عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #251 و همونطوری که لباسم رو با یه لباس بیرون دیگه عوض میکردم با خند
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#252
در اتاق رو باز کردم
با اخم یکی از ابروهام رو بالا دادم و گفتم:
_چی شده ؟ آقا آرشامی که ما میشناختیم
در طول یکسال به زور یه بار میخندید
حالا چی شده امروز نیشش تا بنا گوش بازه؟
آرشام مثل بچه ها لپم رو کشید و گفت:
_چون آقا آرشام شما قبلا پری مثل شما نداشت
بعد همونطوری که وارد اتاق میشد گفت:
_حالا هم برو اونور تا دوباره وسوسه ام نکردی
چشم غره ای نثارش کردم و با خنده به طرف کاناپه رفتم
به شدت خوشحال بودم
با تموم وجودم خوشبختی رو احساس میکردم
ولی فقط یه دلشوره عجیبی ته دلم بود
شاید به خاطر اینه که خانوادم نفهمیدن
رابطه من و آرشام جدی شده و فقط به خاطر عملیات نیست
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_یک _سارا و سبحان؟ _اوهوم.. _خب؟ _داره ازدواج میکنه.. ع
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_دو
_الهی من بمیرم که اونجوری عذابت دادم..
_تنها تو عذابم ندادی.. اونا مقصر اصلی تنها شدن منن.. مهراد اگه اونا منو تنها نمیذاشتن شاید زندگی من اینجوری رقم نمیخورد..
چشم که باز کردم دیدم 26 سالم شده مهراد من جوونیمو ازدست دادم.. طعم جوونی رو نچشیدم..
هرگز اونا نمی بخشم.. ازوقتی یادم میاد یا از سبحان کتک میخوردم یا ازبابام..
نزدیک 2ساله بابای من مرده.. مهراد من اونقدر عقده ای شدم که سرقبرش هم نرفتم.. میتونی اینا رو بفهمی..
_گریه نکن قربونت بشم.. دلمو خون نکن.. انتخاب باخودته.. میتونی نبخشی.. میتونی بهشون فرصت ندی.. هرتصمیمی بگیری مثل کوهی محکم پشتتم.. دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم
_نمی بخشم.. نمیخوامم ببخشم.. اما دلم براشون خیلی تنگ شده بود.. یه وقتایی دلم پر میکشید واسه دیدنشون اما اونا منو نخواستن و خودشونو ازمن محروم کردن..
مادرم منو نخواست.. بخاطر اینکه پسرش عصبی نشه دخترشو ول کرد.. میدونی یه دختر چقدربه مادرش نیازداره؟
من مادر نداشتم وقتی ترکم کردی سرمو روی دامنش بذارم گریه کنم و اون نوازشم کنه و آرومم کنه.. من بجای مادرم توی تنهایی درحالی که ازتنهایی میترسیدم سرمو روی بالشم میذاشتم بجای دامن مادرم.. میفهمی اینارو؟
_میفهمم خدا منو لعنت کنه باعث وبانی همه ی اینا منن.. منو ببخش نفسم.. ببخش که بی غیرتی کردم.. منه خاک بر با فکرهای احمقانه فکرمیکردم اونجوری خوش بخت میشی و ازدستم راحت میشی.. منو ببخش صحرا توروخدا حلالم کن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #252 در اتاق رو باز کردم با اخم یکی از ابروهام رو بالا دادم و گفتم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#253
باید بعد از اینکه برگشتیم به آرشام بگم تلفنش رو بده
به مامانم زنگ بزنم و ماجرا رو براش تعریف کنم
اینطوری دلم راضی نیست باید خانوادم رو هم از این قضیه با خبر کنم
با خارج شدن آرشام از اتاق لباس ها از فکر بیرون اومدم
آرشام مثل همیشه تیپ اسپرت زده بود
کت و شلوار اسپرت کرمی پوشیده بود با کفش سیاه
مثل مدل ها به طرفم اومد و خیلی شیک دستش رو وارد جیب شلوارش کرد
بهم نگاه کرد و گفت:
_چطور شدم خانوم؟
لبخندی زدم و باخنده گفتم:
_چه خوشتیپ شدین با کسی قرار دارین آقای محترم ؟
آرشام سریع لپم رو بوسید و گفت:
_بله با یه خانوم خوشگل و البته غر غرو قراره برم بازار
به آرومی ضربه ای به سینه اش زدم و با اخم گفتم:
_غر غرو خودتی ،نمیدونی چطوری از یه خانم محترم تعریف کنی؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_دو _الهی من بمیرم که اونجوری عذابت دادم.. _تنها تو عذا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وسه
باصدای بلند گریه کردم..
هق هقی که تمام روز جلوشو گرفته بودم رو باصدای بلند شکستم..
_صحراگریه نکن.. مرگ مهراد گریه نکن.. جیگرم کبابه.. این همه عذاب وجدان روی دوشمه سنگین ترش نکن میشکنم..
مهراد بمیره گریه نکن.. ببین قلبم درد گرفته
اونقدر التماسم کرد که بخاطر دل مهرادم شده خودمو آروم کردم..
اونقدر که مطمئن بودم خانواده ام دوستم نداشتن به همون اندازه مطمئنم مهراد ازته قلبش عاشقمه..
یک ساعتی میشد که بی صدا درحالی که سرمو روی پاش گذاشته بودم فقط موهامو نازمیکرد..
بهش زل زدم.. چند تادونه موی سفید کنار شقیقه هاش افتاده بود..
متوجه نگاهم شد..
سرشو آورد پایین و به چشمام زل زد..
_آروم شدی؟
_اوهم!
_بجاش دل منو خون کردی!
_ببخشید!
اومدم بلند شم که مانعم شد..
_بمون..
بدون حرف نگاش کردم..
به لبم زل زده بود.. نوع نگاهش ازاون نگاه های خاص بود.. نگاه های مخصوص مهراد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #253 باید بعد از اینکه برگشتیم به آرشام بگم تلفنش رو بده به مامان
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#254
آرشام دستم رو گرفت ،بوسه ای روی دستم زد
و همونطوری که به طرف در میرفت گفت:
_باشه خانم کوچولو قهر نکن از کجا بدونم قراره شما یادم بدید دیگه
لبخندی زدم و چیزی نگفتم .....
از اتاق بیرون اومدیم و از پله ها پایین اومدیم
بنیتا روی کاناپه نشسته بود و چمدونش هم کنارش بود
بدون آرایش بود و همچنان گریه میکرد
با دیدن ما با اخم بهمون خیره شد
آرشام طوری که مثلا نمیدونیم چه اتفاقی افتاده گفت:
_بنیتا خانم اتفاقی افتاده؟
خیر باشه چمدون برای چی هست جایی داریم میرین؟
با این حرف آرشام، بنیتا با خشم از جا بلند شد به طرف من هجوم آورد
و تو یه چشم بهم زدن به من رسید و روبه روم ایستاد
و همونطوری که بهم مشت میزد و هولم میداد گفت:
_همش به خاطر تویه عوضی هست دختره ی لاشی تو زندگیم رو بهم ریختی
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وسه باصدای بلند گریه کردم.. هق هقی که تمام روز جلوشو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وچهار
الان یک ماهه که از اون روز میگذره ومن هنوز موفق به دیدن ترلان نشدم..
امروز داریم میریم خونه ی مادر وپدر مهراد..
تواین یک ماه مهراد چند دفعه به پدر ومادرش سر زده بود اما کسی چیزی از رابطه و برگشتن ما به هم خبر نداره.. ازش خواسته بودم فعلا چیزی نگه و تا اخلاق کامل مهراد دستم نیاد این قضیه پنهون بمونه!
مهراد علاقه ای به این رابطه پنهونی نداره و سردی خانواده اش داره اذیتش میکنه.. اسرار داره عقد کنیم و واسه همیشه کنار هم باشیم..
من از خدامه اما هنوزم یه ترس هایی دارم که نمیتونم ندید بگیرمشون.. هنوزم مهراد عصبی که میشه رفتار هاش غیر قابل کنترل میشه.. دیگه اون مهراد سابق نیست اما هنوزم به جزئی ترین مسئله ها حساسیت نشون میده..
مثلا به جواب ندادن تلفن.. اگه سر کار باشم و تلفنمو جواب ندم عصبی میشه وبه خودش بدوبیراه میگه که چرا جواب نمیدی و...
بدترهمه ی اینا بهزاد بردار آرشا بود برای عقد وازدواج پاپیش گذاشته بود.. اون شب مهراد دیونه شده بود.. مشتشو توی شیشه کوبید و تموم دستش پاره شد..
واسه اینکه بلایی سرش خودش نیاره از آرشا خواستم واقعیت رو به برادرش بگه و به فکر کسی دیگه باشه و من دیگه نیستم.. به مهراد حق میدادم اگه عصیی بشه..
مهرادم نامردی نکرد همه چی رو با بدترین شکل ممکن به بهزاد گفت و همون موضوع مسخره باعث شد دیگه نذاره برم شرکت..
واسه اینکه رابطه ام با مهراد لو نره به میثم و سمانه گفتم میخوام یه مدت طولانی قید کار کردنو بزنم واستراحت کنم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #254 آرشام دستم رو گرفت ،بوسه ای روی دستم زد و همونطوری که به طرف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#255
با این حرفش دوباره اشکاتو چشام جمع شد
نمیدونم چرا این روز ها اینطوری شده بودم و سریع ناراحت میشدم
یهو آرشام با عصبانیت و فریاد دست های بنیتا رو گرفت و گفت:
_دختر همه جا تویی نه زن من .....
بار آخرت باشه با زن من اینطوری حرف میزنی
ما نمیدونیم چه اتفاقی افتاده ولی هر چی شده حقته
بعد با عصبانیت هولش داد بنیتا سرش به دیوار خورد
و افتاد زمین از سرش خون میومد
هول شده بودم چه اتفاقی افتاد خدااااا
من و آرشام مات و مبهوت به بنیتا خیره شده بودیم
وقتی به خودم اومدم سریع به طرف بنیتا دویدم
کنارش نشستم
با دستای لرزان دست بنیتا رو گرفتم و نبضش رو گرفتم
با چشمانی گریان بهش نگاه کردم و گفتم:
_زنده است آدمای صمدی رو صدا کن
کمک کن ببریمش بیمارستان
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وچهار الان یک ماهه که از اون روز میگذره ومن هنوز موفق ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وپنج
سمانه مخالفت کرد اما میثم انگار میدونست پشت این قضیه مهراد نشسته چون بدون چون وچرا درخواستمو قبول کرد وگفت هروقت که بخوام میتونم برگردم و...
تواین یک ماه صیغه ی محرمیت خوندیم که راحت باشیم...
الان 5روزه که دیگه سر کار نمیرم و انگار اینجوری مهراد آرامش اعصاب داره و خیالش راحته که زنش توی خونه است و آفتاب ومهتاب اونو نمی بینه!
انگار هرچیزی ازبین بره این غیرت خرکیش از بین نمیره حتی با این همه سال دوری و جنگ وجدل..
بازم کار خودشو میکنه بازم محدودیت های خودشو داره، البته من دلم غش وضعف میره واسه این حسودی کردن و غیرتی بازی هاش..
توی فکر بودم که صداشو کنار گوشم شنیدم وباعث شد بترسم وتکون بخورم..
_آخ عشقم ترسوندمت؟ ببخشی خانومم هرچی صدات زدم نشنیدی .
_نه عزیزم اشکالی نداره... جانم؟
_لبشو روی لاله ی گوشم کشید و خمار گفت:
_به چی فکر میکردی؟ به من؟
خودمو کنار کشیدم وگفتم:
_نخیر داشتم به آینده فکر میکردم..
با پررویی بازم اومد نزدیک وگفت:
_اون آینده منم توشم؟
_اوهوم..
_ای جان.. به بچه هامونم فکر میکنی؟
بچه...!! خیلی دلم میخواست بچه داشته باشیم.. بعداز ازدواج حتما اقدام به بارداری میکنم..
_نه ولی فکر خوبیه حتما بهش فکر میکنم...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #255 با این حرفش دوباره اشکاتو چشام جمع شد نمیدونم چرا این روز ها
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#256
دستام میلرزید بدون وقفه اشک از چشمانم سرازیر میشد
همه ی این اتفاق ها تقصیر منه اگه بلایی سر بنیتا بیاد
آرشام به دردسر میوفته خدایاا حالا چیکار کنم؟
ممکنه یه دختر جونش رو از دست بده
اگه من تو اتاق به آرشام سرکوفت نمیزدم
شاید اون دوباره ازم دفاع نمیکرد و این اتفاق ها نمیوفتاد
آرشام سریع چند نفر رو صدا زد
بنیتا رو برداشتن و تو ماشین ما گذاشتن
همونطوری خیره بهش نگاه میکردم
آرشام در ماشین رو باز کرد و خواست سوار ماشین بشه که چشاش به من افتاد
با چشمانی لرزان بهم نگاه کرد با صدای دو رگه ای گفت:
_پریا بیا سریع سوار شو باید ببریمش بیمارستان
با دو به طرف ماشین رفتم و سوار ماشین شدم
آرشام ماشین رو روشن کرد و با سرعت به طرف بیمارستان روند
به صندلی عقب نگاه کردم.....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وپنج سمانه مخالفت کرد اما میثم انگار میدونست پشت این قض
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_ونود_وشش
_ برو آماده شو لنگ ظهره مادرت اینا چشم به راهن..
_ اونا چشم دیدن منو ندارن نمیدونن که عروس یکی یه دونشونو میخوام ببرم پیششون!
_برو اماده شو از صبح حاضرم.. آرایشم خراب میشه باید ساعت برم تمدیدش کنم..
بلند شدم و کشون کشون بردمش تواتاقم که لباس هاشو به تنش کنم که با شیطنت گفت:
_چه عجله ایه میریم حالا..
_مهررراااد!!!
_جونم عشقم؟
_اذیتم نکن..
_این حرف منم هست! اذیت نکن دیگه..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
❌❌بچه ها یه سورپرایز فوق العاده دارم براتون😍👌
قیمت وی آی پی اموج عشق ۴۲ هزار
و قیمت وی آی پی عشق دیرینه ۴۰ هزار هست
ولی اگه جفتشون رو باهم بخرید تخفیف داریم تا مدت کوتاهی
و قیمت جفتشون ۷۰ هزار میباشد
✅هر دو رمان در وی آی پی تموم شدن
برای دریافت وی ای پی ها مبلغ ۷۰ هزار رو به شماره کارت پایینی واریز کنید👇
6063731160771326مهدی محمد علی زاده بزنید رو شماره کارت کپی میشه فیش رو به ایدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023 پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #256 دستام میلرزید بدون وقفه اشک از چشمانم سرازیر میشد همه ی این
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#257
بنیتا رو با چشمانی بسته بی حال روی صندلی عقب گذاشته بودن
از سرش خون میومد.....
نمیتونستم جلوی خودم رو نگه دارم و اشک میریختم
آرشام اصلا حواسش بهم نبود به فکر فرو رفته بود
مردمک چشماش میلرزید
به بیمارستان که رسیدیم سریع از ماشین پیاده شد
و پرستار ها رو صدا کرد
چند تا از پرستار ها اومدن و بنیتا رو روی بلانکارد گذاشتن
با آرشام دنبالشون میرفتیم
بنیتا رو داخل یه اتاق بردن و در رو بستن
خیره به در اتاق به دیوار تکیه دادم
همچنان دستام میلرزیدن ......
آرشام جلوی اتاق داشت راه میرفت
بی حال سر خوردم و روی زمین نشستم
آرشام بهم نگاه کرد وقتی حال و روزم رو دید
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