eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.1هزار دنبال‌کننده
146 عکس
102 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #212 _نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست اگه چراغ ها رو روش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخدر حساب میشه سری تکون دادم که دوباره ادامه داد: _از داخل کیف دوربین رو بردار و از همه قسمت ها عکس بگیر منم یکم از این مواد برمیدارم میدم به مهران بده به رئیس آزمایش بگیرن و نتیجه رو بهمون بگن ولی باید بفهمیم که با این مواد چیکار میکنن یه دوربین خیلی ریز هم اون گوشه میزارم تا از کارشون سر در بیاریم سری تکون دادم و دوربین رو برداشتم ریز به ریز از همه جا عکس گرفتم آرشام هم بعد از اینکه از اون پودر برداشت شروع به نصب دوربین کرد حدود ۲۰ دقیقه گذشته بود که کارمون تموم شد آرشام به طرفم اومد و دوربین رو از دستم گرفتم همونطوری که دوربین رو تو کیفش میذاشت یهو پیامی به گوشیش اومد پیامک رو باز کرد و بعد از خوندن پیام سریع بهم نگاه کرد با ترس گفتم:_چی شده ؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وسه باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شبیه به نگهبانی.. تخت فلزی یک نفره گوشه ی اتاق بود فرش ماکارانی قهوه ای پرده کوچولویی که به پنجره کوچیک وصل شده بود بامزه اش کرده بود.. اتاقک جالبی بود.. با اینکه دروپیکرش باز بود وکسی توش نبود اما حسابی تمیز بود.. تنها بدی که داشت به شدت سرد بود.. شایدم بخاطر لباس های خیسم شدت سرمارو زیادی حس میکردم.. مهراد روی زمین پایین تخت نشست و جیبش فدک وسیگاری درآورد و بانگاهی زیرچشمی به من که همنطور ایستاده بودم سیگارشو روشن کرد ودودشو به سمت من فرستاد.. تودلم گفتم خاک توسرت کنن که هیچوقت عادت های مسخره و توخالیتو ترک نمیکنی! بادست هام خودمو بغل کردم و بدون حرف کنار در نشستم.. ویییی خدا چقدر سرده آخه.. چه خبره روزا به اون داغی وشبا به این سردی! یه کم که گذشت دیدم صدا از دیوار بیرون بیاد از مهرادبیرون نمیاد دیگه تحمل سرمارو نداشتم پس گفتم: _میخوای تاصبح اینجا بشینی؟ من سردمه میخوام برگردم عمارت... به تخت اشاره کرد وگفت: _برواینجا بخواب گفتم که نمیخوام کسی رو ببینم.. _توبمون... من باید برم.. تنها که نیومدم تنها تصمیم بگیرم.. الان همه ناراحتم میشن... سرشو تکون داد وپک عمیقی به سیگار زد وگفت: _اوکی میتونی بری همین مسیرو مستقیم بری میر‌سی به عمارت.. چیییی؟؟ این الان گفت؟؟ میخواد تنهایی برگردم؟؟ اونم تواین برهوت.. عجب نامردیه! باحرص سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وبلندشدم.. درروباز کردم وبادیدن تاریکی یاد اون سایه که دنبالم بود افتادم.. باترس آب دهنمو قورت دادم وروبه مهراد گفتم: _تنها برم یعنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #213 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام با لحن آرومی گفت: _مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی رو مشغول میکنه چند نفر از زیر دست های صمدی میان این طرف میگه سریع مخفی بشین نبینتتون با ترس گفتم: _حالا چیکار کنیم اگه بیان و ما رو ببینن چی میشه آرشام سریع دستم رو گرفت.... و به یه گوشه ای که به هیچ جا دید نداشت برد منو به دیوار تکیه داد خودش هم با فاصله کمی ایستاد به زور نفس میکشیدم ..... تپش قلبم به شدت بالا رفته بود به نیمرخش خیره شده بودم ...... آرشام هم به طرف در نگاه میکرد ...... تا ببینه کسی میاد یا نه ...... بعد چند دقیقه کوتاه دو نفر در رو باز کردن و وارد انبار شدن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وچهار وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت رو برداشت، زیرسرش انداخت و دراز کشید.. _ازمن اجازه میخوای؟ _معلومه که نه! _درم پشت سرت ببند!! بیشعورررررر نفهممم بی غیرتتت بوووق!! نمیگه اگه اون سایه بازم بیوفته دنبالم سکته میکنم بی صحرا میشه.. مرتیکه ی... هرچی فکر کردم بهش لقب چی بدم به ذهنم نرسید شونه ای بالا انداختم وتصمیم گرفتم تا خود عمارت مثل اسب بدوم و به هیچی فکر نکنم.. درو محکم به هم کوبیدم و هنوز چند قدم برنداشته بودم که چنان ترسیدم 2پا داشتم 2تا دیگه قرض کردم و مسیر اومده رو برگشتم.. دروبازکردم و وارد اتاقک شدم.. با وحشت وچشمای گرد شده به درتکیه دادم که دیدم مهراد بانیش باز داره نگاهم میکنه.. حالا خوب میتونستم جای خالی رو پرکنم وبهش لقب مرتیکه ی بوفالو بدم.. باحرص نگاهش کردم وگفتم: _عمدا میکنی آره؟ باچشمای شیطون به تخت اشاره کرد وگفت: _هنوز یه دونه بالش اضافه داره روتختی که شک داشتم تمیز باشه بهم چشمک میزد.. فکرخوبی بود اگه خودمو باهاش گرم میکردم.. باحرص خودمو به تخت رسوندم و روتختی رو روی سرم انداختم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #214 آرشام با لحن آرومی گفت: _مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در رو نبستی؟ پسره با تعجب گفت: _فک کنم بسته بودم ....... +فک میکنی؟مردیکه دیوونه حواست رو جمع کن اگه صمدی میدید بیچارمون میکرد..... خوبه اول خودمون اومدیم سریع دو تا جعبه بردار بریم .... پسره سری تکون داد و دو تا جعبه برداشتن و رفتن در رو بستن و صدای کلید ها نشون میداد که در رو قفل کردن آرشام به طرفم چرخید..... صدای نفس هاش صورتم رو نوازش میکرد دلم میخواست زمان بایسته و من خیره بهش نگاه کنم آرشام هم محو چشام شده بود ..... کم کم فاصله اش رو با هام کمتر و کمتر میکرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وپنج _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وبوی عطر لباس نم خورده اش که دندون هام روی هم بند نمیشدن و هرچقدر هم مثل جنین توخودم جمع میشد فایده ای نداشت.. دلم بی قراری میکرد انگار.. زیراون پتو آرام وقرار نداشتم.. دلم میخواست یه دل سیربهش نگاه کنم.. دلم نوازش ومحبت هاشو میخواست.. بالاخره بعداز کلی کلنجار پتورو کنار کشیدم و به مهراد نگاه کردم.. دستاشو زیر سرش گذاشته بود وبه سقف خیره شده بود.. باعجز اسمشو صدا زدم.. _مهراد؟ دلم آغوششو میخواست.. گور بابای دنیا و غرور های مسخره وبی رحمی که این همه ازهم دورمون میکردن.. به قول مهراد یه امشبو بیخیال همه چی میشم! بدون حرف نگاهم کردو منتظر ادامه ی حرفم شد.. ای خدابگم این غرور گوربه گور شدتو چیکار کنه ازبس غد ویک دنده ای.. اما نه.. الان وقت این حرف هانیست.. خودمو لوس کردم و بانگاهی مظلوم گفتم: _سردمه.. انگار متوجه منظورم شد.. خودشو یه کم کنار کشید ودستشو باز کرد وگفت: _بیا... ازخداخواسته مثل موجودی که اسمشو نمیگم بهش تیتاب نشون داده باشن رفتم وخودمو کنارش جاکردم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #215 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه میکردم فاصله اش با هام خیلی کم بود خیره به لبام بود ..... که یهو اتفاقات های چند دقیقه پیش یادم افتاد وای من چیکار میکردم .... این مرتیکه بیشعور رو چند لحظه پیش داشت با یه دختر دیگه رو هم میریخت اونم در حالی که بهم اعتراف کرده بود گفته بود که دیوونه وار دوستم داره.... یهو خشم تو چشام هجوم برد.... با عصبانیت دستم رو روی سینه اش گذاشتم هلش دادم ..... آرشام متعجب بهم نگاه میکرد .... انگار ذهنش هنوز اتفاقات رو هضم نکرده بود بعد چند دقیقه انگار متوجه شد و اخم کرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وشش نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت.. آخ خدا... چه لذتی داره گرمای وجود عشقت تو اوج سرما.. پتورو کشید روم .. چند دقیقه نکشید که کم کم از اون حالت لرزیدن بیرون اومدم و گرم شدم.. نه اینکه کاملا گرمم بشه نه.. اما اونقدر از درون داغ شده بودم که دیگه سرما رو فراموش کنم.. چه گرمایی لذت بخش تراز هرم نفس های عشقت؟ به چشماش نگاه کردم.. دلم ریخت.. مگه از این تیله ها خوش رنگ ترهم بود؟ بخدا که برای من هیچ رنگی قشنگ تراز رنگ چشم هاش نبود.. باچشمامون جزبه جز صورت همو نگاه میکردیم .. نفس هاش تند شده بود و... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #216 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چیز لازم رو برداشته بودیم و عکس برداری کرده بودیم آرشام دستاش رو به طرف دستگیره برد هر چقدر تلاش کرد در باز نشد دیگه نا امید شد و با کلافگی گفت: _خدا لعنتشون کنه در رو قفل کردن با ترس و لرز به طرف در رفتم و خر کاری کردم در باز نشد اشک تو چشمام جمع شده بود... حالا چیکار کنم .... آرشام با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد احساس میکردم نفسم بالا نمیاد به سختی نفس میکشیدم دستام رو روی قفسه سینه ام گذاشتم و سعی کردم نفس بکشم اشکام بی اراده از چشام سرازیر میشدن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهفت همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت.. آخ خدا... چه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم... به ساعتم نگاه کردم وبادیدن عقربه ها که 8ونیم صبح رو نشون میداد باصدای بلند گفتم؛ _وای خاک به سرم شد خواب موندیم.. باشنیدن صدای بلندم ترسیده چشماشو به سختی باز کرد وگفت؛ _چی شده؟ _از پرواز جا موندیم.. حتما الان همه رو نگران وعصبی کردیم.. با آرامش درحالی که چشماشو می مالید گفت: _نترس جا نموندیم.. _چی چی رو جانموندیم؟ بلیطمون ساعت 8 بوده! دستمو کشید و به زور کشیدم و بازهم باهمون آرامش گفت: _بلیط هارو من گرفتم ساعتشم 2بعدازظهره حالا میذاری بخوابیم یانه؟ وای خدایا شکرت..نفس عمیقی کشیدم.. اما دیگه اصلا روم نمیشد یک ثانیه دیگه هم کنارش بمونم.. باخجالت بلندشدم وگفتم: _من برمیگردم عمارت.. بدون حرف فقط نگاهم کرد.. چشمامو ازش دزدیدم وسریع آماده شدم.. _میری؟ درحالی که به زمین نگاه میکردم گفتم: _بهتره جدا جدا بریم نمیخوام.... میون حرفم پرید وگفت: _اوکی میتونی بری.. بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم راه عمارت رو درپیش گرفتم و باقدم های بلند از اونجا دورشدم.. اما تمام حواسم توی اون اتاقک جامونده بود.. بافکرکردن ویادآوری دیشب قندتودلم آب میشد وهیجان به سراغم میومد.. قدم هامو تند تر کردم وشروع کردم به دویدن.. خدایا شکرت.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #217 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با ترس به طرفم دوید ، بازوم رو گرفت و با چشمانی نگران گفت: _پریا چت شد؟چرا اینطوری میکنی ؟ همونطوری که سعی میکردم نفس بکشم گفتم: _فوبیای..فضای..بسته دارم... اگه بفهمم در جایی بسته است .... نمیتونم نفس بکشم... باید حواسم پرت بشه گلوم رو چنگ میزدم تا بتونم نفس بکشم آرشام موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد آرومم کنه اما من وضعیتم بدتر میشد.... آرشام یهو لب هاش رو ،روی لبم گذاشت بی حرکت ایستادم....... نمیدونستم چیکار کنم...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهشت باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دیدم.. اما باید از در پشتی که به حیاط خلوت راه داشت وارد خونه میشدم.. اومدم برم سمت در پشتی که صدای عصبی آرشا باعث شد سرجام میخکوب بشم.. _هیچ معلوم هست کجا غیبت زده؟؟ باچشمای گرد شده به سمتش برگشتم وبا من من سلام کردم.. _سلام.. من.. من همین دورو برا.. اومد نزدیکم.. اخم کرده بود.. انگار خیلی عصبی بود.. _اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟ میدونی آقا میثم ازدیشب خون منو توی شیشه ریخته که دختر مردم امانت بود وفلان بود؟؟؟؟؟ _معذرت میخوام.. _بامعذرت خواهی جنابعالی چیزی درست نمیشه از کنار من تکون نمیخوری تا برگردیم تهران اونوقت هرکاری خواستی بکن! میدونستم میثم چه اخلاق تند و تلخی داره.. خجالت زده دنبالش راه افتادم.. سمانه با دیدنم با خوشحالی اومد وبغلم کرد.. _کجایی آخه تو؟ نمیگی من سکته میکنم؟ باچشم دنبال فرشته میگشتم اما با برج زهرماری به نام آقا میثم روبرو شدم! _چطوری صحرا خانم؟ خوش میگذره؟ باتعنه حرف میزد.. سرمو پایین انداختم وسلام کردم! اومدم توضیح بدم که بردیا و کاظمی و چندمرد دیگه به سمتمون اومدن.. میثم گفت: _حرف هامون بمونه واسه بعد.. تابرمیگردم آماده باشید ورفت.. بردیا با دیدنم لبخند زد وصبح بخیرگفت.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #218 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم نفس بکشم نمیدونستم چیکار کنم..... آرشام لبام رو میبوسید وقتی نفس کم اورد پیشونیش رو ،روی پیشونیم گذاشت....... و ناخودآگاه لبخند زد مات و مبهوت بهش نگاه میکردم من چقدر دیوونه بودم...... پسره هوس باز رو اجازه دادم ازم سو استفاده کنه دوباره اشک تو چشام حلقه زد اشکام بی وقفه از چشام سرازیر میشدن آرشام ازم دور شد هول نگام کرد.... دستاش رو روی صورتم گذاشت اینکارش تلنگری بود که به خودم بیام با دستای لرزان هولش دادم ...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ونه نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده ای دارید بانو! اومدم جواب بدم که آرشا بجای من جواب داد؛ _نظر لطف شماست بردیا جان.. سمانه دستمو گرفت وگفت: _اگه اجازه بدید من وصحرا میریم واسه ظهر آماده بشیم! بی حوصله دنبالش راه افتادم و قبل از رفتن بی توجه به اخم های آرشا لبخندی دندون نما بهش زدم وگفتم: _اخم نکن دیگه مهربون.. چشم غره ای بهم رفت که سریع نگاهمو دزدیدم وبا سمانه رفتم.. _میدونستم بامهرادی اما به کسی لو ندادم.. _فرشته کجاست؟ _بااون قشرقی که دیشب به پا کرد قرص خواب انداختیم توحلقش که خفه خون بگیره الانم مثل خرس خوابیده! _دیشب چی شد؟ درحالی که ابروهاشو بالا وپایین مینداخت گفت؛ _اینو من باید ازتو بپرسم! _سمانه لطفا.. بهم بگو دیشب بعداز رفتن من چه اتفاقی افتاد.. _هیچی بابا.. قبل ازاینکه عفریته خانم آبرومونو ببره میثم خفه اش کرد اونقدر عصبی بود که منم ازش حساب بردم! _حالا چطور توچشماش نگاه کنم.. _اون باید خجالت بکشه نه تو! یادت نره مهراد شوهرت بوده! حالا بگو دیشب چی شد که اون مقلطه رو به پاکرد؟ _منو مهرادو باهم دید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #219 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت: _چی شد؟ پریا اگه بهم حسی نداری من معذرت میخوام فک میکردم دوستم داری...... وقتی گفتی باید حواست پرت بشه چیزی به ذهنم نرسید عصبانیت تو چشام موج میزد ....... با مشت به سینه اش ضربه زدم و با گریه میگفتم : _تو یه لاشی بی همه چیز هستی ، این حرفا رو هر روز به یکی میزنی چه جوری به خودت اجازه میدی از من سواستفاده کنی؟ منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم چه برسه به این لاشی بازی ها آشغال تر ازتو بازم خودتی همونطوری به قفسه سینه اش ضربه میزدم چشای آرشام هم پر اشک بود با صدای اندوهگین گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای بلند گفت: _چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟ _هیس .. واقعی! _منو بگو فکرمیکردم دعواتون شده باز! شبم باهم بودین؟ نباید که همه چی رو عمومی میکردم.. _نه بعداز دیشب ندیدمش! _وا؟؟؟ پس مهراد کجاست؟ وقتی اومدیم مهراد ازخونه زد بیرون! _اما پیش من نبوده.. _خاک به سرم.. نکنه خودکشی کرده پسرمردم! _فکرنکنم.. چشماشو ریز کرد وچپ چپ نگاهم کرد... واسه عوض کردن بحث رفتم سراغ چمدونم و گفتم: _باید قبل رفتن دوش بگیرم توهم میخوای حموم بری؟ لباس هاتو جمع کردی؟؟ _بله لباس هامو جمع کردم اصلانم متوجه نشدم بحثو عوض کردی! راحت باش! خندیدم وبا برداشتن حوله ام وارد حموم شدم وگفتم: _زود برمیگردم! چون عجله داشتم وان رو پر نکردم و ازش دوش استفاده کردم.. ده دقیقه ای دوش گرفتم واومدم بیرون.. سمانه نبود.. انگار رفته بود توی اتاقش.. لباس های مرتب پوشیدم و موهامو سشوار کشیدم.. ساعت 10 شده بود ومهراد هنوز نیومده بود.. شایدم اومده.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #220 اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت: _چی شد؟ پریا اگه بهم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _چرا از خودت حرف میزنی من همش تو عملیاتم..... چطوری میتونم هر روز به یه دختر این حرفا رو بزنم ؟ با گریه و صدای بلند گفتم: _دروغ نگو خودم امروز دیدم تو اتاق صمدی با بنیتا قرار گذاشتی ...... اشوه های بنیتا رو با چشم های خودم دیدم آرشام دستام رو که به سینه اش میزدم رو گرفت .... و روی سینه اش نگه داشت و با نگرانی گفت: _من به بنیتا نزدیک شدم ،.... کاری باهاش کردم،؟،،؟؟؟؟؟ حرفی از عشق و دوست داشتن گفتم؟ به فکر فرو رفتم حق با آرشام بود هیچ کاری نکرد ولی با بنیتا که قرار گذاشت فکرم رو به زبون آوردم سرم رو پایین انداختم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_ویک باصدای بلند گفت: _چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟ _هیس .. و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 داشتم آرایش میکردم که دراتاقم باز شد وفرشته اومد داخل.. بااینجور آدما باید مثل خودشون برخورد میکردم.. یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم: _بهت یاد ندادن قبل از وارد شدن به جایی باید اول در بزنی؟؟ _یادم ندادن به آشغال ها احترام بذارم.. _چه بد.. نوع تربیت خانوادگیت افتضاح بوده یادت ندادن با هم نوع هاتون چطوری رفتار کنی.. _مواظب حرف زدنت باش! _این تویی که دهنتو بازکردی و.... میون حرفم پرید وگفت: _دست از سر مهراد بردار بهت اجازه نمیدم پدر بچه ام رو از راه به در کنی! چی؟؟؟ پدر بچه؟؟ این عوضی چی داره میگه؟؟ اما مهراد بااون نبوده.. قسم خورد.. بهم گفت باورش کنم.. الان وقتش بود باورش کنم.. وقتش بود برای یک بارهم شده به زندگیم فرصت بدم.. قلبم تند میزد وزبونم نمی چرخید اما جلوی خودمو گرفتم و پوزخند زدم.. _انتظار داری چرت وپرت هاتو باورکنم؟ _میتونی باورنکنی.. توجشن تایین جنسیتش دعوتت میکنیم! _دری وری هاتو باور نکردم حالاهم میتونی گورتو گم کنی! باعصبانیت بیش از اندازه دندون هاشو روی هم فشار داد وگفت: _نشونت میدم باکی طرفی! _باخداحافظی خوشحالم کن.. بانفرت واسم سرتکون داد وازاتاق رفت بیرون.. پاهام میلرزید.. کنترل وزنمو نداشتم.. روی صندلی میزتوالت وا رفتم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #221 _چرا از خودت حرف میزنی من همش تو عملیاتم..... چطوری میتونم ه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _ولی با بنیتا که قرار گذاشتی یهو آرشام خندیدم ،بغلم کرد و گفت: _خانم حسود،من با بنیتا قرار گذاشتم..... چون میدونستم برای اینکه آماده بشه فوری میره خرید میکنه این کار رو کردم تا زودتر بره و من کارام رو انجام بدم حالا فهمیدم اون رفتار هات به خاطر چی بود خانم خوشگله حسودیش شده .... از شدت خجالت سرخ شدم .... آرشام منو از خودش جدا کرد نگاهی بهم کرد دستاش رو زیر چانه ام گذاشت و سرم رو بلند کرد با لحنی جدی گفت: _پریا به جون خودت قسم که برام عزیزترینی تو اولین دختری هستی که من عاشقش شدم تو اولین دختری هستی که احساسم بهت کاملا واقعیه با تو معنی عشق رو فهمیدم ..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_ودو داشتم آرایش میکردم که دراتاقم باز شد وفرشته اومد دا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد داشتم لب ساحل قدم میزدم وبه دیشب فکرمیکردم.. صحرا دیشب خواستنی ترین شده بود.. دلفریب و دلبربا.. بعداز 2سال دوباره مال من شد.. بایاد آوردیش لبخند روی لبم می نشست و غرق لذت میشدم.. به شب هایی که با فرشته صبح میشد فکرکردم.. اخم بین ابروهام نشست.. چطور میتونم صحرا رو با زنی مثل اون مقایسه کنم؟؟ چطور تونستم کسی دیگه ای رو بجز صحرا وارد زندگیم کنم؟!!! لعنت به من.. لعنت به تموم شب هایی که صحرا نبود.. دیگه نمیذارم بره.. حتی اگه بازم مجبورم کنه به زور متوسل میشم اما هرگز بهش اجازه نمیدم که ازم دوری کنه! داشتم لحظه لحظه وجز به جز دیشب رو مرور میکردم که خودمو جلوی در عمارت دیدم.. با دیدن فرشته که انگار منتظرم ایستاده بود اخم هام تو هم کشیده شد! _میخواستم بفرستم واست سند ووصیغه بزارن که برگردی.. با تمسخر گفتم: _خوشمزه هم بودی خبر نداشتم؟ _میشه بپرسم چی شده که اینقدر بامن بد شدی؟ _انگار رفتار زشت دیشبتو فراموش کردی! _رفتار من زشت بود یاتو که جلوی چشم من میری توی اتاق زن سابقت ؟؟؟ کدوم رفتار زشته مهراد؟؟ _به تومربوط نیست من چیکار میکنم! من قول وقراری باتو گذاشتم که خودم خبر ندارم؟ اگه گذاشتم بهم یاد آوری کن شاید فراموش کرده باشم!! _قول وقرار؟ چطورمیتونی بعداز این همه مدت این حرف هارو به من بگی؟؟ من اینجا نقش چی رو دارم مهراد؟ مترسک؟ عروسک خیمه شب بازی یا وسیله ای برای آنتریک کردن عشقت؟؟ منو واسه چی تا اینجا دنبال خودت کشوندی آوردی؟ هان؟ واسه کدومش؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #222 _ولی با بنیتا که قرار گذاشتی یهو آرشام خندیدم ،بغلم کرد و گفت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با توطعم شیرین زندگی رو چشیدم بعد خیره بهم نگاه کرد ...... میدونستم الان منتظره منم حرفام رو بهش بگم فک کنم الان بهترین شرایط بود تاحرفام رو بزنم برای همین با تته پته شروع به حرف زدن کردم... _نمیدونم من زیاد با این حرف ها و حس ها آشنا نیستم تو عمرم حتی یه بار به پسری فک نکردم ..... به عشق و عاشقی اعتقادی نداشتم تا اینکه ... سکوت کردم خجالت میکشیدم این حرف ها رو بزنم ... آرشام سریع گفت.... _تا اینکه چی؟ دلم رو به دریا زدم و سریع گرفتم: _تا اینکه تو رو دیدم همه چیز فرق کرد همش میخواستم باهات کلکل کنم وقتی بهم اخم میکرد..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وسه مهراد داشتم لب ساحل قدم میزدم وبه دیشب فکرمیکردم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _هیچکدوم! توروبه عنوان یه دوست یه همراه آوردم که نه تو تنها باشی نه من! این دلیل نمیشه بهت اجازه بدم توکارهای من دخالت کنی.. _یعنی.. یعنی تمام این مدت منو به عنوان یه دوست وهمراه... مکث کوتاهی کرد ونا باور با چشم های اشکی ادامه داد: _چی داری میگی مهراد؟ _بعله دیگه تقصیر خودمه اگه تورو بلند نکنم از اون سر دنیا همراه خودم بیارم اینجا اینجوری واسه خودت خیالات وتعبیر...... داشتم تند تند حرف میزدم که وسط حرفم فرشته جلوی چشمم افتاد ونقش زمین شد.. باوحشت به افتادنش نگاه کردم.. نامردی بود اگه نگرانش نمیشدم.. این زن منو از بدبختی و جهنمی که توش دست وپامیزدم نجات داده بود.. ترسیده به سمتش حجوم بردم و اسمشو صدا زدم.. رنگش پریده بود و لب هاش به کبودی میزد.. وای خدایا چه غلطی کردم اونجوری باهاش حرف زدم.. ایست قلبی نکنه یه وقت.. هرچی صداش زدم فایده نداشت.. باید دکتر خبر میکردم.. بلندش کردم و به سمت اتاقش حرکت کردم.. کاش اونجوری باهاش حرف نمیزدم.. داشتم میرفتم توی اتاقش که ازشانسم دراتاق صحرا بازشد و فرشته رو توی ب.غ.ل من دید!! دیگه چی ازاین بهتر؟؟؟ گل بود وبه سبزه نیز آراسته شد!!! اومدم صداش کنم که بانفرت به اتاق ودرو محکم به هم کوبید! حالا چه کنم؟؟ اول باید دکتر خبر میکردم.. بعدا باصحرا حرف میزدم! صحرا دیگه مال من بود من بودن برای صحرا دیگه دلخواه نبود.. اجباربود! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #223 با توطعم شیرین زندگی رو چشیدم بعد خیره بهم نگاه کرد ......
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 غبار سنگینی از غم تو دلم مینشست ...... وقتی کنارت بودم ک باهام خوب بودی....... میخواستم زمان بایسته و من همیشه کنارت باشم ..... ولی نمیدونم اسم این حسا چیه عشق هست یا نه؟ ولی اینو مطمئنم اولین باره این احساس رو دارم آرشام لبخندی به پهنای صورتش زد ..... سریع بغلم کردم محکم بغلم کرد..... و با خوشحالی که تو صداش موج میزد گفت: _قول میدم از این احساست پشیمون نشی این حرفش ناخودآگاه یه لبخند ناگهانی رو لبم آورد آرشام ازم جدا شد دستام رو گرفت و خیره بهم نگاه میکرد. دوباره فاصله اش باهام کم میشد..... که لبخندی زدم و سرم رو پایین انداختم که آرشام به زبان ترکی گفت: _utancının kurbanı olacağım (من قربان خجالتت بشم ) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وچهار _هیچکدوم! توروبه عنوان یه دوست یه همراه آوردم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحرص درحالی که دندون هامو روی هم فشار میدادم پاسپورتمو روی میز کوبیدم.. زن بیچاره که مسئول چک کردن پاسپورت ها بود تکونی خورد وبا تعجب نگاهم کرد! به انگلیسی معذرت خواهی کردم.. لبخند مهربونی زد و مدارکمو پس داد.. به مدارک چنگ زدم و باقدم های بلند از اونجا دور شدم وسعی کردم به صحرا نگاه نکنم.. دختره ی احمق نمی فهمه با این کارهاش آتیش منو تند تر میکنه و جری ترم میکنه واسه اذیت کردنش! واسه لجبازی بامن رفته ور دل آرشا نشسته.... حالیت میکنم لجبازی بامن چه عواقبی داره! داشتم زیرلب تهدیدش میکردم و خودمو عصبی تر میکردم که دست های فرشته دور بازوم حلقه شد! با عصبانیت نگاهش کردم اومدم دستمو پس بکشم که محکم تر بازومو چسبید وگفت: _توروخدا مهراد.. بذار حداقل 2تا دوست خوب باشیم برای هم!! _انگار حالیت نیست یکی اینجا هست که هرکاری تو میکنی هزار برابرشو از دماغ من در میاره! _یه نگاه به اطرافت بندازی میفهمی که تنها کسی که اصلا حواسش به تو نیست همون یه نفره!! نیم نگاهی به صحرا که مشغول خندیدن با آرشا بود انداختم.. کارد میزدن خونم در نمیومد.. باحرص بازمو از دست فرشته بیرون کشیدم وگفتم: _خوشم نمیاد اینقدر بهم بچسبی! _داداش چیزی کم وکسر نیست؟ همه چی اوکیه؟ باشنیدن صدای میثم فرشته ازمون فاصله گرفت و تا موقع پرواز خودمو مشغول حرف زدن با میثم کردم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