eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
296 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌹 رفیق‌شهیدمْ‌یه‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ حرفتو👇بزن https://harfeto.timefriend.net/17284088555460 جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر ✌️💛✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
» زینب هر روز ظهر که از #مدرسه برمی‌گشت اول به #مسجد_المهدی می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد، در اول #فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط #منافقین #ربوده شد و با #خفه_کردن او با #چادرش او را به #شهادت رساندند و #پیکر_پاکش بعد از سه روز !جستجوی #نیروهای_امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال #نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای #اصفهان به خاک سپرده شد.
که در پى هاى روزانه ، علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت ، بنا به ، آن حضرت را از مسیر اصلى به و غیر آباد کشانید. تا این که در روز پنج شنبه ، سال 61 قمرى در ، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ، ممانعت به عمل آورد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین ، است ، فرمود : اللهم انى اعوذبک من الکرب و البلاء پس فرمود: این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا و ما است . این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد ما. خبر داد مرا (ص ) باینها. پس در آنجا فرود آمدند. داد آن جا گاه و دایمى خویش قرار دهند. چون آن حضرت پیش از این از و آله و سلم و پدرش علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است . در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت را به "" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را کرده و به رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود: "اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛ خداوندا! برای ما و ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی." در این روز، سنه 605، به قول ابن اثیر وفات کرد به حله شیخ زاهد عالم ورام بن ابى فراس صاحب تنبیه الخواطر و او از بزرگان علماى امامیه و از احفاد مالک اشتر و جدامى سید ابن طاووس است . قال السید رحمه الله فى فلاح السائل کان جدى ورام بن ابى فراس قدس الله جل جلاله روحه ممن یقتدى بفعله و قد اوصى ان یجعل فى فمه بعد وفاته فص عقیق علیه اسماء ائمته صلوات الله علیهم . http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
به علیهاالسلام، و علیهماالسلام است و این عزیزان مورد توجه قرار می‌گیرد. و دو فرزند و =عبدالله_بن_جعفرطیار(ع) بودند. وقتی حضرت (ع) از به قصد شهر خارج شد، عبدالله بن جعفر (ع) به این مضمون به حضرت نوشت: شما را به می دهم که از این سفر شوید زیرا من می ترسم که به واسطه این شما را به رسانیده و شما شوند. اگر شوید، خواهد شد. شما امروز و و یافتگان هستید. پـس در این سفـر شتاب مکنید و من هم به دنبال ام به شما خواهم پیوست. این نامه را به وسیله دو خود محمد و عون به خدمت آن حضرت فرستاد و خود به نزد عمروبن سعید فرماندار رفت و از او خواست که امــــان نامه ای برای ابی عبدالله(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر باز گردد. امان نامه ای برای آن حضرت نوشت و وعده پاداش و احسان داد. عبدالله بن جعفر را به همراه خود برداشته و به سوی به راه افتاده و در میان راه به امام رسیدند  وامان نامه را تقدیم داشت. حضرت نپذیرفت و فرمود: من را در دیدم و به من دستور داد تا به سفر خود ادامه دهم. سپس حضرت جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و آن را (احتمالا”) به عبدالله بن جعفر داد. عبدالله چون از امام شد، به فرزندان خود عون و محمد سفارش کرد که در طول سفر و در آن حضرت باشند و خود با بازگشت http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#کربلا #وقایع #دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری #عمر_بن_سعد #نامه ای را از #عبیدالله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از #لشکر #سواره و #پیاده چیزی را از تو فروگذار نکردم، و توجه داشته باش که #مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت را به من #گزارش کنند. #حبیب_بن_مظاهر از #حضرت اجازه می گیرد تا نزد #طایفه ای از #بنی_سعد که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند رفته و آنان را به #یاری فرا خواند، حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت: « امروز از من #فرمان برید و به #یاری #حسین_(ع) بشتابید تا #شرف #دنیا و #آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر به پا خاستند و #حرکت کردند، اما در میان راه با #لشکر #عمر_بن_سعد برخورد کردند و چون تاب #مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. #حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین گفت:« #لا_حول_و_لا_قوه_الا_بالله» نامه امام از #کربلا به برادرش #محمد_بن_حنفیه و #بنی_هاشم « مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست. #محرم #ماه_محرم #عاشورا #عاشوراییان #امام_حسین #کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
سال 61 .... سه شنبه سال 61 هجری قمری تعداد که و و از گرفته و به (ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند. عمر بن سعد ای بدین مضمون از دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به : خودداری شد! عمر بن سعد 500 را در کنار مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی! فرمود: « خدایا! او را از کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام(ع) عملی گشت. * امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد: بار خدایا! را از اینان کن، و بر ایشان و !قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن ( ) را بر ایشان بگمار تا به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) من و و و مرا از اینان بگیرد. وقتی از آب جدا می شود شروع می کند به بالا و پایین پریدن ، بعد از لحظاتی خودش را آرام حرکت می دهد . لحظات بعد فقط لب هایش را تکان می دهد لذا حرمله با تیری گلوی کوچک (علیه السلام) را نشانه رفت . اصغر را به سوی آسمان بلند کرد و گلویش را به بخشید و چشم از خنده او بست . با کوچک در پشت کند تا او را در میانش بگذارد که ناگاه صدایی حزین آمد ... آقا ... بگذار یکبار دیگر روی کودکم را ببینم .
» در و « ‌» در الايام نوشته اند كه در روز عليه السلام و از سخت شده بودند؛ بنابراين امام عليه السلام برداشت و در پشت به فاصله نوزده گام به طرف ، را كند، آبی گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به رسيد، پيکی نزد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه مي‌كند و آب بدست مي‌آورد. به محض اينكه اين به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به نرسد و كار را بر حسين عليه السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود. . در اين روز « » از امام عليه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت:‌اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‌پنداري پس چرا بر شوريده و تصميم به آنها گرفته‌اي و را كه حتي اين وادي از آن مي‌نوشند از آنان مي‌كني؟ عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت:‌اي همداني! من مي‌دانم كه آزار دادن به اين است، من در لحظات حساسي قرار گرفته‌ام و نمي‌دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي‌سوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي‌دانم كيفر اين كار، است؟‌اي مرد همداني! حكومت به منزله نور من است و من در خود نمي‌بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم. يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند. امام عليه السلام مردي از ياران خود بنام « » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند. شب هنگام امام حسين عليه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود « ‌» و فرزندش « » را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش « ‌» و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد. در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه السلام كه فرمود: آيا مي‌خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند! امام عليه السلام فرمود: من خانه ات را مي‌سازم. ابن سعد گفت: مي‌ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در دارم. عمر بن سعد گفت: من در بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي‌ترسم آنها را از دم بگذراند. حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي‌گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي‌فرمود: تو را چه مي‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در نيامرزد. به# ! من مي‌دانم كه از عراق نخواهي خورد! ابن سعد با گفت: ما را بس است. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه‌اي به عبيدالله نوشت و ضمن آن كرد كه حسين عليه السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به برمي گردم يا به ديگري مي‌روم. عبيدالله در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، « ‌» سخت برآشفت و نگذاشت عبيدالله با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
و و هواداران آن‌ها از جمله در و و    پس از (ع) و یاران فداکارش در کربلا بر این باور بودند که کار مخالفان بنی‌امیه و دشمنان یزید پایان یافته و آنان برای همیشه شدند. آنان گمان کردند که با کردن نور حسینی، برای همیشه (ع) را خاموش کردند ولی از اینکه (ع) راهی است که ادامه آن حکومت ننگین بنی‌امیه را بر فنا خواهد داد. وقایع سومین روز شهادت الحسین‌(ع) به شرح ذیل است: * (ع) در پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس را در گردانیدند، ابن زیاد در خود نشست و دستور داد سر امام حسین(ع) را در برابرش گذاشتند، آنگاه و آن حضرت را به همراه (ع) در حالی که به بسته بودند، وارد مجلس کرده،در برابر آن ایستاده نگاه داشتند، در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند. * (ع) در پس از ابن زیاد، اهل بیت(ع) را با و وارد کردند. * خبر شهادت امام حسین(ع) در و ابن زیاد به مدینه و شام نوشت و خبر شهادت امام حسین(ع) را ساخت. * شهادت عبدالله بن عفیف بزرگواری از (ع) بود و در ‌های و 2 چشم خود را از دست داده بود، لذا مشغول عبادت بود. او هنگامی که شنید به امیرالمؤمنین و امام حسین(ع) نسبت می‌دهد‌، از میان جمعیت بر خاست وگفت: باش ای ، تویی و پدر توکه به تو این را داد، ای فرزندان پیامبر(ص) را می‌کشی و در این چنین سخن می‌گویی‌؟ خواستند او شوند که با کمک قبیله‌اش به خانه رفت، ولی بعد آمدند و خانه او را محاصره کردن، پس از رشادت‌های او و دخترش شد و همان طور که از خدا خواسته بود به دست بدترین یعنی ابن زیاد به شهادت رسید... http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
 در محرم الحرام سال 61 هجری در حالی که و (ع) در !اسارت به مشغول بودند در روز چهاردهم به نوشت و جریانات کربلا را داد و از وی پرسید که با سرهای بریده و چه کند؟  به اسرا و خاندان امام حسین (ع) بسیار بد می گذشت مخصوصا اینکه عزادار بوده اند و مشکلات از هر جهت و از جانب عبید الله ابن زیاد به ایشان وارد می آمد.  http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
در ۶۱_ه.ق  طی به  و از با  (ع)  و سرهای در این روز سرهای مطهر شهدای از کوفه توسط ماموران ابن زیاد به سمت حرکت دادند. وقتی اسرا به دستور عبیدالله بن زیاد به منتقل شدند و ابن زیاد طی نامه‌ای به  گزارشی از رخدادهای گذشته از جمله داد و از چگونگی برخورد با اهل حرم (ع)  و سرهای از یزید کسب تکلیف کرد. ابن زیاد منتظر پاسخ از سوی یزید ماند. یکی از دلایل مهم اقدام ابن زیاد می‌تواند به خاطر شدن و بر علیه او تلقی کرد چرا که گرامی اسلام (ص) در مدت زمانی که در به سر می‌بردند در جهت آگاه‌سازی مردم از جریان (ع) و نمایاندن چهره زشت یزیدیان تلاش می‌کردند؛ در نتیجه خواستار حفظ موقعیت به نفع خود بود اهل حرم امام حسین (ع) پس از که در کربلا شاهد آن بودند، این‌بار با پوشیدن لباس  بر مصیبت‌شان افزون‌تر شده بود و کار بسیار دشواری را برای (ع) بر خود داشتند؛  چراکه با که بر علیه حسین ‌بن‌ علی (‌ع) و اهل حرم او از سوی ابن زیاد و یزید ایجاد شده بود چگونگی حرکت و پیام امام را برای مردم سخت می‌کرد، در نتیجه (‌ع) و (‌س) در این راه با در میان مردم دست دشمنان اهل بیت پیامبر (ص) گرامی اسلام را رسوا می‌‌کردند. در روز پانزدهم محرم‌الحرام سال ۶۱ ه.ق بنا بر بعضی قول‌ها مستند در تاریخ‌، در این روز سرهای مطهر شهدای کربلا از کوفه به سوی شام حرکت داده شدند که بعدا اهل بیت امام حسین (‌ع) سرهای مطهر را به پیکرهای شهدای مدفن شده در ملحق کردند http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
حركت اسيران از به طرف در جواب به او دستور داد تا را به همراه سرهاي به شام بفرستد. از اين رو در هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد.  البته برخي نقل كرده‌انـد كه زن‌ هاي غير هاشميه در كاروان را با اقوامشان آزاد کرد و فقط زن‌هاي هاشميه براي به شام برده شدند http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
چقدر دلم برات تنگ شده داداشی جونم آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد عزيز من ، قلب من اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني اي کاش مي شد فقط يک بار فرياد بزنم دوستت دارم و تو صدايم را مي شنيدي نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟ اي کاش به جاي عکس زيبايت وجود نازنينت پيش رويم بود و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت چشمانم بي اختيار مي بارد اي اميد آخرينم بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم تا فقط يک بار بتوانم چشمانم را زنداني نگاهت کنم... ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