eitaa logo
مهـــارت‌های نویسنــدگی
617 دنبال‌کننده
690 عکس
162 ویدیو
8 فایل
🌱اینجا یک دانشکده‌ است. دانشکده‌ی مهارت‌های جادویی. جادویی از جنس نوشتن! اینجا شما یاد می‌گیرید که چطور با کلمات داستانی سحرآمیز بنویسید. «ویژه دختران نوجوان» 🌱ادمین:
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.» ✍️ بهترین تجربه‌ام... https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش !
بی‌کلام.mp3
3.75M
صدایم ثانیه به ثانیه تحلیل می‌رود و درد و بغض رمق چشمانم را می‌رباید، به‌گونه‌ای که توان گشودن پلک را ندارم؛ تا نگاهت کنم تا صدایت کنم تا عذابت کنم. کاش بودی و بر سر بالینم مرهم می‌شدی بر قلبِ صدتکه‌ام. کاش خود می‌فهمیدی جراحت این دل را و وخامت حالِ این تن را؛ و تنهایِ تنها در این عصرِ دلهره‌آورِ مهر در این اتاق تاریک بی‌نور و بی‌هیاهو، عیادت می‌کردی من را به عاشقانه‌ترین حالت. ✍🏻 مطهره ناطق
مطهره جان، دختر عزیز جوانه‌ای منه😍 از نویسنده های خوش‌ذوق، شاعر و فعال گروه نوجوان های جریان...❤️ از کانالش دیدن کنید.
📱 لایو استاد معماریانی ❓چرا نسبت به کارهایمان بی‌انگیزه می‌شویم؟ 🔸 موضوع: 📆 یکشنبه ۲۳ مهرماه ساعت ۱۹ 🔸 در کانال نظم فکری در ایتا: 🆔 @nazmefekri ⏱ همین الان گوشی‌تون رو کوک کنید که از دستش ندید⌛️
نویسنده های عزیز! ⁦⁉️⁩شما هم تا بحال بی انگیزه شده اید؟ ⁦⁉️⁩وقتی بی انگیزه می شوید چطور سطح انرژی تان را مجدداً افزایش می دهید؟ ⁦⁉️⁩ وقتی حال و حوصلهٔ نوشتن ندارید، چطور بر این احساس غلبه می کنید؟ برای پاسخ به این سوالات فردا شب، لایو بالا 👆 را از دست ندهید. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«کاج‌های زیادی بلند. زاغ‌های زیادی سیاه. آسمانِ به اندازه آبی. سنگچین‌ها، تماشا، تجرد. کوچه‌باغ‌ فرا رفته تا هیچ. ناودان‌ِ مزین به گنجشک. آفتابِ صریح. خاکِ خوشنود. چشم تا کار می‌کرد هوش پاییز بود. ای عجیب قشنگ ! با نگاهی پر از لفظ مرطوب مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ، چشم‌هایی شبیه حیای مشبک، پلک‌های مردد مثل انگشت‌های پریشان خواب مسافر ! زیر بیداری بیدهای لب رود انس مثل یک مشت خاکستر محرمانه روی گرمای ادراک پاشیده می‌شد. فکر آهسته بود. آرزو دور بود مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند. در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد یک دهان مشجر از سفرهای خوب حرف خواهد زد؟‌‌..» ✍سهراب سپهری https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
"به نام او که یادش آرام بخش جانهاست" پشت درِ اتاق عمل نشسته ام .ترس و نگرانی به تمام وجودم چنگ انداخته است. کمتر از 48ساعت از عمل قلب بازش نگذشته که برای برداشتن آپاندیس دوباره رفته اتاق عمل. فقط حرف زدن باخدا آرامم می کند. اما نه با زبان که با نوشتن! آه...وقتی اسم همراه بیمار اعلام شد کیف دستی ام را به یکی سپردم و برای امضاء فرم رضایت از عمل بسرعت خودم را رسانده بودم. برای یافتن تکه کاغذی ...خودکاری..... .به اطرافم چشم می چرخانم. این طبقه فقط یک اتاق عمل دارد و یک سالن انتظار کوچک با تعدادی صندلی فلزی..همین و بس! ناخودآگاه دست توی جیب مانتویم می برم. در یکی تقویم جیبی و در آن یکی تکه مداد کوچکی است. انگار دنیا را به من داده اند. شروع به حرف زدن با خدا می کنم تک تک حروف و کلمات از قلبم به چشم می آیند و با ردٌ مدادم، جان می گیرند. می نویسم ... مطمئنم که بیمارم در آغوش لطف توست و تو خواسته ای که همه ی قطعات معیوبش را بردارند و بیمارم را سالم تحویل دهند.... من آرام و سبک به انتظار می نشینم. و اصلا شبیهِ قبل از نوشتنم نیستم. من دوباره به معجزه ی قلم و نوشتن ایمان می آورم.📝📖 ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
