eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسینعلی فصیحی یکم فروردین ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد، فروشنده خشکبار بود و مادرش،سکینه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند و به عنوان یک بسیجی در جبهه حضور یافت. ۱۹ اسفند ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض عظیم شهادت نائل گردید. امروز مزار مطهرش زیارتگاه عشاق الحسین علیه السلام و دوستداران شهدا در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران می باشد. (حسینعلی اگر شهید نشده بود و در دنیا زندگی می کرد اکنون در سال ۱۴۰۰ یک فرد ۵۳ ساله بود) اما فقط ۱۸ بهار در دنیا در کنار خانواده اش بود. و ۳۵ سال است که شهید شده است. شهیدی که می توانست ۳۵ سال دیگر در دنیا زندگی کند اما بخاطر حفظ ارزشهای اسلام و مسلمین از همه ی هستی اش می گذرد و جان خود را در این راه هدیه می کند. تا دیگران در آسایش و آرامش باشند. ما چگونه می توانیم جوابگوی خون شهیدان باشیم؟؟ عزیزان تا زنده هستید هر قدمی که می توانید برای شهدا بردارید. در ارسال خاطرات شهدا و عکسهای یادگاریشان کوتاهی نکنید. در کارهای فرهنگی و جهادی شهدا همکاری کنید که فردای قیامت مدیون خون شهدا نباشیم. روستای دستجرد بیش از چند هزار جمعیت دارد بغیر از تعداد کمی چند نفرشان برای شهدای دستجرد وقت می گذارند؟؟ اینکه فقط شهدا را دوست داشته باشیم کافی نیست باید خدمتی کرد باید قدمی برداشت تا شرمنده شهدا نباشیم. بیائید بسمت شهدا و دیگران را نیز تشویق کنید تا در این راه زیبا همراه شوند تا بهتر از اینها برای شهدای اسلام بویژه شهدای دستجرد قدم برداریم. فردای قیامت از تک تک ما سوال می شود که بعد از شهدا چه کردید؟؟؟؟؟. پس لطفا با تمام توان همکاری کنید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید ناصر وفایی برومند نام پدر: محمد تاریخ تولد: 1344/06/15 محل شهادت: قصرشیرین تاریخ شهادت: 1362/01/09 گلزار شهید: بهشت زهرا(س) تهران مزار شهید: قطعه: 28, رديف: 97, شماره: 13 شهید ناصر وفایی برومند یکم شهریور ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد، کفش فروش بود و مادرش اشرف نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. به عنوان بسیجیی در جبهه حضور یافت. نهم فروردین ۱۳۶۲، در قصرشیرین بر اثر اصابت گلوله به سر توسط نیروهای عراقی در سن ۱۸ سالگی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهدا عاشق اند معشوقشان #خداست شاگردند؛ معلمشان #حسین (علیه السلام) است... معلم اند... درسشان 
شهید مهدی فصیحی در یک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه، درشرق اصفهان به دنیا آمد. ایشان دارای ۲برادر و ۲ خواهر می باشد. شهید مهدی فصیحی فرزند سوم خانواده و سومین پسر خانواده بود.