عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #195 _نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟ مهران_یادتون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#196
بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد
منتظر بهم چشم دوخت
بهش نگاه کردم و گفتم:
_جاسوس صمدی ممکنه شنود تو اتاقمون بزاره اگه شنود گذاشته باشن
نقشه مون لو میره .....
آرشام با خونسردی لبخندی زد و گفت:
_نگران نباش شب بعد از اینکه مطمئن شدم جاسوس رفته
با دستگاه همه جا رو چک کردم هیچ شنودی تو اتاق نیست
نفس عمیقی کشیدم وای خداروشکر فک میکردم لو رفتیم
لبخندی زدم و گفتم:
_خیالم راحت شد ممنون
خواستم دوباره به طرف اتاقم برم که یهو آرشام دستام رو گرفت
و فاصله اش رو باهام کم کرد
و با لبخند گفت:
_ببخشید خانم محترم احیانا شما چیزی رو فراموش نکردین ؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وپنج سریع ازمغازه بیرون زدم و به آرشا گفتم: _کارم اشتباه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_وشش
#سیصد_وسی_وهفت
_چی.. چیکار داری؟
اونقدر محکم کوبوندم به دیوار که حس کردم روده ام پاره شد..
زیرلب آخ آرومی گفتم.....
محکم فکمو توی مشتش گرفت وفشار داد.. میون دندون های کلید شده اش گفت:
_داری چه غلطی میکنی؟ هان؟
_چی میگی؟ آخ ولم کن.. مهراد دندونم شکست!
_ولت کنم؟ لباس خواب میخری؟ آره؟
درحالی که دلخوری توی صدام موج میزد با بغض گفتم:
_تو هم خریدی!
_من هرکاری کردم توهم باید بکنی؟ اونقدر کرم داشتی ومن خبرنداشتم؟
_به تومربوط...
حرفم تموم نشده بود که ...
مثل پرنده ای بی پناه میلرزیدم اما مقاومت نکردم..
به بودنو.. نفس کشیدن هاش کنار گردنم نیاز داشتم انگار..
سکوت کردم درمقابلش !
ازم جدا شد وسرشو توی گودی گردنم برد و باصدایی شبیه پچ پچ گفت:
صدای در اتاقم مانع ادامه حرفم شد..
باوحشت به دربسته نگاه کردم اما مهراد حتی تکون هم نخورد..
بی توجه به صدای در زمزمه وار گفت:
_شب بیرون عمارت همونجا که باپناه بازی میکردی منتظرتم..
_نمیام..
_میای.. باید بیای!
همونطور که خیره نگاهم میکرد عقب عقب رفت ولباس خواب روکه روی تخت گذاشته بودم وهنوز از مشماش در نیاورده بودم چنگ زد و باتکون داد سرش واخم وحشتناک روی صورتش اتاقو ترک کرد..
همزمان سمانه اومد داخل وگفت:
_مهراد اینجا چیکارمیکرد؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #196 بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد منتظر بهم چشم دوخت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#197
با حالت متعجب گفتم:
_نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟
همونطوری که فاصله اش رو باهام کمتر و کمتر میکرد گفت:
_تا اونجایی که من یادمه چند دقیقه پیش من به شما اعتراف کردم
و حالا منتظرم که شما حرفی بهم بزنین
صدای تپش قلبم بالا رفت از شدت استرس نمیدونستم چی بگم
آرشام با شیطنت خیره بهم نگاه میکرد
و منتظر بود که چیزی بگم .....
با تته پته شروع با حرف زدن کردم :
_من...یعنی ...چطوری بگم ....من ا.....
هنوز حرفم رو کامل نزده بودم که یهو گوشی آرشام زنگ خورد
اما آرشام با بی اعتنایی همچنان خیره بهم نگاه میکرد
از فرصت استفاده کردم و سریع گفتم:
_فک میکنم تلفنت زنگ میزنه ...
