eitaa logo
ملکه‌حاجی🌱
33هزار دنبال‌کننده
316 عکس
120 ویدیو
0 فایل
خیال‌ میکردم عاشقت‌ نمیشم اگه نگات‌ کنم یکم:) . . . برای خریدن حق عضویتvip هزینه ۴۷ تومنه (رمان ۱۰۰۷پارت کامل شده) به خانم نیمچه مذهبی 👈 @bonyane_marsus پیام بدین. https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1 تبلیغات ملکه‌حاجی🧿
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 در خونه باز شد. مامان بود. کنار رفت تا وارد خونه بشم. تو دستش کت و وسایل عامر بود. تا عامر خواست وارد بشه، مامان سریع وسایلش رو سمتش گرفت و با ترس گفت: _پدر حلما الان عصبانیه. بعدا بیاین..! یوقت دعواتون میشه. عامر بی‌حرف سری تکون داد و وسایلش رو گرفت. ریموت رو زد و در ماشین رو باز کرد. سوار شد و رفت! به همین راحتی با حرفاش گند زد به اعصابم و رفت! یه بخشی از حرفاش راست میگفت. با این که مقصر جدایی من و ریحانه، خیانت ریحانه بود؛ این من بودم که استرس داشتم. این من بودم که جواب زنگ و تماس هاش رو نمی دادم. قبل از این که وارد خونه بشم مامان گوشمو پیچوند و گفت: _بابات سردرد داره یه راست میری اتاقت و میخوابی! *چشم* زیر لبی گفتم و کاری که مامان خواست انجام دادم. بابا گوشه دیوار نشسته بود و تو فکر بود 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 منم با این شوهر پیدا کردنم خانوادمو عاصی کردم! اگه با سهراب ازدواج میکردم هم عزت داشتم، هم منو نمیبردن پیش دکتر زنان، هم یه نر خر دو متری کله‌خراب که به لجبازی و بی اعصابی معروفه، بر نمی گشت بهم بگه مشکل کنترل استرس داری! مثلا اومده بود دلجویی کنه بدتر تخریبم کرد که. تو اتاقم نشستم و به گوشیم زل زدم. به ریحانه زنگ بزنم؟ چی بگم؟ بگم از دستت عصبانی‌ام؟ چطور میتونستم بگم حرمت رابطه‌ و رفاقت بینمون رو شکستی؟ با دیدنِ من، چه واکنشی نشون میداد؟ توی یه تصمیم انتحاری گوشی رو برداشتم و سریع زنگ زدم. هیچ پس زمینه‌ای نداشتم که میخوام چه حرفی بزنم فقط میخواستم به عامر و خودم ثابت کنم که استرس هیچی رو ندارم. حرفای عامر روم انقدری تاثیر گذاشته بود که خودمم تعجب کرده بودم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 ریحانه با شوق و ذوق زیادی جواب داد: _الو... حلما! خودتی؟ لبهام بهم دوخته شد. آره... من مشکل کنترل استرس و هیجان داشتم. الان انقدری استرس گرفته بودم که زبونم بند اومده بود. چند باری هم توی مدرسه اینجوری شده بودم. وقتی جلوی حاج خانم هم ظاهر میشدم این حالت بهم دست میداد. انگار یکی از درون داد میکشید و از بیرون هم داد میزدن، نمی‌تونستم کاری کنم و موش میشدم! مثل همین حالا که باید طلبکار باشم از ریحانه ولی ساکت مونده بودم. به زور بغضم رو قورت دادم، عامر منو بهتر از خوم می شناخت. من مشکل داشتم، از اولشم آدم مشکل داری بودم. برای آدم کامل و همه‌چی تمومی مثل عامر، من یه وصله ناجور بودم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 افکار مالیخویایی همینجور سمتم حمله ور میشد و منم درحال فروپاشی روانی بودم که با صدای دوباره ریحانه به خودم اومدم. عصبانی گفت: _کجایی؟ حلما؟؟ خوبی؟ به سختی جلوی خودمو گرفتم تا دلتنگیم رو بروز ندم و سرد گفتم: _ احوال عروس عمو؟ سکوت ریحانه، بدتر مغزمو درگیر کرد. ای‌کاش جواب تیکه‌ای که بهش انداختم با بدترین فحشاش میداد، ولی اینجوری ساکت نمیشد‌. ناباور و با تته‌پنه گفت: _ح..حلما.. بب..ببخش..ببخشید! من...م..من نمیدونستم خبر دار شدی مثل باروت منفجر شدم و ریحانه رو به رگبار بستم و گفتم: _مگه شوهرم روم هوو آورده که نمیدونستی خبردار شدم؟ دوستم با نامزد سابقم عروسی کرده. اونم وقتی من گم و گور و فراری و تو بدترین جاها میخوابیدم. اونم وقتی که من بدبختی داشتم میکشیدم 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 بغض کرد، آروم گفت: _حلما عشقم... وسط حرفش پریدم و بلند داد زدم : _خفه شو! لیاقت نداری. لیاقت دوستی ده ساله‌ی ما یه مرتیکه بود؟ مرتیکه‌ای که خودت هرجا میشستی پیشم ازش بد میگفتی؟ اونوقت با همون مرد ازدواج کردی؟ پیر بشید به پای هم! موندم شوهر قحط بوده که گیر دادی به نامزد سابق من؟ _حلما داری اشتباه میکنی. سوءتفاهم شده _من همیشه اشتباه میکنم مگه نه؟ تکون میخورم عامر میگه اشتباه میکنی. بابام میگه اشتباه میکنی. مامانم میگه اشتباه کردی، پس لابد کارای شما درسته! از هر طرف نگاه میکنم شدم عین گوشت قربونی که هر دفعه قصابم فقط عوض میشه. از تو دیگه توقع نداشتم لعنتی صدای گریه های ریحانه از پشت خط میومد. دلم آتیش گرفت، میخواستم بگم گریه‌نکن اما نتونستم! گوشی رو با ضرب به دیوار کوبوندم و زدم زیر گریه. گوشی بیچاره‌ام هزار تیکه شد و در اتاق باز شد. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان با جارو خاک انداز اومد تو. جنازه‌ی بیچاره شده‌ی گوشیم رو جمع کرد و از اتاق رفت بیرون. در رو هم طوری محکم بهم کوبید که قشنگ مطمئن شدم میخواد پاره ام کنه! بغضم بیشتر شد و سرمو روی پاهام گذاشتم. دستمو روی تختخواب کشیدم؛ بوی عامر رو هنوز میداد. ای‌‌کاش الان پیشم بود. نمیدونم چطوری خدا حرف دلم رو شنیده بود که نیمه‌‌شب ساعت ۳، حالا حتی مامان بداخلاقمم داشت همکاری میکرد و گوشیش رو سمت من گرفت. زیرلبی پچ زد: _عامره! بابات نفهمه خوابیده. نصفه شبی نمیدونم چرا زنگ زده میگه با حلما کار دارم گوشی رو از دستش قاپیدم و ذوق زده جواب دادم‌ و گفتم _الو.. عامر! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان با نگاه بدی ازم دور شد و گفت: _صداتو بیار پایین دنیا و عالم فهمیدن شوهرت بهت زنگ زده. تو اتاقم رفتم و در رو بستم. عامر از پشت خط نگران گفت: _خوبی حلما؟ مامانت گفت گوشیتو شکستی. ببخشید فدات‌شم! نمیخواستم اینجوری اعصابتو خراب کنم _تقصیر تو نبود. راست میگی! من کنترل استرس دارم. میدونی؟ امشب حتی زبونم بند اومده بود _جلوی کی؟ نکنه با بابات سر من دعوا کردی؟ خندیدم و گفتم: _نه!! مگه دیوانه‌‌ام؟ با بابام دعوا کنم سرمو گوش تا گوش میبره که! جرئت چنین غلطی رو ندارم نفس راحتی که کشید شنیدم و گفت: _پس چرا زبونت بند اومده بود؟ شبیه این دخترای فضول همه‌چیز رو براش گفتم: _به ریحان زنگ زدم. یعنی خب... امشب خیلی زیاد بهم زنگ زد و منم یهویی بعد از اون دعوایی که با هم کردیم عصبی شدم. بهش زنگ زدم تا ثابت کنم مثلاً کنترل استرس ندارم اما بهم ثابت شد که اتفاقاً خیلی خوبم مشکل روانی دارم!! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 خنده‌ی آرومش رو شنیدم و نفس سختی کشیدم و گفتم: _بهم نخند! آره راست میگی نمیتونم استرسمو کنترل کنم. اگه میتونستم اون روز توی مطب دکتر زنان، باید جلوی مادرت وایمیستادم و از حقم دفاع میکردم. یا روز دیگه جلوی تو و مامانم مقاومت میکردم. حتی با ازدواجم با سهراب هم نتونستم مخالفت کنم، میدونی چرا؟ چون استرس میگیرم. بدنم میلرزه، از دعوا و درگیری بدم میاد و ناخودآگاه سردرد بدی میگیرم سکوت کرد. داشتم بهش اعتراف میکردم و این سکوت کردنش داشت آزارم میداد. تلخندی زدم و گفتم: _من.. من حتی الانم استرس دارم. استرس دارم که فردا همین حرفای منو تو صورتم نکوبی‌ درد خیلی بدی رو دارم تحمل میکنم. تو فهمیدی، تو درد منو درک کردی ناگهان گفت: _ببخشید عزیزم! _چرا میگی ببخشید؟ تو راست گفتی! من مشکل دارم _ببخشید که اذیتت کردم. نباید به روت میاوردم _اتفاقا کار درست رو کردی. من باید خودمو سالم کنم، نباید با روح مریضم وارد زندگیت بشم 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حرصی شده گفت: _روح مریض؟ تنها مشکلی که داری کنترل استرسته که با روانپرشک حل میشه. روح مریض از کجات در آوردی؟ روح مریض رو به اون دوست سادیسمی مردم‌آزارت میگن که موقعی که تو با من بودی بهم شماره میداد! نه تویی که همین الانشم که باهاتم ازم خجالت میکشی. مات موندم. خشک شده گفتم: _ریحانه بهت شماره میداد؟ پوزخندش رو شنیدم و گفت: _شماره؟ واسم قلب قلب ستاره میفرستاد _ریحان؟ _همون دوست نارفیقت! خوب شد در و تخته یه جا شدن من و تو هم بهم رسیدیم مردم از دوری زنم! از روی تخت پایین پریدم و تند گفتم: _صبر کن ببینم.. ریحانه کی بهت دقیقا شماره میداد؟ _همون موقع که اومدم خواستگاریت ، دو روز بعدش خنده‌ی ناباوری کردم، این دختر کی بود؟ واقعا که به‌قول عامر روح‌مریض رو ریحانه داشت 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 از پسر بازی و دور دور کردناش با بقیه پسرا خبردار بودم اما نمیدونستم به مردی که من، اونم منه حلمایی که بعد یه عمر پاکدامنی عاشقش شدم هم نظر داره! خوب شد که رفت. خوب شد که نیست و دیگه دوستم نیست. کنارم نیست تا با کاراش و خیانت هایی که در حقم میکنه، بیشتر خردم کنه! پلکامو بهم زدم تا جلوی اشک هام رو بگیرم. ریحانه... لعنتی ده‌سال رفاقت رو به چی فروختی؟ حالم بدجور خراب شده بود. دلم میخواست همون بلایی که سر گوشی خودم آوردم سر گوشی مامان هم بیارم ولی میدونستم اونوقت منو از خونه پرت میکنه بیرون! تند تند راه میرفتم تا کنترل خودمو از دست ندم. عامر صدام زد و گفت: _حلما... عشقم خوبی؟ بغض کرده گفتم: _نه خوب نیستم. عامر خیلی دوسش داشتم. من .. من عاشق ریحان بودم! دوستم بود 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _دکمه دوستای منفعت‌طلبت رو بزن _زیادی عاشقش بودم! یه حسی بود عین حسی که به تو دارم. عشقی که بهت داشتم آتیشی و سریع تو دلم نشست ولی احساسم به ریحان، ده‌ساله که تو قلبمه. همه‌کسم بود... دوست و رفیقم بود! از شکست عشقی هم بدتره که بفهمی دوستت خائنه فحشی داد و غرید: _بره بدرک زنیکه لنگ‌انداز! خودتو بخاطرش ناراحت نکن. میام دم در خونت بریم یکم بیرون بگردیم حال و هوات عوض بشه _بابام بیدار میشه _نمیخواد نگران باشی! با ماشین نمیام صداش باباتو بیدار کنه. _پس با چی میای؟ _جایی نرفتم همین اطراف خونتون میپلکم یاد این رمان هایی افتادم که پسره بخاطر دختره هی اطراف خونه‌اش پرسه میزد. لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _چرا اطراف خونمون میگردی؟ _زنمو بهم نمیدن ببرم! _زنتون فعلا نامزدتونه. با شیطنت گفت: _فرقی نداره. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. آخر و اولش زن خودمه _جون حلما بگو همین اطرافی! _بیا پایین ببینمت وروجک با قدمای آرومی از اتاق بیرون زدم و پاورچین پاورچین تو حیاط رفتم. مامان داشت سبزی پاک میکرد و روی پله نشسته بود. زیرلبی گفتم: _چه وقت سبزی پاک کردنه؟ اونم نصفه شبی؟ چه گیری کرده بودم! حالا چه بهانه‌ای میاوردم ساعت ۳ و ۴ نصفه‌شب کجا میرم؟ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