eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تابید بر آب، ماهتابی در آب، قدم زد، آفتابی گفتند: گرفته آب در دست راوی سخنی به جا نگفته است از ذهن بلند این علمدار حتی نگذشت، فکر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حتی نگذشت از گمانش هیهات! اگر عموی اصغر حتی به خیال، لب کُند تر حتی نگذشت از ضمیرش سیراب ببیندش، امیرش ای بی‌خبر از مرام عباس! این ننگ کجا و نام عباس کی بگذرد از خیال دریا نوشیدن آب، قبل مولا؟ سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه‌ی اصغر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگه ادب، اباالفضل! ای ساقی تشنه‌لب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب ماهی تو، بیا بتاب امشب بنگر قمرا! که بی‌قراریم داریم تو را و غم نداریم ای کارگشای ارمنی‌ها سوگند دعای ارمنی‌ها حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده است زنجیر فراق، بسته ما را بی دست، بگیر دست ما را حیدر نسبی، علی تباری تو وارث برق ذوالفقاری سقا و برادر حسینی دلداده و دلبر حسینی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است ماییم و غم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عالم، همه بی‌قرار اویند عمری است در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حسین، در شجاعت مانند علی است، هیبت او مثل قمر است، غیرت او ای دست گره گشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
نخل‌ها در طرب از طنطنه‌ء هوهویش بادِ صحرا به سکون آمده در گیسویش برق شمشیر علی، بارقه‌ء تیغ حسن ‌چشم عباس خبر می‌دهد از الگویش روی دوش دگران معرکه را کرده وداع هر کسی موقع جنگ آمده رو در رویش آسمان «بار امانت» نتوانست کشید «عَلم عشق» در آورد سر از بازویش یک‌‌تنه زد به دل لشکر و آن‌گاه سپرد میمنه، میسره را دست دو تا ابرویش غرقه در لطف خداوند خود از شش جهت است تیر می‌بارد اگر یکسره از هر سویش جملگی شیشه‌ء عطرند و نشان رفته‌ء سنگ که یکی فرق و یکی می‌شکند پهلویش مرهم زخم سرش نیست به جز دست حسین زودتر کاش به مقصد برسد دارویش! کوه صبر است ولی آه بعید است حسین در غم ساقی خود، خم نشود زانویش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 میان روضه‌ی سقا ، دلم یاد حسن افتاد که تابوت حسن بر پیکر سقا شباهت داشت
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان بُرد سوی دفتر، دست؟ قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر، دست؟ حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر، دست چو دست بُرد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آنکه بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر، دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله‌ای داده است کمتر دست صنوبری تو و سروی، به دستْ حاجت نیست نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مَشک به اتفاق به دندان گرفت لشکر، دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ مگر نیامدنِ دست از خجالت بود که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت؟ وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه‌کس دست می‌دهد اول فدای همت مردی که داد آخر، دست! در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود که از وجود گلی چون تو گشت پرپر، دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشۀ چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای نه افتخار زیارت دهد مکرر دست ▪️▪️▪️؛ به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار ز پیک یار چه سر بازمی‌زنی هر دست؟ به دوست هرچه دهد، اهل دل نگیرد باز حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست
✍🏻 شعری زیبا در رسای علمدار کربلا علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم (حسن لطفی) 🕊🏴🕊
ای چشم تو بیمارِ گرفتارِ گرفتار برخیز چه پیشامده این بار علمدار گیریم که دست و علم و مشک بیفتد برخیز فدای سرت انگار نه انگار...
سیلاب تیر و نیزه ،عطش در کنار رود... با شطّ و مشک گریه فقط می شود سرود شرمنده   شد زمین و  خجالت کشید آب تیری به مشک خورد و به فرق یلی عمود
شد روز عاشورا و دل در اضطراب است گویا زمین و آسمان در انقلاب است فریاد "هل من ناصر" فرزند زهرا در نینوا پیچید اما بی‌جواب است ای علقمه ساقی کجا افتاده از پا سبط پیمبر تشنهء یک جرعه آب است اصغر تلظی می‌کند بر دست مولا مولا به فکر قلب مجروح رباب است در خاک و خون افتاده پیکرهای گلگون سرها به روی نیزه‌ها از خون خضاب است ای کاش بر نیزه نیفتد چشم زینب بر نی سر خون خدا یا آفتاب است گل‌های باغ فاطمه در خون نشستند آنچه به جا مانده فقط عطر گلاب است خون است چشم شیعه از داغ اسیری از سنگ‌های کوفیان دل‌ها کباب است ای منتقم کی می‌رسد صبح ظهورت اینجا دوباره روضهء دست و طناب است
کربلا تا به ابد منزل ابرار شده نهضت خون خدا مکتب احرار شده شد حسین بن علی بی دل و بی تاب علی چون که شهزاده ی دین عازم پیکار شده رجز حیدری ماه دل آرای حسین لرزه ای بر جگر دشمن بدکار شده زده طوفان خزان بر گل لیلا چنگش یلِ پرپر، پسر حیدر کرّار شده می رسد وقت خسوف مه زیبای حسین می رود سوی خدا موسم دیدار شده چون عبای پدر از خون پسر گلگون شد کفن شبه نبی منصب گلزار شده می زند آتش غم بر دل و جان ها شرری چون عزادار علی خالق دادار شده خیمه ها از تب سجاد گرفتند آتش شعله ها شمع شب زینب غمخوار شده آه از آن لحظه که او بر درِ ساعات رسید دختر شیرخدا وارد بازار شده به دل زینب کبری برسان مهدی را غیبتش از عمل ماست که تکرار شده
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه! نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه! این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار، پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه! باغبانی‌ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا، به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه! شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار، دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه! جان من برخیِ "آن مرد" که در شط فرات، تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه! هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین، ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!
