eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
884 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدجانباز #حاج_مصطفی_طالبی🌹 تاریخ ومحل تولد: 2/3/1339 ملایر تاریخ ومحل شهادت: 31/4/1374بیمارستان آ
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 کانال پرورش ماهی 🍃🌷🍃 🌷بعداز گذشت ساعاتی برادر بشیر صفی خانی که یکی از فرماندهان گروهانها را جهت حرکت به سمت خاکریزهاي دشمن توجیه کرد و به او گفت از این مسیر با نیروهایت حرکت کن و سعی کن سیم تلفن جنگی را پیدا کنی و دنبال آن را بگیري و بروي تا به موانع و میدان مین دشمن بر خورد نکنی ، ایشان دوبار با نیروهاي تحت امرش فاصله بین خاکریزنیروهاي خودي تا موانع و سیم هاي خاردار احداث شده توسط دشمن را پیمود ولی موفق به پیدا کردن سیم جنگی ومعبر پاکسازي شده نشد و هر بار به سیمهاي خاردار و میدان مین دشمن برخورد میکرد و بر می گشت.یگان همجوار لشکر در این مرحله از عملیات ، 25کربلا بود ، در همین حین و بین سردار حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25کربلا که به اشتباه فکر می کرد حاج مصطفی طالبی ، یکی از فرماندهان گردانهاي تحت امر لشکر ایشان است یقه حاج مصطفی را چسبیده بود و تکان می داد که چرا با نیروهایت جلو نمی روي وداد و فریاد می کرد ، وقتی متوجه شدیم که او اشتباه گرفته ، هر طوري که بود به او حالی کردیم که ما از گردان هاي تحت امر لشکر انصارالحسین (ع) هستیم ، و حاج مصطفی فرمانده گردان است والآن یکی از گروهانهایش را به سمت خاکریز دشمن فرستاده و دارد یکی یکی بقیه گروهانهایش را به سمت خط دشمن می فرستد ، که اومتوجه اشتباه خود شد.☺️ در نهایت وقتی که نفوذ به مواضع دشمن از این سمت خاکریز ممکن نشد ، دستور داده شد از سمت پائین خاکریز جایی که گردان حضور داشتند اقدام کنیم. 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدجانباز #حاج_مصطفی_طالبی🌹 تاریخ ومحل تولد: 2/3/1339 ملایر تاریخ ومحل شهادت: 31/4/1374بیمارستان آ
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 کانال پرورش ماهی 🍃🌷🍃 🌷فرمانده لشکر درتماس با و گفتند چند نفر هستید ؟ گفتند حدود 12نفر ، ایشان گفتند با همین نیروهایی که در اختیار دارید بروید قرارگاه دشمن را بگیرید. حاج ستار و حاج مصطفی بروي رفته و در حالی که تیربارهاي دشمن مدام بر روي خاکریز ما آتیش می ریختند به دنبال حرکت از مسیر مناسبی بودند تا از آن طریق خود را به خاکریز دشمن برسانیم ، کم مانده بود بخاطر طولانی شدن ایستادن آنها بر روي خاکریز به خاطر احساس خطري که براي جان آنها می شد پاي آنها را گرفته و به عقب بکشم. که ناگهان از خاکریز به سمت دشمن سرازیر شدو شروع به دویدن نمودند ، و ما نیز با ستون یک که نفر بعدي ستون بود ، رفتیم. فاصله بین دو خاکریز نیروهاي خودي و دشمن حدود 300تا 400متر بود که طی شده بود و حالا داشتیم مسیر پشت خاکریز دشمن رادر جهت طول خاکریز می دویدیم و مسافتی نمانده بود تا وارد کانالهاي دشمن شویم ، چیزي حدود 10تا 15متر امتداد خاکریز قطع می شد و دوباره امتداد پیدا می کرد. که ناگهان یک گلوله در نزدیکیهاي ما منفجر شد ، بر اثر موج ناشی از این گلوله در حالی که