eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.5هزار دنبال‌کننده
124 عکس
199 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi ارتباط با ادمین @H_shariaty
مشاهده در ایتا
دانلود
شیخ حسین عرب یکی از عرفای گمنام، به بزرگی از اهالی همدان گفته اند: می دانید حاج آقا ولدی چه کسی هستند؟! ایشان کسی هستند که اگر سید الشهداء سلام الله علیه بخواهند کسی را هدایت نمایند، از طریق حاج آقا ولدی این کار را انجام می دهند. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
یکی از ذاکران اهل بیت علیهم السلام و روضه خوان های آستان مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام، ماجرای آشنایی و دستگیری حاج آقا ولدی از ایشان را این گونه بیان نموده اند: من به دنبال حقیقت بودم و این که تکلیف من چیست و راه من کدام است. مدتی شب و روز کارم این شده بود که روی سجاده می نشستم و با خدا نجوا می کردم. نه زیاد غذا می خوردم و نه زیاد می خوابیدم و فقط گریه می کردم. کارم شده بود گریه و مناجات با خدا. گاهی که اقوام به خانهٔ ما می آمدند و احوال مرا می دیدند، نگران می شدند و به خانواده ام می گفتند: فکری برای آقا زاده کنید، این طور پیش برود، تلف می شود. به خدا التماس می کردم که تکلیف من در زندگی چیست و راه سعادت من کدام است. یک روز که داشتم کتاب زندگی نامهٔ یکی از عرفا را می‌خواندم، نگاهم افتاد به آن صفحهٔ سرنوشت ساز که گفته بود: چهل سال زحمت کشیدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد نه مکاشفه ای، نه خوابی. تا این که روانهٔ حرم سید الشهداء علیه السلام شدم. انگار یک نفر مرا به سمت حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام هدایت کرد و صدا زد: هر چه می خواهی مقصود شما در درگاه این آقا است. وقتی این مطلب را خواندم، دلم را متوجه حضرت باب الحوائج قمر بنی هاشم علیه السلام نمودم و با توجه کامل به ایشان عرض کردم: ای پسر ام البنین! شما تکلیف مرا روشن کنید و بفرمایید من در این عالم چکاره ام؟ بعد از گریه و توسل فراوان، خوابم برد و در عالم رؤیا آقایی را دیدم که دشداشهٔ سفید و بلندی پوشیده بودند و زیر دستشان بالشتی گذاشته بودند. مرا صدا زدند و من جلو رفتم. دستی بر روی سرم کشیدند و فرمودند: نگران نباش، کارت درست می شود. تو سفارش شدهٔ حضرت عباس علیه السلام هستی. وقتی که از خواب بیدار شدم، گرمی آن دست را روی سرم احساس می کردم. چند روزی از این رؤیا گذشته بود که عده ای از دوستان هیأتی از شهری دیگر به خانهٔ ما آمدند و در منزل ما اقامت گزیدند. از ایشان پرسیدم: برای چه کاری به شهر ما آمده اید؟ گفتند: در شهر شما بزرگی هست که سینه سوختهٔ اهل بیت و سید الشهداء علیهم السلام می باشد و ما آمده ایم که به ملاقات ایشان برویم. گفتم: اجازه می دهید من هم با شما بیایم؟ گفتند: آدرس ایشان را به شما می دهیم. بعد از این که ما رفتیم، خودتان به دیدن ایشان بروید. بعد از چند روز به آن آدرس رفتم و زنگ در خانه ایشان را زدم. همسر مکرمه شان در را باز کردند. گفتم: با حاج آقا کار دارم. گفتند: ایشان قدری کسالت دارند و کسی را نمی‌بینند. در این هنگام صدای حاج آقا را از حسینیه طبقه بالا شنیدم که فرمودند: بگویید بفرمایند داخل. گویا منتظر من بودند ! گفتم بیشتر از چند دقیقه مزاحم نمی‌شوم و وارد خانه شدم. در این هنگام با صحنه عجیبی روبرو شدم. دیدم ایشان دشداشه سفیدی بر تن دارند و روی یک بالشت تکیه دادند و مشغول استراحت هستند. متوجه شدم ایشان همان آقایی هستند که من در عالم رویا دیده بودم. مات و مبهوت شدم. با اینکه قرار نبود بیشتر از چند دقیقه آنجا بمانم ولی چنان تحت تاثیر جاذبه ایشان قرار گرفتم که ساعت ها دیدار طول کشید. ایشان حرف میزدند و من میگریستم. بعد به من رو کردند و فرمودند: بخوان ! گفتم: بله ! با تحکم فرمودند بخوان ! گفتم: آقا من که چیزی بلد نیستم بخوانم . فرمودند: هر چیزی که بلدی برای آقا جانمان بخوان . من فقط چند بیت از اشعاری را که در مدح و منقبت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بلد بودم به خاطر آوردم و خواندم و حاج آقا ولدی با چه حالی و با چه لذتی گوش می‌دادند و گریه می‌کردند. بعد از پایان شعر گویا به من فهماندند که مسیر من روضه خوانی اهل بیت علیهم‌السلام است. هنگام خداحافظی حاج آقا ولدی به من فرمودند: آن چیزی را که قرار بود اهل بیت علیهم‌السلام به تو بدهند، دادند پس مواظب باش خودت خرابش نکنی. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
