eitaa logo
از تبار رئیسعلی
621 دنبال‌کننده
429 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
📸اولین تصویر از پیکر مطهر شهید القدس محسن صداقت(شهید ساختمان کنسولگری ایران‌در دمشق سوریه) در معراج شهدای تهران 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اسماعیل خیلی علاقه به اقوام و خویشان و آشنایان و غریبه داشت، اخلاق بسیار خوبی داشت. پس از اتمام تحصیلات گفت که می‌خواهم به جبهه بروم و اصلا عشق به جبهه به دل من نشسته است. گفتم اختیار با خودت است ولی ما دلمان می‌خواست دامادت کنیم بعد از خدمت سربازی برایت مراسم عروسی بگیریم. در جواب ما گفت که: باشد تا من بروم هر وقت برگشتم در اختیار شما هستم. خدمتش چابهار بود. اعلام کردند هرکس که می خواهد به جبهه برود اعلام آمادگی نماید. او دستش را بالا کرد و سپس وی را به جبهه اعزام نمودند. بعد از دوماهی به مرخصی آمد و گفت: جبهه عجب حال و هوایی دارد. یک روز به خانه آمد تا لباس‌هایش خونی است. گفت که مجروح داشتیم آنان‌ را جابجا کرده‌ایم لباس‌هایم خونی شده است. بعد از دو سه روز به جبهه رفت و دیگر از او خبری نشد تا اینکه یک روز برادر بزرگترش آمد و گفت چرا نشسته‌اید تمام مردم می‌دانند که اسماعیل شهید شده شما نمی‌دانید؟ (با گریه) جنازه‌اش را آورده بودند و در تابوت گذاشته بودند به من اجازه ندادند او را ببینم. گفتند: طاقت نداری اما برادرش که او را دیده بود می گفت: نیمی از بدنش با خمپاره از بین رفته بود. ما هم از اینکه خداوند این قربانی را از ما قبول کرده خوشحالیم و خدا رو شکر می‌کنیم او هم مانند اسماعیل قربانی شد در راه خدا و اگر لازم باشد هنوز هم داریم که در راه خدا قربانی کنیم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
عصر روز شانزدهم تيرماه سال ۶۳ ما را با تجهيزات تمام به خط كردند. ۳۰۰ متر از مقر خارج شديم و به ما اعلام مانور دادند. دستور دادند به داخل سنگرهايمان برويم و تا بعد از نماز فرصت استراحت داريم. باپوتين خوابيديم و ساعت ۱۱:۳۰ شب به خط شديم و ساعت ۱۲ به ستون يك حركت كرديم و بعد از طى مسافت ۱۱ كيلومتر به ميدان مين رسيديم. اعلام كردند اگر تيری شليك كردند در ميدان مين نخوابيم. با اولين تيرهای رسام، كلاش و كاليبر سكوت دشت به هم خورد و حدود يك كيلومتر در ميدان مين، زير آتش آر پی جی و تيربار دويديم. از ميدان مين كه گذشتيم، پشت يك جاده كه شبيه يك جاده محلى بود خوابيديم و پدافند كرديم. آن قدر خسته بوديم كه فقط به خاطر خدا تحمل می‌كرديم. سپس به دستور فرمانده، يواش يواش حركت كرديم. نخل و خارهای خيلى فراوانى بود كه تا كمربندهايمان ارتفاع داشت. به نخلستان كه رسيديم تيربارها و آر پی جی ها هنوز كار می‌كردند. امر به خاموش كردن آتش دادند. به دهكده اى رسيديم. پاك سازى كرديم. ساعت پنج صبح خسته به رودخانه كارون رسيديم. پس از آشاميدن آب وضو گرفتيم و نماز خوانديم. بعد از صرف صبحانه مقدارى استراحت كرديم. ساعتى بعد به خط شديم و دستور حمله دادند. از ساختمان ها گذشتيم و پشت جاده آرايش نظامی كرديم. سپس به كندن سنگر مشغول شديم و مقدار ۳ كيلومتر به ميدان مين رفتيم و مجدداً دستور عقب نشينی دادند. مجبور به دويدن در ميدان مين شديم و پشت جاده آرايش گرفتيم. هوا خيلي گرم بود به پاك سازى رفتيم از خارها گذشتيم و به ساختمان رسيديم. بعد از اقامه‌ نماز و صرف ناهار به سمت سنگر حركت كرديم و غروب به سنگر رسيديم. 