ناگهان در کوچه دیدم بیوفای خویش را
بازگم کردم زشادی دست وپای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفتههای خویش را
#اخوان_ثالث
هر دلی از سوز ما، آگاه نیست
غیر را در خلوت ما، راه نیست
حال بلبل، از دل دیوانه پرس
قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس
#رهی_معیری
در نمـازم بین سـجده لحظهایعطـرت رسید..
آنقـدر در سـجده مـاندم تا قضـا شد آن نمـاز....
#شعر_خاص
دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست!
ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!
معذرت میخاهم از اینکه به خابت آمدم
خسته ام از بی تو بودن، درد ِ تنهایی بد است
می نشستی روبرویم کاش، دلتنگ ِ توام
می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است
من غریبه نیستم کافی ست یک فنجان ِ چای
بیش از این من را اگر شرمنده بنمایی بد است
می کشم حالا که قلیان ِ بلور آورده ای
گرچه دکتر گفته تنباکوی ِ نعنایی بد است
از حسودان ترس دارم با شکوفه دادنت
ای هلوی ِ چار فصل ِ من! شکوفایی بد است
آی دریا چشم ِ جنگل پلک ِ ابرو ابر و مه!
رحم کن بالا بلا! این قدر زیبایی بد است
اینهمه بر شانه موهای ِ شرابی را نریز
باد هم آشفته این اندازه گیرایی بد است
شور ِ شیرین! حق بده فرهاد ِ بی تابت شوم
با وجود ِ اینهمه خسرو، شکیبایی بد است
با خود آوردم غزل، قابل ندارد مال ِ تو
پس زدن آنهم برای ِ قلب ِ اهدایی بد است
چون که سهم ِ عشق ِ ما دنیای ِ بیداری نشد
قرنها هم بعد ِ خابت پلک بگشایی بد است
شهراد_ميدرى
:
آیا شده از شدت
دلتنگی و غصه ...
هی
بغض کنی،
گریه کنی،
شعر بخوانی؟!
#سید_تقی_سیدی
😔
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
#مولوی
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم
دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم
کدام کوچهی تنگی؟ کدام کافهی دنجی؟
که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم
نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم
مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم
ببند پنجرهها را، ببند پنجرهها را-
-به روی من که اميدی به انتظار ندارم
بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را
به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم
اگر به خانهی من آمدی، چراغ بياور
که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...
#میترا_سادات_دهقانی
هرکه یار ماست میل کشتن ما می کند
جرم یاران چیست دوران این تقاضا می کند
#وحشی_بافقی
حالا که مرا چو سنگ دور افکندی
بر قلب و دلم غمی چنین آکندی
باشد، برو و دگر نکن یاد ز من
من خارم و نیست بینمان پیوندی 😊
#جواد_محمدی
روزها با فکر او دیوانهام، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
#سعید_صاحب_علم
ڪار قــلبم قبل تــو، تنها فقط پمپاژ بود
حال، جاے عقل مـــن ، دستور صادر میکند...!😩😂😁
#فاطمہ_رحمتی"
خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
#سعدی
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
#سجاد_سامانی
همینقدر از تو میدانم که بر خاکی نمیتازی
مگر بر پشتهای از کشتهها پرچم برافرازی
به ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین کردم
که میخواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازی
بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری
زکات خون دلهای فقیران را بپردازی
به شرط آبرو با جان قمار عشق کن با ما
که ما جز باختن چیزی نمیخواهیم از این بازی
از این شادم که در زندان یادت گرچه محبوسم
تو از من چون صدف در سینه مروارید میسازی
روزِ اندوه و شبِ محنت و ایامِ فراق
خبرت نیست که چون میگذرانیم ای دوست
#عماد_کرمانی
هنوز نیازه😅
زیـبـای مـن ! روزی که رفتی با خودم گفتم :
چیزی که دیگر برنخواهد گشت ، زیبایی است !
#فاضل_نظری
جـــز من کـــه تــــــو را قدر بداند ، مرو از من!
ترســم کـــــــــه رقیبــــــان بنماینــــد تباهت ..
#شاهین_پورعلی_اکبر
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها
گیسوانت گره کور پریشانی ها
اشک تو در صدد حمله قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانی ها
نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها !
از لب سرخ تو حرفی نزدم میترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها !
چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها
دُرّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانی ها !
#جوادمنفرد
باور میکنی که همه ی زن ها شاعرند؟!
حالا یکی اشعارِ کوتاه و بلند میسراید؛
یکی روزی پنج بار زنگ میزد
به معشوق تا حالش را بپرسد!
یکی شعرِ نو میگوید و دیگری؛
خوب میداند ناهارِ ظهرِ شنبه
باید قرمه سبزی باشد!
یکی نصفِ شب ها یک بیتِ ناب
به ذهنش خطور میکند؛
آن یکی، نصف شب یادش می آید که
باید برای معشوق یک بطری آب بیاورد!
باورکن همه ی زن ها شاعرند،
روزی میرسد که میفهمی!
نگرانی های یک زن
عاشقانه ترین شعر دنیاست...
#غزل_قنبرزاده
همین کسی که دل از او بریدهای، میخواست
کسی شود که برای تو آرزو باشد...
#علی_مقیمی
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم
...
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم
ستاره می شمارم سال های انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم
نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم
نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟
نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!
#قیصر_امین_پور
دنیا حریف واژه ی ماتم نمیشود
حتی برای قافیه غم، کم نمیشود
از بس که جای خالی تو سرد و مبهم است
احساس شاعرانه فراهم نمیشود
هرچه غزل برای نگاهت سروده ام
دیگر صدای عشق، مجسم نمیشود
زخمی که میزنی به دل شعر بیگناه
با صد غزل برای تو، مرهم نمیشود
رفتی ولی هوای خیالم پر از تو است
بود و نبود عشق که باهم نمیشود؟
بعد از تو کِشتی شعرم به گل نشست
دیگر ردیف و قافیه محکم نمیشود
افتاده بر غزل اثر چکه های درد
اما دلت اسیر قطره ی شبنم نمیشود ...
#زهره_قاسمی
#وصال
نريز باده که دستی به زلف يار ندارم
دلم گرفته و کاری به روزگار ندارم
کدام کوچهی تنگی؟ کدام کافهی دنجی؟
که هيچ جای جهان با کسی قرار ندارم
نشسته گَرد به خانه، نگير خرده که من هم
مسافری که بگيرد مرا به کار، ندارم
ببند پنجرهها را، ببند پنجرهها را-
-به روی من که اميدی به انتظار ندارم
بگو به مرگ بگيرد تمام هستیِ من را
به جز فراق که چيزی در اختيار ندارم
اگر به خانهی من آمدی، چراغ بياور
که هيچ صبح سپيدی به شام تار ندارم...
#میترا_سادات_دهقانی
گفتی چو جان دهی به عوض بوسهای دهم
این خونبهاست، مزد وفا راچه میکنی؟
#ندیم_مازندرانی
گفتی چو جان دهی به عوض بوسهای دهم
این خونبهاست، مزد وفا راچه میکنی؟
#ندیم_مازندرانی