آرشام همچنان با اون خونسردی که داشت گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وشش #سیصد_وسی_وهفت _چی.. چیکار داری؟ اونقدر محکم کوبوندم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_هشت
قلبم اونقدر محکم توخودشو توی سینه ام میکوبید که توانی واسه حرف زدن وجواب دادن به سوال سمانه نداشتم..
روی زمین نشستم و سرمو توی دستام گرفتم..
سمانه که ترسیده بود اومد کنارم وبا صدای نگران پرسید:
_چی شده؟ اذیتت کرد؟
_نه..
_تواتاق تو چیکار میکرد؟ میشه بگی چی شده یا از نگرانی همینجا پس بیوفتم؟
_خودمم نمیدونم داره چه اتفاقی میوفته سمانه.. بخدا نمیدونم..
_اگه اذیتت میکنه بگو پدرشو دربیارم!
_نه.. نگران نباش..
_سمانه؟
باصدای میثم جفتمون بلند شدیم و به سمتش برگشتیم..
_چیزی شده..؟
اومد حرف بزنه سریع پیش دستی کردم و گفتم؛
_نه نه.. چیزی نشده.. داشتیم حرف میزدیم!
عاقل اندرسفیهانه نگاهمون کرد وگفت:
_پایین همه منتظرماهستن..
سمانه باگیجی پرسید:
_منتظر ما؟ واسه چی؟
_واسه شام دیگه.. بدویین بیاین پایین تموم کنید این رازهای مخفیانه رو.. معلوم نیست مشغول نقشه کشیدن واسه کدوم بخت برگشته ای هستین!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #197 با حالت متعجب گفتم: _نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟ همونطوری ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#198
_میدونم ولی حرف تو برام مهم تره
ناخودآگاه با این حرفش لبخند رو لبم نمایان شد
اما خودم رو کنترل کردم و سریع ازش دور شدم
همونطوری که وارد اتاقمون میشدم گفتم:
_ممکنه رئیس باشه صددرصد حرفش هم خیلی مهمه
بعد لبخندی زدم و سریع وارد اتاق شدم
آرشام هم لبخندی زد و گفت:
_فرار کن ببینم تا کی میخوای فرار کنی
بی توجه بهش روی تخت نشستم
آرشام تلفنش رو جواب داد
و با حرص گفت:
_مهران خدا لعنتت کنه تا کی میخوای انقدر وقت نشناس باشی
_باشه باشه یه لحظه دندون رو جیگر بزار الان میخوایم بیایم
بعد سریع تلفن رو قطع کرد
وارد اتاق شد با دیدن من که آماده شده بودم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_هشت قلبم اونقدر محکم توخودشو توی سینه ام میکوبید که توا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_ونه
الکی خندیدیم و سمانه رفت که لباس هاشو عوض کنه ومنم با پوشیدن لباس هایی که اصلا حوصله ی ست کردنشونو نداشتم رفتم پایین....
وسط راه بازهم با بردیا چشم توچشم شدم!
چشمکی ریزی زد، به سمتم اومدوبه صرف شام دعوتم کرد..
_صحرا خانم اینجا راحت نیستی؟
_اختیار دارید چه جایی بهترازاینجا..
_اما من حس میکنیم شما معذب هستی و حالت نگاهتون به آدم های پریشون میخوره!
_نه اصلا.. بخاطر آب وهوا یه کم سیستم بدنم قاطی کرده.. چیزمهمی نیست.. ممنون از توجهتون!
_بسیار خوب.. من میتونم ازشما درخواستی داشته باشم؟
به میز شام نزدیک شده بودیم..
سوالی نگاهش کردم و منتظر ادامه ی حرفش شدم که گفت:
_میتونم خواهش کنم فردا وقتتون رو بامن بگذرونید تا بتونم جاهای خوب اینجا رو نشونتون بدم؟
_ممنون از دعوتتون اما لازم نیست..!
به میز رسیدیم..