ابراهیمی نفر اول ، طالبی نفر دوم وتعدادي از افراد ستون با شکم بر خاک افتادند که از جمله آنها برادر طالبی فرمانده گردان در حالت بی هوشی بود و از ناحیه مچ دست خیلی شدید آسیب دیده بود. به این ترتیب تعدادي از مجروحین به اتفاق ما به عقب برگشتند و آقاي کائید هم را به پشت خاکریز خودي آورده بود. طبق اطلاع و به گفته سرهنگ ، وارد مواضع تسخیر شده توسط نیروهاي خودي شده و با خوشحالی می گوید: "ماشاءالله این مواضع را بچه هاي ما آزاد کرده اند..." که بنا به گفته ایشان(احمدیان) در انتهاي کانال پرورش ماهی با شلیک دشمن از ناحیه سمت راست صورت و فک مورد اصابت ترکش قرار گرفته و به می رسند.🌹 بنا به گفته برادرانی از گردان که در زمان 48ساعته در آن قسمت از منطقه حضور داشته اند براي اینکه نیروها بتوانند پدافند بهتري انجام دهند با صلاحدید فرماندهی لشکر از قسمتی از مواضع تسخیر شده عراقیها درشب عملیات 1365/12/12عقب نشینی به خاکریز دو جداره قبلی انجام می شود و خاکریز دو جداره به خط پدافندي تبدیل می شود ، گردان 151 (ع) تا ساعت 11صبح 1365/12/13در خاکریز دو جداره پدافند انجام می دهد و بعد از ساعت 11 به مدت 48ساعت خط پدافندي را به گردان دیگري می سپارد و مجدداً 48ساعت دیگر خط پدافند به گردان تحویل می گردد.... 🌺راوی:همرزم پایان 🌸.... @Karbala_1365
گفتـی چـه خَبَــر؟ لال شُـدَم هیـچ نگفتَـم بعداز تو مَـرا جُز غَـم ِ هِجـران خَبَـری نیسـت 🍂🌸🍂 شهیدان: #طالبی_و_تاجوک🌹 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
گفتـی چـه خَبَــر؟ لال شُـدَم هیـچ نگفتَـم بعداز تو مَـرا جُز غَـم ِ
🌸فراز هایی از : ✨بارالها ، تو خود آگاهی که ما به جز تو و خواسته های تو چیزی را در دنیا دنبال نمی کنیم . بارالها ، چشم امید به بهشت تو مرا به سوی جبهه نکشاند و دوری از دوزخت نیز در راهت استوارم نکرد ، هر چه بود امید به انجام حُکمت بود و در این راستا از بذل جان دریغ ندارم . چرا که اگر بگیری چه کنم ؟ چشم امید به نوشیدن شربت شهادت دلها را تسکین می دهد . خدایا ، آن روز نیاید که دست از جنگ و دفاع بکشیم و به مادیات روی آوریم که اگر چنین شود در پیشگاه تو و رسولت چه جوابی دهیم؟ 🌸..... @Karbala_1365
✨❤️✨ ❤️بنویس برایم فقط دوست داشتنت را... سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست... 🌹سرداروجانباز 🌹 🌸..... @Karbala_1365
✹﷽✹ باید از #طایفہ عشق اطاعت آموخت.. زدن #ڪوچہ بہ نام شهدا ڪافی نیست.. 🌸.... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بین هجوم این همه تصویر رنگ رنگ تنها نگاه توست که در قاب میزنم... https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
خدایـــا خستہ و دلشکستہ ام مظلوم از ظلم تاریـخ پژمرده از جهل اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث نا امید در برابر افق مبهم و مجهول تنهـابی‌ڪس و فقیـر در ڪویر سوزان زندگـی محبوس در زنـدان آهنین حیات دلِ غمـزده و دردمندم آرزوی آزادی می‌ڪنـد وَ روح پژمرده‌ام خواهشِ پـرواز دارد تا از بار هستـی برهـد و با خـدای خـود به وحـدت رسـد #مناجات_نامه #شهید_مصطفی_چمران 🌹 @saberin_shahid_ghafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهادت: 1/4/67 گرده رش رتبه: #فرمانده گردان مسلم ابن عقیل (ع)-گردان 151 #ملایر 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهاد
🌸 ..🌸 🌹سردارشهید 🌹 🌷 در به دنیاآمد. کودکی اش در محیطی آکنده ازمعنویت سپری شد.در سال 1346 جهت جهت تحصیل قدم به دبستان نهاد واین مرحله را از آغاز تا پایان باهوش و ذکاوتی که داشت به خوبی پشت سرگذاشت. حسن از همان ابتدا علاقه ای وافر نسبت به به سالارشهیدان حضرت حسین(ع) در دل داشت و در جلسات عزاداری مولایش با شور و شوق شرکت می کرد. در سال 54 وارد دبیرستان شد ودر این هنگام بود ذهن فعال او اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه را به خوبی درک می کرد. در جریانات فعالانه شرکت داشت به نحوی که چندین مورد به دست عوامل شاه مورد ضرب و شتم قرارگرفـت.وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ، با عشقی عجیب به دیدار محبوب خود در شتافت که درآنجا بخاطر شوق به این دیدار به زیر ماشین رفت اما با کمال تعجب صدمه ای به او نرسید. در آتشی که مزدوران ضد انقلاب در کردستان به پا کرده بودند جانانه حضوریافت وتا اوایل شروع جنگ تحمیلی در آنجا مشغول مبارزه با آنها شد. با زبانه کشیدن شعله جنگ به جبهه نبرد علیه کفار بعثی شتافت واینگونه صفحه ای دیگر از دفترمبارزات خود را ورق زد. در فروردین ماه سال 60 جهت به شهر آمد اماسریع پس ازاین امربه جبهه برگشت وماهها در آنجا ماند. در سال 61 به اتفاق تعدادی از فرماندهان جهت شناسایی منطقه جدید در رفته بودند که با برخورد به کمین دشمن و درگیری ، برادران : و به می رسند برادر حاج رضا مستجیری به ا درمی آید و به شدت می شود و عراقی ها به خیال اینکه او شهید شده رهایش می کنند وبعد از یکی دو روز توسط نیروهای خودی به عقب منتقل می شود. رشید حاج حسن تاجوک در حالی که جراحات بسیاری را در بدن داشت ، زخم ماندن در این تاب از کفش برده بود تا اینکه سرانجام پس از سالهای متمادی حضورش در جبهه ها و ایثار و فداکاریهای بی شمار در تاریخ اول ۶۷ نماز عشق را در محراب خون سلام گفت و به دیار معبود شتافت.❣ 🌸روحش شادو راهش پررهرو🌸 🌸.... @Karbala_1365
چھ نزدیڪ اسٺ جان تو بھ جانم... ----*‌‌l 🍃🌺🍃l*---- ایستاده از راست شهید #حاج_حسن_تاجوک🌹 نشسته ازراست شهید #رسول_حیدری🌹 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
چھ نزدیڪ اسٺ جان تو بھ جانم... ----*‌‌l 🍃🌺🍃l*---- ایستاده از راست شهید #حاج_حسن_
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 🌷حاجی شوخ طببع بود ولی به لحاظی که به عنوان گردان سعی می کرد آن صلابت فرماندهی خودش را حفظ کند. سعی می کرد بچه هایی که اهل شوخی اند و توی جمع شوخی کنند که حاجی هم درکنارآنها می خندید . این نبود که حاجی بگوید وبچه ها بخندند.. ما یک عکس داشتیم ازحاجی که در سمت چپ و راستش ایستاده بودند و عکس انداخته بود. قبل از عملیات گرده رش و قبل از شهادت حاجی در چهار زبر باهم یک عکس انداختیم که سمت راستش من ایستادم و سمت چپشان آقای کریم ترکاشوند. عکس را که انداختیم گفتم: حاج آقا این عکس می دانی چه چیزی را یاد آدم می آورد؟ و چه چیزی به یاد تو می اندازد؟ گفت: چه چیزی؟ گفتم: آن عکسی که با شهیدان حبیب و نبی الله انداختید، یادتان هست؟ این هم شبیه آن عکس است. گفت: فلانی ! گفتم: بله! گفت: اشتباه نکن ، بچه ها تمام رفتن ، اسم آورد، فلانی ، فلانی و... همه رفته اند، تکمیل است . فرمانده گردان ندارند، این سری دیگر نوبت وسطی است(منظور به خودشان بود) ، حالابچه ها منتظرند بیشتر از این هم چشم به راه نمیگذارمشان. این حرف تقریبا ۸ یا ۱۰ روز قبل شهادتشان بود. 🌺راوی:
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهاد
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 : 🌷سال 65 در پادگان شهید مدنی – بین جاده دزفول وشوشتر- مستقر بودیم که یک روز دیدم بچه های کادر جمع شده اند در چادر . حاجی من را صدا کرد. رفتم. 2 تا از بچه های بسیجی هم بیرون از چادر ایستاده بودند. گفت: باید این ها را تنبیه کنی. من هم کشیدمشان کنار و گفتم: پوتین هایتان را در بیاورید، خودم هم پوتین هایم را درآوردم ، چندبار دور اردوگاه را دویدیم. بعد آمدیم کنار چادری که بچه ها وحاجی بودند. دیدم بچه ها می خندند. گفتند نگاه کن حاجی ! این خودش را هم تنبیه کرده، پوتین هایش را در آورده. حاجی گفت: نخندید، اصل تنبیه همین است.❣ این حرکت را از یادگرفته بودم. 🌺 : 🌷روز 2/10/65 - مقر گردان 151 – هتل پرشین آبادان بود که جلسه ای گذاشت تا ما را توجیه کند. حاجی یک خودکار آنتنی داشت، کشیدش و شروع کرد کالک عملیاتی را توضیح داد، هدف ها را گفت. بعد از آن هم می پرسید. می گفت هدف شما کجاست؟ باید توضیح می دادیم. نوبت به شد، آنتن هم به او داد. نبی الله وقتی شروع کرد آنتن را بیشتر کشید. ناگهان حاجی گفت: صبرکن ببینم ، صبرکن. گفت: چیه حاجی؟! ماهم تعجب کردیم!! گفت: نگاه کن من که گردانم آنتن را اینقدر کشیدم تو مسئول دسته ای اینقدر می کشی؟؟! بزن جا بزن جا... شوخی کرد و بچه ها خندیدند.😂 شب عملیات ۴ بود و بعدش هم با آن دید نظامی که داشت گفت: عملیات لو رفته ، از کجا معلوم؟! از آنجایی که دارند خرمشهر را بمباران می کنند. زمانی که منطقه ای را بمباران می کنند یعنی عملیات لو رفته است. 🌺راوی: همرزم شهید @Karbala_1365
گفتـی چـه خَبَــر؟ لال شُـدَم هیـچ نگفتَـم بعداز تو مَـرا جُز غَـم ِ هِجـران خَبَـری نیسـت 🍂🌸🍂 شهیدان: #طالبی_و_تاجوک🌹 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
گفتـی چـه خَبَــر؟ لال شُـدَم هیـچ نگفتَـم بعداز تو مَـرا جُز غَـم ِ
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 : 🌷سال 64 به تیپ اعلام کردند که خطی بشما دادند در . ما در چندتا از هتل های آبادان مستقر شدیم از جمله آبادان . اولین گردانی که از وارد فاو شد گردان 51 بود توسط هاولگراف درست نوک خلیج فارس آخررودخانه که می شود ابتدای خلیج فارس . ما را در منطقه رأس البیشه عراق پیاده یمان کردند که حاجی فرمانده گردان بود. من و حاجی و یک بیسیم چی گشتیم و یک سنگر بتونی خوبی که مال عراقی ها بود را پیدا کردیم , رفتیم داخل , حالا نه میدانستیم سمت راست ما عراق است یا چپمان. جلو است یا پشت سرمان . چون با هاولگراف رفته بودیم منطقه برایمان گنگ و نامفهوم بود . به اتفاق حاجی و آن بیسیم چی نشسته بودیم داخل سنگر . همینطور که حاجی نشسته بود آنقدر طمئنینه داشت و با خدا راز ونیاز داشت که آرام خوابش برد. هوا که روشن شد اعلام کردند که گردان 51 باید در جاده القصر عملیات کند. 