『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
…❣🕊
#خاطرات_روزهای_عاشقی
🕊
#هفتادو_دومین_غواص👣
✍خاطرات جذاب و زیبای
جانباز #کریم_مطهری ،
فرمانده #گردان_غواصی_جعفرطیار
لشکرانصارالحسین #همدان
❣🕊❣
🌷این #کتاب زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام #حقیقت_کربلای_چهار و #راهکار_اشک ، را بیان میکنیم...✨
باشد که شهدای عملیات #کربلای۴ شفاعتمان فرمایند.♥️
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_نوزدهم
#صفحه۴۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌷 #کربلای۸
🌴با فروکش کردن #عملیات، نیروهای باقیمانده را جمع کردیم و به پادگان شهید مدنی #دزفول برگشتیم.
بچه ها از وضع شب گذشته به قدری خسته بودند که بیشترشان بر خلاف معمول ساعت هشت شب داخل چادرها به خواب رفتند.
من و ۷_۸ نفر که کمتر خسته بودیم و خواب به چشممان نمی آمد، شروع کردیم از عملیات را از #شهدا تعریف کردیم. تا ساعت دوونیم شب رسید و باز شیطنتمان گل کرد.😜
عبایی داشتم که آن را به عادت خواندن #نماز صبح، روی دوش انداختم. به یکی گفتم:برو موتور برق را روشن کن. همزمان با بلند شدن صدای موتور برق، یکی اذان داد و همه کسانی که خسته و کوفته مثل جنازه افتاده بودند، با اضطراب از خواب پریدند.
بسیاری فکر کردند که نماز شبشان قضا شده، چند نفر را دیدم دم چادر با لیوان #آب وضو می گیرند که تا شروع #نمازجماعت صبح، نافله بخوانند. عده ای هم به طرف تانکر آب رفتند.😂😉
من جلو نشستم و عبا به دوش، توی چادر اجتماعی شروع به خواندن قران کردم.😌 که یکی آمد و با تردید و تعجب گفت:
آقا کریم ساعت دو نیمه شبِ حالا کو تا اذان صبح؟!!😳
گفتم:ترسیدم که #نمازشب تان قضا بشه، گفتم چراغها را روشن کنم.🤣
با اخم و ناراحتی رفتند و خوابیدند.😠 ولی بیشتر بچه ها تا صبح بیدار ماندند.✨ و در عوض فردا تا سرظهر یکسره خوابیدند.
ناهار را از تدارکات لشکر آوردند. آش بود. خواستم باز هم محیط را شاد و پر انرژی کنم.🙂
گفتم:مسابقه آشخوری توی بشقاب صاف.
با بند #پوتین درست های یکدیگر را از پشت بستیم. دو زانو مقابل بشقاب آش نشستیم و بدون قاشق، دهان هایمان را می چسباندیم به بشقاب ها. هنوز من دوقلپ بالان نکشیده بودم که داور سوت پایان را زد.😟 نفهمیدم که ۲_۳ نفر چطور به این سرعت مثل جاروبرقی آش را به دهانشان کشیده بودند.😧 و کلی خندیدیم و دست هایمان را باز کردیم و بقیه غذا را مثل بچه آدم خوردیم.😂
تا بعد از نماز جماعت ظهر قرار شد به سه نفر اول دوم و سوم، سه تا جایزه بدهیم.😉 شلوغ کارهای جمع آستین بالا زدند و ۳ تا هدیه را کادوپیچ کردند.
بین دو نماز ظهر و عصر بلند شدم و به نفرات اول تا سوم سه تا کادو را دادم.😊
بعد از نماز هم دور آن سه نفر جمع شدیم. همه فکر میکردند که با کتاب و نوار و کاست، خودکار یا دفتر مواجه شوند.
