eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ما به جنّت از برای کار دیگر می‌رویم نه تفرّج کردن طوبی و کوثر می‌رویم مقصد ما حسن یوسف باشد اندر شهر مصر ما نه در مصر از برای قند و شکّر می‌رویم اندر آن خلوت که در وی ره نیابد جبرئیل بی‌سروپا ما به پیش دوست اکثر می‌رویم می‌گریزند زاهدان خشک از تردامنی ما برِ خورشید خود با دامن تر می‌رویم پارسا گوید به کوی ما بیا شو نام‌نیک ما در آن کوچه، خدا داناست، کمتر می‌رویم ما ز دنیا کاو قلندرخانهٔ عشق خداست سوی عقبی عاشق و مست و قلندر می‌رویم شیخ ما عشق است ما پی‌درپی او تا ابد بی عصا و خرقه و کجکول و لنگر می‌رویم زَهرهٔ ما را مبر از قهرها با نیکویی ما اگر نیکیم و گر بد هم بدان در می‌رویم بر کفن ما را تو ای غسّال بوی خوش مسا ما به گور از بهر آن دلبر، معطّر می‌رویم دولت دیدار می‌خواهیم در جنّات عدن ما نه آنجا از برای زیور و زر می‌رویم "محیی" ما را همچو کوه افسرده می‌بینی ولی ما به سر چون ابر خوش بی‌پا و بی‌سر می‌رویم شاعر قرن ششم 🍃
شاها، ملِکان مُلک سپارند به تو وز بیم تو خان و مان گذارند به تو تو کعبۀ اقبال جهانی لابد شاهان زمانه روی آرند به تو شاعر قرن ششم 🍃
جان را چو نیست وصل تو حاصل کجا برم؟ دل را که شد ز درد تو غافل کجا برم؟ بی وصل جان‌فزای و حدیث چو شکّرت این عیش همچو زهر هلاهل کجا برم؟ بگسست چرخ تار حیاتم به دست هجر چون وصل نیست گو همه بگسل کجا برم؟ بنیاد خوشدلیّ من از سیل‌خیز اشک گیرم که خود نگردد باطل، کجا برم؟ بی پایمرد وصل ز غرقاب حادثات کشتیّ عمر خویش به ساحل کجا برم؟ منزل دراز و بارکشم لنگ و من ضعیف بارم گران و راه پر از گل کجا برم؟ ریگ روان و تیره شب و ابر و تندباد من چشم درد، راه به منزل کجا برم؟ مشکل‌گشای وصل اگر دیرتر رسد چندین هزار قصّۀ مشکل کجا برم؟ گیرم که آرزوی دلم جمله حاصل است اکنون چو نیست روی تو حاصل کجا برم؟ گفتند: برگرفت فلان دل ز مهر تو من داوریّ مردم جاهل کجا برم؟ گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟ شاعر قرن هفتم 🍃
جز غم عشقت نگارا در جهانم هیچ نیست خاک پایت را نثاری غیر جانم هیچ نیست من سری دارم فدای راه تو کردم از آن کز تو ای جان آشکارا و نهانم هیچ نیست در سرابستان عشقت همچو بلبل هر زمان غیر مدح روی چون گل بر زبانم هیچ نیست بوی وصلت در دِماغ جان نمی‌آید از آن بر سر کوی تو شب‌ها جز فغانم هیچ نیست یک زمان بخرام و بنشین در سراب چشم من در خیالم بین که جز سرو روانم هیچ نیست ای عزیز من، نمی‌گویی که سالی یا مهی التماس از وصل تو جز یک زمانم هیچ نیست بوسه‌ای کردم تمنّا از لب چون نوش او گفت دندان طمع برکن دهانم هیچ نیست گفتمش رحمی بکن بهر خدا بر جان من زآنکه جز لطف تو جانا در جهانم هیچ نیست گفت صبری پیش گیر و بیش‌ازاین زاری مکن گفتمش زین بیشتر صبر و توانم هیچ نیست شاعر قرن هشتم 🍃
گَر گُنَه باشَد که مَردُم بَرنَدارَند از تو دیده دَر هَمـه عالَـم نَمانَـد غِیـرِ کوران بی‌گُناهی
‌بۍ تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بۍ‌تو بودن نتوان باتو نبودن نتوان!!!