🌷عملیات شروع شد و درگیری صورت گرفت. تعجب ما اینجا بود که هرچه آدم می زدیم بازهم آدم سبز میشد و می آمد جلو. گفتیم: چه خبر است اینجا؟ چطوریست؟ ما داریم می ریم جلو؟ آنها دارند می آیندجلو؟ این چه وضعی است ؟ این در صورتی بود که حدود 3 کیلومتری از خط خودمان را رفته بودیم جلو. , , , هرکدام را گشتم پیدا نکردم. را پیدا کردم گفتم: مرتضی چه خبراست؟! گفت: من تا پاسگاه رفتم ولی عراقی ها خیلی زیادند. عجیب است دارند می آیندجلو. گفتم قرارشد ما عملیات کنیم چطوراست آنها دارند می آیند جلو؟ نیروهایی که به ما داده بودند ترک زبان و بچه های و منطقه بودند . آنها با هم به ترکی می گفتند: ای فلانی إلدُ . اینها میگفتند: الد و بقیه هم کُپ کرده بودند. دیگر حرکت نمیکردند.. بعد دیدیم اعلام کردند که حاجی شده است.. گفتم : کی حاجی شهید شده؟ حاجی فلان جاست من خودم دیدمش. گفتند: حاجی هستش؟ گفتم: بله هستش. گفتند: پس جمع کنید بیائید عقب. بعدحاجی رادیدم گفتم: اعلام شهادتت را کردند! گفت: کی گفته؟ گفتم: در بی سیم اعلام کردند. بعدا متوجه شدیم که بی سیم چی میخواسته کد شهید دیگری را بدهد اشتباهی را داده بود و فرمانده گردان را معرفی کرده که شهید شده. بعدها گفتند که: که آنشب ما عملیات کرده ایم , عراقی ها هم عملیات کرده اند و ما یک گردان بودیم و آنها 3 تیپ مکانیزه بوده اند. دیگر طوری شد که جنگ تن به تن شد. و حاجی آنجا یک دستش کارمیکرد. اما بادست دیگرش آرپی جی می بست و میداد به بچه ها که بزنند. 🌺راوی:همرزم شهید
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهاد
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 : 🌷شب قبل از عملیات ۴ 🌷سردارشهید فرمانده گردان 151 _بن_عقیل (ع)، شب قبل از عملیات کادر گردان را که متشکل از فرماندهان گروهانها و دسته ها و پشتیبانی بود در داخل اتاق فرماندهی که در بود جمع کرد ، پس از بیان مقدماتی که مردم ما بواسطه جنگ در چه سختیها و زحماتی قرار دارند ، و توضیح در مورد فشارهاي سیاسی کشورهاي غربی بر کشورچگونگی عملیات اقدام گردان در عملیات ۴ را تشریح نمود وگفتند به هر قیمتی که شده ما باید خط حدِ مربوط به گردان را اگر چه همۀ مان شهید شویم تصرف کرده و سر پُلی براي عبور دیگر گردانهای ادامه دهنده عملیات فراهم کنیم .سپس دستور داد چراغ ها را خاموش کنند و گفت فرض کنید الآن در و در خیمه های (ع) هستیم و حضرت هم گفته من بیعت خود را از شما برداشته ام هر کس می خواهد برود ، برود و هر کس می خواهد بماند فردا کشته خواهد شد .✨ من هم به تبعیت از امام حسین (ع) چنین حرفی را با شما می زنم.❣ با گفتن این جمله همۀ حاضرین در جلسه شروع کردن به گریه کردن و پس از آن همگی گفتند ما تا آخرین قطره خون آماده ایم با دشمن بجنگیم...❣ 🌺راوی: 🌸.... @Karbala_1365
🍂 نفس ‌های تورا در شیشه پر کردم، هوای روزهای بودنت راهمچنان دارم... 🌸🍂🌸🍂🍂🍂 🌹سردارشهید 🌸 🌸 🌺ارسالی از 🌸... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂 نفس ‌های تورا در شیشه پر کردم، هوای روزهای بودنت راهمچنان دارم... 🌸🍂🌸🍂🍂🍂 🌹سردارشهید #حاج_حسن_تاج
🌸🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃 🌺فرازی از حسن_تاجوک ❤️خداوند كريم و رحيم است و حتماً را نصيب من مي‌كند. خدايا دوستان همه رفتند رفقا همه رفتند ديگر از دوستانم باقي نمانده، ، ، ، ، ، ، كليه عزيزان رفتند و من خجالت مي‌كشم از منطقه سالم برگردم. خدايا تو خود مي‌داني كه من اين راه را آگاهانه انتخاب كرده‌ام و كوركورانه نيست و مي‌دانم كه به چه راهي كه همان لقاي تو است مي‌روم.  خدايا تو خودت كمك كن، الهي من با تمام وجود ادراكت مي‌كنم و اين سخن زيبايت را خوب درک مي‌كنم كه «يُحبُّوه و يُحبُّونَه»، خدايا تو خود مي‌داني كه اين بنده حقير به تو عشق مي‌ورزد و هميشه به ياد تو بوده و هستم، زيرا اميد من و تكيه گاه من توئي ای مولا  و غير از تو كس ديگر ندارم . خدايا اي كاش من هفتاد بار زنده مي‌شدم و دوباره در سنگر تكه تكه مي‌شدم، مگر نه اينكه هميشه در زيارت وارث مي‌خوانيم كه:  «يا لَيتَنا كُنـّا مَعكم فأفوزَ فوزاً عظيماً» حالا آماده‌ام خدایا مي‌خواهم به فوز عظيم برسم، كمكم كن اي مولا...✨ 🌸.... @Karbala_1365
پر از هراس و امیدم ڪه هیچ حادثه‌اے شبیه آمدن #عشــــق ناگهانی نیست ... ‌‌‌ ---*‌‌l 🍃🌺🍃l*--- ازچپ نفردوم سردارشهید #حاج_حسن_تاجوک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهاد
🍂💔🍂💔🍂 💔🍂 🍂 🌹تقدیم به شهیدسرافراز 🌹 ❣ 💫نام که می آید بهانه ای میشود برای نوشتن.. نوشتن از کسی که تمام دارائیش را در طبق اخلاص نهادو رفت... ✨ بگذار برایت بنویسم... برگردیم به روزهای ۶۷ .. به روزهایی که تو تنها و تنهاتر میشدی بی آنکه کسی بداند چه در دلت میگذرد...💔 برگردیم به آن روزی که تمام جاده را باخستگی رانندگی کردی و گریه کردی...💔 تب کردم ، گریه کردم وقتی شنیدم پابه پای جاده را گریه کردی ، تو از تنهایی و دلتنگی یاران رفته ات و جاده به دلتنگی و تنهایی و غربت تو...😭 برگردیم به روزهایی که یادی از آن عکس سه نفره کردی و گفتی:" درآن عکس سربازها رفتند ولی اینبار دیگر نوبت فرمانده است که برود." گفتی:" آنجا بچه ها منتظرم هستند…" یا برگردیم به آن شبی که در کردستان به دو نفراز نیروهایت گفتی:" من دعامیکنم ، شما آمین بگویید... و دعاکردی شهیدشوی" و چقدر زود دعایت مستجاب شد...❣ 🌷 باهمه زیبائیش سهم تو بود و سهم کسی چون من فقط شد...💔🍂 🌸 دلیر ای گمنام ترین شهیدشهرم ، سالها بابای جبهه ای ها بودی در گرما و سرمای جبهه ها ، حالا دیگربیا دراین واپسین دنیا و دلتنگی های دخترانه ام بقدر یک لحظه ، بقدر یک نفس ، بابای زخمی ، بابای زیبا "بیا و یک بغل بابای من باش" 🍂 💔🍂 🍂💔🍂💔🍂 @Karbala_1365
هدایت شده از شهدای ملایر
مراسم رونمائی از کتاب “عَزیز کَرده” زندگی نامه مستند “سردار شهید حاج حسن تاجوک” روز یکشنبه ۳ تیر ماه ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۰ مکان: تهران واقع در دفتر خبرگزاری تسنیم @shohadayemalayer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنگونه دلم سوخت ، ز داغ غم هجران هر جا سخن از عشق که شد، آه کشیدم...💔 ---*‌‌l 🍃🌺🍃l*--- 🌹 #شهیدمحمدعراقچیان تولد:همدان شهادت:اروند #کربلای۴ 🌸.... @Karbala_1365