اما
کادوی اول که باز شد یک میخ بلند بود.😖
نفر دوم، یک میخ متوسط بهش رسیده بود.😖
و نفر سوم هم یک میخ کوچک.😖
شلوغ کارها به نفرات برگزیده گفتند:" میختان کردیم، مبارکه. "🤣🤣🤣
از آن به بعد بین بچه های غواصی عبارت "میختان کردیم" تکه کلام شد.🤦♂
این اصطلاح به شهر و حتی خانواده های رزمندگان هم رسید. عده ای میخ توی جیبشان می گذاشتند و به هم که می رسید می گفت:" میخ بدم خدمتتون با یه بشقاب آش؟! "😂
🌾از اردیبهشت سال ۱۳۶۶ #ماموریت خاصی به ما داده نشد. با بچه های غواصی، ساختمانی را کنار یک حمام عمومی به اسم "حموم عبدُل" در #همدان گرفتیم و آنجا پاتوق ما شد و شروع کردیم سخنرانی در مدارس برای جذب نیرو و زدن پرده و پلاکارد و پوستر در شهر با این عنوان: " #غواصی_جعفرطیار همرزم می پذیرد." 🕊🌾
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_نوزدهم
#صفحه۴۲
🕊
🍂🍃🌾
🕊
ماندن در شهر، خانواده را _به ویژه عزیز و خواهرانم_ ترغیب کرد که به فکر #خواستگاری برای من بیفتند. تب ازدواج بین بچههایی که از جنگ برمی گشتند، داغ بود.
#علی_آقا(چیت_سازیان) چند ماهی بود که متاهل شده بود و به تأسی ازاو، بسیاری از بچهها متاهل شده بودند.
من پا به ۲۲ سالگی گذاشته بودم و یک روز با یکی از دوستانم محسن محرمی توی مسجد نشسته بودیم که حرف از ازدواج افتاد، پرسید:کریم چه کار کردی؟؟
گفتم:مادر و خواهرم دارند تحقیق میکنند.
گفت:من دنبال یک دختر خانم میگردم که سیده باشه؛
که با #حضرت_زهرا فامیل بشیم.
از این جمله خوشم اومد من هم به دلم افتاد که سیده بگیرم.😉
آمدم منزل و به عزیز گفتم:اگر برای من میخوای خواستگاری بری، بدون که فقط و فقط من سیده میخام.😌
عزیز خندید و گفت:کریم خواب دیدی؟
گفتم:نه والا، فقط سیده می خوام.☺️
دو سه جا رفته بودند که قسمت نشده بود. تا اینکه یک روز خانه خواهرم جمع شده بودیم که عزیز گفت:خانواده ای مومن از #سادات، توی کوچه بغل #مسجدمهدیه پیدا کردم
و آدرس دقیق آن خانواده را توی کاغذ نوشته بود داد.
"خیابان مهدیه، کوچه سرباز، پلاک ۱۰ " این آدرس برایم خیلی آشنا آمد.
سوار موتور شدم و رد آدرس را گرفتم. درست بود خانه همرزمانم سیدرضا و سیدافشین موسوی بود
که برادرشان #سیدحمید دو سال پیش به #شهادت رسیده بود. سریع برگشتم و به عزیز گفتم: در این خونه رو نزن.😥
با تعجب پرسید:چرا؟!
گفتم:برادرهای این خانوم از دوستانم هستند. اگه شما برید خواستگاری فکر بد می کنند.خواهش می کنم اینجا نرید.
عزیز خندید و گفت:حالا اجازه بده یه مرتبه بریم. شاید اونا اصلا جواب منفی به ما بدند.
اتفاقا ظرف سال گذشته، هر خواستگاری را که آمده بود، جواب کرده بودند.