_یعنی درخواست منو رد میکنید؟
برای اینکه مهراد بشنوه صدامو یه کم بالابردم وگفتم:
_البته که نه.. اما تمام روز وقت زیادیه و من برنامه ریزی هایی کردم.. اما میتونم یکی دو ساعتشو کنسل کنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #198 _میدونم ولی حرف تو برام مهم تره ناخودآگاه با این حرفش لبخند
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#199
روی تخت نشسته بودم
سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد
بعد از چند دقیقه با یک دست کت و شلوار رسمی که خیلی بهش میومد
از اتاق بیرون اومد ....
و روبه روی من ایستاد و با لحن خنده داری گفت:
_خانوم خوشگله تیپم چطوره؟
به نظرت میتونم امروز مخت رو بزنم؟
به زور جلوی خودم رو نگه داشتم و با تاسف سرم رو تکون دادم
از طرز حرف زدنش خنده ام گرفته بود
برای همین سریع از جا برخاستم و به طرف در رفتم
در رو باز کردم و به طرف آرشام چرخیدم
هنوز همونجا ایستاده بود و با اخم بهم نگاه میکرد
با لحن معصومانه ای گفتم:
_نمیخوای بیای؟
آرشام بدون هیچ حرفی به طرفم اومد و زود تر از من به طرف پله ها رفت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ونه الکی خندیدیم و سمانه رفت که لباس هاشو عوض کنه ومنم ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل
لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم..
احمق نمیدونه قراره سرکار بمونه و اعلاف بشه!
_بسیار عالی.. خوشحالم کردی خانم زیبا!
روی صندلی روبه روی مهراد نشستم و لبخند دندون نمایی به صورت پراز اخمش زدم!
آرشاهم رسید و کنار من نشست..
سعی میکردم به فرشته که شک نداشتم قصد جونمو کرده نگاه نکنم و نگاه های سنگینش آزار دهنده بود..
آرشا تمام مدت مشغول پزیرایی رسیدن به من بود ومیدونستم مهراد توی دلش چه چاقویی برای گردن من تیز کرده!!
حتی نگاه های سنگین وآزار دهنده جمع هم نتونست چیزی از خوش مزگی غذا کم کنه..
کم کم سر صحبت بین مردها و غیب کردن زن ها باز شد ومنم که حوصله ای نداشتم تصمیم گرفتم برگردم به اتاقم..
البته هدف اصلیم اتاقم نبود و ازشما چه پنهون مقصدم پشت عمارت محل قرارم با مهراد بود..
اصلا نمیدونستم با خودم چند چندم اما میدونستم سلول به سلول تنم اون مرد عصبی ای که روبه روم نشسته رو میخواستن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #199 روی تخت نشسته بودم سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد بعد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#200
میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده
ولی چیکار کنم نمیدونم چرا میترسم ؟
تا حالا همچین حسی نداشتم .....
از اینکه از این حسم که مطمئنم عشق هست حرف بزنم میترسم
حالا که آرشام بهم اعتراف کرده چرا نمیتونم حرف دلم رو بهش بزنم ؟
از شکسته شدن بدم میاد
میترسم همونطوری که مامانم تو جوونی شکست منم بشکنم
تا چند وقت پیش قبل از اینکه آرشام رو ببینم
هرگز به خودم اجازه نمیدادم عاشق بشم
اما بعد از اینکه آرشام رو دیدم انگار همه چیز فرق کرد
نمیدونم چرا نتونستم در مقابل آرشام مقاومت کنم
من که به خودم قول داده بودم از عشق و عاشقی دوری کنم
خب من اشتباه خودم رو قبول میکنم باید منم بهش اعتراف میکردم
اما اینکه حسم رو بهش نگفتم دلیل نمیشه انقدر زود قیافه بگیره
و اینقدر زود باهام سرد بشه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم.. احمق
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_ویک
بانهایت جلب توجه ای که از خودم سراغ داشتم از جمع جداشدم وبه سمتم اتاقم رفتم..
واسه رد گم کنی لباس های راحتی پوشیدم و به بهونه هوا خوری آخرشب به سمت حیاط پشت عمارت رفتم..
میدونستم مهراد همین دور وبرهاست..
یه کم قدم زدم و نفس آزاد کشیدم.. کم کم ضایع شدم و فهمیدم نه تنها حواسش به من نیست بلکه من یه آدم مسخره ام که فقط خودمو گول میزنم وبس!
تودلم چند تافوش به مهراد وخودم دادم و باحرص برگشتم سمت اتاقم..
اومدم وارد عمارت بشم که یه دفعه کشیده شدم سمت دیواری پشت حیاط که خیلی هم تاریک وترسناک بود..
بافکر اینکه بردیاس اومدم جیغ بکشم که فهمیدم
مهراد بود.. این خشونت مختص کسی جز مرد خودخواهم نبود..
ازش جداشدم وگفتم:
_هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
_نگوکه منتظرمن نبودی..
_البته که نبودم.. ولم کن..
ازم جداشد و لباس خوابی رو خریده بودم و جلوی چشمم تکون داد وگفت:
_خیلی دوست داری امتحانش کنی مگه نه؟ اینطور که متوجه شدم واست فرق نمیکنه شخصش کی باشه..
با این حرفش یاد گذشته و تهمت زدن هاش افتادم.. بازم بذر نفرت توی دلم پاشیده شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #200 میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده ولی چیکار
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#201
همونطوری خیر بهش نگاه میکردم که لبه ی پله ایستاد و رو به من کرد و گفت:
_نمیخوای بیای ....
با ناراحتی به طرفش رفتم و از پله ها پایین اومدیم
بنیتا و صمدی مثل همیشه روی مبل نشسته بودن و متتظرمون بودن
وقتی متوجه حضور ما شدن به طرفمون اومدن
صمدی به شدت اخم کرده بود و عصبانی بود
معلوم هست که جاسوسش همه چیز رو براش تعریف کرده
نمیدونم یهو چی شد که آرشام دستام رو محکم گرفت
شاید متوجه نگاه خشمگین صمدی شده بود
رو به من با لبخند زورکی گفت:
_بریم عشقم
با لبخند سری تکون دادم و گفتم:
_آره عزیزم........
و با همدیگه به طرف در خروجی رفتیم
خواستم سوار ماشینش بشم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_ویک بانهایت جلب توجه ای که از خودم سراغ داشتم از جمع جد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_ودو
با عصبانیت توی سینه اش کوبوندم وگفتم؛
_هیچوقت آدم نمیشی..
اومدم برم که مچ دستمو محکم گرفت وگفت:
_کجا؟ هنوز که کاری نکردیم!
_اگه ولم نکنی اونقدر داد میزنم که همه بفهمن کی هستی!
_آره خوبه! داد بزن.. اومدم که داد بزنی..
_لعنتی واسه چی تهمت میزنی؟ چی ازجونم میخوای تو؟
_تهمت؟ هرخری ببینه میفهمه کنار نامزد بی غیرتت نشستی و داری واسه بردیا دون می پاشی و به شوهر سابقت نخ میدی!
شوهر سابق.. آره.. این لعنتی که دلم براش پر میزنه یه روزی شوهرمن بوده..
_با مسخرگی ادای خندیدن درآوردم وگفتم؛
_به تو نخ بدم؟ توهم زدی جانم.. این تویی که ادعای بی تفاوتی داری اما داری له له میزنی واسه بامن بودن..
این تویی که وانمود میکنی هیچ حسی به من نداری اما داری میمیری حسودی..
محکم حولم داد وچسبوندم به دیوار و پشت دستشو با حالت نوازش روی گونه ام کشیدو با پچ پچ گفت:
_خیلی دوست داری بفهمی دوستت دارم یا ندارم آره؟
لعنتی داشت دیونه ام میکرد.. با تموم عصابیتم دلم میخواست ب.غ.لش کنم و جون دارم عطر تنشو بو بکشم..
دلم میخواست داد بزنم وبگم آره... دلم میخواد بفهمم هنوزم دوستم داری یانه!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