🔻خاطراتی از زبان شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بچه‌هايم خيلى كوچك بودند كه پدرشان شهيد شد. هرگاه مى‌ديدند كه ماشين پدرشان درب خانه پارك شده است، مى‌گفتند: چرا ماشين پدرمان همينطور درب خانه گذاشته است؟ دائماً از من سراغ پدرشان را مى‌گرفتند و من هم به آنها مى‌گفتم كه پدرتان به مسافرت رفته و... نمی‌گذاشتم ناراحت شوند. بعدها به آنها گفتم كه پدرتان شهيد شده است... 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هدفم شهادت در راه آزادی و دين مبين اسلام است. هر كسی هدفى داشته باشد به هدف خويش نايل مى‌آيد. اگر شهيد شدم مرا در گلزار شهداء كنگان دفن كنيد و از پدر و مادرم مى‌خواهم براى من گريه نكنند و از خدا بخواهند كه عمر امام بيشتر كند. هر شب جمعه تا مدت سه هفته در منزل ما دعای كميل بخوانيد. من مى‌خواهم با شهادت خود مشت محكمی به دهان آمريكا بزنم. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
27.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خلیج فارس برای ما امن نباشد، برای هیچکس امن نخواهد بود... روایتی از دلیرمردان بوشهری 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سلیمان گاهی از جبهه که برمی‌گشت؛ سا‏عت ۲ یا ۳ شب بود؛ وقتی در می‌زد اهل خانه می‌دانستند که سلیمان است. چرا که او ۳ ‏بار در را می‌کوبید. می گفتیم سلیمان چرا سه بار در را می کوبی؟ می‌گفت: «به خاطر اینکه این رمز «یا علی مدد» است.» 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
خانمش وارد حیاط پدر شهید شد، پدر شهید حاج کرم توپال گفتند: مشهدی محمد خودش را روی کف سیمانی جلو درب خانه داخل حیاط انداخته و داره غلت میزنه... این کار انجام داده بخاطر آن که ناخواسته نماز صبحش قضا شده. همیشه هم در کنار پدر مشغول کار بود، کشورهای قطر و بحرین هم سفر کرده بود برای کمک به خانواده جهت تامین معاش. شخصیت دوست داشتنی داشت، و اقوام دوست بود و به بچه‌ها خیلی محبت می‌کرد. 🔻راوی: رضا شاکری (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
یادم هست روزی برای تشییع ۱۳ شهید از جمله شهیدان «یونسی «کامکاری» و... رفته بودیم؛ با دیدن جنازه ها بسیار ناراحت شد و گفت: ای کاش، من به جای آنها بودم. خلاصه با مشورت و موافقت من به جبهه رفت. یک شب در حالی که خواب بود، متوجه شدم که چاووشی می‌خواند. او را بیدار کردم و گفتم که چه شده است؟ گفت: خواب دیدم که دارم به کربلا می‌روم. بعد از ۲۰ روز ثبت نام کرد و حدود ۴۵ روز در شیراز آموزش دید. پس از پایان دورهٔ آموزشی، سه یا چهار روز به مرخصی آمد و بعد از آن جبهه رفت. 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 وصیت‌نامه به خط مبارک خود شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به مرخصی آمده بود اما كمك به كارگران در حسينيه را به استراحت ترجيح مى‌داد. وقتى كه خواست به محل خدمت برگردد بناى حسينيه هنوز تمام نشده بود و از اين بابت آزرده خاطر بود كه اين جمله را ادا كرد: "ان‌شاءالله كه برگردم، و حسينيه را تمام شده ببينم" مهدى شهيد شد و هرگز بناى تمام شده حسينيه را نديد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وصیت‌نامه شهید حسین غلامی.mp3
