eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
585 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ یکی از همرزمان محمدآقا تعریف می کرد یک روز چند رزمنده در یک سنگر بودیم که تعداد زیادی از نیروهای دشمن ما را محاصره کرده بود‌ند و منتظر بودند که ما تسلیم شویم. بچه ها مانده بودند چه کنند راه پس و پیش برایمان نمانده بود اگر می رفتیم بیرون اسیر می شدیم و نمی دانستیم چه سرنوشتی پیدا می کنیم و اگر هم می ماندیم داخل سنگر یک نارجک می انداختند و کشته و مجروح می شدیم. همه مستاصل مانده بودیم که شهید محمد کرمی بلند شد قمقمه آب را برداشت و رفت گوشه ی سنگر و وضو گرفت و قرآن را باز کرد و خواند و خواست برود بیرون که پرسیدیم کجا ؟؟ گفت: می روم بیرون سنگر تا با این عراقیها تکلیفمان را مشخص کنیم. رفت بیرون و با صدای بلند آیه ای از قرآن را خواند و به زبان عربی ترجمه و تفسیر کرد و به عراقیها گفت: شما مسلمانید ماهم مسلمانیم پس برای چی به ما حمله می کنید و مارا می کشید ؟! با شنیدن صحبتهای ناب شهید کرمی عراقیها اسلحه هاشونو زمین گذاشتند و عده ایشون تسلیم شدند و عده ایشون فرار کردند. و ما هم به لطف خدا و شجاعت و دانایی شهید محمد کرمی نجات یافتیم. و محاصره دشمن درهم شکست و حمله صد در صدی دشمن دفع گردید‌. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://rubika.ir/Yad_shohada1398 https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمدآقا قبل از اعزام آخر به جبهه به فرزندمان آقا مهدی کمک کرده بود تا چند سوره از قرآن  را حفظ کند آخرین سوره ایکه داشت به آقا مهدی یاد می داد سوره ی الم نشرح بود که با اعزامش به جبهه فرصت نشد که آقا مهدی سوره را کامل حفظ کند و نصفه ماند. وقتی پدر محمد آقا رفته بود پادگان بدرقه اش به ایشان سفارش کرده بود که بابا به پسرم کمک کنید سوره الم نشرح را کامل حفظ شود نصفش را یاد گرفته نصفه ی دیگر را شما بهش یاد بدید. زمانی که به جبهه رفتند قبل از شهادتش به دوستش که اهل تهران بودند می گوید اگر من شهید شدم شما به اصفهان به روستای ما بروید و پیگیر شوید ببینید پسرم سوره الم نشرح را کامل حفظ شده است یا خیر ، اگر هنوز حفظ نشده کمکش کنید تا کامل حفظ کند چون کار من نصفه ماند و وقت نشد به پسر ۴ ساله ام این سوره را کامل یاد بدهم. بعداز شهادتشون یک روز دوست شهیدمان تشریف آوردند منزل ما و می گفت: من هیچ وقت اصفهان نیامده بودم این اولین باراست که میایم و فقط بخاطر وصیت دوست عزیزمان شهید محمدکرمی آمدیم. و پیگیر شدند تا ببینند آقا مهدی پسرم سوره الم نشرح را حفظ شده است یا نه ؛ که وقتی دیدند پدر بزرگش به او سوره را کامل یاد داده است خوشحال شدند و خیالشان بابت وصیت شهید راحت شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن  سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده  خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال ۱۳۶۳ زمانی که محمدرضا به مدت سه ماه از طرف بسیج کارخانه چیت سازی ماموریت یافت تا به جبهه غرب برود وقتی برگشت مبلغ شش هزار تومان به حسابش واریز کردند بعنوان حق ماموریت؛ اما محمدرضا پول را قبول نکرد. وقتی همکارانش گفتند: چرا پول را پس فرستادی این حق شما و زن و بچه ات بود؟ گفته بود: چه حقی ؟! کارخانه حقوق مرا به حسابم واریز کرده است و من حقم همان حقوق ماهیانه است که در نبودم آن را برای خانواده فرستاده اند. بجای اینکه در کارخانه مشغول کار باشم در کردستان انجام وظیفه نمودم. با وجودی که مستاجر بودیم و با دوتا بچه که داشتیم  و دستمان خالی بود و به آن پول خیلی احتیاج داشتیم اما چون کارخانه حقوقش را پرداخت کرده بود حق ماموریتش را برگرداند. من هم وقتی می دیدم محمدرضا تا این حد با خداست به وجودش افتخار می کردم و بر خود می بالیدم که چنین همسری را خدا قسمتم کرده است. و همسفری با او در دنیا برای من یک افتخار بزرگ بود. و ان شاء الله روز قیامت هم شفاعتم کند تا زجر این همه سختی و فراق پایان پذیرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
جواد آقا متولد ۲۹ مرداد ۶۲ بود و من متولد ۲۹ اردیبهشت ۶۵ ؛ و آشنایی ما از زمانی آغاز شد که جواد آقا از طرف خانم یکی از دوستانشان به خانواده من برای ازدواج معرفی شد ؛ و جلسه خواستگاری با حضورخانواده دوطرف برگزار شد؛ و در تاریخ ۲۹ آذر ۸۴ عقد کردیم و سال ۸۷ وارد زندگی مشترک شدیم که حاصلش تولد فاطمه در ۲۰ فروردین ۹۱ بود. ملاک انتخاب همسر آینده ام ، ایمان بود. حرف اول و آخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم و با گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمان هر روز اخلاق پسندیده ای را در وجود آقا جواد می دیدم به گونه ای که نمی توانستم سرنوشتی جز شهادت را برای جواد در نظر بگیرم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و اآرام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمدآقا قبل از اعزام آخر به جبهه به فرزندمان آقا مهدی کمک کرده بود تا چند سوره از قرآن  را حفظ کند آخرین سوره ایکه داشت به آقا مهدی یاد می داد سوره ی الم نشرح بود که با اعزامش به جبهه فرصت نشد که آقا مهدی سوره را کامل حفظ کند و نصفه ماند. وقتی پدر محمد آقا رفته بود پادگان بدرقه اش به ایشان سفارش کرده بود که بابا به پسرم کمک کنید سوره الم نشرح را کامل حفظ شود نصفش را یاد گرفته نصفه ی دیگر را شما بهش یاد بدید. زمانی که به جبهه رفتند قبل از شهادتش به دوستش که اهل تهران بودند می گوید اگر من شهید شدم شما به اصفهان به روستای ما بروید و پیگیر شوید ببینید پسرم سوره الم نشرح را کامل حفظ شده است یا خیر ، اگر هنوز حفظ نشده کمکش کنید تا کامل حفظ کند چون کار من نصفه ماند و وقت نشد به پسر ۴ ساله ام این سوره را کامل یاد بدهم. بعداز شهادتشون یک روز دوست شهیدمان تشریف آوردند منزل ما و می گفت: من هیچ وقت اصفهان نیامده بودم این اولین باراست که میایم و فقط بخاطر وصیت دوست عزیزمان شهید محمدکرمی آمدیم. و پیگیر شدند تا ببینند آقا مهدی پسرم سوره الم نشرح را حفظ شده است یا نه ؛ که وقتی دیدند پدر بزرگش به او سوره را کامل یاد داده است خوشحال شدند و خیالشان بابت وصیت شهید راحت شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
  یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم  این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به  پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم  و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود . یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....)  به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم ‌جبهه !!  من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم  و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام  و برای ارزشهای اسلام رفتم ...  محمد آقا  دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .‌ شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !!  و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
