eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هَـر جـا هَـوا مُـطابِـقِ مِیلَـت نَـشُـد بـرو فَرقِ تو با دِرَخت هَمین پایِ رَفتَن است
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است در عشق اگر بادیه‌ ای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است 🍂🍂
✍✍✍ شاید که تورا داشتن ای عشق محال است اینگونه کـه ایامِ خوشی، رو بـه زوال است در مملکتِ تشنه ی من ، بوسه حرام است خونریزی و دل سنـگیِ بسیار ، حلال است یک روز بیـا آنچه دلم خواست، همان شو یک روز کـه در تَذکِره ها، روزِ وصـال است می خـواهـمت انگار نـه انگـار ، تـو را در آغوش گرفتن پس ازین خواب و خیالست از بختِ بد و شیطنـتِ چشمِ تـو ، شیطان سیبی که به دامانِ من انداخته، کال است در طـالـعِ خـود دیـده ام ای عشق... دلیلِ جان دادنِ این شیرِ زمین خورده، غزال است ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
. ای زندگی! بردار دست از امتحانم چیزی نه می‌دانم نه می‌خواهم بدانم دل‌سنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست اکنون که می‌بینند خوارم، در امانم دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک فوّاره‌ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان دل کندن آسان نیست... آیا می‌توانم؟! 🦋🍃
دلبری دل بسته بود اما دلش با ما نبود قلب سردی بود درجان دلش گرما نبود . یکدلیها مینمود و ادعایی داشت،لیک یک دلی ها بود ، اما با دلم اصلا نبود . تک زلیخایی که با یوسف ترین عاشقم، پیرهن ها میدرید اما دلش ،شیدا نبود . آه ،واویلا دلم را سخت مجنون کرده بود گر چه لیلا بود ، اما ، آه ه ه واویلا نبود . چشم او دریایی و چشم و دلم دریاترین در قیاس اشک هایم وسعت دریا نبود . هفت شهر عشق را در طالعم گشتم، ولی حیف در پسکوچه تقدیر من پیدا نبود . آه ای غم‌ های زرد و خشک ایام خزان ؟ درد و داغ هیچ عشقی این قدر یلدا نبود 🍃🌹 🌹🍃
ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟ ابر و باران و من و یار، سِتاده به وداع من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا 🍂🍂
چو گفتمش که: دلم را نگاه دار چه گفت؟ ز دست بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد! 😕
من نيستم حريف تو با صد هزار دل كز يک كرشمه می شكنی صد هزار من! 🍃🌸
نازِ معشوق گـران است، خریدن بلدی؟ غزل از غـم بنـویسند... شنیـدن بلدی؟ در میانِ همه خوبانِ جهان، باشی اگر... تو بگـو جُـز رُخِ دلدار ندیدن... بلدی؟
جز چشم سیاه تو که جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش...
می بوسمت از پشت گوشی با لبانی سرد می بوسمت سَر میروم از بی کسی، از درد در خاطرات کوچه خواهد ماند مدت ها دیوانه ی آشفته ای، یک شاعر ولگرد آواره ی پسکوچه های شهر با هق هق گاهی صدایت میکنم، لعنت به تو! برگرد کابوس دنیای مرا دور از تو پر کرده این روزها میترسم از هر مرد و هر نامرد گم می شوم هرشب در آغوش خیال و بعد... شب گریه و خواب آور و بی خوابی و سردرد از تو برایِ من همین ها یادگاری ماند کنج اتاقم نامه ای پاره، گلی هم زرد میبوسمت از دور و تو میبوسیَش شاید... می بوسمت از پشت گوشی با لبانی سرد 🦋
قسم به‌حضرت‌ سبحان، دوشنبه‌ها قلبم؛ دخیلِ نام‌حسن شد، همین‌ مرا کافیست 🖇💌
نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنم هی ورق بر می زنم هی آس پیدا می کنم! چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم! هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم! در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم! فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم! خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم!  🍂☕️🍂
دلبسته ی دریا به صحرا برنمی گردد روح رها از غم به دنیا برنمیگردد از من نخواه از عشق برگردم به تنهایی موجی که تنها رفته تنها برنمیگردد گردو غباری لااقل میگیرد از ساحل با دست خالی از تماشا برنمیگردد هرشب صدایش می زنم درخواب و بیداری می ایستد از رفتن اما برنمی گردد دیگر همان رودی که عاشق شد نخواهد شد دریا شد و دریا به دریا برنمی گردد هر رفتنی با خود که برگشتن نخواهد داشت چوپان بمیرد هم که سارا برنمیگردد پس می دهد دریا غریقش را ولی مرده هر عاشقی زنده از آنجا برنمیگردد پای فراغش آنچه که از دست من رفتست دیگر به لطف وصل حتی بر نمیگردد با اینهمه دلتنگ از یک موج می پرسم آنکس که رفتست از دست آیا برنمیگردد
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست هزار عرصه برای پریدنم تنگ است اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟ هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن در این هزاره فقط عشق ، پاک و بی رنگ است
به گرده ام زد و خون گریه کرد تیغ رفیقم ولی به خنده فقط لب گشود زخم عمیقم روح الله محمدنژاد
زیر دین چشمِ خود هستم، که من... گر نریزم اشک می میرم ز غم
خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت! وقت زانو زدنم بود، غرورم نگذاشت...!