1.6M
🔊 وصیت‌نامه شهید حسین غلامی 🔻گوینده: خانم مریم روایی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موسی از دوران ابتدایی به نماز علاقه خاصی داشت، بعضی از وقت ها مسائلی که در رابطه با نماز در توضیح المسائل مراجع تقلید بود برای ما می‌خواند، شکیّات نماز را از حفظ برای ما بازگو می‌کرد. به خاطر اینکه بداند که نماز‌های ما به طور صحیح خوانده می‌شود روبروی ما می‌نشست و خود واجبات نماز را می‌خواند، نسبت به نماز اول وقت حساسیت زیادی نشان می‌داد. بیشتر مواقع متوجه می‌شدم که موسی نیمه‌های شب بلند می‌شود و چنان با خضوع و خشوع مشغول نماز شب می‌شود و چنان ضجه و ناله می‌زند و العفو العفو می‌گوید که گویی گناه بسیار بزرگی مرتکب شده است. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
غلامرضا از زمان طفوليت و دوران كودكى علاقه زیادى به تفنگ داشت، اصرار زیادى داشت تا برايش موتور بخرم اما من مخالفت مى‌كردم ولى بعد از اينكه فهميدم قصد رفتن به جبهه را دارد، براى اينكه مانع رفتن او شوم گفتم: برايت موتور و تفنگ مى‌خرم به شرط اينكه به جبهه نروی و در پشت جبهه فعاليت داشته باشی. ولى غلامرضا در برابر مخالفت‌های من می‌گفت: پدر من راه خود را انتخاب كرده‌ام و به هر نحوی باشد به جبهه مى‌روم و اگر مشيت الهى است تا سرحد شهادت می‌جنگم. پدر نيز وقتی اين همه اراده و عقيده را در اين سن كم مى‌بيند تسليم خواسته‌هاى او مى‌شود و مى‌گويد: چه بهتر از اينكه مردى داشته باشم و آن را فداى اسلام كنم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
🔻وداع با ماه رمضان در جوار شهدا 🎙سخنرانی و مناجات‌: حجت الاسلام محسن اسماعیل پور 📌مکان و زمان: گلزار شهداء شهر خورموج یکشنبه ۱۹ فروردین، از ساعت ۲۳ غرفه کودک و خانواده مهیا می‌باشد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هشت یا نُه سال بیشتر نداشتم که دیگر از تمسخر همکلاسی‌هایم خسته شده بودم. دیگر طاقتم طاق شده بود؛ آمدم خانه، با لب و لوچه‌ای آویزان و با چهره‌ای گریان. در خودم بودم که پدرم دستی بر سر رویم کشید و با نگرانی پرسید: چرا گریه می کنی؟ با عصبانیت گفتم: من اسمم رو دوست ندارم! اصلاً چرا اسم من رو گذاشتید حرّ؟ پدر انگار انتظار چنین جوابی را نداشت پرسید: چرا؟ دوباره بغضم ترکید و گفتم: بچه ها مسخره‌ام می کنند. به من می‌خندند! یک دفعه پدر زد زیر خنده! با حرص گفتم: «بیا تو هم به من می‌خندی، بعد من از بچه های مدرسه چه انتظاری داشته باشم؟!» پدر نشاندم روی پایش و به من گفت: یادت هست وقتی که ماه محرم می آمد با هم می‌رفتیم تعزیه می دیدیم؟ گفتم: خب! پدر ادامه داد در بین سپاه امام حسین(علیه‌السلام) یه نفر بود که اولش راه رو به امام بسته بود، بعد اومد یار امام شد و تا آخرین قطره خونش واسه امام و بچه‌هاش جنگید و شهید شد. گفتم: آره یادمه، اسمش "حر" بود. پدر تبسمی کرد و گفت: «تو اسمش رو خوب یادت هست، تو می‌دانی او چقدر آدم خوبی بوده، پس چرا از این که اسمت حر است ناراحتی، ببین من و مادرت اگر اسمت رو گذاشتیم حر به این نیت بود که از یاران امام زمان شوی. این ها را که شنیدم دیگر ناراحت نبودم، دیگر احساس سرشکستگی نمی کردم، حالا دیگر سینه‌ام را سپر می کردم و با یک عالمه جواب به همکلاسی هایم منتظر فردایم شدم که چگونه یار امام زمان شوم.» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از همه ملت شهيد پرور ايران می خواهم که استغفار و راز و نياز با خدای خويش را در هيچ جایی از ياد نبرند که سرنوشت آينده شما در همين چيزها نهفته است. در راه فی سبيل الله گام برداريد تا دشمنان هرگز ميان شما تفرقه ايجاد ننمايند. متکی به دين اسلام باشيد. شما را از ولايت فقيه و امام عزيز جدا نکنند اگر چنين کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرتهاست. 🔻 وصیت نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
می‌گفتند مهدى مار مى‌گيرد و نمى‌ترسد ولى باورم نمى‌شد. صبح بود و هنوز خورشيد طلوع نكرده بود كه مهدى را در گوشه‌اى از حياط كنار يكى از نخل‌های خرما ديدم. يك لحظه شوكه شدم او ماری را گرفته بود كه بسيار قطور و بزرگ بود. گفتم: چرا اين كار را مى‌كنى ممكن است به تو نيش بزند. جواب داد: از مار می‌ترسيد مگر مار ترس دارد. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
آخرین بار که مجروح شد و از جبهه برگشت بد‌نش پر از ساچمه و ترکش بود. مرحوم پد‌رم به او گفت برای رفتن به جبهه فراخوان د‌اد‌ه‌اند. ما نشسته بود‌یم که ناگهان محمد بلند شد و باز برای اعزام مجد‌د اقد‌ام کرد. پد‌رم گفت: هنوز مجروحی چطور می‌خواهی بروی بجنگی؟ براد‌رم گفت: بابا اگر می‌آمد‌ی جبهه می‌د‌ید‌ی که مد‌د از خد‌ا و توسل به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به انسان قد‌رت می‌د‌هد، چنین حرفی نمی‌زد‌ی. بعد گفت: وقتی می‌بینم بعثی‌ها حمله کرد‌ند زنان و د‌ختران را به اسارت برد‌ند، د‌یگر نمی‌توانم اینجا بمانم. مرحوم پد‌رم با شنید‌ن این حرف‌ها گریه‌اش گرفت و گفت: برو. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وصیت‌نامه شهید علی محسنی.mp3
2.53M
🔊 وصیت‌نامه شهید علی محسنی 🔻گوینده: خانم رقیه جباری 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
با گذشت زمان بار دیگر کربلای حسین نمایان شد، عاشورا پدیدار گشت و خون شهداء زنده گشت، و در رگ‌های بندگان خدا جوشید. و بار دیگر حسینی‌ها و زینب‌ها و علی‌اکبرها و علی اصغرها زنده گشتند. آری حسین زنده شد و قیام کرد، برخواست یاری طلبید و ما هستیم که به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام لبیک گفته و او را یاری کنیم. آری پدر و مادرم، خواهر و برادرانم اگر ما الان حسین زمان را تنها بگذاریم فردای قیامت جواب فاطمه زهرا و علی مرتضی و جد حسین رسول الله چه بگوییم و چه خواهیم گفت؟ 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید ✍️عکس تشییع پیکر شهید محمد محمدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شیمیایی او را همچون آتشی بر سر شمع آب می کرد... ذره ذره و قطره قطره هنگامی که در خانه در بستر بیماری بود علی رغم بیماری سختش فقط نام ائمه و شکر خدا بر لب داشت... و از اطرافیان به دلیل مراقبت و پرستاری از خویش دائماً تشکر می‌کرد... 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در یکی از شب‌های قبل عملیات والفجر۴ تا صبح در مسجد مقرشان بیدار بودند و با خدای خویش راز و نیاز می‌کردند. حتی فرمانده واحدشان هر چه اصرار می کند برگرد و ساعتی استراحت کن. چون عملیات در پیش است؛ ولی باز شهید همان‌جا تا صبح می‌ماند و با گریه و زاری و نمازشب با خدای خویش راز و نیاز می‌کند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
روز عيد فطر كه فرا می‌رسيد در ديد و بازديد از بستگان و آشنايان پیش‌قدم بود و حال همه را مى‌پرسيد. موقع شهادت «عبدالله»، دو برادر كوچكترش محصل بودند و كسى نبود كه خرج آن‌ها را بپردازد و من از اين نظر سخت نگران و ناراحت بودم اما عبدالله با حرف‌هايش به من قوت قلب می‌داد. يادم مى‌آيد آخرين بارى كه به مرخصی آمد به من گفت:‌ مادر‍‍‍‍ نگران نباش، ديگر مدت زيادى به پايان يافتن خدمت سربازى‌ام نمانده است. انشاءالله پس از اتمام خدمتم بار مخارج خانه را خود بر دوش مى‌گيرم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شب كه برای عمليات آماده مى‌شديم. آر پی جی زن بود، من ديدم كه گلوله هاى آر پی جی مانند قطار دور كمر و در كوله‌پشتی جا داده بود حتی گلوله آر پی جی به دست امدادگرانی كه در آن گروهان بودند مى‌داد تا در حين عمليات در برابر دشمن كم نداشته باشد. و وقتی من در جبهه بودم و او به مرخصی مى‌آمد بدون اطلاع قبلى من و يا سفارش من حتماً به خانواده ما سر مى‌زد و مشكلات را جويا مى‌شد، و رفع مشكل مى‌كرد. و با اين همه زحمت كه براى رزمندگان مى‌كشيد كم حرف مى‌زد و به جاى صحبت كار مى‌كرد. 🔻راوی: دوست شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
خليل آقا يك روز به بنده گفتند كه هر وقت خواستی به جبهه بروی مرا هم همراه خودت ببر. و من چون خليل كوچك بود دلم نمى‌آمد كه به جبهه بيايد اين بود كه بی‌خبر از او به جبهه رفتم وقتی از جبهه برگشتم گفتند چند روز پيش خليل هم به جبهه رفته است و در همان موقع بود كه مدتى بعد كه در باز پس گيرى فاو خليل هم به خيل شهدا پيوست. 🔻راوی: حسین باقری حقیقی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وظیفه ماست که انتقام خون عزیزان را از صدام بگیریم و مشت محکمی بر دهان این جرثومه فساد بزنیم که قدرت بلند شدن را نداشته باشد. 🔻وصیت نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال ۶۱ وقتی شهيد فاطمی به لقاءالله پيوست، مربى پرورشی مدرسه حاج ابراهيم فقيه بود و يک روز بعد از تشييع جنازه شهيد آقاى فقيه براى دانش آموزان صحبت مى‌کرد، هنگامى که من براى ادامه مراسم صبحگاه به نزد آنها رفتم ايشان نام دانش آموزان را قرائت مى‌کرد (مثل اينکه حضور و غياب مى‌کند) وقتی به نام شهيد فاطمی رسيد هم‌کلاسی ها به جاى اينکه بگويند غايب، همه يکصدا و بلند فرياد زدند: حاضر، حاضر، حاضر. 🔻راوی: احمد منصوری 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وصیت‌نامه شهید منصور بهزادی .mp3
1.44M
🔊وصیت‌نامه شهید منصور بهزادی 🔻گوینده: خانم انسیه تقوی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir