eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پنهان شده ای در من ، گُمنامِ پُر آوازه ... یداللهی🌿
سـودای تـو را به عـالـمی نـفروشـم نـازت، گـل نـاز من، خـریـدن دارد
به دور از غم؛ میان جمعی و خوشحال و خندانی تو از یک آدم بی همدم تنها ؛ چه میدانی؟ ! اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی ؛ اما ؟! به چشمانت نمی آید که قلبی را برنجانی به هر کس میرسم ؛نام تو را با ذوق میگویم .. ! شبیه اولین تکلیف ؛ یک طفل دبستانی !!! چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را نمیگویی ، پشیمانی ،و میگویی و پریشانی؟! کسی که عزم رفتن کرده ؛ با منت نمی ماند نمیگویم بمانی ! چون که میدانم نمی مانی ! خیال خام من این بود ؛ پنهانت کنم ؛ اما؟! نمیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی ؟!
میان این‌همه یاری که در کنار من است فقط "غم" است که با من کنار می‌آید
تو غریبانه ترین مصرع اشعار منی دارمت در جان ولی آتش به جانم میزنی...
ای دل...برای آنکه نگیری چه میکنی با روزگار دوری و دیری چه میکنی بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه میکنی بااین اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من...جز اینکه بمیری چه میکنی ای عشق...ای قدیم ترین زخم روز گار در گوشه ی دلم سر پیری چه میکنی دست تو را دوباره بگیرم چه می شود دست مرا دوباره بگیری چه میکنی ..
با من چه کرده‌اند که بی آسمان شدم بر من چه رفته است که آتش به جان شدم با من چه کرده‌اید که این گونه بی‌خطر کبریت نیم‌سوخته‌ی شهرتان شدم می‌خواستم بهار شوم؛ باغبان نخواست می‌خواستم درخت شوم؛ نردبان شدم
بر لب استغفار و در دل نقشِ روی و زلفِ یار بت درون پیرهن می‌پرورد ایمانِ ما...
‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پُر رَنج تَرین قِسمَتِ "دِل"، ڪَندَن آن است•••
حلقه کردی دست هایت را به دورِ گردنَم.... تا که عقل آمد به خود، دیدم طنابِ دار بود!
‌ ويحدث ان يبكي فيك كل شئ إلا عينيك... گاهی تمام وجودت گریه می‌کند جز چشمانت...
چندین کلیدِ چاره شکستیم بهرِ دل وین قفل زنگ بسته ز هم وا نمی شود !
لب بجنباني همينجا خطبه خوان آورده ام دوستي با شيخ محضردار گاهي لازم است 👌
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
قدم زدن گاهی از گریه کردن هم غم انگیزتره...
غروب سَرد بعد از تو چه دلگیر است اِی‌عابر برای هر قدم یک دَم نگاهی کن عقب‌ ها را...
نمیدانم چه رازی خفته در چشمانِ زیبایت که عاقل سمت چشمت میرود دیوانه می آید
از بس که خلق پشت نقاب ایستاده‌اند باور نمی‌ کنند منِ بی نقاب را !! فاضل نظری @shaeranhe ❤🌹
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست جانم از جامِ میِ عشق تو دیوانه و مست
مجنـون به نصیحت دلم آمده است بنگـر به کجا رسیـده دیـوانگی‌ام 🍁
گرچه ازجنس گلی ازخودِ گل نازتری بین صد گونه ی گل از همه طنازتری به خدایی که مرا ساده گرفتار توکرد از غـم و سیل بـلا خـانه بــراندازتـری آخر ازعشق تو گاهی به خیالم نرسد که بجویم نفسی هـمدل و همرازتری در پس پنجره ی منزل حافظ مَنشین که کنـد وصف تـو را رنـدِ غـزلبازتری نکند عکس تو را باز بــه تصویر کشد شاعـــرِ نـو قلـــم ِ قــافیه پـــردازتری به شراب و شرر ساغــر پر باده قسم تا ابـــد لب ننهــم‌ بـــر لب دمسازتری شاعرچشم توهستم عسلِ شعر وغزل اینقَدرعشوه نکن کز همه کس نازتری
دل، جان سپرده بس ڪه تپیده‌ست در بَرم من خوش بدان گمان ڪه قرارے گرفته‌است
جگرم سوخت ولی باز دعایت کردم منتی نیست که این خاصیت اسپند است!
‍زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم"دل نوشت" تابدانند عشق را باید فقط با دل نوشت
شکسته بال و پرم، وا نمی‌شود بالم از این خراب تر آقا نمی‌شود حالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ گذشت فرصت عمرم، سپید شد مویم بدون رؤیت رویت گذشت هر سالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ مرا ببخش که کمتر به یادتان بودم ببخش، رنگ شما نیست رنگ اعمالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ فدای تار عبایت، بگیر دستم را بگیر دست دلم را، مریض احوالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ به غیر روضه و گریه، به غیر نور شما که هیچ نور امیدی نمانده در عالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ میان روضه‌ی گودال این دلم گیر است شبیه جد غریبت اسیر گودالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ هنوز هم که هنوز است دل پریشان صدای نعل جدید و شروع جنجالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ هنوز هم که هنوز است در تب و تابم هنوز گریه کن روضه‌های خلخالم ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ ✍ وحید محمدی کـــــــــــــــپی : آزاد ✅
یک شب بہ رغم صبح بہ زندان من بتاب تا من بہ رغم شمــع سر و جان فشانمٺ
🕊 تا نوشتم دوستت... افتاد از دستم دوات تا قلم نی از تو زد، زیر نوشتن گریه کرد 🕊
نیست جز پاکی دامن گنهم چون مَهِ مصر کـو عزیزی که بـرون آورد از بـند مرا.. ؟! 🌹🌹🌹
من هم از حلقه ی زاهد منشان بودم لیک حلقه زلف تو زین دایره بیرونم کرد