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا ‌ ‌‌‌سلاااام عصرتون شیرین🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌹🌹
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست!! سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست!!
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
قلم بہ دست ڪَرفتم ولي چہ بنویسم.. ڪه شرحِ بی ڪسی ام در خطوط پیشانی ست..
. اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
حکایت‌های عهد دوستی را کرده‌ام از بَر چوهندویی که بهرسوختن هیزم نگه دارد
زود اظهار محبت کردم و آزرده شد درمحبت‌صبرمی‌بایست‌ودل‌بی‌تاب‌بود
ماافسرده‌دلان ساڪن ڪوی غم و دردیم درعشق‌شڪست‌خورده‌ولی‌توبه‌نڪردیم
در آرزوی خاک در یار سوختیم یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو....
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم
شبها به برم آیی،در سکوت و تنهایی هرشب تو و رویایت،باخاطرم همراهی پوچست برای من،دنیای بدون تو هرگز نروی از یاد،تو ماهی و من ماهی
تا ذهن تو را اسیر صورت بکند آنقدر نگاه کن که کورت بکند آینده که هرچه داشتی، از تو گرفت حال آمده از گذشته دورت بکند...
----«یا صاحب الزمان (عج)»---- بیا و ظاهر نما،خوب ترین خوب را به شیعیان عرضه کن،دولتِ مطلوب را صلح و صفا را نما،نشر در این روزگار محو نما از جهان،ظلمت و آشوب را ز لطف و احسانِ خویش،بخش به یارانِ خویش نادم و بیچاره کن،دشمنِ مغضوب را یوسفِ زهرا بیا،به بویِ پیراهنت روشن و بینا نما،دیده ی یعقوب را صبر به پایان رسید،زود بیا سویِ ما یا که عطا کن به ما،طاقتِ ایوب را دهانِ هر دادخواه،بسته شود گاه گاه بیا و رسوا نما،عاملِ سرکوب را خانه ی دل بی تو شد،منزلِ ویرانه ای به اذن حق نو نما،این دلِ مخروب را رسد تمامِ جهان،ارث به مستضعفان بیا و اجرا نما،آیه ی مکتوب را
مانند غـریـقی کــه پر از وحـشت آب است ، می گردم و دستم پی یک تکه طناب است دلتنگی و تنـهایی و انـدوه و صـبوری این عاقبت تیره ی یک عاشق ناب است آن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان داد این آدم کوکی ، جسدی پشت نقاب است یا مشکل ارســال پیام ، از دل مــا بود یا منبــع گیــرنده ی قلـب تو خراب است زایـیــده ی دردیـم و به بار آمـده ی عشق در مکتب ما ، عشق فقط ، حرف حساب است یک جمله بگو دلبرکم ! ... حرف دلت چیست ؟ عاشق شده این شاعر و ... دنبال جواب است
|•| میان خوف و رجا حالتیست عارف را که خنده در دهن و گریه در دارد!
غزل شمارهٔ ۶۳۷   ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی
سلام ای صبح، خورشید سحرخیز! به دیدار بهاری مستمر، خیز! می‌آید از سفر، یک بار دیگر- جهانِ از نفس افتاده! برخیز! -نظاری
عاشق شدن یعنی همین مجبور بودن ها! بی دام و بی دانه دچارِ تور بودن ها! این روزها با گریه همزادم بدونِ شرم... ربطی ندارد عشق با مغرور بودن ها!‌ از آسمانم رفته‌ای ای ماه! بیهوده ست... بعد از تو دنبالِ امید و نور بودن ها! یعقوب می‌داند که وقتی یوسفت رفته... دیگر شرف دارد به دیدن کور بودن ها! بعد از تو، بی تو، زنده ماندن‌های من یعنی... عمری به اسم زندگی در گور بودن ها! تو نیستی و می‌کُشد من را شبی آخر... این دور بودن، دور بودن، دور بودن ها!