‌‌‌روز اَلَست هر که به چیزی رسید و ما عشق حسین را به امانت گرفته‌ایم 🏴
خون شفق ز پنجه‌ی خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه‌لبان را دهد فشار (ع)
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم نه تنها سر برایت بلكه از سر بهتر آوردم پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا برای گفتن الله اكبر، اكبر آوردم برای كشتن دونان به دشت كربلا یا رب چو عباس همایون‌فر، امیر لشگر آوردم پی آزادی نسل جوان از بند استعمار برادرزاده‌ای چون قاسم فرخ‌فر آوردم علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم اگر با كشتن من دین تو جاوید می‌گردد برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم برای آن كه قرآنت نگردد پایمال خصم برای سُمّ مركب‌ها، خدایا پیكر آوردم علی انگشتر خود را به سائل داد اما من برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم به پاس حرمت بوسیدن لب‌های پیغمبر لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم حسن را گر كه از لخت جگر آكنده شد طشتی من اینك سر برای زینت طشت زر آوردم برای آن كه همدردی كنم با مادرم زهرا برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم من ژولیده می‌گویم، حسین بن علی گفتا: الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم ━━━━💠🌸💠━━━━ 🏴
حسین بن علی در بین گودال عزیزش حضرت زینب چه بد حال اسارت میرود ناموس الله چه ها کردند بر پیغمبر و آل
اکنون که پیش چشم منی ، ابر گریه‌ام آن لحظه‌ای که دور شوی از نظر به خیر
🏴 هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت بـا سنـگ میزنی، تـو دگـر بـا عصا مَـزن
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم
شاه سوخت... ظهر بود و داغ بود و ماه سوخت عالمی را مادری با آه سوخت آسمان آتش گرفت و خون گریست جمله ما را دلبر دلخواه سوخت پیرمردی خسته، تنها و غریب درمیان مقتلش جانکاه سوخت سلسله بود و نگاه مردمان خاندانی محترم را جاه سوخت بوی پیراهن وزید از نیزه ها یوسف گم گشته ای در چاه سوخت رأس او بر نیزه ها می رفت و وای خواهری محزون میان راه سوخت عشق را آتش زدند و بعد از آن خیل عشاق زمین را شاه سوخت ... سروده 💛🌱
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
آفریدند تو را نام نهادند حسین تا که جانسوز ترین واژه دنيا باشی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع! عصـر‌ فـردا‌ بَدنـش‌ زیر‌ سُـم‌ اسبـان‌ است مکن ای صبح طلوع!
🏴صلی الله علیک یا ابالفضل العباس یاقمرالعشیره🏴 لب تشنه دیده هرکه را امروز دیده ست حرف عطش بوده ست هر حرفی شنیده است پیچیده بانگ العطش خیمه به خیمه در شعله دیده هر طرف را سرکشیده است رنگ از رخ ماهش پریده چون‌که دیده رنگ از رخ اهل حرم این‌سان پریده است این روزها هر کس که گفته قطره ای آب صد قطره شرم از ماه رخسارش چکیده است راهی به سوی آب شد آبی که دشمن آن را ز کام اهل بیت حق بریده ست او خود به تنهایی یلی نه لشکری بود از اینکه دشمن این‌چنین لشکر کشیده است او قول داده با برادر یار باشد در کودکی مردانه داده با علی دست وا کرده لب با گفتن نام حسین و ام البنین ناز لبانش را خریده است او قول داده تا بماند با ولایت تا جان به تن دارد نشوید از ولی دست مادر به او گفته تو سرباز حسینی در کربلا هنگام سربازی رسیده است مست حسین است و بریده از جهان دل سر داده در سربازی و در دلبری دست در کربلا باید به پای عشق سر باخت وقت عروج لاله های سر بریده است در داغ روی ماه حالا چون هلال است قد حسین این‌سان که در داغش خمیده است هرکس اسیر عشق عباس علی شد دردی ندارد، از همه عالم رهیده است حتما به او ارث یداللهی رسیده وقتی گره وا می کند از خلق بی دست "احمدرفیعی وردنجانی"