‌ در سن ۱۲ سالگی از پدر یتیم شد و بار سنگین زندگی رابجای پدر مرحومش برعهده گرفت. دوران نوجوانی خود را همزمان با فرا گیری تحصیل علم و دانش به کشاورزی و کارهای بیرون از منزل می پرداخت تا کمک حال خانواده باشد و برای خانواده خویش بعداز خدا یک تکیه گاه محکم بود. فردی بسیار بااخلاق و دلسوز و با ایمان بود و از آنجایی که علاقمندخدمت به دین و اسلام و کشور بود وارد بسیج مستضعفین می شود وطی آموزشهای لازم آماده خدمت در جبهه های حق علیه باطل می شود و دو بار با فاصله ی یکسال به جبهه اعزام شد و در اعزام دوم به درجه رفیع شهادت نائل گردید. و مزار ایشان در گلستان شهدای بهشت محمد"صلی الله علیه وآله وسلم" روستای دستجرد جرقویه می باشد . پدرو مادرم باهم فامیل هستند. پدرم پسرعمه مادرم بودند. مادرم ۱۵ ساله بودند که به عقد پدرم در میاند و پدرم ۲۵ سالشون بوده که میرند خواستگاری مادرم؛ پدرم از قبل ازدواج ی کسالتی داشتند و بعداً هم به بیماری سرطان ریه مبتلا می شند و بخاطر همین موضوع وقتی که میاند خواستگاری مادر بزرگم مخالفت می کنند ولی پدر بزرگم می گند که این پسر بچه ی خواهر منه و اگر من دختر بهش ندم پس کی بهش دختر بده؛ خلاصه قسمت بوده که این ازدواج سر بگیره و پدرو مادرم برند سر زندگی خودشون؛ خدا هفت تا فرزند بهشون عطا میکنه که دوتا فرزند آخر که یکیشون دختر بود و یکی پسر از دنیا رفتند و سه تا فرزند اول پسر و دو تای آخری دخترهستند. که من و خواهرم باشیم و برادر شهیدم فرزند سوم خانه بود که پسر سوم هم بودند و کوچکتر ازدوتا برادرام محمدآقاو علی آقا هستش. زمانیکه برادرام کوچیک بودند هر سه باهم به بیماری سرخک مبتلا میشند و خیلی حالشون بد میشه و خیلی سرخک وحشتناک و شدیدی گرفته بودند و پدرم هم آن زمان آنجا نبودند. مادرم تعریف می کردند از آن زمان، می گفتند: وقتی سه تا پسرا مبتلا به این بیماری شدند حتی از گوشهاو بینی و دهانشون خون میامده. و پدر بزرگم وقتی این وضع و میبینه به مادرم میگند که اگر خون نمیامد بد بود ولی حالا که خون میاد خوب میشند. و نگران نباش. یه شب نصف شب مادرم از خواب بلند میشه و میبینه حال هر سه خیلی بدشده وبرادرم مهدی که کوچکتره بوده رو بغل می کنه وگریه کنان میبره خونه ی پدر بزرگم حاج ابراهیم وبا بغض و گریه مهدی رو میزاره روی زمین و رو به پدربزرگم می کنه و میگه بیا این مهدی و اون دوتا هم اونجا تو خونه دارند جون میدند. و پدر بزرگم که خدا رحمتشون کنه مادرم و دلداری میده و بلند میشه میره و اون دوتا برادرام و که اوناهم‌ بدحال بودند و بغل می کنه و میاردشون خونه ی خودشون و تاصبح بالای سرشون میشینه و دعا می کنند که درد و بیماریشون برطرف بشه و خداراشکر صبح که میشه یکم حالشون بهتر شده بود هر سه رو میبرند دکتر و بعدش حالشون روز به روز بهتر میشه و الحمدلله خدااون بیماری و از وجودشون دور می کنه. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زنده یاد جانباز علی عابدی اولین فرزند مرحوم محمد عابدی اهل روستای دستجرد و ساکن روستای برسیان اصفهان بود. خصوصیات فردی ایشان یک انسان شجاع با خدا و دست و دلباز و خستگی ناپذیر و سخت کوش بود. در اوج جوانی زمانی که دشمن در شیپور جنگ نواخت ایشان نیز برای دفاع از خاک میهن همراه با سایر رزمندگان اسلام به جبهه های حق علیه باطل شتافت تا از حق و از اسلام دفاع کند. در جبهه های جنگ بخاطر قدرت بدنی بالایی که داشت همیشه کارهای