آقامحسن در سال ۹۱در سن ۲۱ سالگی طی فعالیت فرهنگی خود با خانم زهرا عباسی دیگر عضو موسسه شهید کاظمی آشنا شدو برای ازدواج  و عمل به سنت رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) عمل کرد، مهریه  همسر ایشان، به نیت یگانگی خدا، یک سکه بهارآزادی، 5 مثقال طلابه نیت 5 تن ،12شاخه گل نرگس به نیت 12معصوم،۱۲۴۰۰۰ صلوات ، حفظ کل قرآن کریم با معنی، را برای ازدواج تعیین نمود که ایشان تا قبل از شهادتش توانست بیش از نیمی از قرآن را حفظ کند. علاقه وعشق آقامحسن و همسرش زبانزد عام وخاص بود، او و همسرش در زندگی مشترک خودصداقت، محبت جهاد در راه خدا را میثاق الهی خود قرار دادند و همیشه در راه تعالی معنوی تا سر حدشهادت یار و یاور یکدیگر بودند. سـاعټ ۱۱صبـح، روز پنـج شنبـه۱۱ آبـان، سال ۱۳۹۱ عـروس خـانـوم و آقـا دامـاد ڪنـار هـم نشسته بـودڼـد، روبرویشـاڹ سفـره سـاده و ڪوچڪے بـود. ساده امـا؛ بـاصفـا. ڪوچڪ اما؛ قشنـگ و بېـاد مـانـدڼـے، آقـا ڊامـادسـرش را آوردڼـزدیڪ تـر آرام گـفت:« در آېنـه چـه میبینـے؟» عـڔوس خـانـوم سـرش را آورد بالا و توی آینـه را نگـاه ڪرد و گفت:«خـودم و خـۇدٺ را». لپ هاے آقـا دامـاد گـلانـداخت و گفٺ:«پـس مـن و تو همیشـه مـال هـم هستیم بیا بـه هـم ڪمڪ ڪنیـم. ڪمڪ ڪنێـم زڼـدگـی مۉڹ بـا بندگـے خـدابـاشـه، بـه سعـادت برسێـم و بعـد هـم شھـادت، حـرف دل️ مـڹ هـم هميـڹ بـود، اصلا مـڹ هـم همېـڼ را ميخـواسٹـم. پـر پـرواز؛ محسـڹ انتخـاب دلم بـود و تـأێيد عقلـم. انټخـاب عـاشقانـه وعاقلانـه اے بـود، امـا نـه، مـڼ اشټبـاه ڪردم. محسـڼ پـر پـرواز نبـود، محسـڹ خـود پـرواز بـٷد. نگـاه و لبخڼـدمـاڼ بـه هم تأېېد خواسٺـه محسـڼ شـد و آرزوے دل مـن؛ محسـڹ قـرآڹ را بـڒداشـت ، بـه مـڹ نگاهـے ڪرد و بـاز لبخڼـدمـن. قـرآن را بـاز ڪڔد ، سوره نـور،. بـا صداے بلڼـد خـوانـد. بسـم الله الرحمـڼ الرحېـم مـڹ هـم، همـراهـش زېـر لب زمـزمـه ڪۯدم. مێھمـاڹ هـا همـه آمـده بـودند، عـاقد شـروع ڪرد. النڪاح سڼٺـے فمـڼ رغـب عـڹ سڼٺـے فليـس مڼـے؛ دوشېـزه محټـرمـه، مڪۯمـه.. صدايـش را فقط میشنېدم، خـودم آنجـا بـودم وڶـے نبـودم. خوشحـاڷ بـودم، روز محـرم شـډڹ ماڹ، روز ېـڪے شـدڹ مـاڹ، شـروع روز پـرواز مـاڹ مصـادف بـٷد بـا اێـام ،عېـدغدێـر، مـا هـم خودمـاڼ را بـه ڪارواڹ عشـق رسـاندێـم، بـا صداے بلنـد یڪے از خانم‌هـاے فـامێـل بـه خـود آمـدم. عـڕوس خـانـوم قـرآڹ مېخوانند. بـراے دومێـن بـاۯ؛ عـۯوس خـانـوم رفٺـڼ از امـام‌زمـاڹ علیه السلام اجازه بگیرڹ. بـراے سومېـڹ بـار؛ گفټـم بـا اجـازه امـام زمـانـم، و ‌پـدر و ‌مـادر و ‌بقێـه بـزرگتر هـا بلـه. زندگـے مـاڹ شـروع شـد؛ آن هـم بدون گڼـاه پنـج سـاڷ گذشٺ و محسـڹ بـه خواستـه اش رسێـد. بندگـی خـدا؛ سعـادټ و شهادت. گـواراے وجـودټ همسـر عـزېـزم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن  سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده  خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
مزار شهید مدافع حرم احمدگودرزی پائین مزار شهید مدافع حرم محمد کامران در قطعه ۵۰ بهشت زهراعلیهاالسلام
