eitaa logo
گروه فرهنگی نسل نسیم
733 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
479 ویدیو
8 فایل
"گروه فرهنگی نسل نسیم" جهت ارتباط با روابط عمومی و ارسال انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر پیام بدید. منتظر پیام های خوبتون هستیم. @RO_Nasle_nasim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳 حفظ محیط زیست جزو تعالیم اسلام است. 🌱 نگاهی به اهمیت محیط زیست از دیدگاه رهبر انقلاب 🔻 تخریب محیط زیست، از آن چیزهائی است که ضربه‌اش را یک ملت، یک منطقه‌ی جغرافیائی، گاهی همه‌ی دنیا در وقتی احساس میکنند که دیگر قابل جبران نیست. مسئله‌ی محیط زیست، بسیار مسئله‌ی مهمی است. اسلام هم بر روی محیط زیست خیلی تکیه کرده است. حفظ محیط زیست، رعایت محیط زیست، این چیزی که امروز دنیا به آن دست یافته، از جمله‌ی چیزهائی است که جزو تعالیم اسلام است. ۸۹/۰۱/۰۹ @nasle_nasim
شهادت مظلومانه امام موسی کاظم(ع) بر شما عزیزان تسلیت باد😢 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🏴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را 🏴خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را 🏴روزی ما کرده خدا باب الحوائج را 🏴از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را 🏴هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد 🏴کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد @nasle_nasim
39.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | بیانیه خطاب به ملت ایران به ویژه جوانان 🔸 شماره سوم 💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مبارک باد زیبا مبعثش که با 🍃 🌸*اقرا باسم ربک الذی خلق* آغاز🍃 🌸و با *انا اعطیناک الکوثر* بیمه 🍃 🌸و با *الیوم اکملت لکم دینکم*🍃 🌸جاودانه شد و 🍃 🌸با *قل جاء الحق و زهق الباطل*🍃 🌸در عالم طنین انداز خواهد شد...🍃 مبعث پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائب بر حقشان مقام معظم رهبری و تمام شیعیان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمائیم. عاشقان، عیدتان مبارک @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° محمد: پنجره‌ی ماشینو تکیه گاه آرنجم کردم، یه دستم رو فرمون بود. نگاهمو به در مدرسه ریحانه دوخته بودم، حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست. یه دستی به موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم. از ماشین پیاده شدم. تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه! خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همه چی امن و امانه. در زدم‌ و وارد دفتر مدیر شدم. بعد از اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد. مدیرشون یکی رو فرستاده بود که به ریحانه بگه من اومدم. چند دقیقه بعد صورت ماه خواهرم به چشمم خورد. خواستم یه لبخند گرم بزنم که با دیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم! صدای ریحانه رو شنیدم که گفت: +سلام داداش یه دقیقه وایستا الان اومدم. توجه‌ام جلب شد به دختری که با تعجب بهم خیره شده بود. خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم: امان از دختر بچه‌های امروزی! وقتی ریحانه اومد سمت ماشین، ماشینو دور زدم و در طرف راننده رو باز کردم و نشستم. شیشه پنجره طرف ریحانه باز بود. هنوز درو باز نکرده بود که دوستش بلند صداش زد: ریحووووون اخمام تو هم رفت، خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه. و مخصوصا اسم ابجیمو اینجوری صدا کنن! ریحانه جوابشو داد. میخواستم بهش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودمو. کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم که دوباره داد زد: +جزوه قاجارو میفرستم برات. خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلند زد زیر خنده. واییی خداا اگه ریحانه اینجوری می‌خندید تو خیابون می‌کشتمش. نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد. هرکاری می‌کردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخودآگاه عصبی می‌شدم. ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود. خندید ولی صدایی ازش بلند نشد و دوستشو فاطمه خطاب کرد. صدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود، مخصوصا وقتی جیغ زد. ریحانه نشست تو ماشین. می‌خواستم برگردم‌ و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی ‌ترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره. دخترای تو این سن خیلی بچه‌ان. فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده. با این حال به دلیل کنجکاوی خیلی زیادم طوری که متوجه نشه، نگاهش کردم. بعد از چند ثانیه پامو روی گاز فشردم و حرکت کردم. فکرم مشغول شده بود. تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست. یهو بلندددد گفتم: عهههههههه فهمیدم. بعد از چند ثانیه مکث زدم زیر خنده و توی دلم گفتم: آخییی اینکه همون دخترست چقدر کوچولوئه، وای منو باش جدیش گرفته بودم. خب خداروشکر الان که فهمیدم همسن خواهرمه خیالم راحت شد! توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست به سینه به روبه روش خیره شده بود. بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° با دیدن قیافش خندم گرفت، زدم رو دماغشو گفتم: _چیه بازم قهری؟؟؟ حق به جانب سریع برگشت طرفمو گفت: + ۱۰۰ بارررررر صدات زدم. إ إ إ، معلوم نیست حواسش کجاست نشنید حتی!!!! لپشو کشیدم و گفتم: _خب حالا تو هم، حرص نخور جوجه کوچولو. چشم غره رفت که گفتم: _سلام بر زشت ترین خواهر دنیا، حال شما چطوره؟ با همون حالت جواب داد: + با احوال پرسی شما. راستی بابا چطوره. کجاست؟ _خونست. پیش داداش. رفتیم خونه زود آماده شو که بریم. پکر گفت: +چشم. _نبینم غصه بخوریا. لبخند قشنگی زد و دوباره به دستش خیره شد. ____ رسیدیم خونه. داداش علی برامون ناهارو آماده کرده بود. ما که رسیدیم خونه خیالش راحت شد و رفت سر کارش. خیلی زود آماده شدیم. و بعد از خوردن ناهار، اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین. بابام اولین الگوی زندگی بود و از بهترین آدمایی که می‌شناختم!! حاضر بودم جونمم بدم تا کنار ما بمونه، داغ مادرمون نفس گیر بود و طاقت غمِ دیگه ای رو نداشتیم. ...... یکی دو ساعت بود که تو راه بودیم. بی حوصله به جاده خیره شده بودم. بابا خواب بود. صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد. از تو آینه نگاهش کردم و گفتم کیه؟ صداشو قطع کرده بود و به صفحه‌اش نگاه می‌کرد. وقتی دیدم جواب نمیده دستمو بردم پشت تا گوشیو بده بهم. بی چون و چرا موبایلشو گذاشت کف دستم. تماس قطع شده بود. گوشیو گذاشتم روی پام که اگه دوباره زنگ زد جواب بدم. چند ثانیه بعد دوباره زنگ خورد. جواب دادم و گفتم: الو؟ بازم قطع شده بود. بعد چند لحظه زنگ خورد. حدس زدم مزاحمه و بازیش گرفته واسه همین لحنمو ملایم کردم و گفتم: _ سلام. وقتی جواب نداد آماده شدم هرچی میتونم بگم که صدای نازک و دخترونه ای مانع حرف زدنم شد. گفته بود: الو بفرمایین؟ حدس زدم از دوستای ریحانه باشه. وقتی به جملش فکر کردم، یهو منفجر شدم. گوشی رو از خودم فاصله دادم و لبمو به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه. ریحانه که قیافه سرخمو دید دستپاچه گفت: +کیه داداش؟ دوباره گوشی رو کنار گوشم گرفتم.... بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلند گفت: + دوست ریحان جونم. ممنون میشم گوشیشو بدین بهش. بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد. با چشمایی که از جاشون دراومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلند زدم زیر خنده که ریحانه زد رو بازوم و گفت: +هییییس بابا بیدار شد. صدامو پایین تر آوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم و گفتم: _وای تو چجوری کنار این دوستای خلت دووم میاری؟ ریحانه: +چیشد کی بود چی گفت!؟ _اوووو یواش نمیری از فضولی، زنگ بزن بهش، میگم بهت بعدش. + حداقل بگو کی بود. _فکر کنم این دوست جیغ جیغوت بود که دم مدرستون ازش خداحافظی کردی. از اینکه دوستشو جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت: +نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه. _بله کاملا مشهوده چقدر آروم و خانومه. داشت شماره می‌گرفت که گفت: +إ داداش من گوشیم شارژ نداره. گوشیمو دادم بهش و گفتم: _ بیا با گوشی من بزن. ریحانه از تعجب چشماش چهارتا شد و گفت: +چییییی؟؟؟ با گوشی تو زنگ بزنم به دوستم؟؟؟؟؟؟ دختره ها!! خندیدم و گفتم: _اره بزن. اینی که من دیدم باید بره با عروسکاش بازی کنه، خطرناک نیست! ریحانه هنوزم تردید داشت. بالاخره شماره دوستشو گرفت. تو فکر بودم و اصلا متوجه حرفاشون نشدم. با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم. یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم. _ریحانه جان. +جانم داداش؟ _این دوستتو چقدر میشناسیش؟ بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° +هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی. با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستیم. راستش دخترِ خیلی آرومیه. دوست نداره زیاد با کسی دم خور بشه. برای همین با هیچکس گرم نمیگیره. _اها پس مغروره. +نه اتفاقا‌. فاطمه دختر خیلی خوبیه. _تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه؟ +إ خب کامل نمیشناسمشو از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه. _که اینطور. داداش داره؟ +تک بچه است. _ازدواج کرده؟ زد زیر خنده. +اوه اوه تو چیکار به اونش داری آقا داداش؟ _إهههه پرو شدیا! آخه یه جا با یه نفر دیدمش... لا اله الا الله. لبشو گزید و محکم زد رو دستش. +ای وایِ من. محمد!!!! داداشم تو که اینطوری نبودی!!. از کی تا حالا مردمو دید میزنی؟ از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومنو میبره؟؟ وای محمد!! باورم نمیشه این حرف از دهن تو دراومده باشه. محمد خودتی اصلا؟ ببینمت!! چجوری قضاوت میکنی آخه؟ چی میگی تو!؟ از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود. راستم می‌گفت بچه! خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم. نمیدونم چرا انقدر رو مخم بود. دوباره از آینه نگاهش کردم. _خلاصه زیاد باهاش گرم نشو. به نظر دختر خوبی نمیاد. +محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم. از کی تا حالا انقدر مغرورو از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب؟ مگه من دست پرورده ی خودت نیستم!؟ إ إ إ. ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن. بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی نه من. اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد. یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم. +نگفتی واسه چی ریسه رفتی از خنده؟! _وای دوباره یادم آوردی. اینو گفتمو زدم زیر خنده. _این دوستت پزشکیَم میخواد قبول بشه لابد؟ +خب اره چشه مگه؟ _هیچی خواهرم هیچی، زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل! ریحانه چند ثانیه مکث کرد و بعدش زد زیر خنده. انقدر با هم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم، دل درد گرفتیم. ___ نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم. به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود. عادتش بود تو ماشین اینجوری می‌خوابید. چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره. وقتی دیدم چجوری خوابیده دلم رفت براش. صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم. ریحانه ی بیچاره. تنها تکیه گاهش من بودم. من باید جای تمام نداشته هاشو پر می‌کردم. واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت می‌کردم و می‌کنم. همیشه سعی می‌کنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه!تو همین افکار بودم که صداش بلند شد. کلافه گفت؟ +رسیدیم؟ _نه خواهری. خسته شدم نگه داشتم. دوست داری بیا قدم بزنیم. اینو گفتم و نگاهم برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد. بیچاره به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید... همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ... ولی ارثیه‌ی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوست داشتم. اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم ... و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم می‌کرد ... بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
شهید فخری زاده، مایه فخر کشور است. راهت ادامه دارد...🌹 @nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی گل‌های بهشتی ز فضا می‌آید عطر فردوس هم آغوش صبا می‌آید نو گل مصطفوی، زینت باغ علوی مظهر پنج تن آل عبا می‌آید😍 🔹️میلاد سومین پرچم دار امامت، حضرت اباعبدالله الحسین بر امام زمان(ع) و شما دوستداران ایشان مبارک🌹 @nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خجسته باد روز پاسدار؛ روز آنان کـه با پروانه حضورشان بـه دور شمع میهن، غیرتی حسینی را از کربلا تا قلّه هاي‌ دماوند بـه دوش می‌کشند.🏔 و خجسته باد روز تو، که سکان انقلاب بدست گرفته‌ای و پاسدارترین پاسدار حریم شکوهمند لشکر صاحب الزمانی💪 @nasle_nasim
1580541018-.pdf
649.3K
دوستان طبق فرمایش استاد نوربخش فایل بیانیه گام دوم رو در اختیارتون قرار داده شد😊 حتما بخونیدش🙏🌾 @nasle_nasim
عنوانی که دوست نازنینمون خانوم اسماعیلی در جلسه کار تشکیلاتی رسم کردن، تقدیم به شما عزیزای دل❤️ @nasle_nasim
کتاب سیمای فرزانگان رو استاد پیشنهاد دادن که بخونید و اطلاعات خودتون رو درباره کار تشکیلاتی کامل کنید😃 @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° یه پاسدارِ ساده ی جانباز... تو یکی از جنگا یه پاشو از دست داده بود‌، شاید جسمش معلول بود، اما روح بزرگش وصف نشدنی و خیلی خیلی کامل بود. عاشق بابام بودم و فقط خدا می‌دونست بعدِ خودش تنها داراییم پدرم بود. در ماشینو بستم و رفتم سمت درختای جاده. تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریحانه سکوتو شکست. +حالت خوبه؟ _اوهوم. چطور؟ +گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشی. _نه بابا. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: _ریحانه! قصدِ ازدواج نداری؟ با حرف من جا خورد. انتظار شنیدنشو ازم نداشت. با چشمای گرد نگاهم کرد. +وا چی‌شد زدی تو فاز ازدواج من؟ تو برو یه فکری به حال سر کچل‌ خودت بکن بعد به من بگو! محمد خدایی از سنت داره میگذره، چرا زن نمیگیری؟ _اوهو. بحثو عوض نکن، جواب منو بده. خجالت کشید و سرشو انداخت پایین و خیلی آروم‌ گفت: ‌ +حالا که دارم درس میخونم داداش چه عجله ایه ... _اگه طرف خوب باشه چی؟ چیزی نگفت. منم به همین بسنده کردم و ادامه ندادم. سرشو آورد بالا و زل زد تو چشام: +نگفتی!! چرا برام زن داداش نمیاری؟؟ ها!!!؟؟ خب من زن داداش می‌خوام. افق دیدمو تغییر ندادم. تو همون حالت گفتم: _زن داداش مگه پُفکه که من برات بیارم؟؟ ناسلامتی تو خواهری ... مادر که نداریم برامون آستین بالا بزنه. توهم که خواهری انگار نه انگار.... خودتم که شاهد بودی دو جا رفتیم ما رو با تیپّا پرتمون کردن بیرون! دیگه واقعا باید چه کنیم خواهر؟ +اولا که دو جا نبود و سه جا بود، دوما اینکه با تیپا پرتت کردن یا خودت ردشون کردی؟ چرا حرفِ الکی میزنی؟ ای داد! ولی قبول کن دیگه مغرور جان! خودت دیانتِ هیچ کسو قبول نداری. چه بگردم چه نگردم بازم رد میکنی. دیگه بدم اومده بود از این بحث. فوری حرفو عوض کردم و گفتم: _بشین بریم شب میشه خطرناکه. بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° کلید انداختم و درو باز کردم. روی موهای بابا رو بوسیدم و دستشو گرفتم. ریحانه هم پشتم با ساکا و وسایل درو بست و وارد شد. چراغو روشن کردم و بابا رو نشوندم رو تخت. از کمدم چندتا پتو در اوردم انداختم کف زمین. _ریحانه بیا. قرصای بابا رو آوردمو گذاشتم دهنش، ریحانه هم با یه لیوان آب اومد. بعد از اینکه قرصشو خورد درازش کردم رو تخت و روش پتو کشیدم. ریحانه هم همون وسطِ هال پتو پهن کرده بود و از خستگی خوابش برد! چراغای اتاقو خاموش کردم و رفتم حموم. تا اذان صبح برنامه ها و کارایِ هیئت و سپاهو انجام دادم. ریحانه و بابا رو واسه نماز بیدار کردم. بعد نماز دراز کشیدم جای ریحانه و نفهمیدم ‌چیشد که اصلا خوابم برد. _ با لگد ریحانه به پهلوم بیدار شدم. +اه پاشو دیگه چهارساعته دارم بیدارت میکنم‌! چایی یخ کرد. _اهههه ریحانه پهلوم شکست.چه وضعشه خواهر. چرا مرد عنکبوتی شدی!! ناسلامتی بزرگ شدی. شوهرت فراری میشه از خونه با این کاراتااا. +چیه مشکوک میزنی شوهر شوهر می‌کنی!!! تو به اون بیچاره چیکار داری!!!! از کَل کَلامون بابا خندش گرفته بود. با خنده گفت: +بسه دیگه بیاید صبحانه بخورید دیر میشه نوبت داریم! با این حرفش به ساعت نگاه کردم. هشت و نیم بود. _ای به چشم‌ پدر دلربا! رفتم ‌تو اشپزخونه و دست و صورتمو شستم که دوباره با غرغرای ریحانه مواجه شدم. بیخیال نشستم سر سفره! لیوان چاییمو برداشتمو تلخ خوردمش. پریدم تو اتاق و لباسمو عوض کردم. بعد از دوش گرفتن با عطر خنکم، با کنایه به ریحانه که آماده دست به سینه نگاغم میکرد گفتم: _اه اه اه، همیشه همینی تو. دختر تو کِی میخوای درست شی؟ آرزو به دلم موند یه روز زود اماده شی! همش وقتِ همه رو میگیری. از اینکه داشتم ‌با ویژگیای خودم اذیتش می‌کردم خندم گرفت. ریحانه دنبال یه چیزی می‌گشت که پرت کنه طرفم. قبل اینکه بالشت رو سرم فرود بیاد جاخالی دادم و از خونه خارج شدم. در ماشینو واسه بابا باز کردم و خودمم نشستم. داشتم به موهام حالت میدادم‌ که ریحانه هم بهمون اضافه شد. بعد نیم ساعت انتظار خانم منشی افتخار داد و با صدایی که بیشتر شبیه صدای کلاغ بود گفت: +آقای دهقان فرد بفرمایید نوبت شماست. مطب این دکتر همیشه شلوغ بود و خیلی سخت میشد نوبت گرفت. با پدر و ریحانه رفتیم تو اتاق دکتر. با صدای در دکتر خوش اخلاق پدر بهمون لبخند زد و راهنماییمون کرد تا بشینیم. همه آزمایشا و نوارِ قلب و جوابِ اِکو رو اَزمون گرفت و با دقت نگاهشون می‌کرد. شروع کرد به پرسیدن سوالاتی از پدرم، خلاصه بعد چند دقیقه گفت: +همونطور که قبلا هم گفتم شما باید دوباره جراحی بشید، موردتون خیلی خطرناکه.... واسه دو ماه دیگه بهتون نوبت میدم. حتما بیاید. تاکید می‌کنم حتما!!! تو این زمانم خیلی مراقب باشین.... __ داشتیم برمی‌گشتیم خونه. پدر حرفی نمی‌زد و ریحانه ناراحت به بیرون نگاه می‌کرد، ترجیح دادم منم چیزی نگم. به جاده خیره شدم و دنده رو عوض کردم! بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یار اومده، یار اومده😍 علم کش و علمدار اومده🚩 یار اومده، یار اومده😍 برید کنار، سردار اومده 💪 ولادت ماه ام‌البنین، قمر بنی هاشم، چراغ راه جوانمردان مبارک باد🎉🎊 @nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 جانبازان در حقیقت شهیدان زنده‌اند روز ،بر جانبازان سرافراز سرزمینم مبارک باد... روزت مبارک @nasle_nasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امروز كه درِ بهشت وا می‌‏گردد هر درد نگفته‌ای دوا می‌‏گردد 🌺از يُمن ولادتِ امام سجاد (ع) حاجات دل خسته روا مى‌‏گردد 🌺 سالروز ولادت با سعادت زین العابدین،سیدالساجدین امام سجاد علیه السلام بر عاشقان حضرتش،به ویژه ما ایرانی ها مبارک باد....آخه مادر امام سجاد علیه السلام، ایرانی بودند😍😍❤️🌺 @nasle_nasim