بهترین تجربه ام.. توی نماز خانه بودیم. آقای رضایی از نیروی انتطامی سخنرانی داشت. همان لحظه خبر رسید که کلاس انشا داریم. راستش من یکی که سوخته‌ی رفاقت بودم نتوانستم تحمل کنم. رفیقم را قال گذاشتم و الفرار. البته عشق و علاقه ام به خانم توانایی هم بی تاثیر نبود. در را باز کردم و دیدم همه مشغول نوشتن اند. خانم توانایی گفت: یالا بدو بیا یکی انتخاب کن و بنویس. سریع موضوعات را از بغل دستی گرفتم و یکی را انتخاب کردم و شروع به نوشتن کردم. راستش اولین بار بود دست به قلم میشدم. انتخاب کردم: کافه انبار جمله های عاشقانه است وقتی تمام شد اولین نفر من دست بلند کردم. و تنها کسی که از اولین جلسه‌ی انشا بیست گرفت منی بودم که اولین بار بود مینوشتم. و معجزه ی قلم را از آن روز فهمیدم. استارت زدم و تا الان هم با قلم رفیقم. 📝 فاطیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگر دستانم توان نگه داشتن چمدان ها را نداشت و پاهایم توان نگه داشتن من را،با زانو بر روی آسفالت داغ باند فرودگاه فرود آمدم با چشمانی لبریز از اشک شوق به خودم خوش آمد می گفتم ، بعضی از همسفران با تعجب نگاهم می کردند ،بعضی بی تفاوت رد می شدند ،بعضی تعارف کمک می‌کردند و فقط دو سه نفر که گویی حال و روز شأن مثل من بود رفتارم را درک می کردند ،مگر می‌شود بیست سال از مام وطن دور باشی ،در دیاری با ظاهری مدرن و باطنی پوسیده و زنگار زده تحصیلات عالیه ات را بگذرانی حتی به مراتب علمی و جایگاه خوبی هم رسیده باشی اما باز احساس کمبود کنی ،آری میشود تجربه اش کرده ام سال های سال در مکانی زندگیم را گذراندم که متعلق به آنجا نبوده ام ،آسایش زندگی فروان بود اما آرامشش؟؟؟ این واقعیت شهر فرنگ است که با تمام وجود درکش کردم و تصمیم گرفتم برگردم، با یک بلیط بکطرفه برای همیشه، گنجایش تنهایی من پر شده بود، بهتر است بگویم لبریز شده بود ،با اینکه همکاران و دوستان ظاهرأ ایرانی که دیگر رفتار و ظاهرشان عطر و بوی دلنواز یک ایرانی اصیل را نداشت بسیار سرزنشم کردند و تمام سعیشان را کردند تامنصرفم کنند اما نشد، دلم برای ایرانم با تمام نقاط ضعفش که خوشبختانه به همت دلسوزانش رو به کمرنگی است و تمام نقاط قوتش که باز هم خوشبختانه باعث افتخار ،نام آوری و اقتدار در عرصه جهانی شده تنگ شده بود،دوست داشتم بیایم و نقشی هر چند کوچک در پر رنگ تر شدن نقاط قوتش ایفا کنم. «هیچ جا خونۀ خود آدم نمیشه» این جمله را بارها و بارها شنیده بودم خصوصاً زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفته بودم ،و من این حقیقت را با بند بند وجودم درک کردم. نزدیک تحویل سال نو بود که رسیدم درب منزل ،خواستم بهترین عیدی سال را که می دانستم چقدر منتظرش بودند به خانواده ام بدهم.ساعتم را نگاه کردم فقط یک دقیقه مانده بود همراه تمام هموطنانم دعای تحویل سال را همانجا پشت در زمزمه کردم،صدای شادی و توپ تحویل سال و خنده که کوچه را فرا گرفت ،آیفون را زدم و اینبار صدای جیغ و شادی عزیزانم از غافلگیری حضورم بود که غالب شد بر فضای کوچه. « درک » 📝یاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنر های گالری کوچه های هنر را در جای جای شهر که می دیدم لبخند رضایت روی لبانم ظاهر می شد ،چقدر ما آدم ها عاجز هستیم از درک علت بعضی اتفاق های پیرامونمان که گاهأ به ظاهر تلخ هستند اما در واقع مقدمه ای برای یک