شِگِفت مانده‌ام از کارِ خویش کَز غَمِ عِشق میـانِ اشــک شُـدَم غَــرق و بـاز شُـعـله‌وَرَم
گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد هر چه کردم _هر چه_ آه! انگار آرامم نکرد
گویند گریہ عقدۀ دل باز میڪند خون گریه می‌ڪنم دل من وا نمیشود...
صد آرزو به گِرد دلم در طواف بود از حیرت ِجمالِ تـو بی آرزو شدم
یک نظر کن به دل دربه در نوکرها دست خود را بکش آقا به سر نوکرها سر به زیریم و گرفتار ز بس خم کرده معصیتهای فراوان کمر نوکرها پر زدیم و نرسیدیم به تو, افتادیم مرهمی باش به هر زخم پر نوکرها با وجودی که دلت خون شده از ما اما در همه حال تو بودی سپر نوکرها کاش در روضه ببینیم که هستی آقا تو خریدار دو چشمان تر نوکرها پیش تو هرکه زمین خورده ز جا برخیزد لطف کن باز بیا دور و بر نوکرها مادری خورد زمین صورت او زخمی شد سوخت از روضه ی مادر جگر نوکرها 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
شِکوِه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ما گشته ایم،نیست دگر جستجو مکن آن روز ها گُذشت، دگر آرزو مکن...
هـزار سال در این آرزو توانم بود تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود تو سخت ساخته می‌آیی و نمی‌دانم که روز آمدنت روزیِ که خواهد بود
فقط خدا نڪند عشق ، آرزو باشد دلیل این همه اندوه ، ڪاش او باشد
شاید شبی قسمت کنم دارایی ام را تنهایی ام تنهایی ام تنهایی ام را آیینه ی نقش و نگار دیگرانم اما نمیبیند کسی زیبایی ام را چون موج رفتی از کنارم؛نه ندیدی... اشک غروب غربت دریایی ام را با رفتنت دنیای بی تصویرم انگار می ریخت از چشمان من بینایی ام را هرگز نفهمیدی برایت شعر گفتم.. من مادری لالم که تو لالایی ام را....!!
عشق من طرح چلیپایی است، تصویرش کنید سرنوشت من معمایی است، تفسیرش کنید خواب آوار و دوار و دار، یک‌جا دیده‌ام عمر من آشفته رویایی است، تعبیرش کنید در هم آمیزید عشق و مرگ را در کاسه‌یی جوهری سازید و آن گه، نام تقدیرش کنید دل که با صد رشته‌ی جادو نمی‌گیرد قرار تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست قصه‌ام این است و جز این نیست، تحریرش کنید این سحر گه نیست، ایمان در امان دارید از او این شب است ای عاشقان صبح، تکفیرش کنید کاسه‌ی خورشید روشن نیست این تشت لجن جا به جا در چاه ویل شب، سرازیرش کنید منتظر مانید با آیینه‌ها در سینه‌ها چون که صبح راستین رخشید، تکثیرش کنید