eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌ودو باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم.. دستمو محکم به کمرم که دردش امونمو بریده بود گرفته بودم.. پشت انباری هایه گودی بود که رفتم اونجا ونشستم.. بیصدا گریه میکردم وبه پناهگاهم نگاه کردم.. چقدر بدبختی صحرا چقدررر!! گوشیمو درآوردم وروشنش کردم.. باطری نداشت اما میشد باهاش زنگ زد.. شماره ی بنفشه رو گرفتم.. بنفشه_ الوسلام.. باگریه گفتم: بنفشه بیا به دادم برس! بنفشه_ چی شده؟ من خونه ی شمام.. کجایی تو.. _توپارکینکم.. چشمام.. بنفشه چشمام نمیبینه! بنفشه_چی میگی تو؟ توکدوم پارکینک؟ چی شده؟ مهراد کجاست؟ _بیا توپارکینک خونه خودمم.. پشت انباری پلاک... هرچقدر تلاش میکردم شماره ی پلاکو ببینم نتونستم.. دارم کورمیشم یعنی؟ _چشمم پلاکو نمی بینه! بنفشه ترسیده گفت: _اومدم اومدم.. هیچی نگو خودم میام ببینم چی شده! به روبه روم خیره شدم.. تصویر تار مهراد که سوار ماشینش شد ورفت قلبمو آتیش زد.. اونقدرگریه کردم تا چشمام به طور کامل سیاه شد وبه خواب رفتم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #45 _چشم مشکلی ندارم ،پس الان تماس تصویری بگیرین بعد تلفن رو قطع
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 باید با دخترم پریا صیغه موقتی بکنین راستش راضی نبودم اما وقتی سرهنگ گفت این باند خلافکار باعث مرگ چندین جوون شده با فکر به این که خانواده ی این جوون ها چه سختی کشیدن تصمیم گرفتم این سختی و ناراحتی رو به جون بخرم تا بلکه از دست این باند های خلافکار خلاص بشیم راستش من و همسرم بدون هماهنگی همدیگه هیچ کاری انجام نمیدیم (نمیدونم چرا وقتی بابا اینطوری گفت آرشام اخم کرد) برای همین خواستم با همسرم مشورت کنم اما سرهنگ گفت که عجله دارین و باید امروز صیغه کنین تا سریع به اون باند نفوذ کنین برای همین باشه من اجازه میدم صیغه کنین امروز سعی میکنم همسرم رو راضی کنم درسته این صیغه موقتی و به خاطر عملیات هست اما من دخترم رو اول به خدا بعد به تو میسپارم ،مواظبش باش از اونجایی که مادرتون ایرانی بوده و شما هم با فرهنگ ایرانی آشنا هستین مطمئنم امانت دار خوب هستی.... الان نیمه ای از وجودم پیش تو هست پس ازت خواهش میکنم فک کن خواهرت هست و مثل خواهر خودت ازش مراقبت کن آرشام لبخندی زد که نمیدونم چرا احساس کردم این لبخند آغشته به تنفر بود و با لبخند گفت: _نگران نباشین بیشتر از خودم مراقبشون هستم _ممنون پسرم بی زحمت اگه میشه گوشی رو بدی به پریا میخوام باهاش حرف بزنم آرشام _چشم حتما بعد گوشی رو به طرف من گرفت..... از جا برخاستم و به طرفش رفتم ، گوشی رو از دستش گرفتم و به طرف اتاق رفتم در رو بستم و همونطوری که سعی میکردم ناراحتی رو از چهره ام دور کنم گفتم: _سلام باباجون چه خبر؟ _سلام یکی یدونه ی بابا چیکار میکنی ؟؟ اذیت که نشدی؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌وسه به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس میکردم.. ومهم ترازاون حس میکردم چشمام بازه اما جایی رو نمیدیدم.. آروم بنفشه رو صدازدم.. صدای بنفشه که معلوم بود داره گریه میکنه به گوشم رسید.. _جانم آجی؟ جان دلم؟ _چرا اینقدر تاریکه؟ برق رفته؟ صدای هق هق بنفشه بلند و بند دل من پاره شد.. _چرا گریه میکنی‌؟ میگم چرا تاریکه؟ بنفشه_ هیچی نیست آجی خوب میشی بخدا خوب میشی! _چی؟؟؟؟ چی خوب میشم؟ صدام میلرزید.. سریع توی جام نشستم وباصدای بلند گفتم: _کور شدم؟؟؟؟ میخوای بگی من کور شدم؟ بنفشه_ نه نه.. بخدا کورنشدی.. بخدا اینجوری نیست.. بخدا قسم خوب میشی دکتر گفت موقته! باجیغ_ نههههه! نه! خدایا نهههه! دستی جلوی دهنم قرار گرفت.. دست بنفشه نبود.. رفتم توی بغ.ل یکی.. بغ.ل بنفشه نبود.. بوی مهراد بود.. آره خود لعنتیش بود..جیغ زدم.. _ولم کن! ازجام بلندشدم ومحکم روی چشمام میکوبیدم.. _حقم نیستتت! نه نه این حقم نیست.. نباید بخاطر ظلم توی لعنتی من کور بشم.. نباید بخاطر تو من کور بشم! حقمممم نیست! صدای گریه اش که اشک تمساح بود به گوشم رسید.. بنفشه_ خواهری آروم باش.. مهراد نیست.. اون نیست! _بنفشه توروخدا چراغ هارو روشن کن من ازتاریکی میترسم.. فایده نداشت.. چشمام نمیدید.. اونقدر خودمو زدم وبه درودیوار خوردم تا دکترها اومدن ودست هامو بستن وباتزیق آمپول توی دستم خفه خون گرفتم وده دقیقه بعد خوابم برد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
🔴 / بازیگر مشهور سینما فوت کرد همه ما بچگی باهاش خاطره داشتیم 😭 جزییات بیشتر و تصاویر این بازیگر در 👇👇 eitaa.com/joinchat/927006720Cef22c84c5c eitaa.com/joinchat/927006720Cef22c84c5c
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #46 باید با دخترم پریا صیغه موقتی بکنین راستش راضی نبودم اما وق
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 لبخندی زدم و گفتم : _نه بابا خوبم نگران نباشین مهران هم اینجاست باباکه معلوم بود از اینکه مهران هم هست خوشحال شده گفت: _خیلی هم خوب خیالم راحت تر شد بعد با لحن آروم تری گفت: _دخترم اگه راضی نیستی یا فک میکنی این عملیات اذیتت میکنه با سرهنگ حرف بزنم برگرد لبخندی آغشته با غم زدم و گفتم: _نه بابا خوبم ایرادی نداره برای شغل ما این چیزا عادی هست سعی میکنم کنار بیام الان بیشتر از همه چیز به آغوش گرمتون نیاز دارم بابا_الهی قربون دختر خوشگلم بشم نگران نباش عزیز دل بابا ، ارشام پسر بدی نیست مطمئنم تو این مدت مواظبت هست به تکون دادن سر اکتفا کردم اما تو دلم گفتم (البته اگه من تو این مدت نکشتمش) درسته سعی میکردم چهره ی ناراحتی رو از خودم دور کنم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌وچهار نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس می
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: برای بار هزارم تماس سحرو رد زدم وهزاربار خودمو لعنت کردم گه چرا سحرو واسه لجبازی باصحرا وارد خونه ام کردم.. گوشی رفت روی پیغام گیر وصدای سحر روی اعصابم خط کشید.. سحر_مهراد جواب بده حرفامو بزنم وبعدش قطع میکنم.. اصلا گورمو گم میکنم! باحرص تماسو وصل کردم وداد زدم: _چی میگی سحر؟ چی میگی؟ سحر_ مگه نمیگی صحرا دوستت داره؟ مگه اینو نمیگی؟ _آره! جدایی ازاین مسئله من عاشق زنمم عاشقشم حالیت میشه؟ سحر_به جهنم! این واسم مهم نیست! مهم اینه از ریا کاری اون زن متنفرم‌.. میخوام دستشو واست رو کنم وبهت ثابت کنم دوستت نداره وداره نقش بازی میکنه! _صحرا باباشو ازدست داده.. اگه توخودشه بخاطر مرگ پدرشه! لطف مزاحم زندگیم نشو! سحر_ الان صحرا کجاس؟ فقط همینو بگو.. تابهت ثابت کنم! _خونه مادرشه! سحر_ توکجایی؟ _به توچه؟ سحر_ مهرادد! من خوبیتو میخوام لعنتی! میگم بگو کجایی! چنگی به موهام زدم.. من آدم شکاکی بودم وسحر دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود! _توخیابونم‌.. سحر_برگرد برو خونه مادر زنت! ببین زنت داره چیکارمیکنه! بدون اینکه به روی خودم بیارم ماشینو دور زدم اما به سحر گفتم: _دیگه به من زنگ نزن! من به زنم مطمئنم! گوشی رو قطع کردم اما گاز دادم سمت خونشون‌.. تودلم دعا میکردم صحرا یه گوشه نشسته باشه وباورهامو خراب نکنه! ۵دقیقه بعد رسیدم ورفتم داخل.. توی جمعیت باچشم دانبال صحرا گشتم.. نبود.. قلبم تند میتپید.. دست هام یخ زده بودن.. رفتم توی آشپزخونه.. مادرشو دیدم مشغول گریه کردن بود.. _سلام.. مادرش_ سلام عزیزم.. خوبی مادر؟ _ممنون! صحرا رو ندیدین؟ یه زنه که نمیشناختم گفت: _تواتاقه روبه روئه! حالش خوب نبود! نفس راحتی کشیدم ورفتم سمت اتاق.. دستگیره رو پایین کشیدم اما قفل بود.. ته دلم خالی شد.. صدای عماد باعث شد نفسم بند بیاد.. نکن صحرا.. داشتم باورت میکردم.. نکن! دستم میلرزید در بزنم.. کلاه بی غیرتی به سرم بود وترس از دیدن کلاه بزرگ روی سرم قلبمو به درد میاورد! اومدم دربزنم که در باز شد وتصویر صحرا وعماد درحالی که دست صحرا بازوی عمادو گرفته بود نمایان شد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صدوشصت‌چهار۲ مهراد: برای بار هزارم تماس سحرو رد زدم وهزاربار خود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بازم گولم زده بود.. بازم بازیچه بودم.. بازم رو دست خوردم! فقط به صورت نگاه ترسیده ی صحراچشم دوخته بودم وحتی جواب تنه ی محکمی که عماد بهم زدو ندادم! دیگه وقت تموم شدن این مسئله بود وباید کنارمیکشیدم.. از صحرا متنفرشدم ودیگه حق نداشت توخونه ی من بمونه باتموم وجودم کتکش میزدم ولی بازم ته دلم به کتک زدن قانع نمیشد.. ازخونه بیرونش کردم اما بازم آروم نشدم دلم میخواست هم اونو بکشم هم خودمو.. تقصیرخودم بود.. باید همون روزایی که ولم کرده بود قیدشو میزدم.. نباید به اجبار اونو برای خودم میکردم چون دلی واسه تو نیست دیگه هیچوقت واسه تونمیشه!! باعصبانیت هرچی که روی کانتر آشپزخونه زدم ریختم پایین وشکستم.. آروم نشدم.. باتموم قدرتم میز عسلی هارو شکستم وهزار تکه کردم.. آروم نشدم.. قاب عکس عروسیمون که روی دیوار بود بهم پوزخند میزد.. به سمتش وحجوم بردم وهزارتکه اش کردم.. نعره میکشیدم وبا تیکه های شیشه روی عکس صحرا رو خط خطی میکردم.. آروم شدم.. به خودم اومدم.. دلیل این آرامشم چی بود؟ داغون کردن عکس صحرا یا.. دستمو به صورتم کشیدم.. من گریه میکردم.. مهراد بااون همه غرور.. داشت گریه میکرد!! آستین لباسمو باحرص روی چشمام کشیدم وزمزمه کردم: _توغلط میکنی گریه کنی.. توغلط میکنی خورد بشی مهراد.. تونباید بشکنی.. طلاقش بده.. فراموشش کنن.. اما نشکن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #48 لبخندی زدم و گفتم : _نه بابا خوبم نگران نباشین مهران هم اینج
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما بابا فهمیده بود که از ته دل به این عملیات راضی نیستم اما به روی خودش نیاورد و با حرفاش سعی کرد روحیه ام رو تغییر بده همیشه همینطوری بود وقتی ناراحت بودیم سریع متوجه میشد اما با پرسیدن اینکه چرا ناراحت هستیم یا دعوا کردنمون ،نمک رو زخممون نمی پاشید بلکه با شوخی کردن و تعریف کردن خاطرات طنز ،روحیه امون رو تغییر میداد بعد از اینکه با بابا حرف زدم ازش خداحافظی کردم سرهنگ هم گفت که به آرشام و مهران گفته تو محضر ترکیه جا رزرو کنن امروز ظهرقراره بریم نامزد کنیم از اتاق خارج شدم که دیدم هم مهران هم آرشام با کنجکاوی نگاهم میکنن با چشم غره به طرف آرشام رفتم و گوشیش رو بهش دادم و همونطوری که به طرف اتاق میرفتم گفتم: _من میرم استراحت کنم ساعت چند باید بریم محضر؟؟ آرشام _۶ عصر ........ به تکون دادن سر اکتفا کردم ... به طرف اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم انقدر خسته بودم که همین که سرم رو روی بالشت گذاشتم خوابم برد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌وپنج بازم گولم زده بود.. بازم بازیچه بودم.. بازم رو دست خ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 پشت کناپه روی به روی دیوار وقاب عکس شکسته نشسته بودم وسیگار میکشیدم.. که تلفنم زنگ خورد.. مامانم بود.. یادم رفته بود داروهاشو بخرم! امان ازدل مادرم که اونم گول ظاهر صحرا رو خورده ودوستش داره! باصدایی گرفته وآروم گفتم؛ _جانم مادر؟ مامان_ کجایی پسرم؟ نگرانت شدم! _خونه ام.. صحرا حالش بدشد مجبورشدم برش گردونم خونه.. داروهاتو خریدم.. الان میارمش! مامان_صحرا چی شده؟ حالش خوبه؟ الهی بمیرم واسه دل بی قرارش! _خدانکنه مامان دیگه این حرفو نزن! هیچوقت! تودلم ادامه دادم؛ حیف تو نیست مامانم! ترسیدم باحماقت وسهل انگاری من مادرمم ازدست بدم.. ازجام بلند شدم وهنگام بلندشدن دستمو زمین گذاشتم که شیشه ی لعنتی دستمو برید.. خدالعنتت کنه حتی عکستم بهم آسیب میرسونه! خدا لعنتت کنه صحرا! لعنت به اون روزی که دلم بنددلت شد! دروبازکردم ومتوجه چمدون صحرا شدم! کلافه انداختمش وسط وحال ودروبستم آسانسور طبقه همکف بود وحوصله ی بالا صبرکردنو نداشتم.. پله هارو ۲تایکی کردم و رفتم پایین! خون دستم زیاد بود.. درماشینوباز کردم وچندتا دستمال کاغذی روی زخمم گذاشتم.. وگاز دادم سمت خونه مامان اینا @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #49 اما بابا فهمیده بود که از ته دل به این عملیات راضی نیستم ام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با صدای مهران از خواب بیدار شدم _پریا ،پریااا، پریاااااااا پاشو دخترررر عین جن زده ها از جا برخاستم و گفت: _چیه ؟؟چه خبره ؟؟زلزله شده؟؟ مهران با خنده شکمش رو گرفته بودو میگفت: _دیوونه ای یعنی خدا رو شکر که تو اومدی و باعث خنده ی من شدی من که تازه آمپرم بالا اومده بود بالشتی به طرف مهران پرت کردم که جاخالی داد ،همزمان با پرتاب بالشت در باز شد آرشام خواست بیاد داخل که جا خالی داد ، همزمان با پرتاب بالشت در باز شد و آرشام خواست بیاد داخل که بالشت ازش استقبال کرد و با شدت به صورتش خوردچهره اش دیدنی بود من و مهران هم با دیدن این صحنه روی تخت دراز کشیده بودیم از شدت خنده تخت رو گاز میزدیم..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت‌وشش پشت کناپه روی به روی دیوار وقاب عکس شکسته نشسته بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مامان ازخوبی های عروسش میگفت ومن ازدرون داغون بودم.. دلم بی تابی میکرد و آروم نمیشد.. دلم میخواست دوتاشونو بکشم و خودمو ازاین همه عذاب خلاص کنم اما نه! طلاقش که بدم خلاص میشم.. بعدازاون هرجا که میخواد بره.. باهرکس که میخواد.. صدای مامان رشته ی افکارمو پاره کرد.. مامان_ نگفتی چرا دستت بریده؟ _لیوان شکست اومدم بردارم دستمو برید‌.. عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت: _لیوان بشکنه کف دستو نمیبره ها! باز با صحرا دعوات شده؟ _نه! تواین شرایط روحیش دعوام کجا بود مادرمن! مامان_باشه مادر پاشو دستتو بشور واست پانسمانش کنم! واسه فرار ازسوال های مامان شستن دست هام بهترین پیشنهاد بود.. اومدم بلندشم که گوشیم زنگ خورد! سحربود.. قبل ازاینکه مامان شماره رو نگاه کنه گوشی رو ازروی میز بلند کردم وبه سمت اتاق خواب سابق خودم رفتم! _بله سحر؟ سحر_ باورت شد اونا باهمن ودارن دست به سرت میکنن؟ _چی ازجونم میخوای؟ سحر_من چیزی ازتو نمیخوام مهراد.. من عاشقتم وازسر عشق بهت کمک کردم فقط همین! _اما من عاشق تونیستم ودوستی منو تو فقط یه دوستیه ساده اس! سحر_چیززیادتری نمیخوام نگران نباش! _اوکی باید قطع کنم! سحر_میای ببینمت؟ _بروخونه رو تمیز کن! بهم ریخته اس.. تا برگردم باید تمیز ومرتب شده باشه! صداشو پراز عشوه کرد وباناز گفت: _ای به چشم قربان! _کلیدا توی کتونی های مشکی توی جاکفشیه! گوشی رو قطع کردم! _سحر واسه من یه دوست قدیمی بود وبخاطر لجبازی با صحرا اونو به عنوان مستخدم معرفی کردم تا صحرا متوجه عشق سحر به من بشه وبهش حسودی کنه!! همینطورم شد.. البته این طرز فکرمن بود وکاملا اشتباه فکرمیکردم! چون همه چیز یه بازی احمقانه بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