34.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دستگیر بی دست دستم گیر امام زمان علیه السلام در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه برای شهیدان کربلا، درباره حضرت عباس علیه السلام چنین می فرمایند: السَّلَامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ، الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفَادِی لَهُ، الْوَاقِی، السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ، الْمَقْطُوعَةِ یَدَاهُ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِیَّ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِی. سلام بر عباس فرزند امیر المؤمنین، که با جان خویش برادرش را یاری می کرد، از دیروزش برای فردایش توشه بر می گرفت، در راه برادر جانبازی می نمود تا خود را فدای او کرد، از او محافظت و خود را سپر بلایش می ساخت و با وجودی كه خود تشنه بود تلاش كرد آبی را كه داشت به حسین و لب تشنگان برساند تا این که دست هایش قطع شد. خداوند قاتلانش یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند. مصباح الزائر شیخ مفید ص ۱۴۸ https://zil.ink/haj_naghi_valadi
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند اقرار بندگی کن و اظهار چاکری حاج آقا ولدی این شعر حافظ را می خواندند و می فرمودند: وقتی شخصی کنار خیابان راه می رود، کسی کاری به کارش ندارد اما اگر زمین بخورد، می روند و از زمین بلندش می کنند. می فرمودند: تا انسان درِ خانهٔ ذوات مقدسه صلوات الله علیهم اجمعین زمین نخورد و خاک نشود، او را بلند نخواهند کرد. می فرمودند: برای همین است که حافظ می گوید: آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیدای امام حسین علیه السلام_ قسمت دوم سلام بر کسی که با خون، زخم هايش غسل داده شد. سلام بر کسی که با جام های نيزه و شمشير، شربتِ شهادت به کامش ريخته شد. سلام بر کسی که رگ های قلبش، با تير دشمن بريده شد. سلام بر کسی که محاسنش به خون خضاب شد. سلام بر چهرهٔ بر خاک نهاده ات. سلام بر آن بدنِ برهنه که لباس هايش را غارت کردند. سلام بر سرِ برفرازِ نيزه. سلام بر آن لب های تشنه کام و خشکيده. سلام بر اعضای بريده بريده شده. سلام بر سرهای بر نيزه که در شهرها گردانده شدند. سلام بر بانوانی که اسير و در به در شدند... https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیدای امام حسین علیه السلام_قسمت سوم بوی سیب حرمت سمت سحر می آید قطع این فاصله از دست تو بَر می آید روز و شب کار شما گریه شده می دانم باز از دامنتان بوی جگر می آید کاشکی قدر بدانیم جوانی ها را زود بر شاخه در این فصل ثمر می آید تا نشستیم در این حلقه سر مجلس ما مادری دست گرفته به کمر می آید روزها سایه نشین حرم خورشید است هر که در سایهٔ این بیرق اگر می آید شب عاشورایی پیش تو دم می گیرم عاقبت غربت این جمع به سر می آید تا که آبی بزند بر لبِ لب تشنهٔ ما مادر سینه زنان زود ز در می آید کفنم پیرهن مشکی من کاش شود رنگ مشکی به کفن هم چقدر می آید https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسوهٔ عاشقان حسینی_ قسمت چهارم سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند که با این درد اگر دربند درمانند درمانند @maktab_tashayo_tabriz @hajahmad_balayi https://zil.ink/haj_naghi_valadi
