🌷شهید نظرزاده 🌷
#جانم به لب رساندهای و آه میکشی ما را بکش، بگو ز چه #جانکاه میکشی ای #یوسف_زمان! ز چه بر روی نیز
9⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷سه سال بود که تو عراق و #سوریه به دفاع از حریم #حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود.
اسم مستعارش تو سوریه " #عمار " بود و همه "حاج عمار" صداش میکردن
شجاع 💪و نترس بود و محبوب دلها
وقتی ازش میپرسیدیم تو سوریه چکار میکنی؟ میگفت: سربازی👮.
🌷روز #تشییع پیکرش⚰ وقتی فرماندهان نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه محمدحسین اونجا چکاره بود؟سردار گفت:
👈فرمانده تیپ هجومی #سیدالشهدا(ع) !!!
🌷سالها بعد از #دفاع مقدس اومد تو میدون، بعد از ما اومد و قبل از ما رفت😔... محمدحسین زود بارش رو بست...
سردار میگفت و میسوخت و #غبطه میخورد...
🌷 مرامهای #خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون🚥 بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :محمد حسین #همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی
🌷 وگرنه ...
قرارداد که تمام میشد🚫 و خانه را که میخواستیم عوض کنیم #بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض #شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد☺️.
🌷 با این حال ولی #همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود👌 و آنهم تمثال شهید🕊 مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور #محمد_عبدی بود
🌷 خیلی دوست داشت #مثل "محمد عبدی" باشد.همیشه از #خنده های لحظه های اخرش 😄و حین شهادت محمد عبدی میگفت ؛ج
🌷وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان39; عمارعبدی 39; است #اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح 😄آن موقع باورم شد 😔
🍃تا در طلب گوهر کانی کانی🍃
🌸تا در هوش لقمه نانی نانی🌸
🍃این نکته ی رمز اگر بدانی دانی🍃
🌸هرچیز که در جستن آنی،آنی🌸
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شادی_روحش_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣1⃣ به یاد #شهید_محـرم_ترک🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣5⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹همیشه دوست داشتم همسر آینده ام #باایمان و صادق باشد. مسائل مالی💰 و یا دیگر مسائل همیشه در #حاشیه برای من بود.
🔸وقتی با #محرم برای اولین مرتبه هم صحبت شدم☺️ از بسم الله که اول حرفهایش گفت👌 تا #آخر حرفهایش که تمام شد فهمیدم محرم همان کسی است که من در ذهنم💬 دنبالش هستم.
🔹در بین صحبتهایمان #اصلاً از مباحث مالی صحبت نکردیم🚫. #حجاب، ایمان و توکل به خدا و احترام به پدر و مادرشان در صدر👌 صحبتهای محرم بود.
🔸محرم یک #پاسدار و عاشقـ❤️ شغلش بود، آن شب🌘 هم از سیر تا پیاز #سختی های شغلش را برایم گفت. یک نظامی که دوست داشتند همسر آیندهشان شرایط سخت شغلی اش را #درک کند.
🔹شاید مجبور بود روزها و یا #ماهها به دور از خانواده باشد و باید یک #همسفری داشته باشد تا این شرایط و موقعیتها را درک کند✔️.
راوی:همسرشـهید
#شهید_محـرم_ترک
#اولین_شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷
🔮ما میدانستیم او ان قدر #سربزیر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این #خانمیرزا را ماشین نابود میکند چون #اصلا به اطرافش توجه نداشت. اما داستان #عجیب دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد.
🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 #شلمچه آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز #مجروح هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من #بایدبروم و مادر اصرار، که نمیگذارم..
🔮 #همانشب مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید #سحر، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن #اقایی وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌
🔮به استقبالش #ایستادم وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه #اصرارکردم اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده #نیروهای_من به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 #امتحان دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره.
🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع #فرمانده نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب #سه بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار #شفاعت از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢
🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا #چشم_آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی #دوبار تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و #نشستند ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم.
🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند #بخور گفتم نه آقا میل ندارم و #غرق_تماشای حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا #میل_ندارم. فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و #نورانی بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️
🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من #سواد خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به #دست_راست من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به #خانمیرزا بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند.
🔮ناگهان با #صدای_اذان مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 #دردستم هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه #مانعت نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی #سخت می گرفتی
🔮گفتم ببین #امام_زمان (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. #خانمیرزا از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و #روی_چشم می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و #شکرمیکرد. بعد که آرام شد😌 آماده #نمازصبح شد📿
🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت #مادر این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و #همانروز اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند
🔮و میگفتند #مادرخانمیرزا چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به #امام_زمان برود به امیدخدا. و او رفت
پانزده روز شد که #خبر_شهادتش🌷 آوردند...
⚜فاعتبروا یا اولی الابصار.
❣ببینید آنان که #یکشبه ره صدساله رفته اند.
#شهید_خانممیرزا_استواری🌷
🔷راهشان پر رهرو🔷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍یکی از مهمترین ویژگیهای مجید #سخت کار کردن و دست و دل بازیاش بود. ❣خیلی کار میکرد و شب که به
🍂🍃🍂🍃🍂
در #عشـــــق یا وارد نشو🚷
یا #مـــــرد رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگـــــردان🔄
نخواهــ❌ـد داشت ...