آن روز خواهرم گوشی را برداشت و به مادر سیده خانم زنگ زد و پرسید:حاج خانوم شما اگر خواستگار دخترتون #پاسدار باشه بهش دختر می دید؟ و جواب شنید که:
مگه پاسدارها حق ازدواج ندارند که این سوال رو می کنید؟ اونا رفتن برای دین و میهنشان جنگیدن چرانباید به پاسدار دختر بدم؟
این جواب را که شنیدیم شک نکردیم که این خانه و خانواده همانهایی هستند که ما میخواهیم.😊
و نمیدانستیم آنها هم برای فرزند پاسدارشان سیدرضا این روزها می روندخواستگاری. در این شرایط مادر و خواهرم چادرشان را پوشیدند و به خواستگاری رفتند....💐
🍂____________________
پ.ن:
خانم موسوی(همسر):
مادرم عاشقانه بچه هایش را دوست داشت. بعد از شهادت برادرم سیدحمید هر خواستگاری که برای من می آمد، فقط یک کلمه جواب میداد و میگفت ما عزاداریم و هنوز سال بچه ام نشده.
وقتی خواهر آقای مطهری تلفن زد، یک سال و هشت روز بود که از شهادت برادرم سیدحمید میگذشت.
مادرم دو روز قبل از تماس خواهر آقای مطهری برای برادرم سیدرضا که پاسدار بود، رفت خواستگاری.
وقتی خواهر آقای مطهری زنگ زد، فکر کرد که اینها برای تحقیق از طرف آن خانواده زنگ زده اند که ببینند ما چه نظری درباره پاسدارانی که دائم به جبهه میروند، داریم.
و چون خواهر آقای مطهری خودش را معرفی نکرده بود مادرم فکر کرد که این تماس از سوی کسانی است که دو روز پیش به منزلشان برای خواستگاری رفته بودیم.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_نوزدهم
#صفحه۴۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💐اسم من را گفته بودند و گفته بودند که پاسدارم و همیشه در #جبهه ام.
اما از مجروحیت هایم حرفی نزده بودند. خانواده سیده خانوم تازه فهمیدند که خواستگار دخترشان همان کسانی هستند که تلفنی پرسیده بودند، آیا به پاسدارها دختر می دهید؟
البته بازهم جوابشان همان بود که تلفنی گفته بودند. فقط دو سه روز فرصت خواستند که از سیده خانم نظربخواهند و در صورت نیاز تحقیق کنند. فکر کردم که قسمت ما نبوده و شاید به خاطر اینکه آن خانواده داغ پسرشان #سیدحمیدموسوی را داشتند، نمی خواهند با کسی که در مرز #شهادت است وصلت کنند.
چند روز گذشت. با یکی از دوستان قدیمی #اطلاعات عملیات، سعید یوسفی، عازم اردوگاه #چهارزبر در استان #کرمانشاه بودیم.
سعید حرف ازدواج را به میان کشید. گفتم:در خانه شهیدسیدحمیدموسوی را زدیم و جواب نه شنیدیم. سعید گفت:اشتباه می کنی. این ها شما را درست نشناختند. یه بار دیگه برید خواستگاری.
از همانجا به خواهرم زنگ زدم که خانواده آقای موسوی پیغام دادند که یک بار دیگر با هم صحبتی داشته باشیم. خواهرم گفت:خب اونا می خوان تورو ببینند. مارو که دیدند و حرفامونو شنیدند. گفتم:باشه.
رفتم و خیلی زود برگشتم و با همان لباس، پوتین به پا رفتم به خواستگاری.💐
زنگ در را که زدیم، توی دلم هزار آشوب بود خدا خدا میکردم که ای کاش برادرانش سیدرضا و سیدافشین خانه نباشند.😓یکی پشت در پرسید:کیه؟ صدای یک مرد بود. در باز شد. تا سیدافشین چشمش به من افتاد، با محجوبیتی خاص، سلام کرد و سرش را پایین انداخت و گفت:بفرمایید.
خودش جلوتر رفت توی یک اتاق. احساس مشترکی داشتم. هر دو از دیدن هم خجالت کشیدیم. خجالتی از جنس نجابت محض بچه های جبهه.
