eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هوش دارد ولی از دیده نهانش کرده خنگ بازی نمک دلبری معشوق است
😂😂😂
ضَرب و تَقسیمِ دِلَم با تو به حاصِل نَرِسید لَـعـنَـتَـت باد ریـاضـی که پُـر از مَجـهـولـی
این طبیعی ست حسین تو اگر منزوی است هیچکس حرف مرا بعد تو یک آن نگرفت شعر سرکوفت به من میزند این را بشنو: آنکه جان داد چرا رفت ولی جان نگرفت
در می‌زنی که وارد تنهایی‌ام شوی اما بعید نیست زمانی که می‌روی در، از خودش جلای وطن گفته، مثل من در جستجوی در زدنت دربه‌در شود...
بغلت جای قَشنگیست تَنیدن دارد «لب تــو» دُر نباتیست چِشیدن دارد..
می کند احیا مرا ،قرآن حق خوانده بر من کوثر و ناس وفلق در فضای پر گناهِ این مَجاز می شود پیشانی ام غرقِ عرق در مجازی رنگ رخسارم ببین از خجالت هست همرنگ شفق چه شاگرد زرنگیم آخر از همه برگه تحویل دادم 😎
الا یا ایها المعشوق بگو از من چه می‌خواهی؟ که دردم را نمی‌بینی و نامم را نمی‌خوانی تمام نیمه‌شب‌ها را به یادت صبح می‌کردم تو از احوال یک رنجور دل خسته چه می‌دانی؟ به جان آمد دلم از غم، نمی‌خندم دگر اما تحمل می‌کنم غم را شبیه پیر کنعانی "مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم..." بگو با من مگر دیوان را نمی‌خوانی؟ امید وصل بود در من "ولی افتاد مشکل ها" دلم خون شد از این ایام رنج و نابه‌سامانی من از این بیشتر با تو نمی‌گویم سخن از عشق "هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی"
از خونِ دل نوشتم ، نزدیک دوست ؛ نامه انّی رایتُ دَهـــراً ، مِن هِجـــرِک القیامـــة دارم من از فراقش ، در دیده ؛ صد علامت لَیسَت دُمــوع عَینــی هـــذا لَنَــا العلامـــة هر چند ، آزمودم ، از وی نبود ؛ سودم مَن جَــرَّبَ المُجَرَّب ، حَلَّت بِهِ النِّدامَـة پرسیدم از طبیبی ، احوالِ دوست ؛ گفتا فِی بُعـــدِها عذابُُ فی قُـــربِها السَّلامـــة گفتم ملامت آیــد ، گــر گِــردِ دوست گَردَم واللِّــهِ مَــــا رَاَینَـــــا ، حُبَّـــاً بِـلَا مَـلامَـــــة حافظ چو طالب آمد ، جامی به جانِ شیرین حتّــی یَــــذوق مِنــــه کَاســاً مِــنَ الکِـــرامة
. معماری این خانه من عشق حسین است تصویر سحر، خواب شبم گنبد ارباب
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده‌ام بی تو و شرمنده‌ام از خود هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی مَـلِـک دادرسی به کجا پر بزند در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به‌دادم برسد میتوانی مگر ای دوست به‌دادم نرسی
. تلخ است روزڪَـار، مڪَــر با بهانه‌اے... پیدا ڪــــنیم دلخوشےِ... ڪــــودڪــــانه‌اے...!! 🍂🍁 ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
‍ . روز عقدم با تو آری گفتنم اجبار بود این پریشان حالی ام اصرار بر اقرار بود در دلم آشوب ، اما بر تنم رختی سفید مات وحیران،چون درون سینه ام پیکار بود خنده ام بر روی لب یخ بسته بود و منجمد دیدن این لحظه ها سنگین تر از آوار بود عاقدم تا مَهر و متن صیغه را جاری نمود جمله جمله خطبه ها تکرار این آزار بود ناگهان تا حلقه را در دست من انداختند بغض کردم حلقه در دستم چنان افسار بود می نهادم دستها را روی دست سرنوشت غافل از این کار من اجبار در اظهار بود بر پریشان حالی خود گریه کردم سالها من نفهمیدم دلم مجبور یا مختار بود 🖊️
دوباره حس عجیبے درون قلبمـ هسٺ گمان کنمـ ڪہ دلمـ پر زده در آغوشٺ و شاید این ڪہ شبیہ ڪبوتر جلدے نشسٺہ بر لبِ ایوانِ خانہ ے دوشٺ🕊 سوخته✍ 🌹 💞
بیا در دستـــــ من ها کن که هوهوی دم گرمت❗️ وزیدن های باد گرم🌬 در عصر زمستانی است ❄️
🍃🌸 در دلمـ بنشسته‌‌ای بیرون مَیا...! 😌♥️
ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻩ! ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻻ‌ﯼ ﺩﺭ، ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﺯﯾﺮﮐﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﯾﻮﺍﺵ ﻭ ﺩﺯﺩﮐﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺜﻞ ﻓﻨﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ِ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ِ ﺑﺎﺭ ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮﯼ ﺷﺪﻩ ﻧﺴﻞِ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﯿﺰ ﺷﺪ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺗﺎﺯﮔﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﺩﻩ ﺟﻨﺲ ﻧﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﺳﺎﺑﻖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﮔﺎﻫﯽ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺴﺮ، ﺩﺍﯾﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﻣﺆﺩﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﮐﻼ‌ﺱ ﺍﻣّﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﺎﻧﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﮔﺎﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺶِ ﺗﻨﺒﺎﻥِ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊِ (( ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺮﻡ)) ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺟﺎ ﻣﺜﻞ ﮐﻤﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ؟! ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪ ﺑﻮﻕ ﺑﻮﻗﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﻪ ﮐﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﺁﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮﮔﻬﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﭘﯿﺮِ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ (( ﭘﺎﺭﯾﻨﻪ ﺳﻨﮕﯽ )) ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ! ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣّﺪ ﺷﺮﻋﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﺪﯾﻢ ﺣﺎﻟﯿﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﻔﯿﺪ ﻭ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 دوستت دارد و از دور کنارش هستی روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی ! دوستش داری و از عاقبتش با خبری دوستش داری و باید که دل از او نبری دوستش داری و از خیر و شرش میگذری دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار ..... ! دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد دوستت دارد و در بند تو را میخواهد همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی دوستش داری و پیداست که پنهان کردی دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی دوستت دارد و از این همه دوری غمگین دوستت دارد و توجیه ندارد در دین دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین ! مست از رایحه ی کوچه ی نارِنجِستان دوستش داری و مبهوت شدی در باران دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان دل‌من ! ، آن دل ِ آرام ، مرا برگردان 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 ☃ 💐🌾🍀🌼🌷🍃
آغوش من و عشق تو و لحظه‌ی دیدار رویای قشنگی‌ست و اما شدنی نیست!
نگاهت را نوشته‌ام صدایت را بوسیده‌ام و لبخندت را سنجاق کرده‌ام به دلم حالا تو هرچه می‌خواهی نباش من با علاقه‌ات زنده‌ام و با خیالت خوش.....
چشمان ٺو ڪیمیاے حالمـ باشد مهتاب رخٺ، ماه خیالمـ باشد با حکمـ ٺمام مجٺهد های غــ❤️ــزل نوشیدن لـــ💋ــبهاٺ ‌حلالمـ باشد😋🤦‍♂ سوخته✍ 😉😁 💞
ازهرجایی که افتادی... احتمالش هست که بتوانی دوباره بلند بشوی... ازهرجایی... هرجایی به غیر از"چشم"!
🧡بوسه هاى يواشكى ات شبيه تكه خواب هاى دم صبح مى ماند كوتاه است ولى عجيب مى چسبد --•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ♥ ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها ساعت شنی نیستند که سروتهشان کنیم ، دوباره از اول شروع شوند آدمها گاهی تمام می شوند مواظب دل آدمها باشیم.
این نگاهیست که بر دامن تو افتاده این گناهیست که بر گردن تو افتاده از حسد رفت لبم زیر فشار دندان گوشه ی شال به بوسیدن تو افتاده خواب دیدم که شب خلقت مخلوقات است صد فرشته به تراشیدن تو افتاده چشم معصوم تو در شعر جدیدم تعطیل کار من بر لب اهریمن تو افتاده توی تو با توی من کار ندارد اما جنگ بین منِ من با منِ تو افتاده بین عقل و دل و وزن غزل و قافیه ها گره ها با نپذیرفتن تو افتاده به منِ بی کس وکاری که ندارم جز شعر یک جهان بر نرسانیدن تو افتاده