سنگین را عهده دار می شد تا کمک حال دیگر همرزمانش باشد. و درطی خدمت بر اثر بمبهای شیمیایی مجروح شد و بخاطر عوارض ناشی از بمبهای شیمیایی در آخرین سالهای عمرش چندین بار در بیمارستان بستری شد. و در واپسین روزهای عمرش زمانی که باید برای عمل قلب در بیمارستان بستری می شد شب قبل از رفتن به بیمارستان در حال استراحت بود که دنیا را برای همیشه وداع گفت و بسوی خالق خویش بازگشت. تاریخ رجعت: ۱۳۹۹/۶/۱ شادی روح پاکش صلوات 🌷 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
پدر و مادرم پسر عمو و دختر عمو بودند. مادرم اصلیتشان دستجردی است ولی در روستای قلعه امام زندگی می کردند. پدرم با والدینش در روستای دستجرد زندگی می کردند ولی قدیم برای کار به روستای قلعه امام رفت و آمد داشتند. پس از ازدواج زندگی مشترک خود را در روستای دستجرد شروع کردند و خدا به پدر و مادرمان هفت فرزند عطا کرد؛ که ما چهار خواهر و سه برادر هستیم. یکی از خواهرانم که نامش ام البنین بود در کودکی بر اثر یک بیماری از دنیا رفت و بعد پدرم نامش را روی خواهر کوچکمان که به دنیا آمد گذاشتند که یادش فراموش نشود. برادر شهیدم حسین پسر اول خانواده و برادر بزرگ ما بود که در سال ۱۳۴۵ در روستای دستجرد اصفهان به دنیا آمد. حسین زمان کودکی و نوجوانی خود را در روستا سپری کرد و تا پایان دوره دبستان درس خواند و در همان سنین کم به عضویت بسیج روستا در آمد که حضوری فعال در بسیج داشت. سپس در سن چهارده سالگی برای کار راهی تهران شد و تا موقع سربازی در تهران کار می کرد. بعد از آن در سن قانونی خود لباس مقدس سربازی را به تن کرد و به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و پس از چند ماه خدمت صادقانه در راه خدا در حین انجام وظیفه در سن بیست سالگی در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ در شلمچه در عملیات کربلای ۵ شربت شیرین شهادت را نوشید و جان به جانان تسلیم کرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سرگرد محرم ترک، اولین شهید مدافع حرم می باشد . وی در سال 1357 به دنیا آمد و از بسیجیان مخلص و دلسوزی بود که در عرصه آموزشی و رزمی نیز فعالیت داشت و همواره توان خود را برای تقویت نظام اسلامی بکار می بست. همراهان وی در بسیج ایشان را از نظر اخلاقی و رفتاری، فردی بسیار با تقوا و هیئتی می دانند که همیشه در مراسم سوگواری ائمه اطهار (علیهم السلام) حضوری فعال داشته است. شهید محرم ترک در دی ماه 1390 با کوله‌باری پر از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و در راه دفاع از حرم به دیدارحق شتافت تا اولین نفر از خیل عاشقان شهادت باشد که در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) شربت شهادت را نوشیدند. --------------------- آدرس مزارشریف شهیدمحرم ترک: تهران؛ بهشت زهراسلام الله علیها؛ قطعه ۵۳ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند لطفش شامل حال ما شد و به ما چهار فرزند عطا کرد که دو پسر و دو دختر بودند. اولین فرزند ما دختر بود و محمد دومین فرزند بود. من یازده بچه ام قبل از به دنیا آمدن از دنیا می رفتند و عمرشان به دنیا نبود. و از پانزده فرزند فقط چهارتایشان به سلامت به دنیا آمدند پسرم محمد هم نزدیک بود قبل از اینکه به دنیا بیاید از دنیا بدود اما به من گفتند استراحت کن تا بچه بماند و مدتی را استراحت کردم و به خواست خدا محمد سالم و سلامت به دنیا آمد. محمد هم عمرش زیاد به دنیا نبود و در اوج جوانی در سن شانزده سالگی شهید شد. محمد پسر بسیار آرام و مظلوم و محجوب به حیا بود. خیلی عاشق جبهه بود. زمانی که تصمیم گرفت برای جبهه ثبتنام کند گفتیم حالا زود است صبر کن بزرگتر بشوی بعدا می روی. می گفت: نه من باید بروم. محمد چون سن و سالش کم بود دو سری با شناسنامه ی دوستانش که از خودش بزرگتر بودند برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه رفت. و مرتبه سوم پدرش گفت: حالا که اینقدر عاشق جبهه هستی و حاضری با شناسنامه ی دیگران بروی پس اینبار بیا با یک شناسنامه که من برای بچه ی قبل از تو تهیه کرده بودم که هم نام خودت است و تاریخ تولدش بزرگتر است برو و ثبتنام کن که نخواهی با شناسنامه ی مردم بروی. (ما چون بچه هایمان نمی ماندند سر دخترم که باردار شدم پدرش از ترس اینکه این بچه هم نماند رفته بود و یک شناسنامه بنام محمد تهیه کرده بود که بچه بماند ولی خواست خدا نبود بچه پسر بشود و دختر بود ولی بعد خدا محمد را به ما عطا کرد و محمد با همان شناسنامه یک سری به جبهه رفت) به این ترتیب محمد سری سوم با شناسنامه ی برادری که قرار بود به دنیا بیاید و نیامد به جبهه رفت. محمد چون قدبلند بود سری چهارم با شناسنامه ی خودش توانست ثبتنام کند و به جبهه اعزام شود. محمد پسر درس خوانی بود و معلمانش از اخلاق و رفتار و نمراتش راضی بودند سری آخر که می خواست به جبهه برود گفتم: محمد عزیز مادر شما که درست خوب است بمان و درست را تمام کن؛ گفت: مادر تا زمانی که این دشمنان هستند و به فکر از بین بردن مملکتمان و دین اسلام هستند درس خواندن چه بدرد ما می خورد. درس خوب است اما زمانی که دشمن از بین برود. اگر من و امثال من پشت میز بنشینیم درس بخوانیم پس چه کسی جلوی دشمن بایستد.
خداوند لطفش شامل حال ما شد و به ما چهار فرزند عطا کرد که دو پسر و دو دختر بودند. اولین فرزند ما دختر بود و محمد دومین فرزند بود. من یازده بچه ام قبل از به دنیا آمدن از دنیا می رفتند و عمرشان به دنیا نبود. و از پانزده فرزند فقط چهارتایشان به سلامت به دنیا آمدند پسرم محمد هم نزدیک بود قبل از اینکه به دنیا بیاید از دنیا بدود اما به من گفتند استراحت کن تا بچه بماند و مدتی را استراحت کردم و به خواست خدا محمد سالم و سلامت به دنیا آمد. محمد هم عمرش زیاد به دنیا نبود و در اوج جوانی در سن شانزده سالگی شهید شد. محمد پسر بسیار آرام و مظلوم و محجوب به حیا بود. خیلی عاشق جبهه بود. زمانی که تصمیم گرفت برای جبهه ثبتنام کند گفتیم حالا زود است صبر کن بزرگتر بشوی بعدا می روی. می گفت: نه من باید بروم. محمد چون سن و سالش کم بود دو سری با شناسنامه ی دوستانش که از خودش بزرگتر بودند برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه رفت. و مرتبه سوم پدرش گفت: حالا که اینقدر عاشق جبهه هستی و حاضری با شناسنامه ی دیگران بروی پس اینبار بیا با یک شناسنامه که من برای بچه ی قبل از تو تهیه کرده بودم که هم نام خودت است و تاریخ تولدش بزرگتر است برو و ثبتنام کن که نخواهی با شناسنامه ی مردم بروی. (ما چون بچه هایمان نمی ماندند سر دخترم که باردار شدم پدرش از ترس اینکه این بچه هم نماند رفته بود و یک شناسنامه بنام محمد تهیه کرده بود که بچه بماند ولی خواست خدا نبود بچه پسر بشود و دختر بود ولی بعد خدا محمد را به ما عطا کرد و محمد با همان شناسنامه یک سری به جبهه رفت) به این ترتیب محمد سری سوم با شناسنامه ی برادری که قرار بود به دنیا بیاید و نیامد به جبهه رفت. محمد چون قدبلند بود سری چهارم با شناسنامه ی خودش توانست ثبتنام کند و به جبهه اعزام شود. محمد پسر درس خوانی بود و معلمانش از اخلاق و رفتار و نمراتش راضی بودند سری آخر که می خواست به جبهه برود گفتم: محمد عزیز مادر شما که درست خوب است بمان و درست را تمام کن؛ گفت: مادر تا زمانی که این دشمنان هستند و به فکر از بین بردن مملکتمان و دین اسلام هستند درس خواندن چه بدرد ما می خورد. درس خوب است اما زمانی که دشمن از بین برود. اگر من و امثال من پشت میز بنشینیم درس بخوانیم پس چه کسی جلوی دشمن بایستد.
محمد در روستای دستجرد متولد شد و پسر اول خانواده بود و چند سال از من بزرگتر بود. ما خانواده پر جمعیتی بودیم. پدر و مادرم زحمت کش و با خدا بودند. با نان حلال ما را بزرگ کردند. محمد هم پسری بسیار باهوش و فعال و دانا بود. در روستا قد کشید و بزرگ شد و تا کلاس پنجم دبستان درس خواند. دوران جوانی قدیم چون در روستا زیاد کار و کاسبی نبود محمد همراه پدرم به روستاهای نزدیک شهر اصفهان (وروان ؛ برآن شمالی) می رفتند تا در صحرا کارگری کنند و یا گاهی دوماه الی سه ماه به تهران یا ورامین و یا قزوین می رفتند تا در کشاورزی و تخمه کشی هندوانه کار کنند. محمد دوران سربازی را در عجب شیر پشت سر گذاشت و حدود چهارماه هم برای خدمت به عمان رفته بود و تا مدت طولانی ما از حال ایشان بی خبر بودیم و پدر و مادر نگران حالش بودند. به لطف خدا دوران سربازی را با تمام سختیهایی که در قدیم بود پشت سر گذاشت. وقتی از سربازی آمد رفت پیش برادرمان حسن تا نقشه کشی قالی را یاد بگیرد. حسن یکی دوسالی به نائین رفته بود و نقشه کشی قالی را یاد گرفته بود. محمد در زمینه نقشه کشی یک استعداد خاصی داشت و خیلی زود توانست در این کار مهارت پیدا کند ولی بیشتر تمرکزش روی دار قالی بود. به خانه های اهالی روستا یا روستاهای اطراف می رفت و برای خانمهای خانه دار؛ دار قالی می زد. و یا همراه یکی از اهالی روستای خارا می رفتند برای مشتری هایشان رنگ و نخ قالی را تهیه می کردند. محمد در این کار توانست با صداقتی که داشت در بین مردم اعتبار پیدا کند و این کار را بعنوان شغل دائمی خود حفظ کند. و بعد از سربازی و ایجاد شغل با دختر عمه امان که از ذریه سادات هستند ازدواج کرد و ثمره ی این ازدواج دو فرزند دختر و پسر می باشد. ایشان با شروع جنگ به جبهه رفتند و در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهید محمد حسین جواهری تولد :۱۳۳۴ لطف آباد ، درگز شهادت: ۱۴ اسفند ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج در شلمچه خداوند این عزیز را با اولیائش محشور کند و شهد شهادت را گوارايش بدارد و ما را نيز از آن حیات بخش جاودانه، بی نصيب نفرمايد" پيام مقام معظم رهبرى به خانواده شهيد جواهرى بمناسبت شهادت این یار وفادار امام و امت. شهید بزرگوار محمدحسين جواهرى در سال ۱۳۳۴ در شهرستان درگز( لطف آباد) متولد شد. پس از اخذ دیپلم از دانشسراى مقدماتى پسران( قوچان)، به خدمت سربازى رفت و مدتى را نیز در مناطق محروم خراسان به شغل آموزگارى پرداخت. وی اعتقادات مذهبی قوی و بینش بالای سیاسی داشت و در دوران ستم شاهی قبل از انقلاب ، از هر فرصتی برای معرفی اسلام و تباهی رژیم پهلوی استفاده می نمود. وی برای آگاه سازی اطرافیان و دانش آموزان خود، کتب سیاسی- مذهبی را که آن زمان ممنوع بود، به طور مخفیانه تهیه و در اختیارشان قرار می داد. او از مریدان شهيد عارف و مجاهد هاشمى نژاد بود و در جلسات سخنرانى ایشان كه روزهای جمعه در مشهد برگزار مى شد شركت مى كرد. در سال ١٣٥٥ به منظور ادامه تحصيل به كشور هند عزيمت كرد و در دانشگاه پونا در رشته آمار رياضى مشغول تحصيل شد. دوران دانشجویی وی با وقوع انقلاب اسلامی در ایران مصادف بود و به همین دلیل چندین بار به ایران سفر کرد و همراه با موج خروشان ملت ایران و تحت زعامت امام خمینی(رحمت الله علیه) در نهضت حسینی حضور فعال داشت تا این که انقلاب به پیروزی رسید و پس از این که مدتی را همراه با سایر انقلابیون به حفاظت از دانشکده افسری گذراند؛ به هند بازگشت. شهید جواهری یکی از اعضاى اصلى و فعال انجمن اسلامى دانشجويان ايرانى شهر پونا و از جمله نمايندگان فعال در اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجویان ایرانی - هند شناخته مى شد. به نقل از دوستانش در خارج از كشور" تا بود هيبت مردانه اش ياراى هيچ گونه تلاش مذبوحانه به كورصفتان ضد انقلاب در اين خطه(هند) را نمى داد و چه شجاعانه بارها وبارها تا بذل جان و دلاورانه بساط گروهك هاى خودفروخته را در هم مي كوبيد". تا جایی که پس از فاجعه هفتم تیر ۱۳۶۰ و ترور ۷۲ تن از خدمتگزاران نظام به دست منافقین، به دنبال يك درگيرى شدید ميان برادران انجمن اسلامى و منافقين در يورش نيمه شب ماموران امنيتى هند بازداشت و به همراه تعدادى از برادران انجمن به مدت ١٥ روز زندانى گرديد. خصوصیات اخلاقی و رفتاری بارزی داشت. بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع بود. نکته سنجی و دقت و همت بالای او برای انجام دادن هر کار سختی، زبانزد بود. به نظافت و شیک پوشی بسیار اهمیت می داند. او با افراد ناآگاه و کسانی که انحراف فکری اخلاقی و عقیدتی داشتند بسیار صبورانه و محبت آمیز رفتار می نمود و با گفتاری نافذ آنان را ارشاد و راهنمایی می کرد. حسن خلق او موجب شده بود دوستان زیادی از هر صنف و طیفی داشته باشد، برای همدلی و حفظ وحدت دانشجویان ایرانی نقش اثرگذاری داشت .از سویی دیگر با دانشجویان بین المللی حاضر در هند رابطه ای صمیمانه ای داشت و با وجود مخاطرات ، همراه آنان در برنامه ها و راهپیمایی های اعتراض آمیز در شهرهای مختلف هند شرکت می نمود. در شرایط خاص کشور که با محدودیت های ارزی دانشجویی مواجه بود، کمک های مالی زیادی برای فعالیت های تبلیغی- فرهنگی از جمله چاپ نشریه اردو زبان الشهید استفاده می نمود. او در برپایی مراسم هفته وحدت، ترجمه و پخش سخنرانی های امام امت در مراسم نماز جمعه مسلمانان هندی و برگزاری مناسبت های مذهبی به ویژه ایام محرم، حضور جدی و موثری داشت. در سفری که رهبر معظم انقلاب به هند و شهر پونا داشتند، شهید جواهری به عنوان نماینده انجمن اسلامی و اتحادیه دانشجویان ایشان را همراهی نمود. شهید جواهری در سال ۱۳۶۲ برای خدمت به نظام اسلامی به وطن بازگشت و در نهاد ریاست جمهوری مشغول به کار شد، و در طول ۳ سال با تلاش و پشتکاری خستگی ناپذیر خدمت نمود. وی همواره مترصد حضور در جبهه و دفاع از میهن اسلامی بود و بعد از دو بار اعزام، در ۱۴ اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵، به فیض شهادت نائل شد. از خود دو فرزند دختر و پسر به یادگار گذاشت تا همان گونه که سفارش کرد بود راه مقدس او را ادامه دهند. روحش شاد، یادش گرامی و راهش مستدام باد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
من متولد سال ۱۳۴۶ هستم. سال ۱۳۵۳ در کلاس اول ابتدایی مشغول به تحصیل شدم در دوران ابتدایی من با شهیدان رضا فصیحی و حسن فصیحی و محمد کامران و حسینعلی هاشمپور و محمد علی هاشمپور و قاسمعلی حیدری تا کلاس پنجم ابتدایی همکلاس بودیم. سال ۱۳۵۹ که وارد مقطع راهنمایی شدم کلاس اول راهنمایی را خواندم اما یک تجدیدی در کارنامه آخر سال داشتم که شهریور هم امتحان ندادم و مردود شدم به همین علت مجبور شدم سال بعد هم مجدد سر کلاس اول راهنمایی بنشینم. وقتی سال اول راهنمایی را به اتمام رساندم به عشق جبهه رفتن ترک تحصیل کردم. آن زمان همه بچه ها فکرشان مشغول جبهه و جنگ بود و من هم مانند سایر دوستانم دوست داشتم به جبهه بروم. حدود سن چهارده ؛ پانزده سالگی برای جبهه ثبتنام کردم و پس از دورهای آموزشی به جبهه اعزام شدم و تا سال ۱۳۶۴ به جبهه رفت و آمد داشتم و در عملیاتهای بیت المقدس و رمضان و مقدماتی و خیبر حضور داشتم. البته ما هر بار به جبهه می رفتیم سه الی پنج ماه در جبهه خدمت می کردیم. و هر زمان که به مرخصی می آمدیم دو الی سه ماه بیشتر نمی ماندیم و دوباره هوای جبهه در سر می پروراندیم و با بچه های محل جمع می شدیم و به جبهه می رفتیم. البته زمانی که در مرخصی به سر می بردم بیکار نمی نشستم می رفتم حرفه ای یاد می گرفتم که بتوانم در آمدی داشته باشم. مدتی کنار دست برادرم حسن آقا که استاد نقشه کشی قالی بود کار کردم و گاهی برای کارگری در جاهای مختلفی کار می کردم. مدتی هم برای کار به تهران رفتم و در ساعت سازی حاج عباس یکی از اقوام کار می کردم ولی چون جا و مکانی برای زندگی در تهران نداشتم مجبور شدم به دستجرد برگردم. مسئولیتم هم در جبهه جزو نیروهای خط شکن بودم. گاهی اولین گروه بودیم که به خط می رفتیم و گاهی به عنوان نیروی پدافندی باید خط را حفظ می کردیم. سال ۱۳۶۵ در سن ۱۹ سالگی به اصرار والدین به خواستگاری رفتیم و تشکیل خانواده دادم. و مدتی بعد دفترچه اعزام به خدمت گرفتم که به سربازی بروم اما چون سابقه جبهه داشتم سربازی ام را بخشیدند.