عزیز وخواهرم جلوتر رفتند و من با کمی مکث، سر پله ها خم شدم و همین طور که زیرلب ذکر میگفتم، بند پوتین هایم را باز کردم و غافل بودم که چشمان سیده خانم از پشت پنجره روی دستانم خیره مانده است.❤️
#ادامه_دارد…
🍂__________________
پ.ن:
خانم موسوی(همسر):
در یک روز دوتا خواستگارآمد اول خانواده آقای مطهری و بعد خانواده همسایه. که این دومین با مادرم آشنا بود. شب بعد از شام، صحبت از آقای مطهری شد. آقام با همه اعتقادات و دیانتی که داشت و خودش درجهدار بازنشسته ارتش بود، با این وصلت مخالفت کرد و گفت:پاسدارها های یکسره توی جبهه اند و خیلی زود شهید میشن. مادرم جواب داد که: مگه پسرما پاسدار نیست؟ مگه ما براش نرفتیم خواستگاری؟
من حرفی نزدم، اما نظر من هم مثل مادرم این بود که یک پاسدار مرد زندگیه و داره امتحانش را توی سختترین کار، یعنی جهاد در راه خدا میده. برای من راستی و صداقت افرادی که خواستگاری میآمدند، مهم بود. سیدرضا که خانه آمد، آقای مطهری را شناخت و گفت:حاج کریم را همه رزمندهها میشناسند. فرمانده گردان غواصیه و یکسره تو جبهه است.
توی عملیات اخیر، به گردنش تیر خورده و نمیتونه حرف بزنه. قبلا هم دستش تیر خورده و از کار افتاده و جانباز شده.
من که تا آن لحظه حرفی نزده بودم، یک دفعه با ناراحتی گفتم:پس چرا مادر و خواهر ایشون حرفی از مجروحیت های پسرشون نزدند؟
باید می گفتند:که آقای مطهری جانبازه. من موافق نیستم. بهشون جواب منفی بدید.
مادرم با تعجب پرسید:چرا؟
گفتم:چون راستگویی شرطه اوله و اینها به ما راست نگفتند..
ماجرای آمدن بار دوم از این قرار بود که، یکی از همسایه ها همزمان با خانواده آقای مطهری از من برای پسرش خواستگاری کرده بود.
مادرم را دید و پرسید:چرا هرچی خواستگار میفرستیم جواب منفی میدید؟ این کار درست نیست. مادرم پرسید:خانواده آقای مطهری را میگی؟ خانم همسایه با تعجب گفت:مگه خانواده کریم مطهری آمدن برای خواستگاری دخترتون؟ یعنی اون ها هم آمدند و مثل ما جواب رد شنیدن؟
یک شهر آقای مطهری را می شناسند و دوست پسرای من و پسرای خودته. از اون بهترکی؟ بذار یه دفعه دیگه بیان.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
بـعـد از تـو
ایـنـجـا هـیـچ چـیـز
شـبـیـه هـیـچ وقـت نـیـسـت
حـتـی
شـبـیـه قـبـل از تـو 🥀
#شهید_سردار_حاج_قاسم_سلیمانۍ
یـاد #شهدا با #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم
دوستان سر سجّاده ی مهر
گوشه ی خلوتِ محرابِ دعا
در نمازِ وِتر و سيرِ ملكوت
لحظه ی زمزمه ی ذكرِ قنوت
دمی كه شيشه ی احساس شما خورد ترک
پلكتان خيس شد از شبنمِ پاكی سحر
خاطرِ غمزده ای شاد كنيد
آری دلتنگم و محتاجِ دعا
از سرِ صدق و صفا
يادتان باد مرا ياد كنيد...
🍃🌸
⊰❀⊱اولین #ســـلام_صبــحگاهے
⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱━═━━═━ا
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
━═━━═━⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱ا
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْــن..
@Karbala_1365
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
بسم رب الشهدا🕊
دل ڪه #هوایی شود، #پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند
و اگر بال #خونیـن داشته باشی
دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا می گیرد
دلها را راهی ڪربلای #جبهه ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" می رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
@Karbala_1365
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
#اباعبدالله_جان
چشمهایت حکایتی دارند
که زهیر و حبیب میدانند
خندههایت بُریر میسازد
خندهات را ز ما دریغ نکن
@Karbala_1365
.
#عاشق را برعکس کنی!!
میشود قشاع
دهخدارا میشناسی!؟
لغت نامه اش را باز کردم
معنی قشاع رانوشته بود:
دردی ک درمان ندارد....💔
@Karbala_1365
هیچ گاه
نفهمیدم
دوست داشتن چرا این همه
غم انگیز است ؟؟💔
هیچ گاه
نمیفهمم چرا میگویند
آدمها با قلبهایشان عاشق میشوند؛
وقتی که من همیشه #عشق را،
در گلویـم احسـاس میکنـم ؟!!
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت بسیاز زیبا از #رهبرمعظم_انقلاب
@Karbala_1365
#احلےمنالعسل 🎶
چند دقیقه قبل از عملیات،
یڪے از همرزمانِ خبرنگارش
از او پرسیــد:
آقا یوسف غواص یعنے چی؟
گفت : #غواص یعنے
" مرغـابے امام زمان عجل الله "
@Karbala_1365
باران رحمت "خدا"
همیشه می بارد
تقصیر ماست
که کاسه هایمان را
بر عکس گرفته ایم
🚩دهم اردیبهشت روز ملی #خلیج_فارس گرامی باد.
✳️تعصب خاص رهبر معظم انقلاب نسبت به "خلیج فارس" / کسی نمیتواند نام جعلی بر خلیج فارس بگذارد.
📌فرمانده نیروی دریایی سپاه گفت : رهبر معظم انقلاب اسلامی نسبت به خلیج فارس تعصب خاصی دارند؛ ایشان همیشه میفرمایند جزایر خلیج فارس باید با نام اصلیاش خوانده شود ؛ مثلاً جزایر....
✨سردار دریادار «علیرضا تنگسیری» فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سحرگاه امروز (چهارشنبه) در گفتوگویی تلویزیونی با اشاره به روز ملی خلیج فارس اظهار داشت: خلیج فارس متعلق به ما ایرانیان است و جا دارد کسانی را که در طول تاریخ، جان خود را در این منطقه فدا کردند ، یاد کنیم.
🚩دهم اردیبهشت روز ملی #خلیج_فارس گرامی باد.
.
[ #یک_در_صد از خطوطۍ ڪه مـن میخوانم ]
هیئت هایی از تعدادی از ڪشورهای اسلامۍ
مثلـا بنگلادش ، مصـر و سـودان به آنجـا آمده بــودنـد.
یـادم هسـت روزی نشسـته بـودیـم
و بـرادری از بنگلــادش
متنۍ یـک صفحـه ای را ڪه در معــرفی امام نوشتـه بود،
در حضور ایشـان می خوانـد.
حدودا نصف این را خوانده بـود که امام فرمودنـد بس است.
از مردمتـان بگویید.
#مرا_به_مـن_معرفی میکنید؟
چـرا تعریف زیادی می ڪنیـد؟
یک گروه هـم از مصـر آمـده بودند.
آنهــا هــم در مقدمه صحبت شان
متنۍ ڪوتاه تـر ولے پـر محتواتـر دربـاره امام داشتنـد.
امـام جلــوی ادامـه صحبت آنهـا را هم گرفتنـد
و فرمودنـد
#اسمم_را_گفتید ، #حالا_بقیه_مطالب_را_بگـویید.
امام از تعریف و مـدح خـود بسیـار آزرده مےشدند
و آن را خطرناک مےدانستـند.
•| #روزنامه_کیهان، ص۶
تاریخ شفاهی انقلاب به روایت حبیب الله عسڪر اولادی
[ چند خاطره از نوفل لوشاتو ]
چهارشنبه ۲۷فروردین ۱۳۹۹ |•
.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. [ #یک_در_صد از خطوطۍ ڪه مـن میخوانم ] هیئت هایی از تعدادی از ڪشورهای اسلامۍ مثلـا بنگلادش ،
.
#کمی_فکر…
به کجا رسیدیم !
کجا داریم میریم!
که این همه دنبال اسم و رسم هستیم؟!!!
⁉️⁉️
#محسن_وزوایی
بـه تاریـخ ۸ مـرداد ۳۹ در نظـام آبـاد تهـران متـولد شد.
محسـن پـس از اخـذ مـدرک دیپـلم در ڪنڪور شرڪت ڪرد
و نفر سوم کنڪور ریاضی فیزیـک شد
وی سال ۱۳۵۵ در دانشـگاه صنعتۍ شریـف
در حالے تحصیلاتـش را ادامـه مےداد رتبـه اول شیمـی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد.
از جـمله دانشجویـانۍ بـود ڪه در تسخـیر سفـارت آمریکا
پس از پیروزے انقلـاب نقـش داشت
و بـا آغاز جنـگ وارد جبهـه دیگــری علیـه مـبارزه با ڪفر شد.
حسن سـال ۶۰ فرماندهـی گـردان حبیـب بن مظاهر
از لشگر ۲۷محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)
را بر عهده داشت
با تشڪیل تیپ ۱۰ سیـدالشهـدا(علیہ السلام)
فرماندهۍ این تیـپ را برعهـده گـرفت
سرانجـام در ۱۰ اردیبهشـت سال ۶۱ در حالـی ڪه ۲۲ سال داشت
به شهـادت رسید.
ایـن شهـید والا مقـام در بخشۍ از وصیـت نامه اش مےنویسد:
«امــت مـا #باید_بداند
از بـزرگتریـن خطراتی ڪه انـقلاب را تهدید می ڪند،
آفت #نـفوذ_خطـوط_انحـرافے
در #خط_اصلـے انقلاب،
یعنے"خط امام" است.
پس امــام را دنبال ڪنید
و امام را #تنها_نگذارید.»
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#محسن_وزوایی بـه تاریـخ ۸ مـرداد ۳۹ در نظـام آبـاد تهـران متـولد شد. محسـن پـس از اخـذ مـدرک دی
.
انتشار دستخط امام خامنهای بر تصویر #شهید_محسن_وزوایی
شهیدمحسن وزوایی:
اگرنتوانستید
جنازه ام رابہ عقب بیاورید
آنرا بروی مین های دشمن بیندازید
تاجنازه من
ڪمکے به اسلام کرده باشد
🌹شهید وزوایی اولین دانشجویی بود که در تسخیر لانه جاسوسی وارد سفارت شد.
شهادت۱۳۶۱/۲/۱۰
عملیات بیت المقدس
یاد #شهدا با #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهـم
.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🚩دهم اردیبهشت روز ملی #خلیج_فارس گرامی باد. ✳️تعصب خاص رهبر معظم انقلاب نسبت به "خلیج فارس" / کسی ن
#امام_خامنـهای
#خطاب_به_آمریکاییها :
خلیج فارس خانهی ماست ؛
شما بروید همان خلیج خوک ها…
#خلیجفارس_ایران
#محل_دفـن_دشمنان
#روز_ملی_خلیجفارس_مبارک
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #ر
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیستم
#صفحه۴۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💐وارد اتاق شدیم و قرار شد من و سیده خانم دونفره باهم حرف بزنیم. من شروع کردم، و باز هم نمی دانستم که این حرف زدن من هم مثل حرکت دستم مایه تعجب اوست.
از جبهه و جهاد گفتم و از اینکه من یک پاسدارم و یک #پاسدار راهی را انتخاب کرده که احتمال همه چیز برایش هست. از جانبازی تا اسارت و #شهادت.
پرسیدم:شما با جبهه رفتن من کنار میآیید؟
گفت:یکی از برادرانم سال گذشته توی جبهه شهید شد.
دو تای دیگه هم توی جبهه بودند و حتی مجروح شدند. ولی اگر از شما بخواهم که بعد از ازدواج با من به #جبهه نروید و در شهر خدمت کنید موافق هستید؟
گفتم:زندگی را دوست دارم ، اما عمل به حکم خدا و لبیک به امام و ادامه راه دوستان شهیدم رو به هر چیزی ترجیح میدهم و دوباره پرسیدم:شما با جبهه رفتن من مشکلی دارید؟ جوابی داد که انتظارش را نداشتم.
گفت:من به حقانیت راه برادرم اعتقاد دارم. به درستی راه او و ادامه راه او ذره ای تردید ندارم.
این پاسخ غیرمستقیم با آنچه قبلا از من پرسیده بود، متفاوت بود. با سوالی که اول کرد، فکر کردم بعد از شهادت برادرش، دوست دارد که همسرش در شهر بماند. اما حس پنهانی به من گفت که شخصیت واقعی این سیده خانم در این پاسخ دوم خلاصه شده است و آن سوال اول برای امتحان و محک زدن من بوده است. وقتی شرطش را برای ازدواج مطرح کرد، مطمئن شدم که شخصیت او در همین پاسخ اخیر بوده است. دو شرط برای ازدواج گذاشت که اول عقدمان را #امام بخواند و دوم در فاصله عقد و ازدواج، همدان باشم و بعد هر چقدر که خواستم به جبهه بروم.
گفتگوی ما خیلی زود تمام شد. به خانه رسیدیم. عزیز مزه دهانم را از سکوتم فهمیده بود، اما خواهرم تلاش کرد که نظرم را بداند. گفتم:اگر خدا قسمت کنه همراه و همسر خوبیه.💕
آنها هم تا یک هفته تحقیق کردند و بعد جواب مثبت دادند.💞
حالا همه نگاه ها به من بود که چگونه دو شرط سید خانم را عملی می کنم.
شرط اول عقد پیش امام بود.
یکی از دوستان مرتبط با دفتر امام، به نام آقای پوربرقی مدتها پیش گفته بود:آقای مطهری اگر خواستید ازدواج کنید برای عقد به خودم بگو، میبرمت یه راست پیش امام.
برای رفتن به جبهه بعد از ازدواج تا یک ماه هم مشکلی نداشتم، چرا که می دانستم با توجه به جابجایی #فرمانده لشکر و آمدن فرمانده جدید و رفتن نیروها به منطقه جدید،
عملیاتی ظرف یک ماه یعنی فاصله عقد و ازدواج نخواهد شد و بیشتر مسئولان هم در عقبه لشکر هستند.
🍂____________________
پ.ن:
خانم موسوی(همسر):
سیدافشین که در را باز کرد، تیز بالا آمد و گفت اینکه حاجکریم خودمونه!!
آقای مطهری دوست جبهه و جنگ ما و فرمانده #غواص هاست. پاسداری که همیشه تو جبهه هاست.مرتب مجروح میشه. یه بار دستش تیر خورده و از کار افتاده، دو ماه پیش هم گردنش تیرخورده و به سختی حرف میزنه.
این تعریف ها را قبلا از برادر دیگرم سیدرضا در مورد آقای مطهری شنیده بودم و با این تعریف ها در ذهنم تصویری از آقای مطهری ساخته بودم که دستش معلوله و زبانش بسته و احتمالا مشکلات دیگری هم داره. اما وقتی آمد و از پشت پنجره پرده را کنار زدم، دیدم که تند و چابک با دو دستش بند پوتین هاشو باز میکنه.
جا خوردم و گفتم:مگه سیدرضا نگفته ایشان دستش معلوله؟!! بعد که آقای مطهری لب به سخن گشود، انتظار داشتم با سختی حرف بزند، اما خیلی راحت حرف زد.
و باز با خودم گفتم:پس این حرفهای رضا چی بود که گفت نمیتونه حرف بزنه؟!!
شب وقتی سیدرضا را دیدم پرسیدم:شما که گفتی دستش کار نمی کنه و زبانشان تیر خورده و حرف نمیتونه بزنه.
سیدرضا گفت:من اینارو گفتم که حساب کار دست شما بیاد. من خودم پاسدارم و خواستم بدونی که آخر راهه پاسدار چیه.✨
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