28 دی ماه سال 92 بود که بعد از کلی تلاش و نتیجه نگرفتن در مورد منصرف کردن احمدآقا ما ازدواج کردیم ، دوست من همسر یکی از دوستان احمدآقا بود و از طرف دیگر خانواده ما و احمدآقا با یکدیگر همسایه بودیم . به همسر دوستشان پیام داده بودند که می خواهم به خواستگاری خانم رضائی بروم و شما به اطلاعشان برسانید . در روزهای قبل از خواستگاری و آشنایی ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند و گفتند : من همه شروط شما را می پذیریم اما یک شرط دارم می خواهم شرایط کاری و مأموریت های شغلی ام را تحمل کنید ؛ من هم پذیرفتم . روز خواستگاری تنها آمدند ، می دانستم خانواده شان مخالف این ازدواج هستند و تمام تلاشم را کردم تا منصرفشان کنم از ازدواج باخودم اما نشد و سرانجام گفتند : من تا با شما ازدواج نکنم کوتاه نمی آیم . مدتی که همسر شهید احمد گودرزی بودم برایم مثل خواب و رویایی است که دیگر تکرار نمی شود . روزهای اول فکر می کردم شرایط کاری به همین مأموریت های اداری خلاصه می شود ، اولین بار که به من گفتند : می خواهند بروند سوریه 3 ماه طول کشید دفعه دوم به من گفتند : برای آموزش 800 نفر نیرو می روند یزد که بعدا متوجه شدم با همان نیروهای فاطمیون اعزام شدند . خبر شهادتشان را به من نگفتند و کاملا اتفاقی متوجه شدم ؛ فرزندم که احمدآقا هیچ وقت ندیدش چون  بعد از اعزام دوم احمدآقا متولد شد ؛  رفتم نزدیک خانه پدری شان دیدم جمعی از اهالی محل مشکی پوشیده اند عکس احمدآقا را چاپ کرده اند و می خواهند بروند منزل مادرشان تا خبر شهادت همسرم را بدهند که من متوجه شدم . روزهای بعد از شهید احمد گودرزی به ما خیلی سخت می گذرد ، اصلا بین روزهای بودنش با نبودنش خیلی فرق است این روزها دلمان پر است و امیدمان کم شده است وزمانی که می بینم مراکز فرهنگی که مرکز توجه و حضور مردم هستند مثل فرهنگسرای گلستان برای خانواده شهدا ارزش قائل می شوند امید دوباره پیدا می کنم . مدتها بود که روحیه خوبی نداشتم مراسم های زیادی دعوت می شوم اما انرژی خوبی نمی گرفتم ، فرهنگسرای گلستان و مراسم تجلیلی که ترتیب داده بودند آنقدر خودمانی و صمیمانه بود که فراموش نمی کنم امیدی در دلم زنده شد و امیدوار شدم که همسران شهیدان و یاد و خاطره شهدای مدافع حرم برای مردم از اهمیت بالایی برخوردار است ؛خوشحالم فرهنگسرای گلستان پیشقدم تجلیل از خانواده های شهدای مدافع حرم است . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ یکی از همرزمان محمدآقا تعریف می کرد یک روز چند رزمنده در یک سنگر بودیم که تعداد زیادی از نیروهای دشمن ما را محاصره کرده بود‌ند و منتظر بودند که ما تسلیم شویم. بچه ها مانده بودند چه کنند راه پس و پیش برایمان نمانده بود اگر می رفتیم بیرون اسیر می شدیم و نمی دانستیم چه سرنوشتی پیدا می کنیم و اگر هم می ماندیم داخل سنگر یک نارجک می انداختند و کشته و مجروح می شدیم. همه مستاصل مانده بودیم که شهید محمد کرمی بلند شد قمقمه آب را برداشت و رفت گوشه ی سنگر و وضو گرفت و قرآن را باز کرد و خواند و خواست برود بیرون که پرسیدیم کجا ؟؟ گفت: می روم بیرون سنگر تا با این عراقیها تکلیفمان را مشخص کنیم. رفت بیرون و با صدای بلند آیه ای از قرآن را خواند و به زبان عربی ترجمه و تفسیر کرد و به عراقیها گفت: شما مسلمانید ماهم مسلمانیم پس برای چی  به ما حمله می کنید و مارا می کشید ؟!  با شنیدن صحبتهای ناب شهید کرمی عراقیها اسلحه هاشونو زمین گذاشتند و عده ایشون تسلیم شدند و عده ایشون فرار کردند. و ما هم به لطف خدا و شجاعت و دانایی شهید محمد کرمی نجات یافتیم. و محاصره دشمن درهم شکست و حمله صد در صدی دشمن دفع گردید‌. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398