‌ من با کارگری تا سال ۱۳۷۸ خرج زندگی را تامین می کردم. یک روز در سال ۱۳۷۶ اعلام کردند آموزش و پرورش برای سرایداری مدارس نیرو لازم دارد. من هم رفتم آموزش و پرورش حسن آباد روستای مجاور دستجرد، و خودم را معرفی کردم و آنها هم یک امتحانی از من گرفتند و گفتند جوابش آمد خودمان به شما اطلاع می دهیم. تا دوسال بعد هیچ خبری نشد و یک روز در سال ۱۳۷۸ خبر دادند شما استخدام آموزش و پرورش شدید و باید به ناحیه ۶ خوارسگان اصفهان بروید. و من سال اول با مدرک پنجم ابتدایی در مدرسه ای مشغول به کار شدم. و سال بعد به پیشنهاد معلمان در کلاس شبانه ادامه تحصیل دادم و مدرک سیکلم را گرفتم و با یک سال تاخیر مجدد در دبیرستان شبانه ثبتنام کردم و تا دیپلم را خواندم. سه سال بعد از اینکه دیپلمم را گرفته بودم یک روز فهمیدم یکی از همکارانم در دانشگاه علمی کاربردی بعداز ظهرها درس می خواند. من هم چون به درس خواندن علاقه داشتم رفتم همان دانشگاه ثبتنام کردم و سه سال بعد مدرک فوق دیپلم در رشته اصلاح و تربیت گرفتم‌. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محسن فصیحی متولد ۳ اردیبهشت ۱۳۴۵ در یک خانواده مذهبی در میدان کلانتری تهران به دنیا آمد. والدین شهید اهل روستای دستجرد جرقویه اصفهان و ساکن تهران می باشند. ثمره ی زندگی خانواده فصیحی چهار فرزند می باشد دو دختر و دو پسر که محسن فرزند دوم خانواده بود. دوران کودکی محسن در میدان کلانتری سپری شد و سپس همراه خانواده ساکن خیابان مقداد در میدان پیروزی می شوند. محسن دوران تحصیل خود را تا پایان دوره راهنمایی می خواند. و در سن پانزده سالگی عضو بسیج مسجد محل شد و پس از دوره های آموزشی به جبهه اعزام شد و در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۶۲ در سن هفده سالگی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. محسن در سن پانزده سالگی عضو بسیج مسجد محل شد. و بعنوان فعالیتهای بسیجی خود مدتی در دانشگاه الزهرا علیها السلام در قسمت نگهبانی خدمت کرد. اما بخاطر جنگ تحمیلی از طرف صدام و عواملش و شرایط ویژه که در سطح کشور حاکم بود. روح بی قرار محسن آرام و قرار نداشت و می گفت: اینجا حوصله ام سر رفته است و اینجا نمی شود کاری کرد باید به جبهه رفت و آنجا خدمت کرد. برای همین تمام تلاشش را کرد تا بتواند از طریقی به جبهه اعزام شود. حتی یک بار به دستجرد رفت تا از آنجا به جبهه اعزام شود اما مسئولین بسیج آنجا قبول نکردند من آن زمان ازدواج کرده بودم و همسرم حسن آقا هم نیت داشت به جبهه برود. و قرار بود که با محسن باهم به جبهه بروند. محسن به حسن آقا می گفت: شما زن داری نمی خواهد به جبهه بروی سخت است. ما باید برویم که آزادتر هستیم. و حسن آقا قسمتش نشد برود اما محسن در تیر ماه ۱۳۶۱ به پادگان امام حسین علیه السلام رفت و دوره ی آموزش رزمی را پشت سر گذاشت و در ۷ مهر ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398