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم الیاس چگینی از پاسداران تیپ 82 سپاه #صاحب_الامر(عج) قزوین بود که چهارم آذر 1394📆 در ا
در #عشـــــقــ❤️ یا وارد نشو
یا مـــ✊ــرد #رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگــ↪️ـــردان نخواهد داشت🚫
#شهید_الیاس_چگینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ای مدعی که میگذری بر #کنار_آب 🌾ما را که #غرقهایم ندانی چه حالت است😔 #شهید_علی_خلیلی #شه
💌نامه شهید علی خلیلی(شهید امر به معروف و نهی از منکر) به #رهبر_انقلاب
💢سلام #آقاجان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از #حسودی بمیرند☺️ و از #ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. گر از احوالات این #سرباز کوچکتان خواستار باشید، خوبمـ🌹؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر #جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند، #شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست❌ که بخواهد ناز کند.
💢هر چند که دکترها👨⚕ بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک⚠️ است و ممکن است چیزی از #من نماند. من نگران مسائل خطرناک تر هستم. من میترسم از #ایمان چیزی نماند😔 آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر "امر به معروف و نهی از منکر" ترک شود، خداوند #دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم💥
💢اما اینجا بعضی ها میگویند کار #بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج #بیمارستان کمک کنند میگفتند: به تو چه ربطی داشت⁉️مملکت قانون و #نیروی_انتظامی دارد! ولی آن شب🌒 اگر من جلو نمی رفتم، #ناموس شیعه به تاراج میرفت😭 ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید.
شاید هم #اصلا نمی رسید🚷
💢یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت: پسرم #تو_چرا دخالت کردی؟ قطعا #رهبر مملکت هم راضی نبود😕 خودت را به خطر بیندازی! من از دوستانم #خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند⛔️ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که #آقاجان واقعا شما راضی نیستید⁉️ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل #نماز_شب واجب است.
💢آقاجان! بخدا دردهایی💔 که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف #رضایت_شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند😔 مگر خودتان بارها علت قیام #امام_حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه👌 اصلاح جامعه #تذکر_لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا #توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟ یعنی شما اینقدر بین ما #غریب هستید؟؟😭
💢 #رهبرم!
جان من❣ و هزاران چون من #فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر #دردهای_شما فراموشم میشود🗯 که چگونه مرگ #غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما #ساکت نمی نشینیم❌ و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم #رگ_غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد✊
#التماس_تفکر
#شهید_علی_خلیلی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پزشکی که از فرودگاه✈️ سوریه همراه حامد بود و در حین پرواز از او #مراقبت میکرد، خیلی منقلب شده بود.
🔸تقریبا یک سال قبل یکی از #همسایه ها نون🍞 پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که #حامد عصری برگرده بخوره😋
🔸حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق😍 نون رو برداشت، نشون میداد خیلی #گرسنه هستش. پرسید: مامان این ها رو #بابا خریده⁉️ گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو #گذاشت زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم💓 یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد..🙁
🔹فرداش کمی #آرد و وسایل لازم رو خریدم💰 دادم همسایه که برای #حامد نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم #نمیخورم. گفتم: حامد وسایلشو #خودم خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق💡 و آب رو کی داد⁉️
🔸فرداش #دوباره وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر♨️ رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. #نان رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون🏡 درست کردیم.
🔹عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ #بهونه ای نداری،😕 همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی #حلاله. گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه #راضی بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد❌
🔸لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به #حلال و #حرام حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده⁉️ تا زمانی که مطمئن نمیشد #اصلا دست به غذا یا خوراکی نمی برد❌
به نقل از: مادر شهید
#شهید_حامد_جوانی
✍شهيد نوشت: باشد كه عامل به اين رفتار هاي #شهيدگونه باشيم......
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💔اشک های سوزناک #شهید_مجید_قربانخانی🌷 کنار ضریح #حضرت_زینب (سلام الله علیه) #وفات_حضرت_زینب🖤 🌹🍃
من زبان چشمهایت👀 را نمیدانم
به من #رمز_شهادت را بگو
بگو، آخر چگونه پر زدن🕊 آموختی
چگونه همچو پروانه به گرد #شمع_عشق سوختی
چگونه آتش🔥 را در دستانت حفظ کردی؟ نگفتند #دیوانه ای؟؟
بگو با من، چگونه میتوان در آتش عشق #جانفشانی کرد؟؟ چگونه می توان بی بال ترک این دنیایـ🌍 فانی کرد
تو از جنس ما بودی و با ما فرق داشتی
از درد مردم💔 ستم دیده درد داشتی
درد عشق، درد متعالی
تا کجا می شود از #عشق_تو گفت
چه زیبا عشق و خون❣وخاک قاطی شد
#چگونهمیتواندرآتشعشقجانفشانیکرد
🍂🍃🍂🍃🍂
در #عشـــــق یا وارد نشو🚷
یا #مـــــرد رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگـــــردان🔄
نخواهــ❌ـد داشت ...
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 «آن سوی دیوار دل» 📌 روایتهایی #خواندنی از زندگی #شهدا 📖 کتاب پیش رو #مجموعهی 108 خاطرهی کوتا
📚 در بخشی از این #کتاب میخوانیم:
منطقه که بود، مدتها میشد من و #بچهها نمیدیدیمش. حسابی دلم❣ میگرفت.
🥀میگفتم: #اصلا تو که میخواستی این کاره بشوی، چرا آمدی من را گرفتی؟!
میگفت: پس ما باید بیزن #میماندیم
میگفتم: من اگر #نخواهم سر تو نق بزنم، پس باید سر چه کسی نق بزنم؟!
🌾میگفت: #اشکالی ندارد؛ ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی! اصلا #پشت پردهی همه این کارهای من، بودنِ توست که مرا #محکم میکند...
🥀 نمیگذاشت #اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم؛ آن وقت همه #مشکلاتم تمام میشد...🍁
✍🏻 راوی: همسر
# شهید_عباس_بابایی🌷
📚 آن سوی دیوار دل، ص ٨۰
#با_کتاب
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh