه بار سر به سر یتیم نذار گوشوارمو خودم میدم به زور سیلی در نیار یه نفر پیدا نشدبهش بگه آخه رو یتیم کی شمشیر میکشه از شبی که خوردم از ناقه زمین همه استخونهام تیر می کشه برام سواله که چرا این همه نقشه کشیدند ما رو زدند و خندیدند همش برای اینه که چشم عموم رو دور دیدن عمو عباس اگه بود کنار من کی می تونست به ما چپ نگاه کنه با طناب دستمونو ببنده و وارد بازار شام کنه... .
سلام الله علیها هر چه عمه منتظر ماندم ! چرا بابا نیامد تا سحر بیدار بودم بین راه اما نیامد آن که عمری می گرفت از لطف دست ناتوان را پس چرا حالا که من افتاده ام از پا نیامد راستی آیا ! عمو عباس هم در کربلا ماند! از علی اکبر خبر داری؟ چرا با ما نیامد؟ گوش من سنگین و چشمم تار شد حالا بگو که خون گوش پاره من بند آمد یا نیامد آن شبی که در بیابان گم شدم یادت می آید هیچ می دانی چرا حالم پس از آن جا نیامد آنقدر با کینه زهرا لگد بر پهلویم زد استخوانم خورد شد دیگر نفس بالا نیامد هر زمان از داغ دلتنگی بابا گریه کردم حرمله آمد به سوی من ولی تنها نیامد گفته بودی از سفر بابا می آید مثل یوسف منکه هر چه گریه کردم یوسف زهرا نیامد 🔹 🔹 .
سلام الله علیها پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد   درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها “با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد”   دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد   او هرچه میکشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد   گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟   چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که میکشد همه را تار می کشد   لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می کشد 🔹 🔹 .
سلام الله علیها تازه می فهمم الف چون دال می ریزد چرا از دل این بیتها جنجال میریزد چرا خواب میبینم تویی و خاک داغ کربلا آه اما بر سر اطفال می ریزد چرا غالبا گودال در خود آب می گیرد ولی تشنگی دارد در این گودال می ریزد چرا بخت دنیا مثل عمر من اگر کوتاه نیست برگ آه از شاخه اقبال می ریزد چرا من هنوز از هفت سالم مانده اما مانده ام اینکه دندانهای من امسال میریزد چرا بر لب نی بین تشت و بر سر زانوی من خون لبهای تو در هر حال می ریزد چرا زود می بینم که می پرسند اطفال حرم عمه جان اشک زن غسال می ریزد چرا 🔹 🔹 .
سلام الله علیها نامش چقَدْر در دلم اعجاز میکند پا بر زمین نَهَد ، که زمین ناز میکند عشقش دوباره بندگی آغاز میکند راهِ بهشت را ، نفسش باز میکند رجعت نموده حضرتِ زهرا ، قیام کن برخیز ، بر سُلاله ی او احترام کن بر جنّ و انس و حوریه ، سَرور رقیه است بر خانه ی حسین ، کبوتر رقیه است ساقی عموی اوست ، که کوثر رقیه است واللّه ناجیِ صفِ محشر رقیه است جان میدهم تصدّقِ یک تارِ موی او عالم گرفته روحِ خدایی ، ز روی او سائل تر از همیشه و لبریزِ حاجتم دستم به روی سینه و غرقِ ارادتم مشتاقِ جان سپاری و فیضِ شهادتم من از بزرگواریِ ایشان ، بد عادتم با دست های کوچک و مشکل گشای خود بابُ المراد گشته برای گدای خود لطفش همیشه شاملِ احوالِ عالم است هرچه بگویم از سَرِ الطافِ او کم است آری… رقیه ، بانیِ ماهِ محرّم است بی عشقِ او زمین و زمان سخت درهم است بانوی بی مثالِ مدینه رقیه است نورِ دلِ رباب و سکینه رقیه است چشمش همیشه مثلِ گُلِ یاس بود و بس هر خنده اش تبلورِ احساس بود و بس از کودکی به معجرش حسّاس بود و بس جایش به روی شانه ی عبّاس بود و بس همبازیِ همیشه ی سقّای کربلا «سوزِ جگر کشیده»ی فردای کربلا روزی رسد که ساکنِ ویرانه میشود مویش به دستِ باد …چه بَد ، شانه میشود دیدن برای چشمِ او افسانه میشود دورِ سرِ حسین ، چو پروانه میشود بانو فدای آن جگرِ پاره ات شوم قربان عمه زینبِ آواره ات شَوَم 🔹🔹 .
سلام الله علیها باوجودی که پدرجان گله خیلی دارم نوه ی فاطمه ام حوصله خیلی دارم وسط آن همه اسباب جسارت برما نفرت ازسلسله و هلهله خیلی دارم قد کشیدم بزنم بوسه به رویت بر نی دیدم ازگونه ی تو فاصله خیلی دارم عقب افتادنم ازقافله زجرآور شد گفتم ای زجر نزن آبله خیلی دارم باعث زحمت جمع اسرا من بودم خجلت ازعمه دراین قافله خیلی دارم با وجودی که سراز پیکر تو شمر برید من شکایت ولی ازحرمله خیلی دارم 🔹🔹
سلام الله مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود  زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود  درد رقیه تو پدر جان یتیمی است  درد سه ساله تو مداوا نمی شود  شأن نزول رأس تو ویرانه من است  دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود  بی شانه نیز می شود امروز سر کنم  زلفی که سوخته گره اش وانمی شود  بیهوده زیر منت مرحم نمی روم  این پا برای دختر تو پا نمی شود  صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند  خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود  چوب از یزید خورده ای و قهر با منی  از چه لبت به صحبت من وا نمی شود  کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر  این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود 🔹 🔹 .
سلام الله علیها وقتي كه آمدي به برم نور ديده ام گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام خيلي ميان راه اذيت شدم ولي رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها نام تو را به قيمت سيلي خريده ام در بين اين مسير پر از غصه بارها از آسمان ناقه چو باران چكيده ام پايم سرم تمام تنم درد مي كند از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او حتي به زور صوت رسا را شنيده ام از راه رفتنم تعجب نكن كه من طعم بد شكستن پهلو چشيده ام پاهاي من همه پر طاول شده ببين خيلي به روي خار بيابان دويده ام چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام بشنو تمام خواهش اين پير كودكت من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام عمه كه پاسخي به سؤالم نمي دهد آيا شبيه مادر قامت خميده ام؟ پاهاي من همه پر طاول شده ز بس از ترس او ميان بيابان دويده ام 🔹🔹 .
سلام الله علیها گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر گیسوان غرق خونت را… ببویم بیشتر در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها هر قدر از پشت سر,از روبرویم بیشتر هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار آن سیاهی باز می آمد,به سویم بیشتر @emame3vom هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر از همان عصری که دیدم خیمه ها آتش گرفت با همه قهرم ولیکن,با عمویم بیشتر بعد از آن روزی که من از قافله جا مانده ام عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر از همان روز است که قطره به قطره جای آب لخته لخته می چکد خون از وضویم بیشتر عمه می داند ولیکن من نمی دانم چرا درد دارد زخم گوشم از گلویم بیشتر؟ او گلی گم کرده دارد من پدر گم کرده ام من تو را از عمه جان باید بجویم بیشتر 🔹 🔹
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست بیدق سلطنت افتاد کیان را ز کیان سلطنت سلطنت توست که پاینده لواست نه بقا کرد ستمگر نه بجا ماند ستم ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست زنده را زنده نخوانند که مرگ از پي اوست بل که زنده‏ست شهيدي که حياتش ز قفاست‏ دولت آن يافت که در پاي تو سر داد ولي اين قبا،راست نه بر قامت هر بي سر و پاست‏ تو در اوّل سر و جان باختي اندر ره عشق تا بدانند خلايق که فنا شرط بقاست‏ تا ندا کرد ولاي تو در اقليم الست بهر لبّيک ندايت دو جهان پر ز صداست‏ رفت بر عرشۀ ني تا سرت،اي عرش خدا! کرسي و لوح و قلم، بهر عزاي تو به پاست‏ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان شمع جمع .