40.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: به هنگام یاد صالحان، رحمت الهى نازل مى شود. بحار الأنوار ج ۹۰ ص ۳۴۸ مرحوم فیض کاشانى در توضیح این حدیثِ پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و سلم، با اشاره به تأثیرپذیرى انسان از محیط اجتماعى و الگوهاى شایسته، در بیان علّت نزول رحمت به هنگام یاد صالحان، مى نویسد: «چون ذکر صالحان و طرح صلاحیّت هاى اخلاقى آنان باعث مى شود که انسان از آن ها الگو بگیرد و با تحت تأثیر واقع شدن، به آن ها تأسّى و اقتدا کند و زمینهٔ صلاحیّت و برخوردارى از رحمت پروردگار را براى خود فراهم سازد». محجّة البیضاء ج ۴ ص ۱۷ https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسوهٔ عاشقان حسینی_ قسمت پنجم مدح حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام: مرا عشق تو چون آهنربائیست که از من طاقت دل می رباید تو آن فرزانه فرزندی که دیگر مثالت مادر گیتی نزاید تو تک بیت بیانات خدائی که یزدانت به قرآن می سراید ز پیر عقل کردم یک سؤالی خدا کی قفل جنّت را گشاید بگفتا خرّم آن روزی که زهرا به سکّوی رفیع محشر آید دهد برگ عبور شیعیان را حسینش یک به یک امضاء نماید الهی کی شود آن روز محشر حسین و فاطمه باهم بیاید ببینم صورت ماه حسین را حسینی ها از این عقده در آید خدایا اذن ده از راه رحمت نگاهی بر منِ عاصی نماید شفیع روز رستاخیز زهرا شفاعت بر من «رافع» نماید شاعر: حاج محمد تقی رافع تبریزی @maktab_tashayo_tabriz @hajahmad_balayi https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسوهٔ عاشقان حسینی_ قسمت ششم ابو حمزه ثمالی می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟ فرمودند: بلی! عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان علیه السلام قائم نامیده شده اند؟ حضرت فرمودند: هنگامی که جدّم حسین بن علی علیهما السلام به شهادت رسیدند، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند: پروردگارا! آیا کسانی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده اند به حال خود وامی گذاری؟! خداوند متعال به آن ها وحی کرد: آرام گیرید! به عزّت و جلالم سوگند! از آن ها انتقام خواهم گرفت، هرچند بعد از گذشت زمانی باشد. آن گاه پرده و حجاب را کنار زد و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان امامت بودند، به آن ها نشان داد. ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند. یکی از آن ها در حال قیام نماز می خواند. حق تعالی فرمود: به وسیلهٔ این قائم از آن ها انتقام خواهم گرفت.» علل الشرایع ص ۱۶۰، بحار الأنوار ج ۵۱ ص ۲۸ https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسوهٔ عاشقان حسینی_ قسمت هفتم لالهٔ خونین رخ این آتشین صحرا منم غنچهٔ عطشان که سوزد بر لب دریا منم می‌برد همراه قرآن، سوی میدانم پدر چون که عترت را به قرآن، مختصر معنیٰ منم اشک ریزد مادرم، از دیدن لبخند من غنچهٔ خندان که شد پرپر درین صحرا منم من که یا رب می‌شدم سیراب، از یک جرعه آب کشتهٔ لب تشنهٔ بی شیر عاشورا منم آن که در دست پدر، جان داده در میدان جنگ پیش چشم مادر غمدیده اش، تنها منم ختم شد با نام من، طومار اصحاب حسین چون به اسناد شهادت، مختصر امضاء منم می‌رود بر نِی سرم، تا شام همراه رباب اصغرم، با اکبر اما همره و همپا منم کس نکشته کودک شش ماههٔ معصوم را در شهادت، یادگار محسن زهرا منم قلب ثار الله منم، ز آن قبر من شد سینه اش آن که دارد مدفنی والاتر از والا منم هر کسی گرید «حسانا» از غم امروز من خود رهائی بخش او، از آتش فردا منم شاعر: مرحوم حبیب الله چایچیان @maktab_tashayo_tabriz @hajahmad_balayi https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیحا نفس_ قسمت اول حاج بهرام نایینی، بسیجی رزمندهٔ اطلاعات عملیات لشکر انصار الحسین همدان و از جانبازان سرافراز دفاع مقدس می گوید: در جمهوری اسلامی مظلوم تر از حاج آقا ولدی وجود ندارد. با وجود زحماتی که برای پیروزی انقلاب اسلامی متحمل شدند که تنها گاهی خودشان به بخشی از آن ها اشاره کرده اند و ما از تمام آن ها اطلاع نداریم و این که همیشه حامی انقلاب و نظام و رزمندگان و ایثارگران و مقام معظم رهبری بودند، اما قدر ایشان دانسته نشد. آقای نایینی می گوید: اطلاع دارم بعضی از علمای بزرگ و افراد مهم از ایشان کسب اجازه می کردند و نیمه شب، دور از چشم مردم خدمت ایشان می رسیدند. ایشان می گوید: حاج آقا ولدی که اجازه نمی دادند کسی به ایشان نزدیک شود و نمی خواستند دورشان شلوغ باشد و شناخته شوند، خودشان به رزمندگان و جانبازان نزدیک می شدند و محبت می کردند و برای فرزند شهید اشک می ریختند و برای غربت مقام معظم رهبری غصه می خوردند. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیحا نفس_ قسمت دوم حاج بهرام نایینی، با وجود درصد جانبازی بالا، تمام تلاششان را می کردند تا برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به سوریه اعزام شوند. وقتی خبر به گوش حاج آقا ولدی می رسد به آقای نایینی می گویند: «من را هم باید با خودت ببری.» وقتی به ایشان گفته می شود: «شما که آموزش ندیده اید. آن جا چه کاری می توانید بکنید؟!» می گویند: «اصلأ من می آیم برای رزمندگان چایی می ریزم. گل گاوزبان دم می کنم.» برای همین آقای نایینی با این که شرائط برای اعزامشان فراهم بود، ولی به خاطر اصرار حاج آقا ولدی و این که فرموده بودند: «اگر شما رفتید باید مرا هم با خود ببرید» جرأت رفتن به سوریه را نمی کنند و تنها بعد از رحلت ظاهری حاج آقا، در جمع مدافعان حرم حضور می یابند. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
43.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیحا نفس_ قسمت سوم هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد غبار راهگذارت کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا نگه دارد https://zil.ink/haj_naghi_valadi
مسیحا نفس_ قسمت چهارم مادری که پسرش دچار بیماری شدید روانی شده بود، نزد همسر آقای نائینی که از فرهنگیان محترم هستند، گریه و زاری می کند و از اوضاع وخیم فرزندش و این که همهٔ راه های درمان بدون نتیجه مانده است، شکایت می کند. همسر آقای نائینی، دلش به حال پریشانی این مادر می سوزد و با همان میزان معرفتی که نسبت به حاج آقا ولدی به دست آورده است، می گوید: «من یک جایی را به شما می گویم که بروید. می گویند هر کس هفت قدم در آن کوچه بردارد شفا می یابد. شما این راه را هم امتحان کن. ضرری ندارد.» آن خانم می گوید: «بگویید کجاست تا همین الان بروم.» ایشان می گویند: «طرفِ خیابان دوازده متری سنگ شیر است ولی اسم کوچه را نمی دانم. وقتی رفتم خانه، از شوهرم می پرسم و به شما می گویم.» ایشان وقتی به خانه می آیند، جریان را تعریف می کنند و اسم کوچهٔ حاج آقا را می پرسند، آقای نایینی می گویند: «اگر حاج آقا بفهمند، عصبانی می شوند. مگر نمی دانید که حاج آقا از این چیزها بدشان می آید؟!» ایشان هم می گویند: «پس چیزی نمی گویم و آدرس کوچه را نمی دهم.» آن خانم که می بیند از ایشان خبری نشد، خودش تماس می گیرد و اسم کوچه را می پرسد. ایشان هم می گویند: «اسم کوچه شان را نمی دانم. ولی در خیابان دوازده متری سنگ شیر است.» آن خانم و بچه اش حرکت می کنند و به آن خیابان می رسند. مسیر را تا انتها پیاده می روند و سپس شروع می کنند همان مسیر را برگردند. ناگهان پسر توقف می کند و می گوید: «مامان! این کوچه است!» مادر می گوید: «از کجا می دانی همین کوچه است؟!» پسر می گوید: « یک نفر من را صدا می زند و می گوید بیا این جا.» مادر می گوید: «آخر کدام در را برویم بزنیم؟» پسر جواب می دهد: «آن دری که روبروی ما است.» آن ها هم می روند و در را می زنند. حاج آقا ولدی و حاج خانم می آیند بیرون. آن خانم مشکلات پسرش را برای حاج آقا شرح می دهد و حاج آقا برای او دعا می کنند و سیبی را به بچه می دهند تا میل کند. حاج خانم به آن خانم می گویند: «إن شاء الله پسرتان خوب می شود. آن وقت خبر سلامتیش را به ما بدهید.» آن خانم هم که می خواسته زرنگی کند می گوید: «من که شماره تلفن شما را ندارم تا خبر سلامتی را به شما بدهم.» حاج آقا ولدی هم با کنایه می گویند: «بروید به آن کسی که به شما آدرس داد، بگو‌یید شماره تلفن را هم بدهد.» آن بچه شفا پیدا می‌کند و خانم آقای نایینی هم که کلام حاج آقا به گوششان رسیده است از ترس این که حاج آقا از کار ایشان ناراحت شده باشند تا مدتی جلوی حاج آقا ظاهر نمی شوند. https://zil.ink/haj_naghi_valadi
36.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیحا نفس_ قسمت پنجم بیستم اسفند سال ۱۳۹۹، علی رضا، پسر بزرگ آقای نائینی همراه با همسر و فرزندش تصادف می کنند و ماشینی به آن ها می زند. اما حال خودش وخیم است و دچار خونریزی شدید مغزی شده است. داستان شفاء یافتن او را از زبان آقای نائینی می شنویم. این در حالی است که از رحلت ظاهری حاج آقا ولدی، پنج سال می گذشت... https://zil.ink/haj_naghi_valadi