پایان شیرین. کسی چه می دانست که گم شدن تلفن همراه گرانقیمتی را که دو سه ماه پیش پدر برای تولدم خریده بود و پیدا شدنش سبب ایجاد جرقه ای در ذهن یک گروه هنری شود برای خلق آثار هنری زیبا وخدمت رسانی به اهالی چند کوچه در یک منطقه محروم که چهره ی بی‌روح و خسته در و دیوار های محله اشان را تبدیل کنند به دیوار های رنگی با طرح های شاد و فرهنگی و محله را باصفا تر کند،محله ای که یکی از ساکنان محترمش تلفنم را پیدا کرده بود و با آخرین تماس که شماره پدر بود زنگ زده و با هم قرار گذاشته بودند که من را غافلگیر و خوشحال کنند ،آن روز بعد از پایان کلاس های دانشگاه همراه پدر طبق قرار قبلی به محله اشان رفتیم و آن ها بعد از یک پذیرایی گرم تلفن همراهم را آوردند وشگفتانه اشان را رو نمایی کردند، واقعاً خوشحال شدم و این شد که تصمیم گرفتم به پاس محبتشان با همراهی مالی پدر و حضور هنری دوستانم دیوار های خاک گرفته آنجا را تبدیل کنیم به دیوار های رنگی و چشم نواز و البته که یک گالری رایگان برای یک گروه هنری جوان و یک نمایش عمومی رایگان برای همۀ مردم ،یک ایدۀ دو سر برد . «دیوار رنگی» 📝یاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«پاییز که می‌رسد، آن‌قدر زیباست که بهار را فراموش می‌کنی... اما پاییز همان بهار است، با همان رنگ‌ها و همان طراوت... ریزش‌های پاییز، همان رویش های بهارند.» https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش بچه‌ها نمی‌مردند، کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز میگشتند و وقتی پدر و مادرشان می‌پرسیدند کجا رفته بودید می‌گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم "غسان کنفانی"
مهـــارت‌های نویسنــدگی
کاش بچه‌ها نمی‌مردند، کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز
«برمی‌گردند آقای غسان، همراه با موعود. ما هردو به آمدنش ایمان داریم، با نام هایی مختلف، اما خواهد آمد. و دست های کودکان را، در آن ارض مقدس می‌بوسد، به پاس این مقاومت..» ✍سیده فاطمه قلمشاهی https://eitaa.com/Writingskills
سلام بر فلسطین!سلامٌ‌علیٰ‌الروؤسِ‌المرفقة‌عن‌الأبدان! سلامِ من بر آمالی که در لابه‌لایِ آوار بی‌صدا جان باختند و به تاراج رفتنِ مادری بر بالینِ مزار آمال، قلب را شرحه شرحه می‌کند... پیکره فلسطین را که می‌کاوم، جراحتِ ناشی از جراحتِ دیگری، سر باز می‌کند و روزی تمامی درختان زیتون تاریخ، از خونِ این جراحت ها، سبز می‌شوند! آن‌چنان سبز که گویی هیچ گاه، در حصار نبوده‌اند! طفل مغموم ِ من! تو با افگارِ نقش بسته در جان و روحت، حال به سانِ فلسطین شده ای! زخم خورده، محزون، مقام و همچنان زیبا... ببخش اگر مداوای زخم هایت، به مرگ ختم شد! و گاه مرگ، جاودانه ترین شروع، برای یک زندگانیِ تمام شده‌ است؛ مرغکِ بی نوایِ من! در کدامین پستویِ آشیانه، خود را نهان کرده‌ای؟! وجودِ پدر، در تفحص پیکرت، رنگ باخته؛ برخیز! روی خود را آشکار کن، برخیز! بازی تمام شده‌ است... جان من! مبادا پریشان عروسک هایت باشی، در آسمانِ بیکران خالقت، مابِین‌ ابرها، سِیر و بازی می‌کنی... و روزی موعودی سرشار از نور، بر حنجره گلویی که از فرط گریه، به لرزه در آمده بود، بوسه می‌زند! مرهم می‌شود و التیام می‌بخشد؛ من به اقیانوس ِ مواجِ چشم‌های تو، قول می‌دهم که فلسطین از لوس ِ وجود شرور ترین آحادِ بشر، آزاد می‌شود! لب های خواهانِ آب تو، بار دیگر منحنی خنده را میزبان می‌شود؛ من به چشم‌های بی قرار تو، قول می‌دهم . . . 🇮🇷🇯🇴 https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا